ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۶ مطلب با موضوع «جـواهــر جــوادی» ثبت شده است

1)

بعضی رفتارها و جرم ها را هیچ دادگاه بشری نمیتواند را در ترازو بگذارد و برایشان مجازات تعیین کند! اساساً دادگاه بشری هرقدر هم که دارای قوانین دقیق و ظریف و متقنی باشد و بر هر مبنای حقوقی که استوار باشد، به دلیل محدودیت های فهم و درک انسان و به دلیل تمام محدودیت هایی که این دنیای مادی دارد، در توانش نیست بسیاری از جرم های انسانی و اخلاقی را سنجش کرده و برای عاملان آن ها قرار مجرمیّت صادر کرده و وی را مجازات کند.گاهی به این دلیل که هیچ ترازوی بشری این قابلیت توانایی را ندارد که مقدار آسیب ِ وارد آمده بر اثر این جرم خاص را اندازه گیری کند. گاهی هم به این دلیل که آن جرم ِاخلاقی-انسانی آنقدر بزرگ است و آنقدر تأثیر ویرانگر دارد که نه تنها معیار محاسبه ای برای آن یافت نمیشود، بلکه هیچ مجازات بشری با آن برابری نمیکند. 

مثلا اگر برای شکستن ِ استخوان ِ مُچ دست انسان، فلان مبلغ به عنوان «دیه» تعیین میشود، دادگاه برای تعیین مبلغ دیه، دو موضوع را محاسبه میکند: اول هزینه های درمانی؛ و بعد هزینه ای که اگر این دست سالم بود، صاحبش در طول مدت نقاهت درمان، با دستش کار میکرده و درآمد داشته، اما حالا نمیتواند. قاضی با محاسبه ی این دو، مبلغی را تعیین کرده و حکم دیه را صادر میکند. این ها معیارهایی هستند که گرچه همیشه آسان و دقیق نیست، اما به هرحال قابل محاسبه هستند؛ ولی همین دادگاه مثلاً برای «دردی که شخص آسیب دیده تحمل کرده است» یا «غم و غصه ای که بر اثر این درد و جراحت به او وارد شده است» یا «غصه ای که بر اثر این اتفاق بر اطرافیان این شخص وارد آمده است» یا «آسیب روحی یا روانی ای که ممکن است بر اثر این جریانات بر وی وارد آید» یا دیگر آثار معنوی (غیرمادی) که همین اتفاق به ظاهر ساده عامل آنها بوده است، دادگاه برای هیچ یک از اینها ترازوی محاسبه ندارد. همچنین است بعضی جرم های اخلاقی و انسانی که کلاً برای آنها هیچ معیار قابل محاسبه ای وجود ندارد.



مثلاً اگر من حرف یا رفتاری داشته باشم که توهین آمیز بوده و حرمت یا عزت نفس یا شأن انسانی و اجتماعی شخصی را هدف گرفته باشد، این آسیبی که به شخصیت مخاطب وارد آمده را هیچ دادگاهی نمیتواند محاسبه کند. یا مثلا درباره ی رفتار آدم ها تحلیلی داشته باشم که مبتنی بر سوءظن بوده و در نهایت محبت و صمیمیتی را هدف گرفته باشد، برای این آسیب هیچ دادگاه بشری نمیتواند مجازات تعیین کند. یا اگر در مقام مشورت و خیرخواهی تدبیری بیندیشم که مثلاً باعث کشمکش و بحران در یک زندگی خانوادگی شود، آثار این بحران را هیچ بشر معمولی حتی نمیتواند محاسبه کند؛ یا مثلاً اگر دلی را بشکنم، این جرم آن قدر عظیم است که مجازاتی بشری برای آن امکانپذیر نیست. یا مثلاً باعث حسرت و افسوس انسانی بشوم، یا مثلاً اگر خبری را مثل یک راز که نباید بازگو کنم، فاش کرده و آبروی انسانی را هتک کنم؛ یا برعکس، خبر و حقیقتی که باید به صاحبش برسانم را کتمان کرده و باعث اضطراب یا سوءظن وی بشوم. و کلاً هرآنچه که به گونه ای ابعاد روحی و معنوی انسان (مثل شخصیت و عزت و محبت و غصه و...) را هدف گرفته باشد، اینها را هیچ دادگاهی نمیتواند محاسبه کند. گاهی حتی یک کلمه یا یک نگاه کار خودش را میکند...


2)

آیت الله جوادی آملی –که سایه اش مستدام- بیانی حکیمانه دارند:

«هیچ ضمانت اجرایی برای اخلاق وجود ندارد مگر ایمان به معاد»

ایمان با اعتقاد متفاوت است. اعتقاد آن حقیقتی است که همه ی ما به عنوان مسلمان با عقل پذیرفته ایم؛ حالا یا تعبّداً و یا خیلی آگاهانه باشد، تحقیقاً. اما ایمان هیچ ارتباطی با این اعتقاد ندارد. ایمان آن حقیقتی است که وارد قلب می شود. آنگاه که وارد قلب شد، تمام اعضاء و جوارح انسان را در همه ی حالات هشیاری و غیرهشیاری، خواب و بیداری، عصبانیت و آرامش، ضرر و نفع و... تحت الشعاع و تحت تأثیر خود قرار میدهد. آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه تفصیل این بحث را در کتاب «دین و دین داری» از سلسله مباحث «سلوک عاشورایی» بیان کرده اند. ایشان آنجا مفصل توضیح میدهند که اسلام ِ زمان اباعبدالله علیه السلام ، «عقیده»بود؛ اما «ایمان» نبود.

ممکن است به معاد معتقد باشیم؛ اما «مؤمن» نباشیم. اینجاست که دقیقاً سر بزنگاه که حواسمان پرت میشود، اشتباهی میکنیم که وقتی هیچ دادگاه بشری نمیتواند آسیب های آن را محاسبه کند، لاجرم موکول میشود به دادگاه الهی که دادگاهی است برای «اخلاق» آن زمان است که «فمَن یَعمَل مثقالَ ذرّةٍ شرّاً یره» هرکس ذره ای بدی کند، نه نتیجه و مجازات عملش را؛ بلکه «خود عمل» را روز قیامت می بیند! یعنی دقیقاً همه ی کارهایی که من در این دنیا انجام داده ام، در قیامت خود عمل مجسّم می شود و من از خودش عذاب می کشم! گاهی این تجسّم عمل به صورت آتش است و گاهی مایع مذاب و... گاهی هم آنقدر عمل ِ شرّ با وجود من عجین می شود که حقیقت وجودی ام در عین انسان بودن، تبدیل میشود به حیوان! -پناه بر خدا-

اما اگر کسی به معاد «ایمان» داشته باشد، در هرلحظه و هرحالتی که باشد، حتی اگر در حال مرگ هم باشد و بزرگ ترین ضررها متوجه او باشد، حواسش را خوب جمع میکند و کلاهش را محکم میگیرد تا تندبادهای دنیا اخلاق انسانی و ایمانی اش را بر باد ندهند...

 

پ.ن: با خودم فکر میکنم دین دار بودن چقدر سخت است... با این حرف ها که کلاهم پس معرکه است!


مطالب مرتبط:

دین‌داری مصلحت جویانه

ملااحمدی
۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۸

(این مطلب برای پرونده ی "زنان و عشق"به سفارش رواق مهرخانه نوشته شده است)

 

این روزها مهم ترین آرزوی جوان ایرانی، یک «زندگی عاشقانه» است. اینکه چنین زندگی ای چه مختصاتی دارد و تصویر ساخته شده از چنین زندگی ای چیست و باید چگونه باشد، محل سخن نیست. ما به چیستی عشق می پردازیم. در جستجوی عشقی هستیم که بین زن و شوهر باید حاکم باشد و از آن تعبیر به «عشق همسرانه» می کنیم.

 

 

مفهوم عشق:

در یک تعریف کلی، «عشق» یعنی «حد اعلای محبت» یا همان «محبت افراطی». بین حکماء معروف است که « اسم عشق را از عَشَقَه گرفته‏اند و عشقه نام آن گیاهى است که در باغ پدید آید. از ریشه ی درخت آغاز می کند و ابتدا ریشه اش را در زمین محکم کند، سپس از خاک سر بر آرد و خود را دور درخت تنه ی درخت پیچد و همچنان مى‏رود تا همه ی درخت را فراگیرد؛ از غذای درخن استفاده کرده و رشد کند و چنانش در شکنجه کشد که نَم در میان رگ درخت نماند و برگ هایش زرد شوند ... تا آن گاه که درخت خشک گردد.»[1] در این تمثیل، عاشق همچون درختی است که خود را فدای معشوق کرده و محبت معشوق درون قلب عاشق ریشه کرده است؛ این عشق با معشوق چنان کند که چهره اش زرد شده و بدنش بی رمق و نهیف گردیده و در نهایت جان عاشق را می گیرد.

 

لازمه ی عشق، محبت است. اما یک محبت معمولی نیست؛ انسان می تواند نسبت به یک گل محبت پیدا کند؛ یا حتی نسبت به شخص دیگری محبت پیدا کرده و همه ی اطرافیان از این محبت مطلع شوند. این محبت ها مثل محبت دو دوست و رفیق چندساله، درجه ای از دوست داشتن است که آثار و ملزوماتی دارد و بسیار ارزشمند هم هست. اما عشق از جنس محبت های اینچنینی نیست. «عشق درجه ای عالی از محبت است که مُحبّ را وادار می کند به خاطر محبوب سختی هایی را به جان بخرد.» این را می توان مفهومی نسبتاً جامع از عشق دانست که همه ی تقسیم های متفکران و عارفان را شامل شود.

 

اما برای اینکه بدانیم «عشق همسرانه» دقیقاً چه چیزی هست، ابتدا باید ذهنمان را از کلیشه های پیش ساخته رها کرده و بفهمیم که «چه چیزی نیست». بنابراین فارغ از همه ی تعریف ها و تقسیم ها سه گونه تعریف از عشق عنوان کرده و مشخصه ها و مؤلفه های هریک را تبیین می کنیم.

 

1.      عشق عارفانه

عاشق، وقتی زیبایی های وجودی معشوق را شناخت و خودش را در برابر او ناقص یافت، در اثر این معرفت وجودش غرق در لذّت محبت شده و شوق ِ رسیدن به کمالات معشوق در وجودش شعله می گیرد. این شوق به روح او نشاط بخشیده و او را متلاطم می کند تا به معشوق برسد. وصال عاشق به معشوق، در معنای عرفانی یعنی اتحاد روحانی با معشوق. وقتی عاشق می خواهد با معشوق یکی بشود، تمام تلاش او اینست که خودش و تعلقات و خواسته های خودش را از بین برود. پس تا وقتی عاشق از زندان «من» آزاد نشود، وصال معنا ندارد.

 

در ادبیات عرفانی ما، تمثیلات زیبا و دقیق بسیاری برای این عشق بیان شده است. آنچه درباره درخت و گیاه عشقه گفته شده است، در حقیقت این معنای عشق را مدنظر دارد. یکی دیگر از بهترین تمثیل ها، نسبت میان پروانه و شمع است: آن گاه که شمع روشن می شود، پروانه عاشقانه به دور نور او می چرخد. پروانه دور شمع می گردد و می گردد تا کم کم بال هایش از حرارت می سوزد. اما او آنچنان محو کمال وجودی (نور) شمع شده و آنچنان بی قرار وصل است که این سوزش را حس نمی کند. تا وقتی محبّ به غیر از محبوب توجه دارد، وجودش آرام ندارد و برای قطع این توجه و تعلق تلاش می کند. سالک عاشق، تا جان در بدن دارد آن قدر به دور محبوب می چرخد و از تعلقاتش رها می شود که حتی خود را هم نمی بیند و کم کم تمام وجودش می سوزد و کنار شمع می افتد.

 

عشق در این تعریف، شعله ایست که در جان عاشق می افتد و هرآنچه در وجودش هست را می سوزاند. عاشق برای وصال (اتحاد حقیقی) به معشوق، خودش را و هرآنچه برای خودش هست را فدا می کند و تمام سختی های این راه را با شوق و نشاط به جان  می خرد. او نه خواب آسوده دارد و نه غذای کافی می خورد. بدنش نهیف، چهره اش زرد و چشمانش گود شده است. تمام همّت او وصل است. او از زمان و مکان فارغ است و از فراق محبوب میسوزد و میسازد. اگر عاشق بتواند به کمال عشق برسد، در این مرحله وی را حالتى دست میدهد که حقیقتاً از خود بیگانه و ناآگاه میشود. هرچه می بیند رنگ محبوب دارد و هرچه می گوید، سخن از محبوب است. از محبوب جز حُسن و زیبایی هیچ نمی بیند.[2]

 

عارفان حکیم، این عشق را تقسیم کرده اند به عشق حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آنست که به معشوق حقیقی تعلق بگیرد. معشوق حقیقی کسی است که تمام زیبایی ها و کمالات وجودی را دارا باشد. خداوند سبحان معشوق حقیقی است که عشق ناب او مختصّ اولیاء خاص الهی است. اما عشق مجازی، عشق به کسی است که تجلّی گاه کمالات و زیبایی های معشوق حقیقی است. کمالات محبوب، عاشق را مدهوش می کند. نمونه ی واقعی این عشق، محبت زلیخا به حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام است. گفته اند وقتی زلبخای عاشق می خواست حجامت کند، خونش که بر روی زمین جاری شد، نقش نام «یوسف» به خود گرفت[3]!...  «مجاز» یعنی محلّ عبور. این عشق که نزد فیلسوفان ِ عارف مسلک از آن تعبیر به «عشق عفیف» شده است، مسیری است که سالک طی می کند تا به عشق حقیقی برسد. همچنان که زلیخا از عشق یوسف عبور کرد و به معشوق حقیقی رسید.

 

2.      عشق حیوانی

عارفان آن را «عشق دروغین» می دانند. چرا که حقیقتاً استحقاق نام «عشق» را ندارد. اما امروزه تحت تأثیر رسانه های لیبرالیستی این کشش و جاذبه ی غریزی را عشق می نامند. از نگاه علم تجربی، عشق به عنوان یک غریزه ی موجود در پستانداران همانند گرسنگی و تشنگی وجود دارد. روانشناسی عشق را پدیده ای اجتماعی و فرهنگی قلمداد می کند که سه رکن دارد: صمیمیت، تعهد، شهوت و در میان این سه، شهوت رکن اساسی است که بدون آن عشق معنا ندارد. هنگامی که فرد عشق (تمایل شهوانی) خود را بروز می دهد، تعدادی عنصر شیمیایی در مغز او فعال می شود. وقتی کسی برای اولین بار عاشق می شود، میزان مولکولی که عامل رشد عصب شناخته شده، افزایش می یابد. اما پس از یکسال ارتباط بین طرفین، این مولکول به حالت اول بر می گردد. در این تعریف، عاشق یعنی کسی که تمایل شهوانی بیشتری نسبت به طرف مقابل دارد و به شیوه ی بهتری  می تواند این تمایل را بروز دهد.

 

با یک نگاه مبنایی می توان عشق حیوانی را به هرگونه کشش که مربوط به نیروی شهوانی انسان است نسبت داد. تمایل افراطی به جنس مخالف یا حتی جنس موافق(!) ، خودشیفتگی بیش از حدّ، حرص افراطی برای جمع مال و ثروت و تلاش برای رسیدن به انواع ریاست، از شاخه های این عشق دروغین هستند.

 

3.      عشق همسرانه

تا اینجا روشن شد که محبت عمیق همسرانه چه چیزهایی نیست؛ اما حالا بپردازیم به اینکه چه چیزی هست:

خداوند متعال به عنوان خالق حکیم، در وجود همسران سرمایه ی اولیه ای قرار داده است که زوجین می توانند به کمک آن، رابطه ی عاشقانه شان را هرچه بیشتر عمق ببخشند.

«عشق همسرانه» دو مؤلفه ی اساسی دارد: «مودّت» و «رحمت» که حاصل این دو مؤلفه، حقیقتی است روحانی به نام «آرامش

 

خدای سبحان در آیه ۲۱ سوره مبارکه روم این خصوصیت که در میان همسران حاکم است را یکی از نشانه های عظمت و قدرت الهی دانسته که در وجود همسران به ودیعت نهاده شده است:

 

«و از نشانه های خدائی اش اینکه از جنس انسانی خودتان، همسرانی خلق کرد تا در کنارش به آرامش برسید و میان شما مَوَدّت و رحمت قرار داد. حقیقتاً در این امر، نشانه هایی است برای آنان که می اندیشند.»[4]

 

«مودّت» یعنی محبتی که در گفتار و رفتار انسان ظاهر شود. روشن است که این یک محبت معمولی نیست. از دیگر سو «رحمت» همان مهربانی و عطوفت و ملاطفت روحی است که در اثر مشاهده ی نقص دیگران در انسان پدید می آید.[5]

 

این دو خصوصیت وقتی با هم جمع شده و در یک نقطه بروز پیدا کنند، عشق پاک همسری حاصل می شود. مودت اثر دوستی ِ عاقلانه است. اگر محبت براساس غریزه (نه عقل) باشد، وقتی جوانی یا زیبایی های ظاهری محبوب فروکش کرد، این دوستی هم کمرنگ شده و نظام خانواده متزلزل می شود. از سوی دیگر اگر در روابط همسری مهربانی و رحمت و عاطفه و گذشت نباشد، خودخواهی طرفین باعث می شود محبت کمرنگ شده و زندگی همسری در معرض خطر قرار می گیرد.[6]

 

از نکته ی مهمی هم نباید غافل بود که این محبت اولیه به صورت فطری در نهان همسران قرار داده شده است. اما استمرار و عمیق کردن آن بر عهده ی خود آنهاست. یعنی گرچه آغاز این مودت و رحمت فطری و غیراختیاری است، اما استمرار و عمق آنها بر عهده ی خود انسان است. بخاطر همین است که در فرهنگ اسلامی مان می بینیم همسرانی که ده ها سال از عمر زندگی مشترک شان گذشته است، بسیار بیشتر از دو جوان همسر نسبت به هم محبت دارند و عشق می ورزند.[7]

 

محبت کافی نیست!

از منظر قرآن، وجود محبت قلبی میان همسران کافی نیست! هریک از زوجین باید از رفتار دیگری این برداشت را بکند که محبوب اوست. اینکه در روایات اسلامی بسیار تأکید شده است به اینکه همسران محبت را با کلام و رفتار به یکدیگر بروز دهند، همین مودّت است.

 

یکی از مهمترین نیازهای خانواده ها که از بسیاری مشکلات جلوگیری کرده و باعث صمیمیت و محبت بیشتر میان همسران می شود، تبادل احساسات است. ارتباط کلامی و رفتاری ِ مثبت است. در محیط خانه نباید ساعتی بگذرد که سکوت و سکون در خانه حاکم باشد و هیچیک نسبت به دیگری ابراز احساسات نکرده باشند. مودّت یعنی همین که زوجین به صورت مستمرّ، به یکدیگر ابراز محبت کنند؛ چه از طریق گفتار و چه از طریق رفتار. زوجین نیاز دارند بدانند که همسرشان دوست شان دارد و این محبت برایش ارزشمند است.

 

لازمه ی مودّت اینست که خوشحالی و ناراحتی ِ هریک از همسران برای دیگری مهم باشد. وقتی اینگونه باشد، اگر مسأله ای یکی از آن دو را ناراحت می کند، دیگری باید سعی کند مانع آن اتفاق شود و از دیگر سو اگر موضوعی خوشحالش می کند، دیگری تلاش کند که بستر را برای این شرائط خوشحال کننده فراهم نماید. اینجاست که می توان به  آن «عشق عارفانه» نزدیک شد. زیرا بسیاری اوقات لازمه ی مودت و بروز ِ محبت اینست که انسان منافع و خواسته ی خودش را نادیده بگیرد و برای خوشحال شدن و ناراحت نشدن ِهمسرش تلاش کند.

 

تحقیر کردن ممنوع!

از سوی دیگر لازمه ی «رحمت» اینست که هریک از زن و مرد وقتی نقص رفتاری یا شخصیتی از دیگری مشاهده می کند، اولاً سعی کند چشمش را بر این نقیصه ببندد و همسر را بخاطر آن سرزنش نکند، و ثانیاً به طور مستقیم یا غیرمستقیم به همسر کمک کند تا این نقص برطرف شود. همچنین وقتی مرد یا زن رفتار اشتباهی می کند که باعث ناراحتی یا حتی خشم طرف مقابل می شود، او گذشت کرده و این اشتباه را نادیده بگیرد. «بالأخره همه ی ما غیر از معصومین اشتباهاتی داریم؛ گاهی حرف تندی می زنیم، گاهی کُندی و کوتاهی می کنیم، گاهی مسائل و مشکلات مزاجی و جسمی داریم؛ گاهی مشکلات اقتصادی داریم؛ اگر یکی از ما اینچنین بود دیگری فوراً بزرگواری کند و صرف نظر کند؛ این خودش شرمنده می شود. فرمود این رحمت، این عاطفه، این گذشت، زندگی خانواده را تشکیل می دهد.»[8] درک ِ صحیح این کاستی هایی که هر انسانی دارد، به ارتباط عاشقانه ی همسران بسیار کمک می کند. روشن است که همین گذشت ها و نادیده گرفتن ها نیز می تواند در تحصیل آن عشق عارفانه به همسران کمک کند. زیرا لازمه اش این است که انسان منافع و خواسته های خودش را نادیده بگیرد و همسر را بر خودش در اولویت قرار دهد.

 

عشق طرفینی

براساس آنچه از ظاهر آیه مذکور استفاده می شود، لازمه ی تحقق عشق همسرانه اینست که خانم و آقا «هر دو» مقتضیات مودت و رحمت را رعایت کنند و هر دو تلاش کنند تا این عشق حاصل شود. پس نمی توان از هیچیک توقع داشت که بیش از دیگری این نکات را رعایت کند. همانگونه که رعایت نکردن یکی از زوجین نمی تواند بهانه ای برای رعایت نکردن ِ دیگری باشد. بنابراین «عشق همسرانه ی عارفانه» با آنچه قبلاً درباره ی عشق عارفانه توضیح دادیم، تفاوت مهمی دارد و آن اینکه این عشق، دوسویه و دو طرفه است. برخلاف عشق عارفانه [9]

 

وقتی هر یک از زوجین سعی کند تا حدّ ممکن از منافع خود گذشته و به فکر دیگری باشد و حتی گاه خود را به سختی بیندازد و همسر را در اولویت قرار دهد، وقتی این از خودگذشتگی ها طرفینی باشد، این حالت خودش تولید محبت می کند و آنها را به عشق عارفانه نزدیک تر می کند. عشق همسرانه که خودش پاک است، هر اندازه به عشق عارفانه نزدیک تر شود، خالص تر شده و قداست بیشتری پیدا می کند.

 

عشق خود را هدر ندهید!

همسران باید مراقب باشند که «منت گذاشتن، زحمت را باطل می کند.» پس اگر هریک از آنها تحت شرائطی، این از خودگذشتگی ها و تلاش ها را با کلام تلخ شمارش کرد و به روی همسر آورد، نه تنها اثر محبتی ِ این تلاش ها از بین می رود، بلکه بر دوش او سنگینی می کند و این خود از محبت میان آن دو می کاهد.

 

سلوک عاشقانه

براساس روایات و معارف اسلامی، میان دینداری و عشق همسرانه ارتباط وثیقی برقرار است. هر اندازه که ایمان در قلب مردان الهی نفوذ کند، محبت همسرانشان هم بیشتر در وجودشان سریان پیدا کرده است[10] و هر اندازه محبت به همسر بیشتر باشد، نشان از سلوکی است که انسان در مراتب ایمانی طی کرده است. حاصل این سلوک، «آرامش» است. هراندازه این عشق همسرانه عمیق تر باشد، آرامش بیشتر و عمیق تری برای فرد حاصل می شود. آرامشی که حاصل حسّ محبوب بودن است...

 

 

[1] مجموعه مصنفات شیخ اشراق ؛ ج 3 ؛ پرتو نامه ؛ ص 6

[2] سخن عمیق حضرت زینب سلام الله علیها که پس از آن همه مصیبت و تلخی و سیاهی فرمود «ما رأیت منه إلا جمیلا»

[3]  أنیس الوحدة و جلیس الخلوة

[4] «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة إنّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون» (روم ؛ 21)

[5] تفسیر المیزان ؛ ج 16 ؛ ص 249

[6] آیت الله جوادی آملی ؛ جلسه تفسیر 9/11/1391

[7] همان

[8] همان

[9] زیرا عشق عارفانه میان یک موجود کامل و یک موجود ناقص بود و این عشق میان دو موجود ناقص است.

[10] نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله: کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاءِ . هر اندازه ایمان انسان بیشتر شود، محبت او نسبت به خانواده اش بیشتر می گردد. (بحارالأنوار ؛ ج 100 ؛ 228)

 

لینک مطلب در رواق مهرخانه

 

نوشته های مرتبط:

مراقبه ی همسرانه

مصاف عقل و عشق

ملااحمدی
۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۳


1.    خصوصیت مهمی در «دعا» هست که باعث شده ائمه معصومین علیهم السلام این همه بر آن سفارش کنند؛ و آن اینکه در دعا ارتباط «عبد» و «ربّ» به بالاترین و بهترین شکل ممکن تجلّی و ظهور پیدا میکند که انسان خودش را در موقعیتی نیازمند و خاکسار به درگاه الهی می یابد و از او درخواست می کند. این حالت همان حالتی است که انسان را به کمال نهایی اش یعنی «خود را ندیدن و خدا را دیدن و دیگر هیچ» نزدیک میکند. آنچه از روایات بر می آید اینست که ما انسان های معمولی – اولیاء و انبیاء الهی حساب خودشان را دارند- در هر موقعیتی و برای هر امری باید دعا کنیم و از خدا بخواهیم. آنچنان که روایت هست که برای نمک غذا و بند کفش  هم دعا کن!... خلاصه اینکه زیاد دعا کردن باعث میشود انسان محبوب خدا شود.

 

2.    انسان ها در طول زندگی لحظاتی را تجربه می کنند که شاید به تعداد انگشتان یک دست هم در زندگی هرکس اتفاق نیفتد. حالتی که خود این حال روحی باعث میشود همه ی درهای آسمای به روی او باز شود و انسان در این حال هرچه بگوید و هردرد دلی بکند و هر خواسته ای داشته باشد، سخن او مستقیم و بدون واسطه به خداوند متعال می رسد. مهم اینست که بتواند چنین حالی را برای دعا کردن غنیمت بشمارد.

زمانی را به یاد بیاور که سختی ها شدت پیدا کرده و حلقه های بلا و مشکلات دائم در حال تنگ شدن هستند، هیچ راهی برای حلّ مشکل نمی یابی، همه ی تدابیر به بن بست رسیده اند و همه ی تلاش هایت بی ثمر شده؛ حال خودت را به یاد بیاور که مانند کودک شیرخواری که ساعت ها از مادر دور بوده و گرسنگی بر جانش مسلط شده و اضطرار وجودش را گرفته، خود را در اوج ضعف و ناتوانی و اضطرار می یابی و بر اثر این استیصال و بی چاره گی، قلبت می شکند... در یک لحظه همه ی دنیا در نظرت بی ارزش می شود، مانند کسی که وسط دریا در حال غرق شدن هست در یک آن از همه جا و همه کس می بُری... این حالت آنچنان مهم است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: « خدا قلب های محزون و غمزده را دوست دارد.خدا دقیقاً همانجاست که قلبی شکسته می شود» (البحار ؛ ج 70 ؛ ص 157)

البته این حالت روحی و قلبی مخصوص زمان سختی و مشکل نیست، گاهی انسان تحت تأثیر شرائط دیگری این موقعیت را تجربه میکند. مهم اصل این حال قلبی است و رهاشدن «قلب» از تمام دنیا...

در این لحظه قلب به حقیقت خویش بازگشته است؛ حقیقت قلب از جنس ملکوت است، نه این دنیا (نفختُ فیه من روحی ) پس قلب –یعنی عصاره ی وجود انسان- از خاک رها شده و در این لحظه پرواز میکند به سمت آشیانه...

این لحظه ها در زندگی ما آدم ها بسیار کم اتفاق می افتد. اما به جرأت میتوان آن ها را مهم ترین لحظات حیات انسانی دانست.

 

3.       سخن که به اینجا رسید، میخواهم یک پله بالاتر هم بروم!

حضرت ایّوب علی نبیّنا و آله و علیه السلام که در میان انبیاء به شدیدالبلاء معروف است، با وجود تمام سختی ها و بیماری ها و مصیبت هایی که بر سرش آوار شد، هیچگاه دعا نکرد که این سختی ها تمام شود!...

تا اینکه در پایان همه ی این مصیبت ها «اجازه ی دعا کردن» را دریافت کرد و دعا کرد و خدا هم سریع دعایش را اجابت کرد!... این چیزیست که خدا در جریان حضرت ایوب بیان میکند. (سوره انبیاء. آیه 84 و سوره ص آیات 41-42) اما برای فهم این مطلب نکته ای کلیدی را باید دانست:

وقتی قلب انسان شکسته شده و به ستوه آمده و نمی داند چه کند، وجود او آماده ی ارتباط با ملکوت است. چون از این دنیا رها شده است. اما هنوز «جواز دعا» صادر نشده است. پس از این، انسان حالتی را تجربه میکند که ناخودآگاه وجودش متوجه آسمان می شود و در قلب او القا میشود که این موضوع با خدایم در میان بگذارم... این حالتِ ناخودآگاهِ قلبی که با اضطرار و بریدن از همه ی عالَم برایش حاصل شده، به این معناست که «جواز دعا» برای او حاصل شده به او گفته اند (به قلب او الهام شده) که «بخواه». از اینکه قلب او شکسته است و جدّاً تصمیم گرفته با خدا گفتگو کند، معلوم میشود پیام از جای دیگری آمده است. اینجاست که قلب انسان به آسمان و ملکوت توجه پیدا میکند. و تمام جان انسان می شود قلب او...  در این موقعیت است که دعا ، چون مستقیم از قلب انسان –که عرش خداست- برمی‌خیزد ، مستقیم و بدون واسطه به خود خدا میرسد و بدون تردید هم مستجاب است. همچون حضرت ایوب که بلافاصله پس از دعایی که کرد، خدا جوابش را داد و آسایش را به او بازگرداند.

 

این حالت قلبی است که اگر برای کسی پیش آید، باید غنیمتش بداند...

 

پ.ن: آنچه گفته شد، بیانی متفاوت (و گاه عینی) از گفتارهای آیت الله جوادی آملی (سایه اش مستدام) در دروس تفسیر است. از جمله اینجا


مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج

دعایی که سرنوشت را تغییر میدهد

ملااحمدی
۱۲ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۴۰


1.       ما آدم ها در برخی موقعیت های زندگی به چالش کشیده میشویم!

از جمله ی این چالش ها ، دو راهی هایی است که برگزیدن ِ یکی از دو راه ، از انتخاب های عادی و روزمره سخت تر است ؛ سختی ایکه میتواند به دلیل «ندانستن» باشد؛ گاهی ندانستن اینکه بر اساس چه ملاکی باید انتخاب کرد ، گاه ندانستن آخر خط هریک از دو مسیر ، گاه ندانستن راهی که قرار است با هر یک از دو مسیر طی شود ، و گاهی هم ندانستن تبعات احتمالی هریک از دو گزینه ؛ این سختی ، دلیل دیگری هم میتواند داشته باشد: «ترس» ! ترس زمانی انتخاب را مشکل میکند که دیگر ندانستن مانع نیست؛ یعنی میدانیم که بر اساس چه ملاکی کدام گزینه را به چه دلیل باید انتخاب کنیم و آخر مسیر هم چه خواهد شد ؛ اما ترس از تبعات احتمالی این انتخاب ِ صحیح را داریم. تبعاتی که ممکن است به ما ضرر بزند.

 

2.       انتخاب ، یعنی آنچه تمام حقیقت ما آدم ها را شکل میدهد!...

حقیقت انسان را «روح الهی» او شکل میدهد ؛ این روح که به مثابه ی یک امانت در اختیار او گذاشته شده ، فقط در یک صورت است که صحیح و سالم (بدون اینکه به آن ظلم شده باشد) به صاحبش بازگردانده میشود ؛ و آن اینکه انسان با انتخاب هایش مسیری را طی کند که وی را تا آنجا که ممکن است ، به مقام خلیفة اللهی و مظهریّت اسماء الهی نزدیک میکند. انسانی که بتواند در دوراهی های زندگی اش از «علم» و «شجاعت» کافی برای انتخاب برخوردار باشد ، در نهایت چنان میشود که مورد خطاب «إرجعی إلی ربّک» قرار میگیرد تا اینکه با عرضه کردن امانت به صاحبش «فانی» در او شود ....

 

3.       اندوخته های پیشین ِ ما ، تمام ظرفیت مان برای انتخاب را میسازند...

انتخاب ما آدم ها ، براساس آن چیزهائی است که قبلا اندوخته ایم. اندوخته هایی از جنس علم و قدرت ؛ علمی که با تحلیل و تأمل و تفکر عقلی و مهمتر ، با تهذیب و پاکسازی روح حاصل میشود ؛ و قدرتی که از ایمان ِ قلب سرچشمه میگیرد. ما آدم ها وقتی میخواهیم انتخاب کنیم ، در یک فعالیت ِ درونی ، هر آنچه که قبلا اندوخته ایم را وسط گود میریزیم و سعی میکنیم از همه ی ظرفیت هایمان برای انتخاب صحیح بهره ببریم. اینجا ، آنان که از ابتدای زندگی تا این لحظه توانسته اند اندوخته های واقعی تر ، محکم تر ، اساسی تر ، دقیق تر و نورانی تری را کسب کنند، آنها انتخاب شان بسیار نزدیک تر است به واقعیت های انسان سازی که در مسیر خلیفة اللهی قرارشان میدهد.

 

4.       مسیر ِ تا اینجای ما ، مسیر ِ آینده مان را تعیین میکند!

پس در انتخاب ها ، موقعیت ِ همان لحظه ی ما آدم ها مهم نیست. مهم آن مسیری است که قبلا تا سر ِ این دو راهی پشت سر گذاشته ایم. در واقع وقتی در دوراهی قرار میگیریم ، در این لحظه و موقعیت نیست که انتخاب میکنیم! بلکه انتخاب مان وابسته به مسیری است که تا اینجا طی کرده ایم. هراندازه که توانسته باشیم این مسیر را بهتر و دقیق تر و واقعی تر طی کنیم ، انتخاب مان هم چنین است. یعنی در واقع ، انتخاب های گذشته مان هستند که انتخاب حالا را تعیین میکنند.

 

5.       سختی ِ انتخاب ، به دلیل ظلمت ِ مسیری است که تا اینجا طی کرده ایم!

علم نور است ، ایمان هم نور است ؛ پس اینکه نمیدانیم برچه اساس باید انتخاب کنیم ، اینکه نمیدانیم تبعات هر یک از دو انتخاب چه خواهد بود ، اینکه ندانیم آخر خط هر یک از دو مسیر چیست ، اینکه ترس داشته باشیم از ضررهای ممکن ، اینها همه به خاطر اینست که مسیر ِ تا اینجا به خوبی روشن نبوده و حالا به نقطه ای تاریک رسیده ایم ؛ و این تاریکی آنقدر هست که انتخاب برایمان مشکل شده است. یعنی سختی ِ این انتخاب و تردید در انتخاب ، بیش از آنکه به سختی ِ «امتحان» مربوط باشد ، به ظلمت ِ انتخاب های پیشین و مسیر ِ تا اکنون مربوط است. و ما ، از هر نقطه ای که آغاز کنیم به انتخاب های نورانی ، مسیر ِ از آن به بعد هم روشن میشود و انتخاب های بعدی آسان تر...

 

6.       هیچ گاه از امتحان سخت در امان نیستیم!

«أ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُون» آیا مردم خیال کرده اند همینکه گفتند ایمان آوردیم ، به حال خود رها میشوند و به امتحان سخت برای سنجش ایمان مبتلا نمیشوند؟!... (عنکبوت ؛ 2) انسان ، در زندگی ، هر سبک و روشی را که برگزیند ، به هر حال یک مسیر را دارد طی میکند. نهایت ِ مسیر ایمان ، خلیفة اللهی است. و خاصیت این مسیر ، امتحان های سخت است. البته امتحان میتواند در مواردی «شرائطی سخت» باشد که دو راهی ِ این موارد ، «صبر با رضایت» یا رفتاری خلاف این است. و ما باید از بین این دو ، مسیر ِ گذر از این شرائط را انتخاب کنیم. بنابراین ، ما هیچ گاه از امتحان سخت در امان نیستیم و پس از هر امتحان ، به اقتضای ظرفیت وجودی مان ، باید درگیر امتحانی دیگر باشیم. چه متوجه این امتحان های متوالی باشیم و چه نباشیم!...

 

7.       مسیر ، همیشه روشن است!

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» و آنانکه در راه ما تلاش ِ سخت داشته باشند ، ما قطعاً به مسیر خودمان هدایت شان میکنیم (عنکبوت ؛ 69) اگر بنا داشته باشیم مسیر خلیفة اللهی را طی کنیم و قدم قدم به آن سو حرکت کنیم که مورد خطاب «فادحُلی فی عبادی ؛ و ادخلی جنّتی» قرار بگیریم ، باید در حد توان تلاش مان را برای انتخاب های درست و طی مسیر بکنیم ؛ در این صورت ، علم و قدرت انتخاب صحیح در دو راهی های سخت زندگی را هم خودشان عطا میکنند...


مطالب مرتبط:

حجت
ملااحمدی
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۹
یکی از اموری که روزمرگی ِ علمی را از زندگی ام میگیرد ، درس تفسیر آیت الله جوادی آملی است. دریائیست که هرکس به اندازه ی توان و ظرفیت خودش از آن بهره میگیرد...

حکایت نکته های کوتاه و در عین حال ظریف و لطیف ِ سیاسی و اجتماعی و... ایکه در بین سخنانش اشاره میکنند، مفصل است که اگر قرار باشد هردفعه یکی را نقل کنم و تفصیل ، حوصله سرخواهد رفت!

اما چندی پیش در درس شان، نکته ای گفتند که حیف دانستم از خیرش بگذرم!

بحث از آیه 63  سوره مبارکه فرقان بود که در اوصاف «عبادالرحمن» است:

« و عبادُالرّحمن الّذین یَمشونَ علَی الأرض هَوناً و إذا خاطَبهُم الجاهلونَ قالوا سَلاماً»

«عباد الرحمن آنانند که در زندگی، خط مشی شان رفتار سبکبارانه ، بزرگوارانه ، و با سکینه و وقار است؛  بگونه ایکه وقتی جاهلان با ایشان رفتار سبک و جاهلانه و سبکسرانه میکنند، اینان عاقلانه و فرشته وار پاسخ شان را میدهند : سلام علیکم»

چهار روزی میشد که حول این آیه صحبت میکردند. آما آنچه اینجا میخواهم به آن اشاره کنم، همین چند جمله از صحبت امروزشان بود که نقل به مضمون میکنم، بعضی عبارات هم عین بیان ایشان است:

 

« این آیه مضافاً بر نقش توصیفی ایکه درمورد «عبادالرحمن» دارد، یک جنبه ی انشائی هم دارد. یعنی به داعی ِ امر  نازل شده و صبغه ی امر هم در اینها هست. یعنی امر میکند که باید اینگونه بود و این اوصاف را داشت. لذا این  «قالوا سلاما نسبت به جاهلان ِ عالَم»  ، باید خط مشی همه ی ما باشد. هم سیاسیون، هم در جامعه و هم بخصوص در رسانه های ما و بالاخص رسانه ی اسلامی و ملی باید اینگونه باشد. حالا اهل جهالت نسبت به مسئولین ما توهین میکنند، حتی جسارت را بدانجا میرسانند که نعوذبالله کاریکاتور  پیامبرمان صلی الله علیه وآله وسلم را هم میکشند! اما این دلیل نمیشود ما هم جاهلانه رفتار کنیم و مثل خودشان مثلاً کاریکاتور مسئولین شان و... را بکشیم و برای خنداندن چهار نفر آنها را به سخره بگیریم. این صحیح نیست. صداوسیمای ما باید رفتار فرشته منشانه و بزرگوارانه داشته باشد. وقتی ما اینگونه رفتار میکنیم، عقلاء عالم هم شعور دارند، این را میبینند و میفهمند که حتی رسانه های ما وصف «عبادالرحمن» دارند. خداوند هم قطعا شاهد است و جبران میکند... »

 

****

داشتم فکر میکردم به ظرافت عجیب معارف والای قرآنی که حتی نسبت به دشمنان هم اینگونه نظر میدهد. این اوج اخلاق مداری ایکه مدعیان عالم باید در مقابلش لنگ بندازند!  و فکر میکردم به هنر تطبیق آنها با مثال های امروزی که از پس هرکسی مثل ایشون بر نمیاد . نکته  دیگری هم که به ذهنم آمد اینکه احتمالا ایشان این برنامه ایکه درموردش سخن گفتند را هم اتفاقی دیده اند. آنقدر وقتشان شریف هست که نوبت به تلوزیون نرسد. چون اگر بیشتر موفق میشدند این رسانه ی بحساب ملی را ببنند، موارد بسیار مهم تر و خیـــلی بیشتری از تعارض برنامه هایش با معارف اسلامی و قرآنی را گوشزد میکردند. رفتار فرشته گونه که پیشکش، در بسیاری موارد لااقل رفتارهای معمولیِ مسلمان وار را هم از این رسانه ی بحساب اسلامی و ملی شاهد نیستیم . هم در محتوا و هم در صورت ....

کلا رسانه ی ما حالا حالاها از معرکه عقب است!

 

پ.ن 1 : بعضی ها بیهوده ذوق نکنند! این آخری که گفتم هیچ ربطی به منصوب بودن رئیس رسانه ی ملی توسط مقام معظم رهبری ندارد. که این درد دیگرست که رهبری کارگزاران شایسته برای مَناسب گوناگون ندارند و در این مورد بشدت تنهایند! و این خود سخن مفصل دیگری میطلبد!

پ.ن 2 :  اول اینکه آن «سلامٌ علیکم» که در آیه آمده یعنی خداحافظ نه آنچه در ابتدای برخورد با دیگران گفته میشود که نشانه ی تکریم و تهیت باشد. جاهلان تهنیت و تکریم ندارند. دوم هم  اینکه این برخورد عبادالرحمن را گفتند رفتار «فرشته منشانه» است، خودش بحث تفسیری دیگری داشت که اگر قرار به بیان آن باشد، دیگر حوصله ی خواننده سر میرود!

ملااحمدی
۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۴:۳۰

حس کردم چشم برزخی ام باز شده!... پرواضح بود که چیزهایی میدیدم که دیگران نمی بینند!...

حال و هوا کلاً فرق داشت! حسّ غریبی داشتم؛ نه خوابِ خواب بودم و نه بیدار ِ بیدار ، حالتی بین خواب و بیداری! حسّ خوبی نداشتم، بااینکه در میان دیگران بودم، اما احساس تنهائی خاصی میکردم؛ انگار بگونه ای حبس شده بودم، نمیدانم در چه، اما مثل اینکه اختیارم هم دست خودم نبود!... داغ بودم! اصلاًحس خوبی نبود....
ملااحمدی
۰۱ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۱۸