ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محبت» ثبت شده است

🔹 اینجا همه‌چیز در عین عادی‌بودن، شگرف است!... مردمانی از سراسر عالَم در یک نقطه جمع شده‌اند که تنها اشتراکشان، جاذبهٔ مغناطیس «حُبّ الحسین(ع)» است و به‌همین سبب، باشکوه‌ترین فضایل انسانی را به نمایش گذاشته‌اند:

🔸 میزبانانی که در طول سال، نیمی از درآمد زندگی‌شان را پس‌انداز می‌کنند تا در عرض ده روز، با افتخار و مباهات آن‌را برای زائران و میهمانانی که محبّ حسین‌اند، خرج کنند. به خواهش و التماس از زوّار درخواست می‌کنند تا شبی را نزد آنان افتخار میهمانی دهند و بعد تمام همت‌شان را خالصانه بذل میکنند تا سفره‌ای رنگین و پربار پهن کنند‌. اما خدا نکند که شب رسیده باشد و خانواده‌ای بدون میهمان مانده‌باشد؛ اوج استیصال و اضطراب را در چهرهٔ مرد خانه می‌بینی؛ که انگار از غنیمتی بس‌گران بی‌نصیب مانده است!...

🔹 مهربانانه‌ترین و شکوهمندترین فضایل اخلاقی را در مسیر حرکت به‌سمت مرکز این جهان خاکی -کربلا- می‌توانی ببینی. اینجا حقیقتاً همه با هم برادرند، به یاری هم سبقت می‌گیرند، بارِ یکدیگر را به دوش می‌کشند، آسایش خود را فدای آسایش دیگری می‌کنند، زبان یکدیگر را نمیدانند اما وقتی باهم چشم‌درچشم میشوند، با لبخندی سرشار از محبت از کنار هم رد میشوند. و بسیار زیبایی‌های دیگر که تا نباشی، حسِ نابِ درک آنها را نخواهی چشید.

🔹 اینجا هیچ قانونی وضع نشده است. همه‌چیز برمحور #محبت در گردش است. ‏تمام آنچه اندیشمندان تاریخ در باب #آرمانشهر ترسیم کرده اند، در این مسیر به‌گونه‌ای جلوه‌گر شده است. هیچ نزاع و کشمکشی بر سر منافع شخصی رخ ‌نمیدهد، اصلا «نفع» در اینجا معنای دیگری می‌یابد و همه دغدغهٔ آن حقیقت را دارند‌. حقیقتی که هرچه «من» کمتر باشد، بیشتر و عمیق‌تر درک میشود.

🔻 آری؛ حالا در این میان ممکن است به اقتضای طبیعتِ بشریِ افراد، گهگاه اشتباهات و خطاهایی هم در گوشه‌وکنار رخ دهد. اما برای آنان‌که چشمشان را به آن‌همه زیبایی و شکوه بسته‌اند و فقط این اندک نازیبایی‌ها را می‌بینند، فقط یک نصیحت می‌تواند رهگشا باشد:

همچون مگسان روی پلیدی منشین!
زنبورِ عسل باش انیسِ گل باش

 

 

ملااحمدی
۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۵:۳۰

بسم الله الرحمن الرحیم


فرزندم ... سلام


حالا تو دیگر آماده ی آمدن هستی!...


این روزها که برترین روزهای بارش رحمت الهی در میان ایام سال است، من منتظر آمدن ِ تویی هستم که خیلی وقت است دلتنگی ات تبدیل شده است به داغی بر قلبم، که سینه ام را سخت می‌فشرد و آرام و بیصدا
می‌سوزاند...

و امروز، گویا، تو یک «بشر کامل» هستی که کم‌کم باید بار و بُنه ات را جمع کنی و آماده‌ی سفر شوی! سفری که با اشک آغاز میشود؛ و این سختی ِ آغاز، خود نشان از سختی ِ مسیر دارد!

اما نترس عزیزدلم

خدای تو -به مهربانی‌اش و رحمت‌ش- برای تو ، در جان تو ، قدرت تشخیص راه و چاه را عطا کرده است تا در این فرازونشیب ِ سخت ِ دنیا، مسیر ِ صحیح ِ زندگی ات را طی کنی. پس فراموش نکن که این مسیر، چه بخواهی و چه نخواهی، با سختی همراه است که «لَقَد خَلَقنا الإنسانَ فی کَبَد» بنابراین خودت را برای سختی هایی که از آنها ناگزیری فراهم کن. مشقت هایی که چونان شلاق تو را در مسیر «کمال ِ انسانی»ات قرار می‌دهند...

و بدان! که اگر توانستی مسیر ِ سخت زندگی ات را خوب طی کنی، آنگاه است که به آرامش خواهی رسید و از همه ی سختی ها راحت خواهی شد. آرامش و آسودگی ای وصف ناشدنی که تصورش هم انسان را به وَجد می آورد! ناگفته پیداست که این آرامش را جز با اتصال روح‌ به ملکوت نخواهی یافت. و اوج این اتصال هم، زمانی حاصل می‌شود که این سفر -که ان‌شاءالله به زودی آغاز می‌شود- تمام شده باشد و تو، از  زندان ِ جسم رها شده باشی.

بنابراین فرزندم

حال که در این سفر گریزی از سختی نیست، تو نیز سخت بکوش تا آنگونه مسیر را طی بکنی که در مقصد، صیرورت پیدا کرده باشی به یک «انسان کامل»...


فرزند ِ عزیز ِ پدر

نمی‌دانم این چه تقدیری‌ست که پدرت باید در این روزهای حساس، این سطرها را با اشک برایت بنویسد تا فرشته های خدا پیغامش را به تو برسانند...

آه

برایت آرزو می‌کنم کمترین سختی ها و بیشترین آسودگی ها را در زندگی ات تجربه کنی


پاره ی جگرم!

خیلی دوستت دارم؛ خیلی...

منتظرت هستم؛ و می‌مانم...

ملااحمدی
۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۲

کار دل، «تعلق پیدا کردن» یعنی دل ‌بستن و پیوند خوردن است. این معنا همگانی است و شامل تمام قلب ها می شود. انسان به خاطر داشتن قلب، تنهای نشانه ی اتمّ ِ بی نهایت و آیت ِ کبرای حق محسوب می شود...

ما در این زمینه آیات  و روایات بسیاری داریم؛ اما نکته ی خاصی که در آنها وجود دارد، تأکید بر این مطلب است که این ظرف محبت تنها مخصوص خود ِ خدا است. و نباید دوستی و تعلق به غیر خدا در آن راه پیدا کند. قلب ِ با ادب، مالامال از محبت به خدا و خالی از محبت به غیر است. طبق روایات اینطور فهمیده میشود که خداوند نسبت به قلب انسان، محدودیت خاصی قائل می شود که نسبت به هیچ یک از اعضاء، قوا و ابعاد وجودی او چنین حساسیتی ندارد. او از بین تمام ابعاد وجودی انسان قلب را انتخاب کرده و نسبت به آن کاملاً انحصارطلبانه می گوید: قلب باید فقط و فقط به من وابستگی داشته باشد و بس.

این بحث انحصارطلبی خدا در روایات با عنوان «صداقت در محبت» مطرح شده است. یعنی خدا محبت صادقانه را منحصراً برای خودش می خواهد؛ نه محبت غیرصادقانه و عاریتی را. توضیح اینکه ما یک «محبت کاذب» داریم و یک «محبت صادق»؛ محبت کاذب محبتی است که ریشه دار و محکم  نیست و در برخوردها و تعارضات، زائل می شود و کنار می رود. اما محبت صادق ریشه دار و محکم است و به زودی از بین نمی رود. انسان باید محبت صادقانه اش فقط و فقط مخصوص خدا باشد؛ اما اشکال ندارد که به غیر خدا نیز محبت و دلبستگی سطحی و گذرا پیدا کند؛ چون ما در بستر طبیعت قهراً  دوستی های زودگذر و کاذب پیدا میکنیم و گاهی این نوع از محبت ها، ناخودآگاه به قلب هایمان سرایت می کند؛ اما باید مراقب بود تا در دل، تنها یک محبت صادقانه و ریشه دار وجود داشته باشد و آن هم حبّ به خدا است؛ چرا که قلب تنها جای یک محبت ریشه دار است و نمی تواند چند محبت صادق را در خود جای دهد؛ زیرا محبت صادق در هیچ تعارضی زائل نمی شود و تعدد در محبت صادقانه، تعارض را به وجود خواهد آود. برای همین است که خدا نسبت به محبت صادقانه انحصارطلب است.

 

( ادب الهی ؛ دفتر اول:تأدیب نفس

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله علیه )

 

پ.ن 1: وقتی در محبت ِ «ناخودآگاه» اینچنین است،  امان از وقتی که انسان کاملا ارادی و آگاهانه ریشه های محبتی را در قلبش قوام دهد!...

پ.ن 2: حقیقتاً اینگونه است که «محبت صادقانه آنچنان ریشه دار است که در تعارضات هیچ صدمه ای نمی بیند! حتی در شدیدترین تعارضات» این واقعیت، محسوس واقع شده است... عجیب است این قلب!

پ.ن 3: تازه میفهمم مشکل از کجاست! این عبارات کتاب را چونان داروی تلخی که آتش درون انسان را فوران می دهد، جرعه جرعه نوشیدم...

 

ملااحمدی
۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۱

فرزندِ عزیز ِ پدر . . .

 

سلام خدا و ملائکه اش بر تو

 

سلام بر تو که روزهای ابتدایی حیات انسانی ات را می گذرانی

 

سلام خدا بر آن که شعاعی از نور خودش است. شعاعی از نور که در این عالَم ناسوت، صورت ِ «روح» را قبول کرد و تبدیل شد به «تو»؛ که حالا تو با این اتفاق حیرت انگیز خلقت، «جلوه ای از مبدأ هستی» هستی. حداقل تا اینجا، مَظهر اسم «هو الخالق»

 

خدا وقتی تو را به من هدیه کرد، گویا خودش را، شعاعی از نور خودش را به من هدیه کرد. و چه موهبتی از خدا به مخلوقی کوچک و پست و خوار و ذلیل بالاتر از این؟ و چه فضل و کرامت و لطفی عظیم تر از این؟

 

فرزند من

چقدر این روزها پدرت دلتنگ توست!...

 

در این لحظات تلخ که دارم این کلمات را از قلبم بر زبانِ انگشتانم جاری میکنم و با بغضی سنگین با تو سخن میگویم، مدت هاست که از تو دور شده ام. حتی قبل از روز اولین ِ «انسان» بودنت، تو را از من گرفتند! این دنیا –که شکایتش را به خدایش برده ام- میان من و تو فاصله ها انداخته است. و اگر راستش را بخواهی، نمی دانم این فاصله چقدر ادامه خواهد داشت...

 

فرزندم

خوب مراقب خودت باش. خودت که حقیقتی جز همین «جان انسانی»ات نداری. حقیقتِ وجودی ِ تو، این روح الهی توست که در کالبد بدنت جا گرفته است. و بدان! که خدای تو، این لطف بزرگ (اعطای روح الهی) را فقط به انسان کرده است تا بتواند «خلیفةالله» شود. حق تعالی این روح را به «امانت» در اختیار تو قرار داده است تا بتوانی مظهر اسماء و صفات او باشی. و حواست باشد فرزندم! که باید این امانت را روزی به صاحبش بازگردانی؛ که «إنا لله و إنا إلیه راجعون»...

می بینی؟ از آغازت که سخن می گویم، نمی‌توانم از منتهایت غافل باشم. و این حقیقت سرّی دارد که پدرت هم نیک نمی‌داند!

حالا که چنین است، وقتی میگویم مراقب خودت باش، معنایی جز این ندارد که مراقب این امانت باشی تا آن را سالم و زلال و صیقل یافته به صاحبش بازگردانی؛ که اگر چنین شد، هدف خلقتت را لباس واقعیت پوشانده ای. و این را هم همینجا بدان؛ که این مسیر، بس مردافکن است...

 

فرزند ِ محبوب ِ پدر

این روزها پیوسته سرگشته‌ی گمشده ای هستم که هرچه می‌دَوَم، به او نمی رسم! عرب برای وصف روابط پدر و فرزندی واژه ی لطیفی دارد: «بضعة» که یعنی «تکه ای از وجود» و من میگویم «تکه ای از وجود انسان که جدا شدنش، در حیات او خلل ایجاد میکند» اینچنین میگیویم، چون آن را یافته ام... فرزند ِ عزیزتر از جانم! من تو را –که از لحظه‌ی ابتدایی حیات انسانی ات فرسنگ ها با تو فاصله ی فیزیکی داشته ام، تا امروز- تو را تکه ای از وجود خودم یافته ام که روز به روز وابستگی ام به آن بیشتر می شود. و کیست که سنگینی ِ این داغ را بفهمد؟...

 

پاره‌ی جگر ِ پدر

 

خیلی دوستت دارم؛ خیلی... آنقدر که هیچ وقت فکر نمیکردم روزی فرزندم را چنین دوست داشته باشم و شیدای او باشم!

 

خیلی دلم برایت تنگ است؛ خیلی... آنقدر که هیچ کس نمیتواند تصور کند این دلتنگی چگونه دارد ذره ذره پدرت را پیر می‌کند...

 

اشک امان بیش از این را نمی‌دهد. روز و شب در آرزوی دیدارت می‌گذرانم؛ شاید این دنیای بی‌رحم زمانی ما را به هم رساند...

 

پاره ی جگرم

سلام و خداحافظ!


ملااحمدی
۱۸ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۰۷

«مشارطه» ، «مراقبه» و «محاسبه» سه مرحله ای است که اساتید اخلاق برای تهذیب نفس و سلوک قدم به قدم ِ آهسته و پیوسته سفارش می کنند. معمولاً از مجموع این سه عمل با عنوان «مراقبه» یاد میکنند. عملی که انسان از آغاز تهذیب نفس و سیروسلوک تا درجات عالیه ی آن، باید با خود همراه داشته باشد.

فعلاً مجال توضیح تفصیلی این عمل نیست. اما عصاره ی آن را در بیان یک عارف کامل (رضوان الله علیه) می توان در این لینک مشاهده کرد. در قسمت «جواب علامه به نامه اول»

غرض اینکه


معتقدم انسان ها در زندگی همسرانه شان باید چنین مراقبه ای را در دستور کار خود قرار دهند تا لذت سلوک عاشقانه و زندگی شیرین ِ همسرانه را بچشند. این مراقبه را در عرصه های گوناگون می توان اعمال کرد، اما فعلا محل سخن، در ابتدای روابط همسرانه است. البته اینجا از آخر شروع می شود! با این توضیح که:


هریک از زوجین گاهی بنشینند و به این بیندیشند که چه چیزی در رفتارها و روابط همسرانه شان بر وفق مراد هست و چه چیزی نیست. چه چیزی آنگونه که باید، هست و چه چیزی آنگونه که باید، نیست. ( تذکر: اینکه بایدها و نبایدهای همسرانه چه چیزهایی هستند، در این مقال نمی گنجد. بخش کوچکی از آنها در اینجا اشاره شده است.)

پس از اینکه نقاط مثبت ارتباط شان را یافتند، آنها را تقویت کنند. تقویت به اینصورت که اولاً خدا را به خاطر این نعمت شاکر باشد و ثانیاً آن را به زبان بیاورد و قدردان باشد. قدردانی زبانی و عملی همسران از یکدیگر تأثیری نرم و شگرف در تقویت رفتارها و خصوصیات خوب دارد.

ازسوی دیگر، پس از آنکه نقاط منفی را یافتند، تلاش کنند این مشکل حل شود. حل مشکل به اینست که اولاً سعی کند نقش خود را در ایجاد آن بیابد. بعید است مشکلی در زندگی همسرانه یافت شود که فقط ریشه در اشتباه یک نفر داشته باشد. بلکه غالباً هردو نقشی تعیین کننده در وجود مشکل دارند. وقتی هریک از دو نفر ناخواسته اشتباهی کوچک مرتکب شود، دو اشتباه باهم مزدوج شده و تولید یک مشکل بزرگ تر می کنند و... همینگونه ادامه خواهد داشت! پس تا وقتی که هر دو نتوانند نقش خود در نقاط منفی را پیدا کرده و برای حل و جبران آن تلاش کنند، مشکل حل نمی شود. شاید مسکوت بماند، اما حل نمی شود. ثانیاً «کمک» طرفینی برای پاک کردن این نقطه ی منفی. گذشت کردن و بخشیدن، صحبت کردن درباره مشکل و اشتباه (حتی به دو جمله ای که رد و بدل می شود) ، درک متقابل، فرصت دادن برای جبران و... همه ی اینها را میتوان کمک طرفینی دانست. (تا اینجا را می توان محاسبه نامید)

طبیعتاً وقتی نقاط مثبت و منفی روشن شود و هریک از همسران بهتر از قبل بدانند که چه رفتارهایی باید و چه رفتارهایی نباید داشته باشد، با خود قرار میگذارد که این اصول رفتاری را رعایت کند (مشارطه) و در طول زندگی هم سعی می کند مراقب رفتارش در چهارچوب آن اصول باشد (مراقبه)


وقتی هرازگاهی این سه کار توسط هر یک از زوجین صورت بگیرد، هم باعث می شود حس زنگ زدگی ِ عشق رخ ندهد و محبت میان آن دو صیقل پیدا کند. و هم اینکه باعث می شود درک دوسویه آنها بهتر شود و پس از مدتی که این اصول به ملکه ی رفتاری آنها تبدیل شد، صمیمیت و آرامش بیشتر و عمیق تری بر روح شان مستولی خواهد شد...


نوشته های مرتبط:

عشق همسرانه


ملااحمدی
۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۲:۲۱ ۰ نظر

(این مطلب برای پرونده ی "زنان و عشق"به سفارش رواق مهرخانه نوشته شده است)

 

این روزها مهم ترین آرزوی جوان ایرانی، یک «زندگی عاشقانه» است. اینکه چنین زندگی ای چه مختصاتی دارد و تصویر ساخته شده از چنین زندگی ای چیست و باید چگونه باشد، محل سخن نیست. ما به چیستی عشق می پردازیم. در جستجوی عشقی هستیم که بین زن و شوهر باید حاکم باشد و از آن تعبیر به «عشق همسرانه» می کنیم.

 

 

مفهوم عشق:

در یک تعریف کلی، «عشق» یعنی «حد اعلای محبت» یا همان «محبت افراطی». بین حکماء معروف است که « اسم عشق را از عَشَقَه گرفته‏اند و عشقه نام آن گیاهى است که در باغ پدید آید. از ریشه ی درخت آغاز می کند و ابتدا ریشه اش را در زمین محکم کند، سپس از خاک سر بر آرد و خود را دور درخت تنه ی درخت پیچد و همچنان مى‏رود تا همه ی درخت را فراگیرد؛ از غذای درخن استفاده کرده و رشد کند و چنانش در شکنجه کشد که نَم در میان رگ درخت نماند و برگ هایش زرد شوند ... تا آن گاه که درخت خشک گردد.»[1] در این تمثیل، عاشق همچون درختی است که خود را فدای معشوق کرده و محبت معشوق درون قلب عاشق ریشه کرده است؛ این عشق با معشوق چنان کند که چهره اش زرد شده و بدنش بی رمق و نهیف گردیده و در نهایت جان عاشق را می گیرد.

 

لازمه ی عشق، محبت است. اما یک محبت معمولی نیست؛ انسان می تواند نسبت به یک گل محبت پیدا کند؛ یا حتی نسبت به شخص دیگری محبت پیدا کرده و همه ی اطرافیان از این محبت مطلع شوند. این محبت ها مثل محبت دو دوست و رفیق چندساله، درجه ای از دوست داشتن است که آثار و ملزوماتی دارد و بسیار ارزشمند هم هست. اما عشق از جنس محبت های اینچنینی نیست. «عشق درجه ای عالی از محبت است که مُحبّ را وادار می کند به خاطر محبوب سختی هایی را به جان بخرد.» این را می توان مفهومی نسبتاً جامع از عشق دانست که همه ی تقسیم های متفکران و عارفان را شامل شود.

 

اما برای اینکه بدانیم «عشق همسرانه» دقیقاً چه چیزی هست، ابتدا باید ذهنمان را از کلیشه های پیش ساخته رها کرده و بفهمیم که «چه چیزی نیست». بنابراین فارغ از همه ی تعریف ها و تقسیم ها سه گونه تعریف از عشق عنوان کرده و مشخصه ها و مؤلفه های هریک را تبیین می کنیم.

 

1.      عشق عارفانه

عاشق، وقتی زیبایی های وجودی معشوق را شناخت و خودش را در برابر او ناقص یافت، در اثر این معرفت وجودش غرق در لذّت محبت شده و شوق ِ رسیدن به کمالات معشوق در وجودش شعله می گیرد. این شوق به روح او نشاط بخشیده و او را متلاطم می کند تا به معشوق برسد. وصال عاشق به معشوق، در معنای عرفانی یعنی اتحاد روحانی با معشوق. وقتی عاشق می خواهد با معشوق یکی بشود، تمام تلاش او اینست که خودش و تعلقات و خواسته های خودش را از بین برود. پس تا وقتی عاشق از زندان «من» آزاد نشود، وصال معنا ندارد.

 

در ادبیات عرفانی ما، تمثیلات زیبا و دقیق بسیاری برای این عشق بیان شده است. آنچه درباره درخت و گیاه عشقه گفته شده است، در حقیقت این معنای عشق را مدنظر دارد. یکی دیگر از بهترین تمثیل ها، نسبت میان پروانه و شمع است: آن گاه که شمع روشن می شود، پروانه عاشقانه به دور نور او می چرخد. پروانه دور شمع می گردد و می گردد تا کم کم بال هایش از حرارت می سوزد. اما او آنچنان محو کمال وجودی (نور) شمع شده و آنچنان بی قرار وصل است که این سوزش را حس نمی کند. تا وقتی محبّ به غیر از محبوب توجه دارد، وجودش آرام ندارد و برای قطع این توجه و تعلق تلاش می کند. سالک عاشق، تا جان در بدن دارد آن قدر به دور محبوب می چرخد و از تعلقاتش رها می شود که حتی خود را هم نمی بیند و کم کم تمام وجودش می سوزد و کنار شمع می افتد.

 

عشق در این تعریف، شعله ایست که در جان عاشق می افتد و هرآنچه در وجودش هست را می سوزاند. عاشق برای وصال (اتحاد حقیقی) به معشوق، خودش را و هرآنچه برای خودش هست را فدا می کند و تمام سختی های این راه را با شوق و نشاط به جان  می خرد. او نه خواب آسوده دارد و نه غذای کافی می خورد. بدنش نهیف، چهره اش زرد و چشمانش گود شده است. تمام همّت او وصل است. او از زمان و مکان فارغ است و از فراق محبوب میسوزد و میسازد. اگر عاشق بتواند به کمال عشق برسد، در این مرحله وی را حالتى دست میدهد که حقیقتاً از خود بیگانه و ناآگاه میشود. هرچه می بیند رنگ محبوب دارد و هرچه می گوید، سخن از محبوب است. از محبوب جز حُسن و زیبایی هیچ نمی بیند.[2]

 

عارفان حکیم، این عشق را تقسیم کرده اند به عشق حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آنست که به معشوق حقیقی تعلق بگیرد. معشوق حقیقی کسی است که تمام زیبایی ها و کمالات وجودی را دارا باشد. خداوند سبحان معشوق حقیقی است که عشق ناب او مختصّ اولیاء خاص الهی است. اما عشق مجازی، عشق به کسی است که تجلّی گاه کمالات و زیبایی های معشوق حقیقی است. کمالات محبوب، عاشق را مدهوش می کند. نمونه ی واقعی این عشق، محبت زلیخا به حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام است. گفته اند وقتی زلبخای عاشق می خواست حجامت کند، خونش که بر روی زمین جاری شد، نقش نام «یوسف» به خود گرفت[3]!...  «مجاز» یعنی محلّ عبور. این عشق که نزد فیلسوفان ِ عارف مسلک از آن تعبیر به «عشق عفیف» شده است، مسیری است که سالک طی می کند تا به عشق حقیقی برسد. همچنان که زلیخا از عشق یوسف عبور کرد و به معشوق حقیقی رسید.

 

2.      عشق حیوانی

عارفان آن را «عشق دروغین» می دانند. چرا که حقیقتاً استحقاق نام «عشق» را ندارد. اما امروزه تحت تأثیر رسانه های لیبرالیستی این کشش و جاذبه ی غریزی را عشق می نامند. از نگاه علم تجربی، عشق به عنوان یک غریزه ی موجود در پستانداران همانند گرسنگی و تشنگی وجود دارد. روانشناسی عشق را پدیده ای اجتماعی و فرهنگی قلمداد می کند که سه رکن دارد: صمیمیت، تعهد، شهوت و در میان این سه، شهوت رکن اساسی است که بدون آن عشق معنا ندارد. هنگامی که فرد عشق (تمایل شهوانی) خود را بروز می دهد، تعدادی عنصر شیمیایی در مغز او فعال می شود. وقتی کسی برای اولین بار عاشق می شود، میزان مولکولی که عامل رشد عصب شناخته شده، افزایش می یابد. اما پس از یکسال ارتباط بین طرفین، این مولکول به حالت اول بر می گردد. در این تعریف، عاشق یعنی کسی که تمایل شهوانی بیشتری نسبت به طرف مقابل دارد و به شیوه ی بهتری  می تواند این تمایل را بروز دهد.

 

با یک نگاه مبنایی می توان عشق حیوانی را به هرگونه کشش که مربوط به نیروی شهوانی انسان است نسبت داد. تمایل افراطی به جنس مخالف یا حتی جنس موافق(!) ، خودشیفتگی بیش از حدّ، حرص افراطی برای جمع مال و ثروت و تلاش برای رسیدن به انواع ریاست، از شاخه های این عشق دروغین هستند.

 

3.      عشق همسرانه

تا اینجا روشن شد که محبت عمیق همسرانه چه چیزهایی نیست؛ اما حالا بپردازیم به اینکه چه چیزی هست:

خداوند متعال به عنوان خالق حکیم، در وجود همسران سرمایه ی اولیه ای قرار داده است که زوجین می توانند به کمک آن، رابطه ی عاشقانه شان را هرچه بیشتر عمق ببخشند.

«عشق همسرانه» دو مؤلفه ی اساسی دارد: «مودّت» و «رحمت» که حاصل این دو مؤلفه، حقیقتی است روحانی به نام «آرامش

 

خدای سبحان در آیه ۲۱ سوره مبارکه روم این خصوصیت که در میان همسران حاکم است را یکی از نشانه های عظمت و قدرت الهی دانسته که در وجود همسران به ودیعت نهاده شده است:

 

«و از نشانه های خدائی اش اینکه از جنس انسانی خودتان، همسرانی خلق کرد تا در کنارش به آرامش برسید و میان شما مَوَدّت و رحمت قرار داد. حقیقتاً در این امر، نشانه هایی است برای آنان که می اندیشند.»[4]

 

«مودّت» یعنی محبتی که در گفتار و رفتار انسان ظاهر شود. روشن است که این یک محبت معمولی نیست. از دیگر سو «رحمت» همان مهربانی و عطوفت و ملاطفت روحی است که در اثر مشاهده ی نقص دیگران در انسان پدید می آید.[5]

 

این دو خصوصیت وقتی با هم جمع شده و در یک نقطه بروز پیدا کنند، عشق پاک همسری حاصل می شود. مودت اثر دوستی ِ عاقلانه است. اگر محبت براساس غریزه (نه عقل) باشد، وقتی جوانی یا زیبایی های ظاهری محبوب فروکش کرد، این دوستی هم کمرنگ شده و نظام خانواده متزلزل می شود. از سوی دیگر اگر در روابط همسری مهربانی و رحمت و عاطفه و گذشت نباشد، خودخواهی طرفین باعث می شود محبت کمرنگ شده و زندگی همسری در معرض خطر قرار می گیرد.[6]

 

از نکته ی مهمی هم نباید غافل بود که این محبت اولیه به صورت فطری در نهان همسران قرار داده شده است. اما استمرار و عمیق کردن آن بر عهده ی خود آنهاست. یعنی گرچه آغاز این مودت و رحمت فطری و غیراختیاری است، اما استمرار و عمق آنها بر عهده ی خود انسان است. بخاطر همین است که در فرهنگ اسلامی مان می بینیم همسرانی که ده ها سال از عمر زندگی مشترک شان گذشته است، بسیار بیشتر از دو جوان همسر نسبت به هم محبت دارند و عشق می ورزند.[7]

 

محبت کافی نیست!

از منظر قرآن، وجود محبت قلبی میان همسران کافی نیست! هریک از زوجین باید از رفتار دیگری این برداشت را بکند که محبوب اوست. اینکه در روایات اسلامی بسیار تأکید شده است به اینکه همسران محبت را با کلام و رفتار به یکدیگر بروز دهند، همین مودّت است.

 

یکی از مهمترین نیازهای خانواده ها که از بسیاری مشکلات جلوگیری کرده و باعث صمیمیت و محبت بیشتر میان همسران می شود، تبادل احساسات است. ارتباط کلامی و رفتاری ِ مثبت است. در محیط خانه نباید ساعتی بگذرد که سکوت و سکون در خانه حاکم باشد و هیچیک نسبت به دیگری ابراز احساسات نکرده باشند. مودّت یعنی همین که زوجین به صورت مستمرّ، به یکدیگر ابراز محبت کنند؛ چه از طریق گفتار و چه از طریق رفتار. زوجین نیاز دارند بدانند که همسرشان دوست شان دارد و این محبت برایش ارزشمند است.

 

لازمه ی مودّت اینست که خوشحالی و ناراحتی ِ هریک از همسران برای دیگری مهم باشد. وقتی اینگونه باشد، اگر مسأله ای یکی از آن دو را ناراحت می کند، دیگری باید سعی کند مانع آن اتفاق شود و از دیگر سو اگر موضوعی خوشحالش می کند، دیگری تلاش کند که بستر را برای این شرائط خوشحال کننده فراهم نماید. اینجاست که می توان به  آن «عشق عارفانه» نزدیک شد. زیرا بسیاری اوقات لازمه ی مودت و بروز ِ محبت اینست که انسان منافع و خواسته ی خودش را نادیده بگیرد و برای خوشحال شدن و ناراحت نشدن ِهمسرش تلاش کند.

 

تحقیر کردن ممنوع!

از سوی دیگر لازمه ی «رحمت» اینست که هریک از زن و مرد وقتی نقص رفتاری یا شخصیتی از دیگری مشاهده می کند، اولاً سعی کند چشمش را بر این نقیصه ببندد و همسر را بخاطر آن سرزنش نکند، و ثانیاً به طور مستقیم یا غیرمستقیم به همسر کمک کند تا این نقص برطرف شود. همچنین وقتی مرد یا زن رفتار اشتباهی می کند که باعث ناراحتی یا حتی خشم طرف مقابل می شود، او گذشت کرده و این اشتباه را نادیده بگیرد. «بالأخره همه ی ما غیر از معصومین اشتباهاتی داریم؛ گاهی حرف تندی می زنیم، گاهی کُندی و کوتاهی می کنیم، گاهی مسائل و مشکلات مزاجی و جسمی داریم؛ گاهی مشکلات اقتصادی داریم؛ اگر یکی از ما اینچنین بود دیگری فوراً بزرگواری کند و صرف نظر کند؛ این خودش شرمنده می شود. فرمود این رحمت، این عاطفه، این گذشت، زندگی خانواده را تشکیل می دهد.»[8] درک ِ صحیح این کاستی هایی که هر انسانی دارد، به ارتباط عاشقانه ی همسران بسیار کمک می کند. روشن است که همین گذشت ها و نادیده گرفتن ها نیز می تواند در تحصیل آن عشق عارفانه به همسران کمک کند. زیرا لازمه اش این است که انسان منافع و خواسته های خودش را نادیده بگیرد و همسر را بر خودش در اولویت قرار دهد.

 

عشق طرفینی

براساس آنچه از ظاهر آیه مذکور استفاده می شود، لازمه ی تحقق عشق همسرانه اینست که خانم و آقا «هر دو» مقتضیات مودت و رحمت را رعایت کنند و هر دو تلاش کنند تا این عشق حاصل شود. پس نمی توان از هیچیک توقع داشت که بیش از دیگری این نکات را رعایت کند. همانگونه که رعایت نکردن یکی از زوجین نمی تواند بهانه ای برای رعایت نکردن ِ دیگری باشد. بنابراین «عشق همسرانه ی عارفانه» با آنچه قبلاً درباره ی عشق عارفانه توضیح دادیم، تفاوت مهمی دارد و آن اینکه این عشق، دوسویه و دو طرفه است. برخلاف عشق عارفانه [9]

 

وقتی هر یک از زوجین سعی کند تا حدّ ممکن از منافع خود گذشته و به فکر دیگری باشد و حتی گاه خود را به سختی بیندازد و همسر را در اولویت قرار دهد، وقتی این از خودگذشتگی ها طرفینی باشد، این حالت خودش تولید محبت می کند و آنها را به عشق عارفانه نزدیک تر می کند. عشق همسرانه که خودش پاک است، هر اندازه به عشق عارفانه نزدیک تر شود، خالص تر شده و قداست بیشتری پیدا می کند.

 

عشق خود را هدر ندهید!

همسران باید مراقب باشند که «منت گذاشتن، زحمت را باطل می کند.» پس اگر هریک از آنها تحت شرائطی، این از خودگذشتگی ها و تلاش ها را با کلام تلخ شمارش کرد و به روی همسر آورد، نه تنها اثر محبتی ِ این تلاش ها از بین می رود، بلکه بر دوش او سنگینی می کند و این خود از محبت میان آن دو می کاهد.

 

سلوک عاشقانه

براساس روایات و معارف اسلامی، میان دینداری و عشق همسرانه ارتباط وثیقی برقرار است. هر اندازه که ایمان در قلب مردان الهی نفوذ کند، محبت همسرانشان هم بیشتر در وجودشان سریان پیدا کرده است[10] و هر اندازه محبت به همسر بیشتر باشد، نشان از سلوکی است که انسان در مراتب ایمانی طی کرده است. حاصل این سلوک، «آرامش» است. هراندازه این عشق همسرانه عمیق تر باشد، آرامش بیشتر و عمیق تری برای فرد حاصل می شود. آرامشی که حاصل حسّ محبوب بودن است...

 

 

[1] مجموعه مصنفات شیخ اشراق ؛ ج 3 ؛ پرتو نامه ؛ ص 6

[2] سخن عمیق حضرت زینب سلام الله علیها که پس از آن همه مصیبت و تلخی و سیاهی فرمود «ما رأیت منه إلا جمیلا»

[3]  أنیس الوحدة و جلیس الخلوة

[4] «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة إنّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون» (روم ؛ 21)

[5] تفسیر المیزان ؛ ج 16 ؛ ص 249

[6] آیت الله جوادی آملی ؛ جلسه تفسیر 9/11/1391

[7] همان

[8] همان

[9] زیرا عشق عارفانه میان یک موجود کامل و یک موجود ناقص بود و این عشق میان دو موجود ناقص است.

[10] نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله: کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاءِ . هر اندازه ایمان انسان بیشتر شود، محبت او نسبت به خانواده اش بیشتر می گردد. (بحارالأنوار ؛ ج 100 ؛ 228)

 

لینک مطلب در رواق مهرخانه

 

نوشته های مرتبط:

مراقبه ی همسرانه

مصاف عقل و عشق

ملااحمدی
۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۳

سخنوری حکیم از  "عشق" سخن می گفت و حکایت شور و عطش و اشتیاق و مهنت و وصل و...


مردی خر گم کرده که از آن مجلس گذر میکرد، جمع را غنیمت شمرد و سراغ خر را از حکیم گرفت!


حکیم سخن ادامه داد و رو به جمع گفت: «آیا در این جمع هست کسی که طعم محبت و درد عشق نچشیده باشد؟!»


ساده لوحی با افتخار گفت «منم که هیچ گاه به دام این صیاد در نیفتاده ام...»


حکیم رو کرد به مرد ِ خر گم کرده و گفت 


اینجاست، افسارت را بیاور!


(برگفته از مثنوی لیلی و مجنون - عبدالرحمان جامی)

ملااحمدی
۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۵۱

دوست یعنی دوست!... یعنی آنکه دوست ش داری و دوست ت دارد...

وقتی که  روح دو انسان در عالَمی فراتر از عالم ماده ، یکدیگر را میابند و با هم نوع خاصی از  ارتباط برقرار میکنند، آنگاه در این دنیای خاکی ارتباطی که بین این دو برقرار میشود را «دوستی» گویند!... نوعی ارتباط عاطفی از طریق ریسمان محبت میان آن دو برقرار میشود که گسستن آن کار ساده ای نخواهد بود... این، مختصّ محبت زوجین نیست و در هر دوستی  ِ حقیقی ای هم میتوان آن را یافت.

این محبت ِ طرفینی ، تجلیاتی دارد

رفتاری که دوست در حین عصبانیت با تو دارد ، عکس العملی  که وقتی شما به گرفتای خاصی میخورید ، وقتی او از شما دلگیری و ناراحتی پیدا میکند و... نوع رفتاری که در این مواقع از دوست بروز میکند، ظهور آن محبتی است که میان تو و او حاکم است.

مثلا وقتی تو مشکل و گرفتاری خاصی داری، دوست «نمیتواند» آن را گرفتاری خودش نداند....

یا وقتی هزار فرسنگ باهم فاصله دارید، میتوانی بفهمی دوست در کدامین فضای فکری و احساساتی سیر میکند!...

یا وقتی دوست به هردلیلی از تو دلگیر و ناراحت میشود، تأمل میکند و سعی میکند دل ش را از گیر برَهاند!... و رها میکند!... اینجا حس میکنی به این دوست مدیون هستی و میشود یک هیچ به نفع دوست!

خلاصه اینکه هراندازه ارتباط میان روح تو و دوست ، درعالَم فراماده بیشتر شود، ارتباط خاکی شما هم به گونه ای قداست پیدا میکند... که حتی دوری ِ فیزیکی تو و دوست هم در این رابطه اخلال ایجاد نمیکند. و اینجاست که قانون غالب ِ «از دل برود هرآنچه از دیده برفت» حکومت نمیکند!...

بالاتر که برویم ، دوست یعنی همین که أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:


«الأصدقاء ُ نفس ٌ واحدة ٌ فی جسوم ٍ متفرقة»

دوست ها یک روح ند ، در بدن های متعدد...!

(غررالحکم. 2059)

 



پ.ن : این آخری، اوج دوستی بود که ممکن است برای هرکسی حاصل نشود...و البته این مسأله هم مهم است که آن دوست «چه کسی» باشد... پس نیک تأمل کن!

ملااحمدی
۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۲

جهت إحرام عشق ، پیش از همه ، در فرات غسل میکند ... شست و شوئی کن و وانگه به خرابات خرام

 با تمیز ترین لباس و در حالی که سراپای وجودش را معطّر کرده ، براه افتاد...

فاخلَع نعلَیک إنّک بالواد المقدّس طـُـوی .... جابر ، آرام آرام در کمال متانت، با پای برهنه بسوی قتلگاه حرکت کرد...

پس آنگاه که رسید بر سر مزار حسین علیه السلام، در نابینائیش ، حسین را دید... و ایستاد !...

«فـَکـَبـَّرَ ثلاثاً»... بس که جان ش را صیقل داده ،روی محبوب را که دید، همه را فراموش کردو خودش را ... آنچنان عظمت حسین علیه السلام وجودش را تسخیر کرده، که کم مانده خدایش را هم از یاد ببرد...! پس بر خودش نهیب میزند «: الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر » ....

دیگر روح در این بدن نمیگنجد!... این عظمتی که از محبوبش شهود کرد ، مدهوش ش کرده «ثمّ خرَّ مغشیـّاً علیه» به صورت بر خاک محبوب افتاده ، روح برای لحظاتی به دیدار محبوب ش میرود  و  جسم ،به حالت غش بر زمین می افتد...

 

ملااحمدی
۲۴ دی ۹۰ ، ۲۳:۴۱