ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

منطقی بودن

۱۵ دی ۹۳ ۲۳ ۱۵

1- سال های ابتدایی ِ ورود به حوزه، با استادی آشنا شدم که از قضا استاد منطق بود. میتوانم بگویم در واقع او به منطق عشق می ورزید!! سال های سال مستمرّ(شاید تا امروز نزدیک به بیست سال) یک درس را از یک کتاب تدریس می کرد – و میکند!- و هیچگاه خسته نمی شد. میگفت «هربار که تدریسش میکنم، نکته های تازه ای از آن یاد میگیرم. نکته هایی برای صحیح تر اندیشیدن و صحیح تر زندگی کردن...» گویا حقیقتاً منطق با گوشت و خون او عجین شده بود. تصادف سختی که کرده بود و سخنی که در همان لحظات ِ بدون هشیاری گفته بود، من را به این اطمینان رساند! چقدر زیبا قرآن را تجزیه ی منطقی میکرد و قوانین منطقی را از آن استخراج میکرد. روشی که حتی می توانست سبکی نوین در روش تفسیر باشد...

انتقادی که من و دیگران همیشه به او داشتیم، این بود که زیاد از حد منطقی هستی! بیش از حد مسائل را تحلیل منطقی می کنی و در جستجوی صحیح بودن یا نبودن ِ آنها هستی. اینگونه زندگی را بر خودت و اطرافیانت سخت میکنی. به خاطر همین منطقی بودن ِ او، بسیاری اوقات که با شخصی وارد بحث علمی می شد و به تحلیل منطقی مسائل می پرداخت و طرف مقابل توان همقدمی ِ با او را نداشت، وی را متهم به «سفسطه» میکرد و میگفت که چون منطق را خوب بلدی، الان داری سفسطه میکنی تا بر من غالب شوی!!... آری؛ پذیرفتن منطق، خیلی سخت است و خودش نیاز به منطق (در اندیشه و شخصیت) دارد که رسیدن به این منطق، خودش نیاز به تمرین !

آن روزها که خودم بارها با او به بحث و گفتگو می نشستم که نباید اینچنین منطقی بود و سعی می کردم به او ثابت کنم همیشه هم خوب نیست اینچنین باشی و در پی ِ استدلال بر «منطق ِ بی منطقی» (!) بودم، هیچگاه تصور نمیکردم که روزگار، خودم را در موقعیتی قرار دهد که همین منطقی بودن، تبدیل بشود به یکی از پررنگ ترین بهانه ها برای اثبات اشتباه بودنم!


2- واقعا منطقی بودن یعنی چه؟! در ابتدای درس منطق میگویند که اصول منطقی، از جنس «قانون» اند؛ یعنی «واقعیت های ثابتی که ما با تفکر و تلاش ذهنی، سعی در "کشف" آنها می کنیم.» سپس میگویند «قوانینی اند که "رعایت کردن" آنها باعث صحیح اندیشیدن می شود» و من اضافه میکنم: «صحیح زندگی کردن» من اما، بیشتر به این دومی فکر کردم. پس از اینکه راه صحیح اندیشیدن را آموختیم، باید بتوانیم راه صحیح زندگی کردن را نیز بیاموزیم؛ وگرنه اولی هیچ فایده ای نخواهدداشت.

حالا سؤالم را تغییر می دهم: واقعا منطقی بودن یعنی چه؟ و این بار به جای اندیشه ، از زندگی پرسش میکنم. واقعاً منطقی زیستن یعنی چه؟ سال ها به این می اندیشیدم که برای صحیح زندگی کردن باید چگونه بود و کدامین اصول را رعایت کرد؟ مثلاً در این «منطق» که ظاهری کاملاً خشک و انعطاف ناپذیر دارد، احساسات و عواطف چه جایگاهی دارند؟...


3- عالَم، بر اساس "عدل "خلق شده است. عدالت یعنی اینکه هرچیزی دقیقاً همانجایی هست که باید باشد. یعنی اگر این گیاه یک میلیمتر آنطرف تر رشد کرده بود، نظم خلقت به هم می ریخت. یعنی اگر آن مورچه پایش را یک میلیمتر آنطرف تر بگذارد، نظم عالَم به هم می ریزد. یعنی آن شهاب سنگ که از بالای سر من میگذرد، در موقعیتی هست که اگر یک هزارم ِ ثانیه زودتر یا دیرتر رد بشود و یک هزارم میلیمتر دورتر یا نزدیک تر از فاصله ای که با زمین دارد باشد، نظام خلقت به هم می ریزد...

و در این میان، فقط انسان ِ صاحب اراده است که از جانب ِ خالق ِ عالَم اجازه دارد این نظم شگفت آور را به هم بزند و پایش را از گلیم خودش درازتر کند! و چه ظالم و فَجور است این انسان!


4- اگر بخواهم مثال ملموس تری برای عدالت در نظام خلقت بزنم، میگویم: مثلا نوع نیاز عاطفی و فیزیولوژیکی که کودک به مادر دارد، و همچنین در آن سو نیاز روحی و روانی و حتی فیزیولوژیکی که مادر به وجود بچه دارد، بخشی از نظام خلقت است که حتما باید باشد و اگر نباشد، نظم خلقت به هم می ریزد. مثلا وقتی در این لحظه کودک نیاز به شیر مادر دارد و در لحظه ی بعد نیاز به نوازش عاطفی مادر، اگر این نیاز در این لحظه ی خاص در وجود بچه نباشد، عالَم دیگر عادلانه نیست. و در آن سو هم، اگر مادر نیاز دارد که به کودک محبت کند و به او نگاه سرشار از محبت بکند، این نیاز بخشی از نظام عادلانه ی خلقت است که اگر نباشد، تمام خدا بودن ِ خدا زیر سوال می رود!... همین مثال را درباره ی نوع رابطه ی پدر و فرزند، خواهر و برادر، خواهر و خواهر، برادر و برادر، همسر و همسر ، دوست و دوست و... می توان سرایت داد.


5- برای اینکه بتوانیم قوانین صحیحی برای زندگی کردن قرار بدهیم، باید خوب بفهمیم که جای هر چیزی دقیقاً کجاست. علم انسان و تجربه ی آزمایشگاهی او، تا حدی می تواند در کشف این ها کمک کند. یعنی لازم هست، اما کافی نیست. بدون کمک خالق ِ این عالَم، نمی توان جای هرچیزی را خوب تشخیص داد. عقلی که به انسان عطا شده، کمک خدا به بشر است. آنچه در قرآن آمده، مهم ترین و دقیق ترین و صحیح ترین و بی اشتباه ترین کمک خدا به بشر است. و آنچه در احادیث معصومین علیهم السلام بیان شده، کمکی مضاعف برای فهم بهتر ِ قرآن و برای راهنماییِ عقل به صحیح اندیشیدن


6- معتقدم منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد. اگر بخواهم از این یعنی ها بگویم، شاید ده ها جمله ی دیگر جا داشته باشد. ولی همین اندازه کافیست. اما این را خوب میدانم که رسیدن به همه ی این "یعنی"ها، نیاز به سلوکی ده ها ساله دارد!... و حکمت

تبصره: در این طرز تفکر، احساسات و عواطف هم جای خودش را در منطق ِ زندگی دارد. به عبارتی اساساً «احساسات خودش یک اصل منطقی است!...» اما باید حواسمان باشد که هر اصلی، جایگاه و موقعیت و حدود و مرزهای خودش را دارد. که نه یک قدم باید از آن مرزها فراتر رفت، و نه یک قدم فروتر؛ که اگر اینچنین شد، در نظم ِ احساسات و عواطف زندگی خلل ایجاد می شود.



مطالب مرتبط:

مصاف عقل و عشق

تصمیم منطقی کدام است؟

۹۳/۱۰/۱۵
ملااحمدی

سلوک

منطقی بودن