ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.


1-     تاریخ چه میگوید؟

حُمَیدبن‌مُسلم أزدی میگوید روز هفتم محرم 61 از طرف عبیدالله‌بن‌زیاد نامه ای به عمربن‌سعد (لعنةالله علیهما) رسید با این محتوا که «از رسیدن آب به حسین و اصحابش مانع شو و اجازه نده حتی قطره ای از آن را بنوشند.» پس عمربن‌سعد پانصد سوار را به سوی شریعه‌ی فرات فرستاد تا مانع رسیدن جبهه ی اباعبدالله علیه السلام به آب شوند. (تاریخ طبری،ج5،ص412 – أنساب الاشراف بَلاذری،ج3،ص389 – الکامل فی التاریخ ابن اثیر،ج2،ص556( پس از این جریان بود که وقتی تشنگی به خیام اباعبدالله علیه السلام فشار آورد، حضرت کلنگی برداشته و به پشت خیمه ی زن ها رفتند، نوزده گام بسمت قبله برداشتند و آنجا را حفر نمودند. چشمه آبی زلال پدید آمد. امام و همراهانشان به قدر کافی از آن نوشیدند و مشک های خود را پر کردند. سپس آن چشمه ناپدید شد و کسی از آن اثری ندید (مقتل الحسین خوارزمی،ج1،ص244) احتمالاً این اتفاق مربوط به همان روز هفتم باشد. خبر این واقعه به ابن‌زیاد که میرسد، در نامه ای به عمربن‌سعد دستور میدهد که بر حسین و یارانش بیشتر سخت بگیرد تا در همین حد هم به آنها آب نرسد. در منابع تاریخی معلوم نیست دقیقا چگونه، اما مشخص است که از این پس سپاه دشمن به گونه ای بر ایشان سخت میگیرد که دیگر از این طریق هم نمیتوانند به آب دسترسی داشته باشند. (الفتوح ابن‌اعثم،ج5،ص91 – مقتل الحسین خوارزمی،ج1،ص244) لذا پس از آنکه باز تشنگی در جبهه ی ارباب عالَمیان علیه السلام شدت گرفت، ایشان 50 مبارز را به همراه 20 مشک به فرماندهی برادرشان حضرت عباس بن علی (علیهما السلام) به سمت فرات فرستادند تا آب بیاوردند. ایشان رفتند و با وجود آنکه دشمن میخواست مانع پر کردن مشک ها شود، ولی با شجاعت حضرت قمربنی‌هاشم و نافع بن هلال توانستند با موفقیت مشک ها را پر کرده و به خیام بازگردانند. (تاریخ طبری،ج5،ص412 – الفتوح ابن اعثم،ج5،ص92 - أنساب الاشراف بَلاذری،ج3،ص389) آنچنانکه از بعضی تواریخ استفاده میشود، شواهد نشان میدهد که تا صبح روز عاشورا (البته به سختی) با جیره‌بندی آب موجود بوده است. (مقتل جامع سیدالشهداء علیه السلام،ج1،ص708) اما از آن پس دیگر تقریباً آب تمام شده است. بنابراین جریان عطش از روز هفتم آغاز شده و در روز عاشورا به اوج میرسد. باتوجه به شرایط بحرانی جبهه‌ی اباعبدالله علیه السلام، از ظهر عاشورا به بعد، دیگر به شرایط بحرانی آن روز، «مسأله‌ی عطش» هم اضافه شده است. گرچه روز عاشورای سال 61 قمری، بلحاظ شمسی با روزهای اولیه پاییز (21 مهر) مصادف بوده است، اما مسلماً هنوز هوا آنقدر خنک نشده است که بر تشنگی اضافه نکند؛ این موضوع، غیر از شرایط جغرافیایی منطقه کربلا است که اساساً منطقه ای گرمسیر است؛ چنانکه بیش از همه، درخت های نخل در آن منطقه می‌روید. شرایط پرتنش و اضطراب جنگ و دیگر فشارهای روانی ایکه بر اصحاب و اهلبیت حضرت وارد میشد، هریک به تنهایی عاملی برای تشدید تشنگی هستند. گذشته از اینها، آنچه که معروف شده است –و بلحاظ تاریخی نیز موثق است- که در جریان میدان رفتن هریک از بنی‌هاشم -که بین ساعت نماز ظهر و عصر، یعنی در اوج گرما بوده است- مسأله‌ی عطش بیش از هر زمان دیگری برجسته شده است. این مسأله در وقت میدان رفتن اباعبدالله علیه السلام به اوج رسیده است. چنانکه قبل از اینکه به میدان بروند، وقتی حضرت قمربنی‌هاشم علیه السلام اذن میدان میخواهد، به ایشان امر میکند که لااقل به یک مشک هم که شده، آب بیاورد، که منجر به شهادت ایشان میشود. و باز خود حضرت قبل از اینکه به میدان برود، ابتدا به سمت شریعه رفته و برای آب خوردن و آوردن تلاش میکنند، اما منجر به وارد شدن جراحت سنگینی به ایشان میشود. (تاریخ طبری،ج5،ص449 – الاخبارالطوال دینِوَری،ص381)  در نهایت آنچه از لحاظ تاریخی مسلّم است، اینست که وقتی خود اباعبدالله علیه السلام به میدان میروند، تشنگی  در ایشان (و اهلبیت ایشان) بیش از هر زمانی شدّت گرفته است؛ آنچنانکه در حین نبرد، از شدت تشنگی اطراف را تیره و تار می‌دیده است و. . . .

این موضوع در جریان شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام چنان اهمیت پیدا میکند که عصر عاشورا وقتی خواهر و دختر ایشان در قتلگاه حاضر میشوند، به قدرت ملکوتی امام، از رگ های بریده‌ی حلقوم مبارک ایشان صدایشان بلند شده و از طریق دخترشان حضرت سکینه سلام الله علیها پیغامی را به شیعیان میرساند:

شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی                               أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِیبٍ‏ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی

« ای شیعیانم؛ هرگاه آب گوارایی نوشیدید، پس مرا یاد کنید ؛ یا اگر خبر غریب یا شهیدی به شما رسید، پس بر من گریه کنید» (مستدرک الوسائل،ج17،ص26 – عوالم العلوم،ج11،ص958 – المصباح کفهمی،ص741)


2-     روایات شیعه چه میگویند؟

بیش از آنچه در منابع معتبر تاریخی درباره عطش در جریان عاشورا سخن گفته شده، در روایات اهلبیت عصمت علیهم السلام به این موضوع تأکید شده است. روایات کثیری که مسأله‌ی عطش در روز عاشورا را یکی از عوامل شدّت ابتلاء و سختی اباعبدالله علیه السلام و اصحاب و اهلبیت ایشان مطرح کرده و از دیگر سو ثواب های عجیب و فوق‌العاده ای برای یاد کردن شیعیان از ایشان در هنگام نوشیدن آب بیان کرده است. مثلاً در روایتی صحیح السند نقل شده است که راوی میگوید امام صادق علیه السلام یک مرتبه وقتی آب نوشیدند، چشمان مبارکشان خیس شد و اشک از چشمانشان سرازیر شد و فرمودند «لعنت خدا بر قاتل حسین علیه السلام؛ هرکس در هنگام نوشیدن آب، حسین علیه السلام را یاد کرده و قاتلش را لعنت کند «کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ حَطَّ عَنْهُ مِائَةَ أَلْفِ سَیِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ کَأَنَّمَا أَعْتَقَ مِائَةَ أَلْفِ نَسَمَةٍ وَ حَشَرَهُ اللَّهُ‏ تَعَالَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثَلِجَ الْفُؤَادِ» خداوند سبحان برای او صدهزار حسنه می‌نویسد و صدهزار گناه او را پاک میکند و مقامش را صدهزار درجه بالا می‌برد و ثواب این شخص چنان است که گویی صدهزار بنده را آزاد کرده است. او را خداوند سبحان روز قیامت، با قلبی آرام و مطمئن محشور میکند.»  (کامل الزیارات،باب34،ص106،ح1)

 

3-     اندکی تأمل

اینکه ابن زیاد ملعون از بستن راه آب چه هدفی داشته است، دلایل متفاوتی میتواند داشته باشد. یک هدف سیاسی قطعاً داشته است که در همان نامه ای که به عمربن‌سعد نوشته بود، در ادامه اش مینویسد «همانگونه که با امیرمؤمنان عثمان‌بن‌عفّان چنین رفتار شد» این موضوع برمیگردد به زمانی که نقشه ی قتل عثمان را کشیده بودند. همان‌ها که بعداً پیراهن عثمان را عَلَم کردند و جنگ جمل را به راه انداختند و به خونخواهی او (!) قیام کردند، در آن زمان عده ای را اجیر کرده بودند که خانه ی عثمان را محاصره کنند و حتی اجازه ندهند که آب به او برسد. در این بحبوحه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به دستور امیرالمؤمنین علیه السلام به دلیل جایگاه عثمان که حاکم جامعه ی اسلامی بود، به حمایت فیزیکی از او پرداخته و حتی برای وی آب می آوردند. اما به هرحال آنان به هدف خود رسیدند و در نهایت عثمان به قتل رسید. یکی از مسائلی که بعدها اصحاب جمل در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام عَلَم کردند، همین موضوع منع آب بود. و حالا ابن زیاد ملعون برای ادامه دادن ِ آن مسیر، این موضوع را بهانه و عنوان کرده بود. دلیل دیگری که میتوان مطرح کرد را در اظهارات برخی علمای بزرگ اهل سنت میتوان یافت. آنگاه که امثال مقدسی و ابن‌هَجَر هیثمی میگویند «اگر نه این بود که ستمگران میان حسین علیه السلام و آب حائل شده بودند و آشامیدن آب را از وی منع کردند، به خاطر شجاعت و مردانگی زوال‌ناپذیر او، هرگز بر وی غالب نمی‌شدند» (الصواعق الُمحرِقَة،ص197 – البِدَءُ و التاریخ،ج6،ص11) که یعنی ابن زیاد از این طریق میخواسته بر حسین علیه السلام و اصحابش فشار بیاورد و از نیروی مقاومت آنها بکاهد. همچنین دلیل سومی را با احتمال قریب به یقین میتوان مطرح کرد: از آنجا که حضرت به همراه خانواده های بنی هاشم و اصحاب (82 زن و بچه) به کربلا آمده بودند، به خیال او این موضوع میتوانست اهرم فشاری بر ایشان باشد تا بلکه عطش زنان و کودکان حضرت را وادار به تسلیم کند!... (مقتل جامع سیدالشهداء علیه السلام،ج1،ص708) و جالب آنکه حتی یک نقل غیرمعتبر هم از هیچیک از خاندان اباعبدالله علیه السلام در رابطه با این موضوع مطرح نشده است. و فی ذلکَ لَعِبرَةٌ لأولی الألباب


اما از این موضوع که بگذریم، آنچه روشن است، اینست که «عطش» در جریان واقعه عاشورا «یک مسأله» بوده است که بر ابعاد فاجعه و بحران افزوده است. این فاجعه انقدر مصیبت بار بوده است که تا صبح قیامت بشر همین یکی را به طور خاص هیچگاه فراموش نکند. گذشته از ابعاد ملکوتی و عرفانی یاد کردن حضرت در هنگام تشنگی، شیعه باید تا ابد بیاموزد که هر روز، روزی چندین مرتبه در هنگام هر آب خوردنی، یاد فاجعه عاشورا و شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام بیفتد. شیعه باید این خاطره را همواره زنده نگه دارد تا فراموش نکند که حسین علیه السلام چرا چنان سختی ها و رنج‌هایی را به جان خرید؟!...

گرچه هر موضوعی در یک حدّ خاصی اهمیت دارد و نباید بیش از اهمیت واقعی اش برجسته اش کرد؛ اما مراقب باشیم مسأله‌ی عطش در جریان کربلا را تحریف نکنند. تحریف مادی به اینکه اساساً وجود آن را انکار کنند یا تحریف معنوی به اینکه در تحلیل ها، آن را موضوعی کم‌اهمیت جلوه دهند...

 

ملااحمدی
۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۴

خیلی رفتارها یا ویژگی های رفتاری و شخصیتی ِ ما آدم ها ممکن است طبیعی باشد. اما این بدان معنا نیست که هرچه طبیعی باشد، الزاماً صحیح و موجّه هم هست!

مثلاً ممکن است من عصبانی شوم و خب طبیعی هم هست که در حین این عصبانیت، یک رفتار خارج از چارچوب شرع و اخلاق از من سر بزند. اما این عصبانیت، توجیه خوبی برای رفتار غیراخلاقی و غیرشرعی من نخواهد بود. یا مثلاً ممکن است انسانی گرسنه شود و فشار گرسنگی او را وادار کند به دزدیدن برای رفع گرسنگی. ممکن است این رفتار طبیعی باشد؛ اما قطعاً بمعنای صحیح بودن و موجّه بودنش نیست. یا در بدترین حالت ها ممکن است شخصی تحت تأثیر عقده های روانی و اجتماعی و تربیتی ایکه در زندگی برایش ایجاد شده، عامل یک قتل یا خشونت جنسی یا... باشد. این شخص را اگر به دست یک روانکاو بدهند، به تحلیل شخصیت وی پرداخته و آن ریشه ها را رمزگشایی میکند. اما وجود چنین ریشه هایی در شخصیت او، باعث نمیشود که وی را متهم اصلی ندانیم و مجازاتش نکنیم و حتی بالاتر، باعث نمیشود که از نظر اخلاقی این شخص را مذموم و رفتارش را قابل سرزنش ندانیم.

این امر ریشه در یک حقیقت دارد: اختیار ِ انسان

واقعیت اینست که انسان موجودی است مجبور به مختار بودن! موجودی است که دارای قوای «شهوت و غضب» از یک سو و «عقل» از سوی دیگر است. در داشتن ِ این قوا هیچ اختیاری ندارد؛ چه بخواهد و چه نخواهد، اینها را دارد. در مملکت وجود او، لاجرم یکی از این دو طرف حکومت میکنند؛ اما اینکه در هریک از رفتارهای روزانه کدامیک از این قوه ها دستوردهنده ی نهایی باشند، کاملاً بر عهده ی انتخاب و اختیار ِ خود شخص است. این خود اوست که انتخاب میکند که شهوت و غضبش تحت سلطه ی عقلش باشند یا اینکه عقل تحت سلطه ی شهوت و غضب او باشد. شهوت و غضب قوای حیوانی ِ انسان اند که در «طبیعت» او ریشه دارند و «عقل» قوه ایست که ریشه در روح انسانی وی دارد.

این دوراهی ِ «طبیعت یا عقلانیت» دوراهی ایست که ما آدم ها همه روزه و در همه حال درگیرش هستیم؛ در برخی موقعیت ها این مسیر را انتخاب میکنیم و گاهی هم آن یکی را... پیوسته درون ما یک «سنجش» صورت میگیرد و در نتیجه ی بررسی ِ سود و زیان های انتخاب هر طرف، مسیر ِ پیش رو را انتخاب میکنیم. واقعیت دیگر اینست که برای ما آدم معمولی هایی که بیشتر به «طبیعت» دل بسته ایم، انتخاب ِ شهوت و غضب بسیار لذیذتر و آسان تر است. لذا چه بسا در بسیاری اوقات که ممکن است انتخاب مسیرِ طبیعت کمی هزینه داشته باشد، برایش فلسفه بافی میکنیم و سعی میکنیم عقل خود را با طبیعت مان موافق کنیم تا بتوانیم با طیب خاطر آن را انجام دهیم و برای وجدان خود و دیگران پاسخ قانع کننده ای داشته باشیم. در چنین موقعیت هایی، مرز میان طبیعت و عقلانیت، از مو باریک‌تر است.

یا اللهُ یا رحمانُ یا رحیم ... یا مُقَلِّبَ القلوبِ .... ثَبِّت قَلبی علی دینک


مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

دین‌داری مصلحت‌جویانه

تصمیم منطقی کدام است؟

ملااحمدی
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۶

1)

دینداری ِ ما مسلمان ها و بچه شیعه ها معمولاً با دینداری ِ ناب فاصله دارد. گاهی خیلی هم نزدیک است، اما فاصله دارد. دانستنِ چرایی اش چندان سخت نیست؛ چون به هرحال انسان است و شهوت و غضب و وهم شیطان؛ این نیروها درون انسان، دین‌داری کامل و ناب را بر انسان سخت میکنند. اما آنچه سخت است، اینست که باور کنیم خودمان هم دینداری مان خیلی ناب و واقعی نیست. حالا اگر هم نمیتوانیم دینداری خوب و دقیق و کاملاً صحیحی داشته باشیم، لااقل غرق «جهل مرکب» نباشیم که خیال کنیم دینداری مان یک دینداری کامل است و -مثلاً- الآن است که از طرف نماینده ی خدا به عنوان دین‌داری نمونه معرفی شویم و بعد از مرگ هم بعد از کمی عذاب و پاک شدن گناهان، مستقیم وارد بهشت میشویم! لااقل فریب خودمان را نخوریم! اشکال ندارد؛ ناقص باشد؛ خب سخت است کامل بودنش؛ناقص باشد؛ اما مهم تر از ناقص نبودن، اینست که گول نخوریم و «بدانیم و حواسمان باشد» که دین‌داری مان ناب و کامل نیست...


2)

مدل خاصی از دینداری را می شناسم -تازگی ها با این مدل آشنا شده ام- که بسیار خوب و زیبا و اتوکشیده است. مدلی است که از لحاظ شکلی و رفتارهای ظاهری، به دینداری ِ ناب نزدیک هم هست. اما عمیق که بشوی، می بینی از "حق" فاصله دارد. دوست دارم نام این مدل را بگذارم «دین‌داری ِ مصلحت‌جویانه»

در این الگو ، انسان به مبانی دینی کاملاً معتقد است. کاملاً هم ظواهر دینی را رعایت می کند. بسیار هم دوست دارد که یک دین‌دار ِ کامل باشد و تلاش می کند اینچنین باشد. غالب اوقات و در بیشتر شرایط هم واقعاً سعی می کند طبق دین عمل کند. چنین شخصی به دین تعلق خاطر بالایی دارد. درواقع آنقدر با دین خو گرقته است که وابسته ی آن شده است. بالاتر از این، حتی مرزبندی های خودش در دنیای واقعی را با معیار ِ دین انجام می دهد. یعنی برایش مهم است که رفتارهای فردی و روابط اجتماعی اش نیز در چهارچوب دین باشد. سعی هم میکند که ارزش آدم های اطرافش را با معیارها و ملاک های دین بسنجد...

با نگاه ابتدایی نمی توان بین این الگو با "دین‌داریِ ناب" فرقی یافت. راستش را بخواهید، خود من هم تا چندی پیش، وجهِ تفاوت این الگو با ‌دین‌داری ِ ناب را نفهمیده بودم. اما اموری مرا بر آن داشت که در این الگو کمی دقیق و عمیق شوم تا پرسش بعضی سؤال هایم را بگیرم. لذاست که متوجه آن شدم...

تفاوت ِ این مدل با دین‌داریِ ناب در موقعیت های خاص و شرایط بحرانی ای مشخص میشود که منافع ِ نسبتاً مهم ِ شخصی و قومی و حزبی و... انسان با مقتضیات دینی در تضاد قرار میگیرد. در شرایطی که اگر او بخواهد به لبّ دین عیناً عمل کند و براساس دین فکر کند و تصمیم بگیرد و سخن بگوید و قضاوت کند و عمل کند، منافع نسبتاً مهم شخصی اش به خطر می افتد. اینجا دو راه دارد: یا از منفعت خودش بگذرد و در مقابل آموزه های دینی گردن کج کند و اصطلاحاً «انقیاد» داشته باشد؛ یا اینکه از منفعت خودش نگذرد. در این صورت ِ دوم، باز دو راه دارد: یا صریح و روشن و واضح خودش را در مقابل دین قرار بدهد و یا اینکه دین را طبق خواسته ی خودش تفسیر کند. قطعاً کسیکه چنان وابستگی و اعتقاد و تعلق خاطری به دین دارد، هیچوقت حاضر نمیشود به سادگی خودش را در مقابل دین قرار دهد. بنابراین لااقل بخاطر آسودگی وجدان خودش هم که شده، راه دوم را انتخاب می کند. او در این مسیر، به خصوص وقتی مثل ما معتقد به دینی جامع باشد و آشنایی نسبتاً خوب و مطلوبی از آموزه های دینی داشته باشد، خوب موفق خواهد بود! چراکه دین مجموعه ای از آموزه های فقهی و اخلاقی و عقلی و اعتقادی است و برای اینکه یک کار جزئی را به دین نسبت بدهیم، چندان سخت نیست که از میان تمام آن آموزه ها قطعات پازلی را بیابیم که از کنار هم چیندشان توجیهی برای رفتارمان درست شود.

نام این مدل را «مصلحت جویانه» میگذارم چون این شخص دین را میخواهد. اما آنگونه میخواهد که به مصلحت ِ خودش باشد. آنگونه میخواهد که به صلاح منافع این دنیایی اش باشد. دین را مصلحت جویانه می خواهد. آن وقت هایی که به صلاحش نباشد هم به گونه ای تفسیر میکند که به صلاحش بشود. اینگونه خیالش آسوده است که هم دین دارد، و هم به منافعش می رسد. هم دنیا را دارد و هم آخرت را...!


3)

      الّذینَ اتَّخَذوا دینَهُم لَهواً و لَعِباً و غَرَّتهُمُ الحَیاةُ الدّنیا فَالیَومَ نَنساهُم کَما نَسُوا لِقاءَ یَومِهم هذا...

(اعراف ؛ 51)

آنانکه دین‌شان را وسیله بازی و خوشگذرانی گرفتند، پس در روز ِ موعود فراموش‌شان خواهیم کرد؛

کما اینکه آنان نیز فراموش کردند که این روز را درک خواهند کرد...


رکن ِ اساسی ِ چنین مدل دینداری ای، فراموش کردن ِ قیامت است. اینان نه در اصل توحید مشکل دارند؛ و نه در معاد؛ عدل الهی و امامت و... را هم قبول دارند. اما گرچه تعبّداً یا حتی عقلاً معاد را قبول دارند، اما «ایمان به معاد» در قلب شان رسوخ نکرده است. نه اینکه ایمان نداشته باشند. اما این ایمان چندان در قلب شان رسوخ نکرده است که در موقعیت های حساس و سربزنگاه و در پیچ‌های سرنوشت ساز زندگی که منافع این دنیایی با منافع اخروی(دین) تعارض می‌کند، بتوانند قیامت را برگزینند و از منفعت دنیایی شان بگذرند. چون ایمان به معاد در قلب شان کاملاً رسوخ نکرده است، ناگزیر در این لحظات معاد را فراموش می‌کنند و دین را طبق خواسته ی خودشان تفسیر میکنند. چه، که ایمان به معاد اگر حقیقتاً باشد، لااقل احتیاط در برخی امور حساس را به انسان سفارش میکند. لااقل احتیاط . . . .



پ.ن: شخصاً خودم را بسیار نزدیک به این مدل دین‌داری می بینم!... یا اللهُ یا رحمانُ و یا رحیم؛ یا مُقَلِّبَ القُلوب ؛ ثَبِّت قَلبی عَلی دینِک


مطالب مرتبط:

طبیعت انسان

تاریک و روشن

دادگاهی برای اخلاق

تصمیم منطقی کدام است؟

ملااحمدی
۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۴
قبلاً توضیح داده بودم که:

منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد.


قبلاً این را هم گفته بودم که:

ما آدم ها در برخی موقعیت های زندگی به چالش کشیده میشویم!

از جمله ی این چالش ها ، دو راهی هایی است که برگزیدن ِ یکی از دو راه ، از انتخاب های عادی و روزمره سخت تر است ؛ سختی ایکه میتواند به دلیل «ندانستن» باشد؛ گاهی ندانستن اینکه بر اساس چه ملاکی باید انتخاب کرد ، گاه ندانستن آخر خط هریک از دو مسیر ، گاه ندانستن راهی که قرار است با هر یک از دو مسیر طی شود ، و گاهی هم ندانستن تبعات احتمالی هریک از دو گزینه ؛ این سختی ، دلیل دیگری هم میتواند داشته باشد: «ترس» ! ترس زمانی انتخاب را مشکل میکند که دیگر ندانستن مانع نیست؛ یعنی میدانیم که بر اساس چه ملاکی کدام گزینه را به چه دلیل باید انتخاب کنیم و آخر مسیر هم چه خواهد شد ؛ اما ترس از تبعات احتمالی این انتخاب ِ صحیح را داریم. تبعاتی که ممکن است به ما ضرر بزند.


حالا میخواهم با توجه به آن دو مقدمه، مطلب سومی را بگویم:

در موقعیت های حساس زندگی که به چالش کشیده میشویم و به دلیل «جهل» یا «ترس» نمیدانیم کدام مسیر را انتخاب کنیم، انتخاب ِ صحیح آنست که عادلانه باشد. یعنی منطبق با نظام خلقت باشد. حالا معما پیچیده تر شد! از کجا بدانم نظام خلقت چگونه است و بعد از کجا بفهمم که باید با این انتخابم دقیقا در کدام نقطه ی خلقت بایستم؟!


جوابی که شخصاً برای این سوال دارم، مبتنی بر یک اصل ِ اعتقادی است:

توحید یعنی باور به اینکه «هیچکس جز " الله " نیست که در وجودش بی نیاز از غیر باشد» یکی از مظاهر اعتقاد به توحید اینست که جز همان «الله» کسی را خالق حقیقی عالَم وجود ندانیم. یعنی «توحید در خالقیت». مرحله ی بعدی اینست که وقتی فقط او خالق باشد، بنابراین فقط اوست که می تواند تدبیر حقیقی و نهایی خلقت را به دست داشته باشد. یعنی «توحید در ربوبیّت تکوینی» این بدان معناست که حتی یک برگ درخت هم بدون اذن ِ تکوینی ِ او به زمین نمی افتد. (ماتَسقُطُ مِن ورقةٍ إلا بإذن الله) وقتی اینچنین اعتقادی پیدا کردیم، طبیعتاً به این نتیجه میرسیم: حالا که آفریننده ی ما خداست و اختیار وجود ما هم به دست اوست، تدبیر زندگی ما هم استقلالاً از اوست، پس جز او کسی حق فرمان دادن و قانون وضع کردن برای روش زندگی ِ ما ندارد. این عقیده را در علم کلام میگویند «توحید در ربوبیّت تشریعی» یعنی هرکس دیگری هم که بخواهد قانونی وضع کند و برای زندگی دستوری بدهد و تعیین تکلیفی بکند، باید به گونه ای از جانب الله چنین اذنی داشته باشد. هر دستور و قانون و تعیین‌تکلیفی باید به پشتوانه ی امضای الهی باشد. و هیچکس حق ندارد بدون مجوّز از جانب او، به مخلوقات (ازجمله انسان ها) امر و نهی کند.


حالا سراغ جواب سؤال بالا میروم:

لازم نیست حتماً از همه ی نظام خلقت باخبر باشم تا بتوانیم تصمیم صحیح را بگیرم. کافی است با اعتقاد به «ربوبیّت تشریعی الهی» بایدها و نبایدهای خدا (که در قرآن بیان شده و به طور مبسوط در رساله ی عملیه و سخنان عالِمان ِ اسلام شناس منعکس شده است) را بشناسم و منطبق با آن بایدهاونبایدها تصمیم بگیرم و در دوراهی ها انتخاب کنم. در اینصورت ممکن است بازهم تفصیلاً علم به پایانِ مسیری که انتخابش کرده ام نداشته باشم. اما همینکه اجمالاً میدانم طبق «قانون خدا» عمل کرده ام، کافیست تا یقین و اطمینان داشته باشم به مقصدی روشن و خوب و خوش. وقتی چنین اطمینانی داشته باشم، دیگر ترس از عواقب این انتخاب هم معنا نخواهد داشت.

پس انتخاب ِ منطقی در دوراهی های چالش برانگیز، انتخابی است که منطبق با قانون خدا و رضایت الهی باشد. یا لااقل مخالف و متضاد با آن نباشد. حالا ممکن است این انتخاب به مذاق خیـــــلی ها خوش نیاید. یا حتی بالاتر، برای خود انسان هم تلخ باشد و دهشتناک و غیرقابل هضم.... و بسیار سخت! اما وقتی برگرفته از قانون خدا است، بنده را چاره ای از آن نیست.


پ.ن: شناخت قانون های خدا هم کار چندان ساده ای نیست. اما هرکس به اتکای قرآن و رسالۀ عملیه و کتاب های اخلاق، و با کمک عقل، میتواند تشخیص دهد. بعضی قوانین الهی هم هستند که کلیت دارند و تکلیف را در بسیاری از موارد روشن کرده اند. مثلا اینکه باید گوش به فرمان «رسول و اولی الامر» بود. یا مثلا اینکه در غیاب اولی الامر، باید گوش به فرمان «ولیّ فقیه» و «مرجع تقلید» باشیم. یا مثلا اینکه در مسایل کشوری باید تابع قانونی باشیم که مجلس و رییس جمهور وضع کرده اند. یا مثلا در مسائل خانوادگی، مرد بر زن قوامیت دارد و خانواده باید تابع این قانون باشد. و خیلی قانون های کلی دیگری که به انسان کمک می کند تا رفتار منطقی و صحیح در زندگی اش را تشخیص دهد...


رَبّنا أفرغ علینا صیراً و ثبّت أقدامَنا...


مطالب مرتبط:

حجّت

منطقی بودن

طبیعت انسان

تاریک و روشن
دین‌داری مصلحت جویانه
ملااحمدی
۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۹

انسانی که می میرد، ابتدا نمی خواهد باور کند که مرده است. اما هرچه که پیش می رود، بیشتر باور می کند و بیشتر این واقعیت را می پذیرد. بعضی از  واقعیات زندگی مثل مرگ اند! آنقدر تلخ و غیرقابل هضم اند که آدم ابتدا نمی خواهد آنها را بپذیرد. سعی می کند راه های مختلف را امتحان کند تا به خودش و دیگران بباوراند که اینگونه نیست. اما خواسته یا ناخواسته، سیر طبیعی -نه الزاماً منطقی- به گونه ای پیش می رود که این واقعیت ِ تلخ را به انسان می باوراند و او نیز چاره ای ندارد جز اینکه خودش را با این واقعیت وفق دهد  و به آن راضی شود تا بتواند زندگی را ادامه دهد و از پا نیفتد!


گویا از یک زمانی به بعد، ناگهان در زندگی اتفاقی شبیه مرگ می افتد! باور ِ من ِ انسان هم، هیچ تأثیری در واقعیت ِ این اتفاق ندارد. اما آنچه گذشت زمان در آن مؤثر است، باور من است که تغییر می کند. یعنی در واقع این اتفاق، همان موقع افتاده است. اما من مدت ها بعد کم کم هضمش کرده ام.

یک روز خاص، یک ساعت خاص، یک اتفاق خاص ... دقیقا شبیه مرگ

ملااحمدی
۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۸


اینجا مرقد رهبر بزرگی است که در دوران حیات خودش، تا سال ها دیوار حسینیه جمارانش آجر خالی بود و هیچوقت اجازه نداد آنها را گچ کنند. تا اینکه بعدها مزین شد به "گچ-خاک"!
که تمام تزیین حسینیه ی او منحصر بود به پرده ی آبی رنگی که پشت سرش نصب شده بود تا در مقابل دوربین های دنیا نامرتب نباشد!…


اینجا مرقد رهبر بزرگی است که مهمترین تفاوتش با رهبران بزرگ دیگر تاریخ، در این بود که دنیا با تمام رنگ و لعاب و هیبت و شکوهش در نگاه و اندیشه او مثل "کف روی آب" بود؛ بی ارزش و غیرحقیقی…

اینجا مرقد مرد بزرگی است که تمام رهبران تاریخ را به حیرت واداشت تا در مقابل شکوه معنوی شخصیت او گردن به خضوع خم کنند.

اینجا مرقد کسی است که هرکس از هر کیش و آیینی وقتی او را میدید، در نگاه اول محو نور مسیح گونه ی او میشد و از دنیا فارغ میگشت و یاد خدا می افتاد...

اما حالا دیگر بین مرقد او و دیگر رهبران بزرگ دنیا چندان تفاوتی نیست!
اینجا دیگر کسی یاد خدا نمی افتد. هر کسی که وارد میشود، قبل از هرچیزی چشمش بسمت سقف و ستون ها میرود و دقایقی فقط بسمت بالا و اطراف متمرکز است!…
حقیقتا زیبا و باشکوه ساخته شده است. اما شکوهی از جنس شکوه ِ مردان ِ دنیا… چیزیکه "روح الله" با آن هیچ نسبتی نداشت.


پ.ن: به آنانکه از کشورهای دیگر دنیا می آیند تا مرقد رهبر بزرگ تاریخ ایران را ببیند، بگویید که این کاخ هیچ ارتباطی به رهبر کوخ نشین ما ندارد!


ملااحمدی
۱۵ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۰

کار دل، «تعلق پیدا کردن» یعنی دل ‌بستن و پیوند خوردن است. این معنا همگانی است و شامل تمام قلب ها می شود. انسان به خاطر داشتن قلب، تنهای نشانه ی اتمّ ِ بی نهایت و آیت ِ کبرای حق محسوب می شود...

ما در این زمینه آیات  و روایات بسیاری داریم؛ اما نکته ی خاصی که در آنها وجود دارد، تأکید بر این مطلب است که این ظرف محبت تنها مخصوص خود ِ خدا است. و نباید دوستی و تعلق به غیر خدا در آن راه پیدا کند. قلب ِ با ادب، مالامال از محبت به خدا و خالی از محبت به غیر است. طبق روایات اینطور فهمیده میشود که خداوند نسبت به قلب انسان، محدودیت خاصی قائل می شود که نسبت به هیچ یک از اعضاء، قوا و ابعاد وجودی او چنین حساسیتی ندارد. او از بین تمام ابعاد وجودی انسان قلب را انتخاب کرده و نسبت به آن کاملاً انحصارطلبانه می گوید: قلب باید فقط و فقط به من وابستگی داشته باشد و بس.

این بحث انحصارطلبی خدا در روایات با عنوان «صداقت در محبت» مطرح شده است. یعنی خدا محبت صادقانه را منحصراً برای خودش می خواهد؛ نه محبت غیرصادقانه و عاریتی را. توضیح اینکه ما یک «محبت کاذب» داریم و یک «محبت صادق»؛ محبت کاذب محبتی است که ریشه دار و محکم  نیست و در برخوردها و تعارضات، زائل می شود و کنار می رود. اما محبت صادق ریشه دار و محکم است و به زودی از بین نمی رود. انسان باید محبت صادقانه اش فقط و فقط مخصوص خدا باشد؛ اما اشکال ندارد که به غیر خدا نیز محبت و دلبستگی سطحی و گذرا پیدا کند؛ چون ما در بستر طبیعت قهراً  دوستی های زودگذر و کاذب پیدا میکنیم و گاهی این نوع از محبت ها، ناخودآگاه به قلب هایمان سرایت می کند؛ اما باید مراقب بود تا در دل، تنها یک محبت صادقانه و ریشه دار وجود داشته باشد و آن هم حبّ به خدا است؛ چرا که قلب تنها جای یک محبت ریشه دار است و نمی تواند چند محبت صادق را در خود جای دهد؛ زیرا محبت صادق در هیچ تعارضی زائل نمی شود و تعدد در محبت صادقانه، تعارض را به وجود خواهد آود. برای همین است که خدا نسبت به محبت صادقانه انحصارطلب است.

 

( ادب الهی ؛ دفتر اول:تأدیب نفس

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله علیه )

 

پ.ن 1: وقتی در محبت ِ «ناخودآگاه» اینچنین است،  امان از وقتی که انسان کاملا ارادی و آگاهانه ریشه های محبتی را در قلبش قوام دهد!...

پ.ن 2: حقیقتاً اینگونه است که «محبت صادقانه آنچنان ریشه دار است که در تعارضات هیچ صدمه ای نمی بیند! حتی در شدیدترین تعارضات» این واقعیت، محسوس واقع شده است... عجیب است این قلب!

پ.ن 3: تازه میفهمم مشکل از کجاست! این عبارات کتاب را چونان داروی تلخی که آتش درون انسان را فوران می دهد، جرعه جرعه نوشیدم...

 

ملااحمدی
۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۱

خیلی مهم است؛ و خیلی سخت

که آدم هر کاری میکند -ریز و درشت- حواسش باشد که روز قیامت در پیشگاه الهی برای این کارش حجّت داشته باشد

حجت و دلیلی محکمه پسند؛ که مستند به قرآن و حدیث و رساله ی عملیه باشد.

لااقل اگر هم نمیتوانیم برای «هر کاری» ، لااقل برای تصمیم ها و عمل های سرنوشت ساز و مهم زندگی مان حجت داشته باشیم.

و خوب حواسمان باشد که اگر بر اساس حجت عقل و شرع تصمیمی گرفتیم و عملی کردیم، هیچوقت آن را فراموش نکنیم.

و هیچوقت بوی پشیمانی هم به مشاممان نرسد....


ربّنا افرغ علینا صبراً و ثبّت أقدامَنا



مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

دادگاهی برای اخلاق

تصمیم منطقی کدام است؟


ملااحمدی
۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۸

عقل چیست و عشق کدام است؟ این دو چگونه ارتباطی با هم دارند؟ پس از گذشت از همه ی فراز و نشیب های دینی و فلسفی و عرفانی، باید بین عشق حقیقی و عشق مجازی فرق گذاشت. درباره تفاوت عشق حقیقی و عشق مجازی قبلا اندکی سخن گفته ام. اینجا

عقل در مصاف عشق حقیقی زانو می زند و سر به «تسلیم» فرود می آورد. عقل آنگاه که به اوج میرسد و به عشق می رسد، خادم عشق می شود. عشق می گوید خودت را با من همراه کن. و عقل تلاش می کند عشق را بفهمد. حتی اگر نتواند، از نقص اوست که بال هایش به اوج عشق نرسیده. عقل می داند که تا حدی قدرت پرواز دارد و بیش از آن را یارای همراهی با عشق نیست؛ چه، که «قاب قوسین أو أدنی» است...


اما در مصاف عشق مجازی، اگر عقل و عشق با هم همراه و همکلام باشند، این حال، بهترین و آسوده ترین حالت قابل تصور برای هردو است. هم برای عقل و هم برای قلب. هر دو آرام هستند و هیچ اضطرابی ندارند. وقتی عقل و عشق هم‌مسیر باشند، با کمک یکدیگر، حتی جان‌فرساترین سختی های فراق را به اشتیاق وصل آسان می کنند.

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

 

اما امان از وقتی که عقل و عشق هر یک حرف خود را بزنند و بخواهند راه خود را بروند؛ دو راه کاملا مخالف!...

در بهترین شرایط، در این حال عاشق به حالاتی دچار می شود که دیگران او را یا مبتلا به جنون می دانند ، یا در تلاطم تناقض های رفتاری، یا در تذبذب می بینندش یا...

در این حال، عاشق ِ عاقل باید از انگشت های اتهام این و آن هراس نداشته باشد و خوب مراقب باشد که قدم های عاشقانه اش را با قدم های عاقلانه اش خلط نکند!

خوب حواسش باشد که هر قدم، دستور عقل است یا عشق! حتی ممکن است یک قدم ترکیبی از عقل و عشق باشد!

اما در هر حال ، مهم اینست که تکلیف خودش را با عقل خودش و با عشق خودش معلوم کرده و می داند چه میکند و باید چه کند و چرا چنین می کند. این روشن بودن تکلیف، از هر چیزی مهم تر است.

 

یک نکته ی مهم دیگر هم هست: در مصاف میان عقل و عشق مجازی، این عشق است که باید در مقابل عقل زانو بزند و سر به «تسلیم» فرود آورد. چرا که عقل –اگر واقعاً عاقلانه بیندیشد و به نتیجه برسد- در مسیر نظام عادلانه ی خلقت حرکت می کند. نکته ای که قبلا درباره ی منطقی بودن گفته بودم...

پس عاشق، اگر می خواهد مطابق نظام عادلانه و حکیمانه ی خلقت سلوک کند، باید مرد میدان ِ پیکار با عشق خودش باشد!...

و کیست که نداند این نبرد چقدر مردافکن است و جان‌فرسا...

 

ربّنا أفرِغ عَلینا صبراً....

إنّ الّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهندیَنَّهُم سُبُلَنا ...


پ.ن: این عشق مجازی که گفتم در مقابل عقل زانو می زند، از نوع غیرعارفانه اش منظورم بود. وگرنه عشق ِ مجازی ِ عارفانه اگر یافت شود، در حکم عشق حقیقی است که عقل باید در مقابلش زانو بزند. در همان پست تفاوت این دو را گفته ام.


مطالب مرتبط:

منطقی بودن

عشق همسرانه

ملااحمدی
۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۳
یک . . . 

دو . . .

سه . . . 

چهار . . . 

. . . .

آهسته و نرم و بی صدا و پشت سر هم می آیند و می روند...

و من پر از هیاهو، آنقدر سرگرم حاشیه ها هستم که هیچ متوجه اینها نمی شوم. نگاهم به پایین است. بالا را نمی بینم. آسمان نامتناهی را ...

نرم نرم می آیند و می روند

این ابرهای فرصت!


إغتَنِموا الفُرَصَ فإنّ الفُرصةً تمُرُّ مَرَّ الفُرَص...

فرصت ها را غنیمت بشمارید که چونان ابر در گذرند!

أمیرالمؤمنین علیه السلام

ملااحمدی
۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۲۱