ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۲ مطلب با موضوع «فلسفه‌ی غرب» ثبت شده است

نقدی بر کتاب «به‌سوی الهیات غیرمتافیزیکی» دکتر علی زاهد

منتشرشده در نشریه‌ی رسائل ؛ شماره هشتم

فایل pdf اصل مقاله

اشاره:

کتاب «به‌سوی الهیات غیرمتافیزیکی» حامل ایده‌ای بدیع برای طرح الهیاتی نو است. دکتر علی زاهد در این کتاب کوشیده است تا با رویکردی پدیدارشناسانه و در پرتو دیدگاه‌های فلسفی کارل یاسپرس و مارتین هایدگر با محوریت نگرش اگزیستانسیالیستی به وجود، دیدگاه‌های خویش را در اندیشه‌های ایشان به‌گونه‌ای پیگیری کرده و بپروراند که در آخر، امکان هم‌سخنی آنها با برهان صدیقین علامه طباطبایی(ره) فراهم آید و از این رهگذر، بتوان طرحی نو برای الهیات غیرمتافیزیکی درانداخت.

 

 

آنچه در ادامه می‌آید، بررسی و نقد پاره‌ای از مسائل و مبانی مطروحه در این کتاب است. در این مقال فارغ از همه برجستگی‌ها و نقاط مثبت این کتاب، روشن می‌شود که این اثر اولاً فاقد انسجام درونی بوده و ثانیاً بیش از آنکه یک «پژوهش تطبیقی» باشد، محصول تلفیق و «التقاط» غیرنظام‌مند چند اندیشه فلسفی با یکدیگر است.

 

ملااحمدی
۰۴ تیر ۰۰ ، ۲۳:۲۶

گزارشی مختصر از مقاله «جغرافیا و زبان»

از کتاب «فلسفه‌­ی تحلیلی چیست؟»

اثر یوهان گلوک

نویسنده در این مقاله گونه­‌های مختلفِ تلقّی «جغرافیایی – زبانی» از فلسفه‌­ی تحلیلی را بررسی میکند. یعنی این تلقّی رایج که «فلسفه­‌ی تحلیلی نوعی از فلسفه­‌ورزی است که در جهان انگلیسی‌­زبان، خصوصاً آمریکای شمالی، جزایر بریتانیا و استرالیا غلبه دارد.» نویسنده تلاش میکند نشان دهد گرچه دوگانه­‌ی تحلیلی / قاره‌­ای (که تقریری انگلیسی‌محور از فلسفه­‌ی تحلیلی است) بهره‌­ای از حقیقت دارد، اما دسته‌­بندی فلسفه به دو مقوله از دو سنخ متفاوت است و به­‌هیچ‌­روی نمی­تواند تصویری واقعی و جامع از این فلسفه ارائه دهد:

 

1- نویسنده در بخش اول ریشه­‌های آلمانی‌­زبانِ فلسفه­‌ی تحلیلی، یعنی بطور مشخص در فرگه، ویتکنشتاین و پوزیتیوسم منطقی را نشان دهد که البته تعقیب ایشان توسط نازی­‌ها باعث پررنگ­‌شدنِ حضورشان در منطقه‌ی معروف به قاره‌­ای و منجر به پیوندخوردن آنها با جهان انگلیسی‌­زبان شد.

 

2- در نقطه‌­ی مقابل، اولویّت­‌دادنِ تامّ به متفکّران آلمانی­‌زبان در شکل­‌دهی به فلسفه‌­ی تحلیلی است. حمایتگران این ایده دوگانه­‌ی مذکور را متأثر از تقابل فرهنگی و عمیق­‌تری میان علم و تجربه­‌گراییِ انگلیسی از یکسو و رمانتیسیسم و عقل‌­گراییِ آلمانی از سوی دیگر میدانند که منجر به دو نوع گرایش معرفت­‌شناختی و هستی­‌شناختی شده است. نویسنده با وجود مؤیّداتی بر این انگاره می­‌آورَد، توضیح میدهد که چنین تلقی‌­ای نیز هیچ نگاه روشنی نسبت به فلسفه­‌ی تحلیلی ایجاد نمیکند.

 

3- به دلیل مشکلاتی که دو تلقی پیشین داشتند، این انگاره مطرح شد که فلسفه­‌ی تحلیلی نوعی فلسفه­‌ورزیِ «انگلیسی-اتریشی» است؛ چراکه از طرفی فلسفه­‌ی تحلیلی طغیانی علیه کانت است و از سوی دیگر تفکر تجربه­‌گرایانه و علم­‌محورِ موجود در روح این فلسفه­، سنتی طولانی درون جهانِ آلمانی‌­زبان دارد. در این نگاه، تقابل واقعی میان یک سنتِ متعادل و واقع­‌گرایانه‌­ی اتریشی، که به تجربه‌­ی انگلیسی نزدیک و تاحدی از آن ملهَم است از یکسو، و یک سنت تاریک­‌اندیش و ایدئالیستی آلمانی که به کانت بازمی‌گردد از سوی دیگر است. نویسنده در نفی این انگاره سعی میکند تأثیرات تعیین‌­کننده‌­ی ایده‌­آلیسم آلمانی و به‌ویژه کانت در اندیشه‌­های فیلسوفان تحلیلی را نمایان سازد.

 

4- پس از پاسخ­های نقضی به قرائت­‌های بالا، نویسنده توضیح میدهد که دوگانه‌­ی تحلیلی/قاره‌­ای، علاوه‌­بر غیرصائب بودن، تفاوت‌های جغرافیاییِ مهمی درون همین حیطه‌­ها را هم نادیده می­گیرد و همچنین یک نمونه­‌های نقض مهمّ دیگری بر هرگونه تلقّی زبانی-جغرافیایی ارائه میدهد. ایشان دلایلی ارائه میدهد بر این مهمّ که چنین تلقّی­‌هایی به طور کلّی و «نه­ به دلایل تاریخی صرف» غیرقابل دفاع هستند. «پراگماتیسم آمریکایی» یک نمونه‌­ی عینی در این زمینه است. چرا که از طرفی در هیچ دسته­‌بندیِ زبانی-جغرافیایی نمی­گنجد و ازدیگرسو برای هر یک از دو طیف فلسفه­‌ی مذکور، نقشی مثبت میتواند ایفا کند. همچنین وجود و گسترش فلسفه­‌ی سنتی و سنت­‌گرا نیز دلیلی دیگر بر این امر است.

 

نکته:

آنچه از این بخش میتوان فهم کرد، «شبکه­‌ای بودنِ جریان تاریخیِ فلسفه» است. تلقی­‌های زبانی-جغرافیایی، جریان تاریخیِ فلسفه را نوعی جریانِ خطّی می­‌بیند. اما نویسنده در این مقاله به خوبی توانسته نشان دهد که جریان تاریخیِ فلسفه، متشکل از مجموعه­ای شخصیت­ها و اندیشه­‌های متکثر و متفاوت است که همه در یک شبکه‌­ی چندوجهی (هریک به­‌گونه­‌ای) به یکدیگر مرتبط و متصل هستند.

در مقام تمثیل، میتوان فیلسوفان / اندیشه‌­های فلسفی را به بازیکنان فوتبال تشبیه کرد که –مثلا- به‌­مدت نیم­‌ساعت هر یک ضربه‌­ای به توپ می­زنند و نهایتاً یکی از آنها با ضربه‌­ای توپ را وارد دروازه میکند....

ملااحمدی
۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۳