ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلوک» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


فرزندم ... سلام


حالا تو دیگر آماده ی آمدن هستی!...


این روزها که برترین روزهای بارش رحمت الهی در میان ایام سال است، من منتظر آمدن ِ تویی هستم که خیلی وقت است دلتنگی ات تبدیل شده است به داغی بر قلبم، که سینه ام را سخت می‌فشرد و آرام و بیصدا
می‌سوزاند...

و امروز، گویا، تو یک «بشر کامل» هستی که کم‌کم باید بار و بُنه ات را جمع کنی و آماده‌ی سفر شوی! سفری که با اشک آغاز میشود؛ و این سختی ِ آغاز، خود نشان از سختی ِ مسیر دارد!

اما نترس عزیزدلم

خدای تو -به مهربانی‌اش و رحمت‌ش- برای تو ، در جان تو ، قدرت تشخیص راه و چاه را عطا کرده است تا در این فرازونشیب ِ سخت ِ دنیا، مسیر ِ صحیح ِ زندگی ات را طی کنی. پس فراموش نکن که این مسیر، چه بخواهی و چه نخواهی، با سختی همراه است که «لَقَد خَلَقنا الإنسانَ فی کَبَد» بنابراین خودت را برای سختی هایی که از آنها ناگزیری فراهم کن. مشقت هایی که چونان شلاق تو را در مسیر «کمال ِ انسانی»ات قرار می‌دهند...

و بدان! که اگر توانستی مسیر ِ سخت زندگی ات را خوب طی کنی، آنگاه است که به آرامش خواهی رسید و از همه ی سختی ها راحت خواهی شد. آرامش و آسودگی ای وصف ناشدنی که تصورش هم انسان را به وَجد می آورد! ناگفته پیداست که این آرامش را جز با اتصال روح‌ به ملکوت نخواهی یافت. و اوج این اتصال هم، زمانی حاصل می‌شود که این سفر -که ان‌شاءالله به زودی آغاز می‌شود- تمام شده باشد و تو، از  زندان ِ جسم رها شده باشی.

بنابراین فرزندم

حال که در این سفر گریزی از سختی نیست، تو نیز سخت بکوش تا آنگونه مسیر را طی بکنی که در مقصد، صیرورت پیدا کرده باشی به یک «انسان کامل»...


فرزند ِ عزیز ِ پدر

نمی‌دانم این چه تقدیری‌ست که پدرت باید در این روزهای حساس، این سطرها را با اشک برایت بنویسد تا فرشته های خدا پیغامش را به تو برسانند...

آه

برایت آرزو می‌کنم کمترین سختی ها و بیشترین آسودگی ها را در زندگی ات تجربه کنی


پاره ی جگرم!

خیلی دوستت دارم؛ خیلی...

منتظرت هستم؛ و می‌مانم...

ملااحمدی
۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۲

عقل چیست و عشق کدام است؟ این دو چگونه ارتباطی با هم دارند؟ پس از گذشت از همه ی فراز و نشیب های دینی و فلسفی و عرفانی، باید بین عشق حقیقی و عشق مجازی فرق گذاشت. درباره تفاوت عشق حقیقی و عشق مجازی قبلا اندکی سخن گفته ام. اینجا

عقل در مصاف عشق حقیقی زانو می زند و سر به «تسلیم» فرود می آورد. عقل آنگاه که به اوج میرسد و به عشق می رسد، خادم عشق می شود. عشق می گوید خودت را با من همراه کن. و عقل تلاش می کند عشق را بفهمد. حتی اگر نتواند، از نقص اوست که بال هایش به اوج عشق نرسیده. عقل می داند که تا حدی قدرت پرواز دارد و بیش از آن را یارای همراهی با عشق نیست؛ چه، که «قاب قوسین أو أدنی» است...


اما در مصاف عشق مجازی، اگر عقل و عشق با هم همراه و همکلام باشند، این حال، بهترین و آسوده ترین حالت قابل تصور برای هردو است. هم برای عقل و هم برای قلب. هر دو آرام هستند و هیچ اضطرابی ندارند. وقتی عقل و عشق هم‌مسیر باشند، با کمک یکدیگر، حتی جان‌فرساترین سختی های فراق را به اشتیاق وصل آسان می کنند.

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

 

اما امان از وقتی که عقل و عشق هر یک حرف خود را بزنند و بخواهند راه خود را بروند؛ دو راه کاملا مخالف!...

در بهترین شرایط، در این حال عاشق به حالاتی دچار می شود که دیگران او را یا مبتلا به جنون می دانند ، یا در تلاطم تناقض های رفتاری، یا در تذبذب می بینندش یا...

در این حال، عاشق ِ عاقل باید از انگشت های اتهام این و آن هراس نداشته باشد و خوب مراقب باشد که قدم های عاشقانه اش را با قدم های عاقلانه اش خلط نکند!

خوب حواسش باشد که هر قدم، دستور عقل است یا عشق! حتی ممکن است یک قدم ترکیبی از عقل و عشق باشد!

اما در هر حال ، مهم اینست که تکلیف خودش را با عقل خودش و با عشق خودش معلوم کرده و می داند چه میکند و باید چه کند و چرا چنین می کند. این روشن بودن تکلیف، از هر چیزی مهم تر است.

 

یک نکته ی مهم دیگر هم هست: در مصاف میان عقل و عشق مجازی، این عشق است که باید در مقابل عقل زانو بزند و سر به «تسلیم» فرود آورد. چرا که عقل –اگر واقعاً عاقلانه بیندیشد و به نتیجه برسد- در مسیر نظام عادلانه ی خلقت حرکت می کند. نکته ای که قبلا درباره ی منطقی بودن گفته بودم...

پس عاشق، اگر می خواهد مطابق نظام عادلانه و حکیمانه ی خلقت سلوک کند، باید مرد میدان ِ پیکار با عشق خودش باشد!...

و کیست که نداند این نبرد چقدر مردافکن است و جان‌فرسا...

 

ربّنا أفرِغ عَلینا صبراً....

إنّ الّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهندیَنَّهُم سُبُلَنا ...


پ.ن: این عشق مجازی که گفتم در مقابل عقل زانو می زند، از نوع غیرعارفانه اش منظورم بود. وگرنه عشق ِ مجازی ِ عارفانه اگر یافت شود، در حکم عشق حقیقی است که عقل باید در مقابلش زانو بزند. در همان پست تفاوت این دو را گفته ام.


مطالب مرتبط:

منطقی بودن

عشق همسرانه

ملااحمدی
۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۳

1- سال های ابتدایی ِ ورود به حوزه، با استادی آشنا شدم که از قضا استاد منطق بود. میتوانم بگویم در واقع او به منطق عشق می ورزید!! سال های سال مستمرّ(شاید تا امروز نزدیک به بیست سال) یک درس را از یک کتاب تدریس می کرد – و میکند!- و هیچگاه خسته نمی شد. میگفت «هربار که تدریسش میکنم، نکته های تازه ای از آن یاد میگیرم. نکته هایی برای صحیح تر اندیشیدن و صحیح تر زندگی کردن...» گویا حقیقتاً منطق با گوشت و خون او عجین شده بود. تصادف سختی که کرده بود و سخنی که در همان لحظات ِ بدون هشیاری گفته بود، من را به این اطمینان رساند! چقدر زیبا قرآن را تجزیه ی منطقی میکرد و قوانین منطقی را از آن استخراج میکرد. روشی که حتی می توانست سبکی نوین در روش تفسیر باشد...

انتقادی که من و دیگران همیشه به او داشتیم، این بود که زیاد از حد منطقی هستی! بیش از حد مسائل را تحلیل منطقی می کنی و در جستجوی صحیح بودن یا نبودن ِ آنها هستی. اینگونه زندگی را بر خودت و اطرافیانت سخت میکنی. به خاطر همین منطقی بودن ِ او، بسیاری اوقات که با شخصی وارد بحث علمی می شد و به تحلیل منطقی مسائل می پرداخت و طرف مقابل توان همقدمی ِ با او را نداشت، وی را متهم به «سفسطه» میکرد و میگفت که چون منطق را خوب بلدی، الان داری سفسطه میکنی تا بر من غالب شوی!!... آری؛ پذیرفتن منطق، خیلی سخت است و خودش نیاز به منطق (در اندیشه و شخصیت) دارد که رسیدن به این منطق، خودش نیاز به تمرین !

آن روزها که خودم بارها با او به بحث و گفتگو می نشستم که نباید اینچنین منطقی بود و سعی می کردم به او ثابت کنم همیشه هم خوب نیست اینچنین باشی و در پی ِ استدلال بر «منطق ِ بی منطقی» (!) بودم، هیچگاه تصور نمیکردم که روزگار، خودم را در موقعیتی قرار دهد که همین منطقی بودن، تبدیل بشود به یکی از پررنگ ترین بهانه ها برای اثبات اشتباه بودنم!


2- واقعا منطقی بودن یعنی چه؟! در ابتدای درس منطق میگویند که اصول منطقی، از جنس «قانون» اند؛ یعنی «واقعیت های ثابتی که ما با تفکر و تلاش ذهنی، سعی در "کشف" آنها می کنیم.» سپس میگویند «قوانینی اند که "رعایت کردن" آنها باعث صحیح اندیشیدن می شود» و من اضافه میکنم: «صحیح زندگی کردن» من اما، بیشتر به این دومی فکر کردم. پس از اینکه راه صحیح اندیشیدن را آموختیم، باید بتوانیم راه صحیح زندگی کردن را نیز بیاموزیم؛ وگرنه اولی هیچ فایده ای نخواهدداشت.

حالا سؤالم را تغییر می دهم: واقعا منطقی بودن یعنی چه؟ و این بار به جای اندیشه ، از زندگی پرسش میکنم. واقعاً منطقی زیستن یعنی چه؟ سال ها به این می اندیشیدم که برای صحیح زندگی کردن باید چگونه بود و کدامین اصول را رعایت کرد؟ مثلاً در این «منطق» که ظاهری کاملاً خشک و انعطاف ناپذیر دارد، احساسات و عواطف چه جایگاهی دارند؟...


3- عالَم، بر اساس "عدل "خلق شده است. عدالت یعنی اینکه هرچیزی دقیقاً همانجایی هست که باید باشد. یعنی اگر این گیاه یک میلیمتر آنطرف تر رشد کرده بود، نظم خلقت به هم می ریخت. یعنی اگر آن مورچه پایش را یک میلیمتر آنطرف تر بگذارد، نظم عالَم به هم می ریزد. یعنی آن شهاب سنگ که از بالای سر من میگذرد، در موقعیتی هست که اگر یک هزارم ِ ثانیه زودتر یا دیرتر رد بشود و یک هزارم میلیمتر دورتر یا نزدیک تر از فاصله ای که با زمین دارد باشد، نظام خلقت به هم می ریزد...

و در این میان، فقط انسان ِ صاحب اراده است که از جانب ِ خالق ِ عالَم اجازه دارد این نظم شگفت آور را به هم بزند و پایش را از گلیم خودش درازتر کند! و چه ظالم و فَجور است این انسان!


4- اگر بخواهم مثال ملموس تری برای عدالت در نظام خلقت بزنم، میگویم: مثلا نوع نیاز عاطفی و فیزیولوژیکی که کودک به مادر دارد، و همچنین در آن سو نیاز روحی و روانی و حتی فیزیولوژیکی که مادر به وجود بچه دارد، بخشی از نظام خلقت است که حتما باید باشد و اگر نباشد، نظم خلقت به هم می ریزد. مثلا وقتی در این لحظه کودک نیاز به شیر مادر دارد و در لحظه ی بعد نیاز به نوازش عاطفی مادر، اگر این نیاز در این لحظه ی خاص در وجود بچه نباشد، عالَم دیگر عادلانه نیست. و در آن سو هم، اگر مادر نیاز دارد که به کودک محبت کند و به او نگاه سرشار از محبت بکند، این نیاز بخشی از نظام عادلانه ی خلقت است که اگر نباشد، تمام خدا بودن ِ خدا زیر سوال می رود!... همین مثال را درباره ی نوع رابطه ی پدر و فرزند، خواهر و برادر، خواهر و خواهر، برادر و برادر، همسر و همسر ، دوست و دوست و... می توان سرایت داد.


5- برای اینکه بتوانیم قوانین صحیحی برای زندگی کردن قرار بدهیم، باید خوب بفهمیم که جای هر چیزی دقیقاً کجاست. علم انسان و تجربه ی آزمایشگاهی او، تا حدی می تواند در کشف این ها کمک کند. یعنی لازم هست، اما کافی نیست. بدون کمک خالق ِ این عالَم، نمی توان جای هرچیزی را خوب تشخیص داد. عقلی که به انسان عطا شده، کمک خدا به بشر است. آنچه در قرآن آمده، مهم ترین و دقیق ترین و صحیح ترین و بی اشتباه ترین کمک خدا به بشر است. و آنچه در احادیث معصومین علیهم السلام بیان شده، کمکی مضاعف برای فهم بهتر ِ قرآن و برای راهنماییِ عقل به صحیح اندیشیدن


6- معتقدم منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد. اگر بخواهم از این یعنی ها بگویم، شاید ده ها جمله ی دیگر جا داشته باشد. ولی همین اندازه کافیست. اما این را خوب میدانم که رسیدن به همه ی این "یعنی"ها، نیاز به سلوکی ده ها ساله دارد!... و حکمت

تبصره: در این طرز تفکر، احساسات و عواطف هم جای خودش را در منطق ِ زندگی دارد. به عبارتی اساساً «احساسات خودش یک اصل منطقی است!...» اما باید حواسمان باشد که هر اصلی، جایگاه و موقعیت و حدود و مرزهای خودش را دارد. که نه یک قدم باید از آن مرزها فراتر رفت، و نه یک قدم فروتر؛ که اگر اینچنین شد، در نظم ِ احساسات و عواطف زندگی خلل ایجاد می شود.



مطالب مرتبط:

مصاف عقل و عشق

تصمیم منطقی کدام است؟

ملااحمدی
۱۵ دی ۹۳ ، ۲۳:۱۵

(این مطلب برای پرونده ی "زنان و عشق"به سفارش رواق مهرخانه نوشته شده است)

 

این روزها مهم ترین آرزوی جوان ایرانی، یک «زندگی عاشقانه» است. اینکه چنین زندگی ای چه مختصاتی دارد و تصویر ساخته شده از چنین زندگی ای چیست و باید چگونه باشد، محل سخن نیست. ما به چیستی عشق می پردازیم. در جستجوی عشقی هستیم که بین زن و شوهر باید حاکم باشد و از آن تعبیر به «عشق همسرانه» می کنیم.

 

 

مفهوم عشق:

در یک تعریف کلی، «عشق» یعنی «حد اعلای محبت» یا همان «محبت افراطی». بین حکماء معروف است که « اسم عشق را از عَشَقَه گرفته‏اند و عشقه نام آن گیاهى است که در باغ پدید آید. از ریشه ی درخت آغاز می کند و ابتدا ریشه اش را در زمین محکم کند، سپس از خاک سر بر آرد و خود را دور درخت تنه ی درخت پیچد و همچنان مى‏رود تا همه ی درخت را فراگیرد؛ از غذای درخن استفاده کرده و رشد کند و چنانش در شکنجه کشد که نَم در میان رگ درخت نماند و برگ هایش زرد شوند ... تا آن گاه که درخت خشک گردد.»[1] در این تمثیل، عاشق همچون درختی است که خود را فدای معشوق کرده و محبت معشوق درون قلب عاشق ریشه کرده است؛ این عشق با معشوق چنان کند که چهره اش زرد شده و بدنش بی رمق و نهیف گردیده و در نهایت جان عاشق را می گیرد.

 

لازمه ی عشق، محبت است. اما یک محبت معمولی نیست؛ انسان می تواند نسبت به یک گل محبت پیدا کند؛ یا حتی نسبت به شخص دیگری محبت پیدا کرده و همه ی اطرافیان از این محبت مطلع شوند. این محبت ها مثل محبت دو دوست و رفیق چندساله، درجه ای از دوست داشتن است که آثار و ملزوماتی دارد و بسیار ارزشمند هم هست. اما عشق از جنس محبت های اینچنینی نیست. «عشق درجه ای عالی از محبت است که مُحبّ را وادار می کند به خاطر محبوب سختی هایی را به جان بخرد.» این را می توان مفهومی نسبتاً جامع از عشق دانست که همه ی تقسیم های متفکران و عارفان را شامل شود.

 

اما برای اینکه بدانیم «عشق همسرانه» دقیقاً چه چیزی هست، ابتدا باید ذهنمان را از کلیشه های پیش ساخته رها کرده و بفهمیم که «چه چیزی نیست». بنابراین فارغ از همه ی تعریف ها و تقسیم ها سه گونه تعریف از عشق عنوان کرده و مشخصه ها و مؤلفه های هریک را تبیین می کنیم.

 

1.      عشق عارفانه

عاشق، وقتی زیبایی های وجودی معشوق را شناخت و خودش را در برابر او ناقص یافت، در اثر این معرفت وجودش غرق در لذّت محبت شده و شوق ِ رسیدن به کمالات معشوق در وجودش شعله می گیرد. این شوق به روح او نشاط بخشیده و او را متلاطم می کند تا به معشوق برسد. وصال عاشق به معشوق، در معنای عرفانی یعنی اتحاد روحانی با معشوق. وقتی عاشق می خواهد با معشوق یکی بشود، تمام تلاش او اینست که خودش و تعلقات و خواسته های خودش را از بین برود. پس تا وقتی عاشق از زندان «من» آزاد نشود، وصال معنا ندارد.

 

در ادبیات عرفانی ما، تمثیلات زیبا و دقیق بسیاری برای این عشق بیان شده است. آنچه درباره درخت و گیاه عشقه گفته شده است، در حقیقت این معنای عشق را مدنظر دارد. یکی دیگر از بهترین تمثیل ها، نسبت میان پروانه و شمع است: آن گاه که شمع روشن می شود، پروانه عاشقانه به دور نور او می چرخد. پروانه دور شمع می گردد و می گردد تا کم کم بال هایش از حرارت می سوزد. اما او آنچنان محو کمال وجودی (نور) شمع شده و آنچنان بی قرار وصل است که این سوزش را حس نمی کند. تا وقتی محبّ به غیر از محبوب توجه دارد، وجودش آرام ندارد و برای قطع این توجه و تعلق تلاش می کند. سالک عاشق، تا جان در بدن دارد آن قدر به دور محبوب می چرخد و از تعلقاتش رها می شود که حتی خود را هم نمی بیند و کم کم تمام وجودش می سوزد و کنار شمع می افتد.

 

عشق در این تعریف، شعله ایست که در جان عاشق می افتد و هرآنچه در وجودش هست را می سوزاند. عاشق برای وصال (اتحاد حقیقی) به معشوق، خودش را و هرآنچه برای خودش هست را فدا می کند و تمام سختی های این راه را با شوق و نشاط به جان  می خرد. او نه خواب آسوده دارد و نه غذای کافی می خورد. بدنش نهیف، چهره اش زرد و چشمانش گود شده است. تمام همّت او وصل است. او از زمان و مکان فارغ است و از فراق محبوب میسوزد و میسازد. اگر عاشق بتواند به کمال عشق برسد، در این مرحله وی را حالتى دست میدهد که حقیقتاً از خود بیگانه و ناآگاه میشود. هرچه می بیند رنگ محبوب دارد و هرچه می گوید، سخن از محبوب است. از محبوب جز حُسن و زیبایی هیچ نمی بیند.[2]

 

عارفان حکیم، این عشق را تقسیم کرده اند به عشق حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آنست که به معشوق حقیقی تعلق بگیرد. معشوق حقیقی کسی است که تمام زیبایی ها و کمالات وجودی را دارا باشد. خداوند سبحان معشوق حقیقی است که عشق ناب او مختصّ اولیاء خاص الهی است. اما عشق مجازی، عشق به کسی است که تجلّی گاه کمالات و زیبایی های معشوق حقیقی است. کمالات محبوب، عاشق را مدهوش می کند. نمونه ی واقعی این عشق، محبت زلیخا به حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام است. گفته اند وقتی زلبخای عاشق می خواست حجامت کند، خونش که بر روی زمین جاری شد، نقش نام «یوسف» به خود گرفت[3]!...  «مجاز» یعنی محلّ عبور. این عشق که نزد فیلسوفان ِ عارف مسلک از آن تعبیر به «عشق عفیف» شده است، مسیری است که سالک طی می کند تا به عشق حقیقی برسد. همچنان که زلیخا از عشق یوسف عبور کرد و به معشوق حقیقی رسید.

 

2.      عشق حیوانی

عارفان آن را «عشق دروغین» می دانند. چرا که حقیقتاً استحقاق نام «عشق» را ندارد. اما امروزه تحت تأثیر رسانه های لیبرالیستی این کشش و جاذبه ی غریزی را عشق می نامند. از نگاه علم تجربی، عشق به عنوان یک غریزه ی موجود در پستانداران همانند گرسنگی و تشنگی وجود دارد. روانشناسی عشق را پدیده ای اجتماعی و فرهنگی قلمداد می کند که سه رکن دارد: صمیمیت، تعهد، شهوت و در میان این سه، شهوت رکن اساسی است که بدون آن عشق معنا ندارد. هنگامی که فرد عشق (تمایل شهوانی) خود را بروز می دهد، تعدادی عنصر شیمیایی در مغز او فعال می شود. وقتی کسی برای اولین بار عاشق می شود، میزان مولکولی که عامل رشد عصب شناخته شده، افزایش می یابد. اما پس از یکسال ارتباط بین طرفین، این مولکول به حالت اول بر می گردد. در این تعریف، عاشق یعنی کسی که تمایل شهوانی بیشتری نسبت به طرف مقابل دارد و به شیوه ی بهتری  می تواند این تمایل را بروز دهد.

 

با یک نگاه مبنایی می توان عشق حیوانی را به هرگونه کشش که مربوط به نیروی شهوانی انسان است نسبت داد. تمایل افراطی به جنس مخالف یا حتی جنس موافق(!) ، خودشیفتگی بیش از حدّ، حرص افراطی برای جمع مال و ثروت و تلاش برای رسیدن به انواع ریاست، از شاخه های این عشق دروغین هستند.

 

3.      عشق همسرانه

تا اینجا روشن شد که محبت عمیق همسرانه چه چیزهایی نیست؛ اما حالا بپردازیم به اینکه چه چیزی هست:

خداوند متعال به عنوان خالق حکیم، در وجود همسران سرمایه ی اولیه ای قرار داده است که زوجین می توانند به کمک آن، رابطه ی عاشقانه شان را هرچه بیشتر عمق ببخشند.

«عشق همسرانه» دو مؤلفه ی اساسی دارد: «مودّت» و «رحمت» که حاصل این دو مؤلفه، حقیقتی است روحانی به نام «آرامش

 

خدای سبحان در آیه ۲۱ سوره مبارکه روم این خصوصیت که در میان همسران حاکم است را یکی از نشانه های عظمت و قدرت الهی دانسته که در وجود همسران به ودیعت نهاده شده است:

 

«و از نشانه های خدائی اش اینکه از جنس انسانی خودتان، همسرانی خلق کرد تا در کنارش به آرامش برسید و میان شما مَوَدّت و رحمت قرار داد. حقیقتاً در این امر، نشانه هایی است برای آنان که می اندیشند.»[4]

 

«مودّت» یعنی محبتی که در گفتار و رفتار انسان ظاهر شود. روشن است که این یک محبت معمولی نیست. از دیگر سو «رحمت» همان مهربانی و عطوفت و ملاطفت روحی است که در اثر مشاهده ی نقص دیگران در انسان پدید می آید.[5]

 

این دو خصوصیت وقتی با هم جمع شده و در یک نقطه بروز پیدا کنند، عشق پاک همسری حاصل می شود. مودت اثر دوستی ِ عاقلانه است. اگر محبت براساس غریزه (نه عقل) باشد، وقتی جوانی یا زیبایی های ظاهری محبوب فروکش کرد، این دوستی هم کمرنگ شده و نظام خانواده متزلزل می شود. از سوی دیگر اگر در روابط همسری مهربانی و رحمت و عاطفه و گذشت نباشد، خودخواهی طرفین باعث می شود محبت کمرنگ شده و زندگی همسری در معرض خطر قرار می گیرد.[6]

 

از نکته ی مهمی هم نباید غافل بود که این محبت اولیه به صورت فطری در نهان همسران قرار داده شده است. اما استمرار و عمیق کردن آن بر عهده ی خود آنهاست. یعنی گرچه آغاز این مودت و رحمت فطری و غیراختیاری است، اما استمرار و عمق آنها بر عهده ی خود انسان است. بخاطر همین است که در فرهنگ اسلامی مان می بینیم همسرانی که ده ها سال از عمر زندگی مشترک شان گذشته است، بسیار بیشتر از دو جوان همسر نسبت به هم محبت دارند و عشق می ورزند.[7]

 

محبت کافی نیست!

از منظر قرآن، وجود محبت قلبی میان همسران کافی نیست! هریک از زوجین باید از رفتار دیگری این برداشت را بکند که محبوب اوست. اینکه در روایات اسلامی بسیار تأکید شده است به اینکه همسران محبت را با کلام و رفتار به یکدیگر بروز دهند، همین مودّت است.

 

یکی از مهمترین نیازهای خانواده ها که از بسیاری مشکلات جلوگیری کرده و باعث صمیمیت و محبت بیشتر میان همسران می شود، تبادل احساسات است. ارتباط کلامی و رفتاری ِ مثبت است. در محیط خانه نباید ساعتی بگذرد که سکوت و سکون در خانه حاکم باشد و هیچیک نسبت به دیگری ابراز احساسات نکرده باشند. مودّت یعنی همین که زوجین به صورت مستمرّ، به یکدیگر ابراز محبت کنند؛ چه از طریق گفتار و چه از طریق رفتار. زوجین نیاز دارند بدانند که همسرشان دوست شان دارد و این محبت برایش ارزشمند است.

 

لازمه ی مودّت اینست که خوشحالی و ناراحتی ِ هریک از همسران برای دیگری مهم باشد. وقتی اینگونه باشد، اگر مسأله ای یکی از آن دو را ناراحت می کند، دیگری باید سعی کند مانع آن اتفاق شود و از دیگر سو اگر موضوعی خوشحالش می کند، دیگری تلاش کند که بستر را برای این شرائط خوشحال کننده فراهم نماید. اینجاست که می توان به  آن «عشق عارفانه» نزدیک شد. زیرا بسیاری اوقات لازمه ی مودت و بروز ِ محبت اینست که انسان منافع و خواسته ی خودش را نادیده بگیرد و برای خوشحال شدن و ناراحت نشدن ِهمسرش تلاش کند.

 

تحقیر کردن ممنوع!

از سوی دیگر لازمه ی «رحمت» اینست که هریک از زن و مرد وقتی نقص رفتاری یا شخصیتی از دیگری مشاهده می کند، اولاً سعی کند چشمش را بر این نقیصه ببندد و همسر را بخاطر آن سرزنش نکند، و ثانیاً به طور مستقیم یا غیرمستقیم به همسر کمک کند تا این نقص برطرف شود. همچنین وقتی مرد یا زن رفتار اشتباهی می کند که باعث ناراحتی یا حتی خشم طرف مقابل می شود، او گذشت کرده و این اشتباه را نادیده بگیرد. «بالأخره همه ی ما غیر از معصومین اشتباهاتی داریم؛ گاهی حرف تندی می زنیم، گاهی کُندی و کوتاهی می کنیم، گاهی مسائل و مشکلات مزاجی و جسمی داریم؛ گاهی مشکلات اقتصادی داریم؛ اگر یکی از ما اینچنین بود دیگری فوراً بزرگواری کند و صرف نظر کند؛ این خودش شرمنده می شود. فرمود این رحمت، این عاطفه، این گذشت، زندگی خانواده را تشکیل می دهد.»[8] درک ِ صحیح این کاستی هایی که هر انسانی دارد، به ارتباط عاشقانه ی همسران بسیار کمک می کند. روشن است که همین گذشت ها و نادیده گرفتن ها نیز می تواند در تحصیل آن عشق عارفانه به همسران کمک کند. زیرا لازمه اش این است که انسان منافع و خواسته های خودش را نادیده بگیرد و همسر را بر خودش در اولویت قرار دهد.

 

عشق طرفینی

براساس آنچه از ظاهر آیه مذکور استفاده می شود، لازمه ی تحقق عشق همسرانه اینست که خانم و آقا «هر دو» مقتضیات مودت و رحمت را رعایت کنند و هر دو تلاش کنند تا این عشق حاصل شود. پس نمی توان از هیچیک توقع داشت که بیش از دیگری این نکات را رعایت کند. همانگونه که رعایت نکردن یکی از زوجین نمی تواند بهانه ای برای رعایت نکردن ِ دیگری باشد. بنابراین «عشق همسرانه ی عارفانه» با آنچه قبلاً درباره ی عشق عارفانه توضیح دادیم، تفاوت مهمی دارد و آن اینکه این عشق، دوسویه و دو طرفه است. برخلاف عشق عارفانه [9]

 

وقتی هر یک از زوجین سعی کند تا حدّ ممکن از منافع خود گذشته و به فکر دیگری باشد و حتی گاه خود را به سختی بیندازد و همسر را در اولویت قرار دهد، وقتی این از خودگذشتگی ها طرفینی باشد، این حالت خودش تولید محبت می کند و آنها را به عشق عارفانه نزدیک تر می کند. عشق همسرانه که خودش پاک است، هر اندازه به عشق عارفانه نزدیک تر شود، خالص تر شده و قداست بیشتری پیدا می کند.

 

عشق خود را هدر ندهید!

همسران باید مراقب باشند که «منت گذاشتن، زحمت را باطل می کند.» پس اگر هریک از آنها تحت شرائطی، این از خودگذشتگی ها و تلاش ها را با کلام تلخ شمارش کرد و به روی همسر آورد، نه تنها اثر محبتی ِ این تلاش ها از بین می رود، بلکه بر دوش او سنگینی می کند و این خود از محبت میان آن دو می کاهد.

 

سلوک عاشقانه

براساس روایات و معارف اسلامی، میان دینداری و عشق همسرانه ارتباط وثیقی برقرار است. هر اندازه که ایمان در قلب مردان الهی نفوذ کند، محبت همسرانشان هم بیشتر در وجودشان سریان پیدا کرده است[10] و هر اندازه محبت به همسر بیشتر باشد، نشان از سلوکی است که انسان در مراتب ایمانی طی کرده است. حاصل این سلوک، «آرامش» است. هراندازه این عشق همسرانه عمیق تر باشد، آرامش بیشتر و عمیق تری برای فرد حاصل می شود. آرامشی که حاصل حسّ محبوب بودن است...

 

 

[1] مجموعه مصنفات شیخ اشراق ؛ ج 3 ؛ پرتو نامه ؛ ص 6

[2] سخن عمیق حضرت زینب سلام الله علیها که پس از آن همه مصیبت و تلخی و سیاهی فرمود «ما رأیت منه إلا جمیلا»

[3]  أنیس الوحدة و جلیس الخلوة

[4] «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة إنّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون» (روم ؛ 21)

[5] تفسیر المیزان ؛ ج 16 ؛ ص 249

[6] آیت الله جوادی آملی ؛ جلسه تفسیر 9/11/1391

[7] همان

[8] همان

[9] زیرا عشق عارفانه میان یک موجود کامل و یک موجود ناقص بود و این عشق میان دو موجود ناقص است.

[10] نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله: کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاءِ . هر اندازه ایمان انسان بیشتر شود، محبت او نسبت به خانواده اش بیشتر می گردد. (بحارالأنوار ؛ ج 100 ؛ 228)

 

لینک مطلب در رواق مهرخانه

 

نوشته های مرتبط:

مراقبه ی همسرانه

مصاف عقل و عشق

ملااحمدی
۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۳

« پس آن گاه که دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش کم ارزشان و جاهلان مشغول است، و روز به روز شعله های آتش جهالت و گمراهی برافروخته تر و بدحالی و نامردی فراگیرتر می شود، ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم... 

و از دنیای خمود و جُمود و ناسپاسی به گوشه ای پناه بردم و در انزوای گمنامی وشکسته حالی به گوشه ای خزیدم...

نه درسی گفتم و نه کتابی نوشتم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشکالات و شبهات و... نیازمند تصفیه ی روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می شنود و چشم می بیند، چگونه چنین فراغتی ممکن است؟!....

ناچار از اختلاط و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس شدم و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی اعتنا شدم. 



آن گاه روی فطرت به سوی سبب سازِ حقیقی نموده و با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذرانده ام...

سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت ، نور الهی در درون جانم تابیدن گرفت و قلبم از شعله ی شهود مشتعل گشت؛ پس انوار ملکوتی بر وجودم افاضه شد و الطاف الهیه شامل حالم گردید. در پی آن، به اسراری دست یافتم که در گذشته نمی دانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق عقل و برهان نیافته بودم و هرچه از اسرار الهی و حقایق ربوبی و ودیعه های عرشی و رمز راز صمدی را با کمک عقل و برهان می دانستم، با شهود و عیان روشن تر یافتم...

اینجا بود که عقلم آرام گرفت و به آرامش رسیدم و نسیم انوار حق، صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست... »


الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة  /  ج 1  / ص 34-35

ملااحمدی
۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۷