ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

معرّفی و نقد کتاب «مسئله‌ی علم در ایران»

اثر دکتر موسی اکرمی

[منتشرشده در فصلنامه‌ی تخصّصی علوم انسانیِ اسلامیِ صدرا ؛ شماره 24 ]

فایل pdf یادداشت

اشاره

پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی با انتشار سری کتاب‌های «تأملات صاحب‌نظران ایرانی در باب آموزش عالی» به‌دنبال آنست که ایده‌ها و دیدگاه‌های صاحب‌نظران ایرانی که پیشتر در قالب مقاله، یادداشت و مصاحبه منتشر شده اند را در مجموعه‌ای گردآوری کند تا بستری برای توسعه گفتگوی انتقادی اندیشمندان فراهم شود.

کتاب «مسئله علم در ایران» یکی از منتشرات این مجموعه است که مجموعه یادداشت‌ها و مصاحبه‌های «موسی اکرمی» از اساتید صاحب‌نام فلسفه را در خود جای داده است. ایشان در این کتاب با طرح مسائل بنیادین در ساحت تاریخ علم، فلسفۀ علم و پاره‌ای از موضوعات مربوط به آموزش عالی، به تحلیل وضعیت موجود پرداخته است.  آنچه در ادامه می‌آید، مروری اجمالی بر عناوین مطالب کتاب به‌همراه نگاهی نقادانه به پاره‌ای از رویکردهای نویسنده در این کتاب می‌باشد:

 

معرفی کتاب

کتاب «مسئله علم در ایران» مشتمل بر شش دفتر (بخش موضوعی) است که هر دفتر مباحث متعددی را در خود جای داده و مجموعاً سی گفتار (اعم از یادداشت و مقاله و مصاحبه) این کتاب را شکل داده اند.

نویسنده در مقدمه با بیان اینکه نگرش حاکم بر مطالب این کتاب، «واقع‌گرایی علمی» است که از دستاوردهای برجستۀ سنّت فلسفۀ تحلیلی می‌باشد، لذا توضیحاتی تخصصی دربارۀ فلسفۀ علم، نسبت علم و فلسفه، اهمیت فلسفۀ علم، ارتباط علم و فلسفه وهمچنین ابعاد واقع‌گرایی علمی ارائه می‌دهد تا برای مخاطب به‌خوبی روشن باشد که با کدامین نگرش به سراغ علم، تاریخ علم، فلسفۀ علم رفته است.

دفتر یکم «دربارۀ فلسفۀ علم» است. ایشان در این بخش ابتدا با تحلیل چیستی فلسفۀ قاره‌ای و فلسفۀ تحلیلی و سپس فلسفۀ علم، به طرح این پرسش می‌پردازد که «فلسفۀعلمِ تحلیلی یا فلسفۀعلمِ قاره‌ای؟» و پس از مقایسۀ این دو رویکرد، نهایتاً نتیجه می‌گیرد که آنچه در سنّت قاره‌ای مشاهده می‌شود، گونه‌ای «شبه‌فلسفۀعلم» است و با توجه به درک دقیق‌تر و روشن‌تر و عینی‌ترِ فیلسوفان تحلیلی و خصلت‌های ذاتی این نگرش فلسفی، فلسفۀ علم راستین را در فلسفۀ تحلیلی باید جستجو کرد. همچنین گفتاری در باب «امکان ریاضیاتی کردنِ علوم اجتماعی» مبحث دیگری از این بخش است که از اهمیت خاصی برخوردار می‌باشد.

موسی اکرمی در دفتر دوم «دربارۀ پیوند میان علم و ناعلم» سخن می‌گوید. تحلیل ارتباط میان فیزیک و فلسفه و بررسی امکان و چیستی فلسفۀ فیزیک، رابطۀ علم و فرهنگ‌شناسی، و همچنین بررسی ادلۀ «هویت ممتنع علم دینی» و «امتناع تأسیس علم دینی» که در جلسۀ نقد کتاب «هویت علم دینی» نوشته دکتر خسرو باقری مطرح شده، از مباحث مهم این بخش هستند.

بررسی وضعیتِ «فلسفۀ علم در ایران» نیز موضوع دفتر سوم است. نویسنده در این دفتر از منظر خویش، به تحلیل پیشینه، امروز و آیندۀ کرسی‌های فلسفۀ علم در ایران می‌پردازد. گفتار پایانی این دفتر، مقاله‌ای علمی-پژوهشی است با موضوع «فلسفۀ پزشکی اسلامی و عقلانیت انتقادی». با توجه به اهمیت «فلسفۀ علوم تجربی در جهان اسلام» و همچنین فلسفۀ «پزشکی اسلامی» از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. نویسنده در این بخش سعی کرده اجزای مثبت و کارآمد پزشکی اسلامی را مطابق با آنچه در کتاب‌های تاریخ پزشکی موجود است گردآوری نماید تا در پرتو تحلیل‌های روش‌شناسانه، به کاستی‌های آن نیز دست یابد.

دفتر چهارم دربارۀ «تاریخ‌نگاری علم و فلسفۀ تاریخ‌علم» سخن می‌گوید. که تلاش گرده ملزومات تاریخ‌نگاری علم بر اساس رئالیسم علمی را ذیل سه گفتار تبیین می‌نماید.

دفتر پنجم به‌طور خاص به بررسی روش‌شناسی چند تن از دانشوران از منظر فلسفه علم اختصاص دارد. گفتار اول بررسی میزان حقانیت تامس کوهن در خوانش پارادایمی-انقلابی از تاریخ علم است. ایشان در این گفتار به نقد رویکرد کوهن در فلسفۀ علم و قرائتی که از تاریخ علم دارد می‌پردازد. در ادامه نیز گفتارهایی دربارۀ شخصیت علمی زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ‌ بهایی و دکتر محمود حسابی و نهایتاً استاد احمد بیرشک را تجمیع نموده است.

دفتر ششم نیز به بررسی «هست و بایدِ آموزش عالی در ایران» اختصاص دارد. تأملی بر عنوان «استاد» ، آسیب‌شناسی کتاب فلسفه و سرقت علمی در ایران، مسئله‌ی حذف دوره کارشناسی رشته فلسفه و معیارهای سنجش علمِ اساتید دانشگاه موضوع گفتارهای این دفتر است. آخرین گفتار کتاب و این بخش نیز، تنها مقالۀ ترجمه‌شده در این مجموعه می‌باشد که نویسنده به‌دلیل اهمیت ویژه‌ای که مباحث آن نسبت به مسئله‌ی علم در ایرانِ امروز داشته، آن‌را با عنوان «چشم‌اندازی به جهانِ علم و فنّاوری: کلان-علم» در این دفتر گنجانده است.

کتاب «مسئله علم در ایران» تألیف موسی اکرمی، از سوی انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در 524 صفحه و به‌قیمت 27000 تومان منتشر شده است.

بررسی و نقد:

کتاب «مسئله علم در ایران» شامل مباحث بنیادین و گسترده‌ای است که حقیقتاً جای آن‌ها در میان آثاری که در حوزه فلسفۀعلم موجود است خالی بوده و لااقل اینکه از منظرگاه خاص نویسنده و همچنین به چنین سبک و ساختاری که مخاطبِ کمترمتخصص را به سمت خود متمایل میکند؛ که این ویژگی از جهتی می‌تواند امتیاز این اثر محسوب شود و از جهتی دیگر یکی از ضعف‌های آن. اما راجع به برخی مباحثی که در این کتاب مطرح گردیده، با رویکرد انتقادی موضوعاتی قابل‌طرح است که در ادامه برخی از آن‌ها را اشاره می‌کنیم:

 

  1. کاستی در تحلیل معرفت شناسانه

نویسنده در مقدمه کتاب، تعریفی که از علم ارائه می‌دهد، همان تعریفی است که مساوق با «علم تجربی» می‌باشد. همچنین در مواضع متعددی از کتاب، پنج «دستگاه باورِ مدعی شناخت» را طرح می‌کند که مرزبندی آن‌ها با یکدیگر برای پاکیزگی و سلامت هرکدام از آن‌ها ضروری است: علم، فلسفه، دین، عرفان و اسطوره. ایشان دربارۀ این پنج دستگاه معرفتی، به بیان همین مقدار کفایت کرده و به تحلیل بیشتر مسئله نمی‌پردازد. لیکن آنچنان‌که در گفتارهای گوناگون دربارۀ علم سخن می‌گوید، گویی علم تجربی یکه‌تازِ عرصۀ «شناخت واقع» است و دیگر دستگاه‌های معرفتی را راهی به شناخت واقعیت –آنگونه که هست- نیست. این درحالی‌ است‌ که بی‌تردید بررسی ارزش معرفت‌شناختی هر یک از این پنج دستگاه باور (فارغ از نتیجه‌) یکی از بنیادین‌ترین مسائلی است که در سرنوشت علم تجربی و فلسفۀعلم تجربی نقش تعیین‌کننده دارد. پرسش‌هایی از این دست که: هر یک از این پنج دستگاه معرفتی تا چه اندازه امکان دسترسی به واقع را دارند؟ مرز هر یک از این پنج دستگاه معرفتی با دیگری کدام است و معیار این مرزبندی چیست؟ اگر بپذیریم که برخی از این پنج دستگاه معرفتی امکان دسترسی به واقع را دارند، آیا تعاملِ فعالانه میان آن‌ها ضرورت نخواهد یافت؟ نویسنده خود در مواضع متعدد کتاب، به ارتباط و دادوستد میان «علم تجربی» و «فلسفه» تصریح نموده است. بنابراین ایشان به‌صورت پیشفرض، علاوه بر علم، واقع‌گراییِ فلسفی را نیز اجمالاً پذیرفته‌اند. اما جای این پرسش خالی است که: با چه معیاری فقط میان این دو دستگاه ارتباط برقرار می‌شود و به چه دلیل سه دستگاه‌ معرفتی دیگر نیز امکان تعامل را نداشته باشند؟ کمّ‌وکیف ارتباط‌ها و تعامل‌ها چگونه خواهد بود؟

آنچنان که مؤلف خود به تبیین موضع خویش در باب «واقع‌گرایی علمی» می‌پردازد و تأمل در بخش‌های گوناگون کتاب نیز این گمان را تقویت می‌کند که از نگاه ایشان تنها «علم تجربی» است که به‌صورت موجّه امکان دسترسی به واقع را دارد. مسلماً در کتابی که با چنین گسترۀ موضوعی و در این سطح بنیادین به طرح مسائل مربوط به علم می‌پردازد، جای طرح این پرسش که «آیا فقط علم تجربی امکان شناخت موجّه واقع را دارد؟» خالی است. اهمیتِ سرنوشت‌ساز این مسئله آن‌گاه نمایان می‌شود که به‌عنوان نمونه، ایشان مبتنی بر همین رویکرد خاص و تقلیلِ -خواسته یا ناخواستۀ- باور صادقِ موجه به «علم تجربی» مدعی امتناع تأسیس علم‌دینی می‌شود.

 

  1. ارزیابی شتابزده نسبت به امکان علم دینی

نویسنده در گفتار هشتم کتاب (نقد کتاب هویت علم دینی اثر دکتر خسرو باقری)، ادله و توضیحات خویش در باب علم دینی را مطرح کرده و از «هویت ممتنع علم دینی» دفاع کرده است. گذشته از اینکه نقد یک رویکرد حداقلی در باب علم دینی (به‌دلیل موضع منفعلانه‌ای که این رویکرد نسبت به علم تجربی دارد) منطقاً برای مدعای «هویت ممتنع علم دینی» کفایت نمی‌کند، بررسی برخی ادله و توضیحات نویسنده در اثبات مدعای خویش نیز نشان از شتابزدگی در نقد علم‌دینی دارد. از جمله:

  1. آیا طرحِ مدعای «امکان علم دینی» به معنای طرح ضرورت یا امکان «ایدئولوژیک کردنِ علم تجربی» است؟ اگر حقیقتاً این دو مساوق باشند، سخن از امتناع علم دینی چندان گزاف نخواهد بود. اما بررسی مدعیات بسیاری از نظریه‌پردازانِ این عرصه (از جمله آیت‌الله جوادی آملی و دکتر مهدی گلشنی) نمایان‌گرِ این حقیقت است که  برابر دانستنِ «علم دینی» با «علم ایدئولوژیک» یکی از اشتباهات نویسنده در فهم واقعیتِ علم دینی است. به‌نظر می‌رسد ورای چنین تصویر کلیشه‌ای از علم دینی، حجم گسترده‌ای از مفروضات معرفت‌شناختی و دین‌شناختی پنهان است که بدون تبیین اثبات آن‌ها، طرح چنین مدعایی امکانپذیر نخواهدبود؛ و با بررسی آن مفروضات هم، گسست میان آن‌ها با مبانی معرفت‌شناختی و دین‌شناختیِ مذکور نمایان خواهد شد.
  2. نویسنده در توضیح یکی دیگر از ادلۀ امتناع علم دینی، تکثر مذاهب و فِرق اسلامی را مطرح می‌نماید. چرا که علم‌دینی قرار است بر اساس مبانیِ یک برداشت خاص از اسلام و قرآن (مثلاً شیعۀ اثنی‌عشری) محقق شود؛ در حالی‌که آن برداشت مذکور، مورد تأییدِ قاطبۀ جامعۀ دینی نیست؛ بنابراین تحقق یک علم‌دینیِ واحد نیز ممتنع می‌باشد. طرفه آنکه با چنین معیاری اساساً دیگر نمی‌توان از پیشرفت علم سخن گفت! چرا که حرکت رو به پیشِ علوم (حتی علوم تجربی) همواره بر پیشفرض‌های معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی‌ای استوار است که آن مبانی هنوز به جامعۀ علمی عرضه نشده و شاید هیچ‌گاه نیز عرضه نشوند؛ اما مبتنی بر همان پیشفرض‌ها بر اساس روش‌شناسی علمی حرکت کرده و محصول پژوهشی‌اش نیز مورد تأیید جامعۀ علمی واقع می‌شود.
  3. نویسنده معتقد است که «علم تجربی با پیش‌فرض‌های معرفت‌بخشِ غیرتجربی ممکن نیست» و لذا علم دینی نیز از اساس ممتنع است. این ادعا در حالی طرح می‌شود که اکنون خلاف این امر لااقل در ساحت علم فیزیک نیز به‌ مثابه یکی از مسلمات پذیرفته شده است. تأثیر پیش‌فرض‌های غیرتجربی بر علم تجربی امروزه آنچنان روشن و مسلم است که رابرت یانگ سردبیر مجلۀ Science as culture  می‌نویسد: «کارهای اخیر این را برای افراد بصیر روشن کرده است که هیچ جایی در علم، فناوری، پزشکی یا سایر تخصص‌ها نیست که شما مذهب را به عنوان یک عامل مؤثر نیابید.» (از علم سکولار تا علم دینی، دکتر مهدی گلشنی ، ص159) دکتر مهدی گلشنی نیز در آثار متعددی که تألیف نموده، اثبات کرده است که این واقعیت «در تجربۀ فعالیت‌های علمیِ دانشمندان علم تجربی» بارها و بارها مشاهده شده است. توجه به این نکته لازم است که مسئله فراتر از «بایستگی علم تجربی» بوده و به «واقعیتِ پژوهش علمی» مربوط می‌شود.

 

  1. فقدان ایده‌ای فعالانه برای مسئله‌ علم در ایران

علی‌رغم وجود مباحث گسترده و حجم قابل توجهی که در این کتاب به فلسفۀعلم اختصاص دارد، شاهد هیچ راه‌حل یا ارائه‌ی ایده و نظریه‌ در باب اینکه «چه باید کرد؟» نیستیم. به استثناء گفتارهای محدود و مختصری که در واقع «تاریخ علم» هستند، آنچه در این کتاب بیش از همه مشهود است، بررسی و تحلیل آنچه بر جغرافیای اندیشۀ غربی در ساحت علم و فلسفۀعلم گذشته است و همچنین داوری دربارۀ آن‌ها است. گویی تمام آنچه برای «مسئله علم در ایران» ضرورت دارد، ورود و انتقالِ صحیح و کاملِ آن اندیشه‌های تولید شده در جهانِ غرب به داخل کشور است و دیگر هیچ؛ گویی هویت علم و فلسفۀعلم در ایران، صرفاً با ترجمه و انتقال از آن‌سو به این‌سو معنا پیدا می‌کند. گرچه نویسنده مشخصاً وارد این مبحث نشده، لیکن روح حاکم بر کتاب، معنایی جز این را نمی‌رساند. مسئله اینست که آیا ما ایرانیان هم فهمی از عالَم نداریم و آیا حق نداریم بر اساس فهم خویش، وارد دیالوگ و مفاهمۀ مستقل (و نه صرفاً ترجمه‌وار) با علم و فلسفۀعلم غربی شویم؟ آیا مسیر ورود به جریانِ جهانیِ تولید علم، فقط و فقط از مسیرِ ترجمه می‌گذرد؟ به‌نظر می‌رسد این نیز مسئله‌ایست که گرچه بررسی آن در اثری اینچنینی ضروری می‌نماید، لیکن به صورت پیشفرض برای نویسنده آنچنان مسلم انگاشته شده که حتی نیاز به طرح پرسش در این باره ندیده است!...

  1. کدام فلسفه؟

نویسنده در گفتار ابتدایی کتاب، با بررسی خصلت‌های فلسفۀ قاره‌ای و فلسفۀ تحلیلی، عنوان «فلسفۀعلم» را منحصراً شایستۀ «فلسفۀعلمِ تحلیلی» دانسته و در مواضع متعدد دیگر نیز از واقعیتِ گریزناپذیرِ تعامل میان علم تجربی و فلسفه سخن گفته است. آنچه در این‌باره قابل طرح است، اینست که ایشان با وجود اذعان بر تأثیرگذاری فلسفه بر علم، از سنت غنیّ فلسفه اسلامی غفلت کرده و هیچ اشارتی به امکان یا امتناع «فلسفۀعلمِ مبتنی بر فلسفۀ اسلامی» سخن به میان نیاورده است. اگر مسئله‌ی کتاب، مسئله‌ی علم «در ایران» است، آیا می‌توان وجود سنت‌های قویم و غنیّ فلسفی که هویت مستقل از فلسفۀ قاره‌ای و تحلیلی داشته باشند، درون این جغرافیای اندیشه‌گانی را نادیده گرفت؟ و آیا با نادیده گرفتن این عامل سرنوشت‌ساز، می‌توان از «مسئله‌ی علم در ایران» آنچنان‌که باید، سخن گفت؟