ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۱۱ مطلب با موضوع «چهار راه سیاست» ثبت شده است

تازگی ها ده سالش تمام شده بود. با دوچرخه اش بازی می کرد و لذت بازی های کودکانه را می چشید. دو پسر که چندسالی از او بزرگ تر بودند، آمدند سراغش و طی مذاکره ای با هم قرار گذاشتند که دوچرخه را سوار شوند تا یک دوری بزنند و بازگردند. دور زدنشان کمی طول کشید و دیگر هیچوقت برنگشتند!... حالا این پسر ساده ی یازده ساله مانده بود و دوچرخه ای که به همین سادگی از او دزدیده شده بود... یک سوی این تراژدی غم انگیز از دست دادن ِدوچرخه بود و سوی دیگرش، جوابی که باید به پدر و مادرش می داد و اینکه چه احمقانه به آن دو نفر اعتماد کرده بود و تنبیهی که احتمالاً در انتظارش بود! این فکرها در سرش می چرخید تا اینکه ناگهان جلوی درب خانه، خواهر ِ شش ساله اش را دید... با محبت او را کناری کشید و گفت «اگر بابا اینا از دوچرخه پرسیدن، بگو داداش داده بود به من؛ دو تا آدم بزرگ اومدن ازم گرفتن و بردند و برنگشتن!...» و این خواهر ِ برادردوست ِ ساده ی از همه جا بی خبر هم دقیقا همان کرد که برادر امر فرموده بود!... هرگونه بود خطر از بیخ گوش پسر گذشت و خواهر هم طبیعتاً مؤاخذه نشد. سال ها از این اتفاق می گذشت و این دختر کوچک که دیگر به بلوغ عقلی رسیده بود، این خاطره را برای دیگران دقیقاً همانگونه تعریف میکرد که از اول برای پدر و مادرش تعریف کرده بود. این بار نه از روی ایثار و وفاداری به برادر! بلکه این دروغ را برای خودش آنقدر واقعی جلوه داده بود که در مخیله اش دقیقا به همین صورت شکل گرفته بود که واقعا مقصر اصلی دزدیده شدن دوچرخه خودش بوده. و قوه ی مخیله، این داستان ِ خودساخته را پرورانده بود و به قوه ی حافظه سپرده بود!... تا اینکه پس از سال ها، برادر اصل حکایت را تعریف کرد و تازه خواهر فهمیده بود و متحیر مانده بود که چگونه این حکایت دروغ برایش تبدیل شده است به خاطره!


آنچه گذشت، واقعیتی بود که برادر ِ داستان برایم تعریف می کرد. هریک از قوای وجودی انسان خاصیت هایی دارند که انسان هریک از آنها را که به کار بگیرد و بپروراند، در یک تخصصی متخصص می شود. از قوه ی غضبیه گرفته تا واهمه و مخیله و حافظه و عاقله. هریک از اینها قوای انسان اند که انسان می تواند هریک را به قدر اراده اش تقویت کرده یا به حال خود رهایش کند. مثلاً آنانکه در نقاشی و موسیقی و داستان نویسی و دیگر هنرهای تخیلی قدرت خوبی دارند، در واقع خوب می توانند از قوه ی مخیله شان استفاده کنند. این حکایت نمونه ای واقعی بود از کاری که قوه ی مخیله انجام می دهد. اساساً خاصیت قوه ی مخیله همینست. این قوه می تواند یک دروغ را آنچنان پرورش دهد که خود دروغگو هم کم کم باورش کند! یا واقعیتی کوچک را آنچنان بزرگ جلوه دهد یا واقعیتی بزرگ را آنچنان کوچک جلوه دهد که صاحبش را عجیب به اشتباه اندازد.


جریانی که ایام فتنه توسط رسانه های آن طرفی(!) صورت می گرفت همین بود. آنها نقش قوه ی مخیله در وجود انسان را بازی می کردند! راست و دروغ را باهم آمیخته و به خورد مخاطب می دادند. یک نقطه ضعف کوچک از نظام اسلامی را آنقدر بزرگ جلوه می دادند که در نگاه مخاطب، نظام از انسانیت هم ساقط می شد. و نقاط قوت و واقعیت های ارزشمند را آنچنان پوشیده نگه می داشتند که بسیاری از مخاطبین را نسبت به مشروعیت نظام به تردید انداخته بودند. کار آنچنان بالا گرفته بود که برخی رهبران فتنه (نه فقط سران فتنه) گویا دروغی که به نظام اسلامی نسبت داده بودند را خودشان هم باورشان شده بود! مانند انسانی که دارد غرق می شود و به هر گیاه سستی چنگ می زند تا زنده بماند، به هر استدلال احمقانه ای دست می زدند تا به خودشان و مخاطبشان ثابت کنند که واقعا تقلبی صورت گرفته است!


گاهی در زندگی ما آدم ها از این اتفاق ها می افتد و ما با غفلت هایمان به آن دامن می زنیم! نقاط ضعف کوچکی که آنقدر بزرگ می شوند که چشم و گوش و ذهن ما را پر میکنند تا جایی که جز آن، هیچ حقیقت دیگری را نمی بینیم. نقاط مثبت بزرگی که به هردلیلی به چشم ما نمی آیند؛ یا غفلت میکنیم یا به نفع ماست که ندیده بگیریم شان! گاهی این جابجایی ها باعث می شوند که واقعیت آنچنان معکوس جلوه کند که حتی آنچه هیچ واقعیتی ندارد را در ذهن مان پرورش دهیم و کم کم باورش کنیم. گاهی باورکردن ِ دروغ هایی که هیچ واقعیتی ندارند، زندگی را به بحران می کشانند. اینجاست که دروغ، لباس حقیقت می پوشد و حقیقت را به بازی می گیرد!

ملااحمدی
۲۲ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۲۰

 

1.    «گفتمان اصولگرائی ، که ترجمان دیگری از گفتمان امام و انقلاب و رهبری است...» این گزاره که پس زمینه ی فکریِ خیلی از اصولگرایان هست- را شاید بتوان بزرگ ترین اشتباه این روزهای این طیف دانست. البته صحیح است که هیچ کس چون کیهان بر این موضوع اصرار نداشته ، اما میتوان ادعا کرد که غالب اصولگرایان چنین تصوری دارند. تصوری نسبتاً انحصارگرایانه نسبت به گفتمان و اندیشه ی امام و انقلاب و رهبری! گرچه هیچگاه جرأت تصریح به آن را نداشته باشند.

و منتخب شدن حجت الاسلام روحانی نشان داد که این انحصار ، هیچ واقعیتی ندارد. اینکه شخصی خارج از چهارچوب اصولگرائی و بعنوان کاندید مستقل وارد رقابت ها شود و از حمایت اضطراری ِ (1) اصلاح طلبان هم برخوردار شود ، و اکثریت آراء را کسب کند ، نشان از آن دارد که در نگاه مردم مان ، گفتمان امام و انقلاب و رهبری هیچ انحصاری به اصولگرائی ندارد و دایره ای بس وسیع تر از این دارد. و بزرگ ترین اشتباه آنانکه بر این موضوع اصرار دارند، همینجاست که گفتمانی به این وسعت را محدود کنند و از این طریق ، خطری برای این اندیشه ایجاد شود.

بنابراین ، میتوان یکی از برکات این انتخاب را ، توسیع دایره ی گفتمان امام و انقلاب و رهبری ، و در حقیقت واقعی شدن این گفتمان دانست. 

2.    واقعیت اینست که طی سالهای اخیر ، بخشی از بدنه ی اجتماعی ایران هرچند اقلیت- بر اثر مجموعه عواملی که مجال ذکر آنها نیست ، نوعی احساس غریبه گی با نظام اسلامی میکردند! و این ، در حقیقت بر اثر بیگانگی ای بود که با دولت اصولگرا احساس میکردند. اینکه در این میان مقصر چه کسی بود ، دولت ، رسانه های بیگانه ، سیمای ملی ، مجموع اینها یا ...  را کاری نداریم. اما اگر اندکی ژرف بنگریم ، این واقعیت را خواهیم یافت.

و منتخب شدن ِ آقای روحانی باعث شد این احساس غریبه گی که واقعیت خارجی هم نداشت ، از میان برود و این بخش از جامعه ، بار دیگر خود را بخشی از این نظام اسلامی بیابد. و در ضمن، مشکلاتی که این حس غریبه گی میتوانست در دراز مدت ایجاد کند هم منتفی شود. به این بیان میتوان ادعا کرد در واقع نظام اسلامی ما در این برهه ، به گونه ای نیاز داشت به ریاست جمهوری شخصی مثل حجت الاسلام روحانی تا ذیل آن ، برخی شکاف های بوجود آمده را ترمیم کند. 

3.    آنچه در حال حاضر کشور ما به آن نیاز دارد ، از طرفی استقامت بر اصولی است که بعد از سی و چهار سال فراز و نشیب ، امروز ما را به این اوج رسانده است و از دیگر سو ، تجدید نظری در شیوه های مدیریتی کشور جهت اصلاح کاستی ها و تسریع پیشرفت هایی که تا به امروز وجود داشته. به تعبیر دیگر ، همان «اصولگرائی اصلاح طلبانه» ، به عنوان خصیصه ای که مقام معظم رهبری مدّظلّه العالی- طی سالیان گذشته بارها بر آن تأکید داشته و آن را یکی از لوازم مدیریت کشور اسلامی مان دانسته اند. گرچه شاید قدری برای قضاوت زود باشد ، اما با قدری تأمل در گذشته و اکنون حجت الاسلام روحانی و نگاهی به شخصیت و اندیشه های ایشان ، میتوان گفت ایشان تا حدی این خصوصیت را دارا هستند. گذشته از دیگر شواهدی که بر این مطلب میتوان إرائه کرد ، براساس آنچه که در بالا اشاره شد ، منتخب شدن ایشان در این زمان ، خود به تنهایی میتواند دلیلی بر این مدعا باشد. 

و این ، وجه دیگری از برکتی است که ریاست جمهوری ِ شخصیتی چون حجت الاسلام روحانی میتوانست برای کشورمان داشته باشد.

 

این سه نکته را صرفاً به عنوان نمونه عرض کردم با این هدف که به دوستان اصولگرا تذکری باشد ؛ که این انتخاب گرچه اولویت خواست شما نبوده است ، اما بدین معنا نیست که با منافع و مصالح دراز مدت و کوتاه مدت نظام اسلامی مان در تعارض است. بلکه اگر قدری عمیق تر بنگریم ، چه بسا فقط همین انتخاب میتوانسته مصالح نظام اسلامی مان را تأمین کند. عسی أن تُکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم ...

 

میگویم «حمایت اضطرای» از آن جهت که به تصریح برخی از خود اصلاح طلبان ، جناب آقای روحانی کاندیدای واقعی آنها نبود. بلکه اجماع بر شخصیت ایشان ، صرفا برای اعاده ی حیثیت از اصلاح طلبی بود.


این یادداشت در سایت الف

ملااحمدی
۲۸ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۰

نوشتاری خواندم اندر دلائل رأی ندادن!...

راستش دلم برای نویسنده سوخت! با آنکه هیچ نمیشناسمش، ولی غم و غصه از نوشته اش سرریز است!... و در عین حال، خیرخواهی و دلسوزی برای نظام و انقلاب!... و در کنار اینها ، تلاش برای عقلانیت در انتخاب راه...

دوستی که خاطرش برایم محترم و عزیز بود، پیشنهاد کرد نقد آن را بنویسم. خاصیت نقد اینست که موجب إطاله ی کلام میشود. چون باید سخن اصلی بخوبی واکاوی شود تا بتوان برآن نقدی وارد کرد. گرچه این را اصلا نمیپسندم، اما چاره ای نیست! در ادامه برخی نکات مهم تر را میگویم:

اولین سخن ، خودش دلیلی بود بر این عقلانیت: وقتی که شرکت نکردنش در انتخابات را « به احتمالِ قریب به یقین » قلمداد کرده بود. این یعنی مشغول یک دوره ی درگیری ِ ذهنی است که هنوز این درگیری ها او را به نتیجه ی ثابت و محکم نرسانده و این یعنی بنا دارد «عقلانیت» را بعنوان روش خود برگزیند. همچنین در آخر هم که تقاضای اظهارنظر از دیگران میکند! این خیلی مهم است.

اما....

ملااحمدی
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۰۲:۱۹ ۲ نظر

پس از گذشت دوهفته ، حالا دیگر همه میدانند داستان آن هفت هزار تومان چیست!...

بنا نداشتم به این موضوع بپردازم. اما به جهاتی (که احتمالاً گرفتن یک حقوق هفت هزار تومانی هم در  انگیزه ام دخیل بوده!... :دی) بیان نکاتی را لازم دانستم. آنهم عمداً گذاشتم دوهفته ای از جریان بگذرد تا برای بیانشان، تحت تأثیر جوّ رسانه ای شبکه های اجتماعی و... قرار نگیرم...

 حالا دیگر همه میدانند داستان آن هفت هزار تومان چیست!...«فعالان ِ جنگ نرم ایران که در عرصه ی سایبر فعالیت میکنند ، به ازای هر ساعت ، 7000 تومان حقوق میگیرند».... (والبته به تعبیر فاکس نیوز 7  دلار ! به تعبیر خبرگزاری اسرائیل 8000 تومان و....!)

مهم نیست منبع اصلی خبر کجاست! مهم اینست که چنین خبری باید منتشر شود! طبیعی هم بود که چنین خبری در فضای مجازی بخصوص شبکه های اجتماعی سروصدا راه بیندازد.....

ملااحمدی
۲۱ دی ۹۰ ، ۲۰:۵۱ ۱ نظر

روزنامه جام جم سال گذشته بمناسبت بیستمین سال رهبری آیت الله خامنه ای ویژه نامه ای منتشر کرد. با مطالب بکر و نابی که دارد، حقیقتاً خواندنی است.

 بنده در این موقعیت فعلاً یک قسمت کوچک آن را منعکس میکنم. مصاحبه با " معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری" یعنی حجت الاسلام و المسلمین احمد مروی.

وی طول 20 سال گذشته در سمت فعلی و همچنین از آنجاکه قبل از انقلاب در مبارزات انقلابی تحت نظر ایشان در مشهد فعالیت میکرد، از همان زمان بعلت ارتباط نزدیکی که در با زندگی شخصی و خصوصی مقام معظم رهبری داشته، نکات شنیدنی جالب و بکری دارد که در این مصاحبه بخشی از آنها را بازگو میکند.

 

و بنده هم در اینجا بخشی از آن بخش(!) را منعکس میکنم.( اگر کسی میخواهد متن کامل مصاحبه را مطالعه کند، میتواند به اینجا مراجعه کند.)

ضمناً لازم بذکر است بعلت محدودیت هایی که از طرف سایت بلاگفا وجود دارد، مطلب (بخشی از آن بخش) را در دوبخش عرضه میکنم. باعرض معذرت!


سرفصل موضوعات:

1)      رفتار رهبری با دیگران

2)      ساده زیستی رهبری

3)      فرزندان ایشان

4)      مسأله ی مرجعیت و رهبری

5)      منابع‌ خبری و اطلاعاتی ایشان

6)      رفتار نسبت به بیت المال

7)      برخی خلقیات و روحیات ایشان

ملااحمدی
۱۲ بهمن ۸۸ ، ۰۱:۳۶

مسأله ی مرجعیت و رهبری:

من از نظر کاری هم در این حوزه بیشتر انجام وظیفه می‌کنم،    می‌توانم با تمام وجود، با اطمینان کامل عرض کنم که حضرت آقا هیچ رغبتی به مسئله‌ مرجعیت و این جور مسائل ندارند. همان جور که در تلویزیون امسال، ایّام سالگرد رحلت امام (رضوان‌الله تعالی علیه)، تلویزیون برنامه‌ خوبی نشان داد.

، من این را می‌توانم بگویم همان جوری که حضرت آقا در مورد رهبری هیچ رغبتی نداشتند، بلکه استنکاف می‌کردند و قبول نمی‌کردند و بر ایشان تحمیل شد، در مرجعیت هم واقعاً این جور است. من هیچ رغبتی و هیچ استقبالی از ناحیه آقا نسبت به قضیه‌ مرجعیت ندیده‌ام.

....

ملااحمدی
۱۲ بهمن ۸۸ ، ۰۱:۳۵

أمیرالمؤمنین علیه السلام در دوران حکومت عدل خویش چنان "زندگی ساده" ای از خود به یادگار گذاشتند که مطالعه کنندگان تاریخ را به شگفت میآورد. او قلّه بود و بشریت در طول تاریخ نهایت تلاش خود را میکند تا شاید بتواند در دامنه به سمت این قله حرکت کند.

نیم نگاهی کوتاه به زندگی شخصی مقام معظم رهبری (دام ظلّه العالی) بعنوان حاکم جامعه ی اسلامی و نائب امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) شاید بتواند کمی شخصیت ایشان را به "امت اسلامی" بشناساند.

در فرصتهای دیگر سخنان بیشتری در این زمینه و از ابعاد دیگر شخصیت ایشان ارائه میدهیم. إن شاءالله 

مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:

وظیفه خود می‌دانم این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم که من از وضع منزل حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبری هرگز بیش از یک نوع غذا بر سر سفره نیست. خانواده ایشان روی موکت زندگی می‌کنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس و پوسیده زیر پاهایم پهن بود که من از زبری و خشنی آن فرش- که ظاهراً جهیزیه همسر ایشان بود- اذیت می‌شدم از آنجا برخاستم و به موکت پناه بردم

.

...

ملااحمدی
۰۹ بهمن ۸۸ ، ۰۰:۵۹

عوان فتنه صفین/ رمضان المبارک سال 40 قمری...

واپسین روزهای عمر شریف خود را میگذراند... دیگر خستگی بر جسم و روح او مستولی شده... از این جسم خسته شده و از یارانِ(!) بی روح و مرده، خسته تر...

آنان که مدّعی یاری امامشان بودند، از بیعتشان پشیبمانند! دیگر ثابت نیستند! کوفیان از همان ابتدا عهدشکنانی بوده اند که تاریخ چو آنان را به خود ندید!...

لب به شِکوِه باز کرده؛ از زحماتی که برای انتظام و هدایت و إکمالشان کشیده میگوید و از قدرندانی آنان و تن ندادنشان به آدمیّت... «شما را به خدا! آیا انتظار دارید جز من شما را ره بری کند؟! »

یادِ یاران قسم خورده میکند که در طریق وفای به عهد خود تا آخرین نفس ایستادند: «آن برادران ما که خونشان در صفّین ریخته شد ضرر نکردند که امروز نیستند تا غصه ها بخورند و شربت جانگداز اندوه را بیاشامند... کجا رفتند آن برادران من که راه مستقیم کمال را پیش گرفتند و رهسپار کوی حق شدند؟»

...

ملااحمدی
۰۶ بهمن ۸۸ ، ۰۰:۰۳

... این بار هم با شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، نابودی بنای انقلاب را آرزو کردند. پا را از کرده های وقیحانه ی پیشین هم فراتر گذارده و کمر به مبارزه با امام حسین علیه السلام بستند!

به دسته های عزاداری حمله کردند، به صفوف نماز جماعت حمله ور شدند و عده ای – از جمله امام جماعت- را مجروح کردند... مرا به یاد نماز ظهرعاشورای سال 61 قمری انداخت که یزیدیان به سمت صفوف نماز جماعت تیراندازی میکردند تا امام را شهید کنند...

گستاخ تر شدند، پرچم های « یاحسین » و «یا اباالفضل» (علیهما السلام) را پاره کردند و  حسینیه را به آتش کشیدند.... اینان همانها هستند که تاچندی پیش شعار میدادند«یاحسین؛ میرحسین»! یادآوری میکند به آتش کشیدن خیمه های آل النبی (صلی الله علیه و آله)  را در عصر عاشورای سال 61...

این روز، روز شادی آنان بود که در آن به سوت و کف زدن پرداختند! بازهم مرا به یاد لشگریان یزید انداختند که پس از شهادت اباعبدالله علیه السلام  به سوت و کف و پایکوبی پرداختند!

پارا فراتر هم گذاشتند و قرآن را هم به آتش کشیدند!!!... و هیچگاه فراموش نمیشود آن روزی که حرمت قرآن ناطق را حفظ نکردند؛ صحرای کربلا، 61/1/10 قمری را میگویم!...

 نعوذ بالله! چه مینویسم؟!!  این بار هم پرده ها دریده شد و همان بی حرمتی ها تکرار شد؟!  این بارهم عده ای از جامعه ای اسلامی به مبارزه با امامشان برخاستند؟!یعنی عاشورائی دیگر تکرار شد؟؟!!

ملااحمدی
۰۸ دی ۸۸ ، ۰۱:۵۹ ۱ نظر

 

تجمع ۳۰ نفره ی اعتراض آمیز در برزیل همزمان با ورود رئیس جمهور ایران به این کشور.

ملااحمدی
۰۴ آذر ۸۸ ، ۱۴:۱۱ ۱ نظر