ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منورالفکری» ثبت شده است

منتشرشده در شبکه اجتهاد

چندسالی‌ است که با موج نوظهوری از اظهارنظرهای فقهی از سوی برخی افرادِ حوزوی مواجهیم که تفاوت‌های جوهری با اظهارنظرهای فقهیِ پیش از این دوران دارد. مهم‌ترین ویژگی این نوع فقاهت – که البته با تسامح آن را گونه‌ای فقاهت می‌نامیم- چهار مشخّصه است:

ملااحمدی
۱۱ آذر ۰۲ ، ۱۹:۳۳

1-   این جریان «تفکیک جنسیتی شهرداری» هم این روزها حکایت جدیدی است که آدم را انگشت به دهان وامی‌گذارد! که چه خوب و چقدر عجیب که حالا شهرداری به فکر اجرای این قانون افتاده و از دیگر سو، چه زشت و چه عجیب تر که بعضی ها که اسمشان را نیاورم حمله ور شده اند به این موضوع!

هر روز اتفاق جدیدی می افتد و در این وانفسای دنیای سیاست آدم متحیّر می ماند که چه شد فلانی چنان کرد و چرا فلانی چنین گفت؟! حدس زدن آری، اما ساده نیست فهم واقعیتِ انگیزه های بازیگرانِ سیاست که هر دم از این باغ بری می رسد! نه میتوان خوشبین بود و حسن ظن داشت که فلانی چه آدم خوبی شده، و نه می توان بدبین بود و سوءظن داشت که إلاولابدّ حتما کاسه ای زیر نیم‌کاسه اش هست؛ اولی بخاطر اینکه آدم را به ورطه ی ساده اندیشی و حـُمق می‌اندازد و دومی بخاطر اینکه از تقوا به دور است!...

فعلا آنچه به تخصص من مربوط میشود، نه تحلیل انگیزه ها و اندیشه ها و ثمرات سیاسی این جریانات، که تحلیل درستی یا نادرستی این مسأله از منظر دین است. پس در بررسی ابعاد سیاسی-اجتماعی این موضوع عذر تقصیر دارم و می‌پردازم به آنچه وظیفه و تخصص من است...

اصل موضوع روشن است: خانم ها و آقایان کارمندی که مجبور بودند حداقل یک سوم ساعات شبانه روز را در یک اتاق در کنار هم زیست کنند. وقتی محل کارشان یکی است، یعنی کارشان آنقدر باهم مرتبط بوده که باید میز کارشان نزدیک هم می بوده و این یعنی «ضرورت ِ تعامل ِ زیاد میان دو کارمند» که بسیار طبیعی و منطقی است.

 

2-   حقیقت اینست که روح انسان دائما در حال «شدن» و «دگرگونی» است. این شدن ها که هرلحظه و هر روز در حال وقوع است، یا توسط ِ خود ما انجام میگیرد (با رفتارها و اندیشه ها) و یا اینکه روح خودمان را –خواسته یا ناخواسته- می سپریم به واقعیتی خارج از خودمان تا شاکله اش را آنگونه که میخواهد بسازد. این واقعیت خارج از ما که بسیاری از «شدن»های روح ما متأثر از آنست، میتواند یک انسان مثل دوست یا همسر یا استاد یا... باشد، میتواند یک رسانه مثل تلوزیون و اینترنت و موبایل و ماهواره و... باشد، و میتواند یک موقعیت و محیط باشد مثل خانواده یا مدرسه یا دانشگاه یا حوزه یا محل کار یا هر محیط اجتماعی دیگر.

این شدن‌ها و دگرگونی‌های روح، در ادبیات علمای اخلاق عبارت است از «تربیت». در ادبیات محاوره ی ما وقتی از تربیت گفته می شود، ذهن ها به سراغ این میرود که با کودکان چگونه باید و چگونه نباید رفتار کنیم تا شاکله ی شخصیتی آنها به نحو احسن شکل گرفته و رشد کنند. اما از منظر حکمای اسلامی این تربیت مختص دوران کودکی نیست. بلکه هر دوران و هر موقعیتی، مرحله ای از تربیت انسان است که حداقل تا چهل سالگی در جریان است و انسان تا این سن در حال تربیت شدن. حاصل این تربیت در پایان عمر دنیایی، یا به انسانیت ِ خلیفةاللهی منتهی میشود و یا حیوانیت...

 

3-   سال ها پیش آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه بحثی را به دنبال موضوع «تربیت» مطرح کردند و به سرانجام رساندند. امروز که رفتم به سراغ همان بحث ها، کأنّه این حرف ها را امروز براساس نیاز جامعه بیان میکرد.

آن حکیم الهی می گفت: «روح با استمرار یک عمل، روش می‏گیرد و کار برایش عادی می‏شود. وقتی یک چیز عادت شد یعنی مَلَکه شده است و ملکه هم همان تربیت است. در اینجا محیط شغلی و خود شغل، مربی من شده است. «شغل» چگونه دارد من را تربیت می‏کند؟ با تکرار عمل، تربیت تخریبی و اثر سوء دارد. چنین روشی را می‏دهد که قبح برخی گناهان را از بین می‏برد. مثل زرگری که قبح رباخواری را پیش من از بین می‏برد. من قبلاً گفتم که تربیّت اینچنین نیست که من قصد بکنم تحت تربیت قرار بگیرم. خیر؛ ناخودآگاه صورت می گیرد. محیط روی ما اثر می‏گذارد. این جوّ حاکم، بر روی انسان اثر می‏گذارد. من دارم راجع به محیط شغلی بحث می‏کنم. محیط شغلی یک چنین محیطی است. تأثیرش ناخودآگاه است. چون امور مادّی است. اگر انسان با امور مادّی سر و کار پیدا کرد، همان ابعادی که با مادّیّت هم‏سو هستند، زنده می‏شوند. همه اینها برای محیط است. در روایات ما میفرمایند محیط‏های شغلی ای هست که باید حواست جمع باشد یک وقت شیطان فریبت ندهد...»

 

4-   تا اینجا درباره ی تأثیر محیط بر تربیت روح انسان سخن گفته شد. در این بخش کار من فقط کپی-پیست از سخنان آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی است. جالب اینجاست که آن استاد بزرگ الهی، درباره ی اصل موضوع مورد بحث یعنی «محیط شغلی» و «همکاران شغلی» هم براساس روایات حرف دارد:

« انسان باید مراقب باشد که می‏خواهد با چه کسی همکار شود! مهم است که انسان در نهادها و سر کار، با چه کسی دارد کار می‏کند. منظور من این است که تو در اتاقی که نشسته‏ای ببین چه کسانی در آنجا هستند؟ چه می‏گویند؟ چه قیافه‏هایی دارند؟ ما گفتیم: ابعادِ تربیتی، دیداری، گفتاری و رفتاری است. هر روز که می‏روم آنجا چشمم به صورت چه کسی می‏افتد؟ حرف‏هایی که می‏زند به گوشم می‏خورد چیست؟ ممکن است کسی به او مراجعه کند و با من کاری نداشته باشد، ولی من که برخورد او با مراجعه کننده را می‏بینم و حرف‏هایش را می‏شنوم؛ پس باید در این دقت کنم. من مطالب را خیلی جزئی می‏گویم تا خیال نکنی مسأله ی همکار شوخی بردار است...

بعد می‏رویم سراغ مراجعین که این‏جا مصیبت بالاتر است، چون رابطه، رابطه مستقیم است. چه مراجعینی به من مراجعه می‏کنند؟ از چه طایفه‏ای هستند؟ با چه شکل و قیافه‏ای می‏آیند؟ بیش از این اشاره نمی‏کنم. خودتان می‏توانید تطبیق دهید. آیا این مراجعین دیدارشان من را به یاد خدا می‏اندازد یا من را به یاد شیطان می‏اندازد؟ چه با قیافه‏اش، چه با سخن گفتنش و امثال اینها کدام نیروی درونی من را تحریک می‏کند؟

مثلاً افرادی که مراجعه می‏کنند در موردی که خیلی بارز هم هست مراجعین به شخص، از جنسِ مخالف باشند. این مسأله چون مورد ابتلا است، عرض می‏کنم که اگر شخص زن است، مراجعه کننده او مرد باشد و اگر مرد است، مراجعه کننده او زن باشد. این از آن جاهایی است که زمینه برای تخریب آماده است. من نمی‏خواهم به‏طور مفصّل وارد این مورد شوم، فقط به‏طور گذرا به آن اشاره می‏کنم.

در روایتی از پیغمبر اکرم داریم که فرمودند:«قال رسول الله صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم: ما من صباح الا و ملکان ینادیان: ویل للرجال من النساء و ویل من نساء من الرجال!» هیچ روزی نیست مگر این‏که دو فرشته با هم ندا می‏کنند و داد می‏زنند که «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان!» نکته‏ای در این روایت است که من این را عرض می‏کنم. در روایت دارد «ما من صباح» یعنی هیچ روزی، هیچ صبحی نیست دو ملک ندا می‏کنند «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان»؛ حالا چرا نمی‏گویند: هیچ شبی نیست مگر این‏که...؟ جهت این است که روابط اجتماعی در روز برقرار می‏شود. شب هر کسی در خانه‏ خود است. در روز است که هم‏جنس‏ها و مخالف جنس‏ها در صبح روابطِ اجتماعی دارند. سخن پیغمبر اکرم در مورد اختلاف جنسیّتی است.

یکی از خطرات مهم مراجعین این است که هم‏جنس نباشند، اینجا است که زمینه فراهم می‏شود آن بعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد. مخصوصاً این‏که شرایط هم طوری باشد که جنبه خصوصی پیدا کند. یک وقت به قول ما طلبه‏ها در ملاء عام است و یک وقت رابطه شکل پنهانی دارد و در برابر دیگران نیست. آن‏ رابطه‏ای که جنبه خصوصی دارد، بدتر است.

اگر این حداقل ها رعایت نشود، کم‏کم رابطه با نامحرم برایت عادی می‏شود و نعوذبالله یک سنخ محرمات اصلاً قباحتش از بین می‏رود. به خاطر مراوده با نامحرم‏ها به اقتضای شغل خود، دیگر قبحی سرت نمی‏شود. البته فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود والّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! »

 

5-   هر حرفی را لازم به گفتن نیست. مخاطب باید عاقل باشد که بحمدالله هست. آن‎‌که غرض و منفعت نداشته باشد، آنگونه که باید سخن را تحویل میگیرد. فقط از بین سخنان آن حکیم الهی، بر دو نکته تأکید میکنم.

اول جمله ی آخر که « فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود و الّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! » و دوم اینکه هیچکس در این بیان محکوم به گناهکاری و یا مرضِ نفسانی نمیشود، تمام کلام در اینست که برخی شرائط و موقعیت ها باعث می شود که «زمینه فراهم شود آن بُعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد.» این نکته را از پست های وبلاگ نویسان خوبی که به تحلیل عینی و ملموس موضوع پرداخته اند، به خوبی میتوان دریافت. مثلا این و این


6-   این حرف ها اگر قرار باشد بصورت کاربردی تئوریزه شود، ظاهر بسیار متحجّرانه ای خواهد داشت. مثلا از نتایج عملی این حرف ها اینست که شرائط ایده آل محیط کاری است که هیچ زن و مرد نامحرمی با هم در ارتباط نباشند یا کمترین ارتباط ممکن را با هم داشته باشند. اینکه آقا و خانم هراندازه که اهل تقوا باشند و واقعا هم ترس از ارتباط با نامحرم داشته باشند، به هرحال نفس امّاره دارند و حتی به یک شوخی کاملا سربسته و ساده و حیاءمدارانه هم که شده، کم کم این قبح برایشان ساده میشود. و آنگاه که باب ِ قبح شکنی باز شود، ابتدای راهی است که منتهایش راهی جز حیوانیت نیست... و غیره.  از این ترسی ندارم که با این حرف ها متهم شوم به تحجّر. قبلا در باب روشن‌فکری آنچه باید، گفته شده است.

ملااحمدی
۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۲

در آخرین ساعات حیات نبیّ اعظم صلّی الله علیه و آله ، تاریخ واقعه ای را در خود ثبت کرد که سیاهی را بر پیشانی اش برای همیشه جاودانه کرد!...

تفصیل این جریان در این پست آمده است. جریانی که بین مورخین شیعه و سنی هیچ اختلاف نظری در اصل تحقق آن وجود ندارد و متعصّب ترین مورّخین و متکلّمین اهل سنت بر وقوع آن صحّه گذاشته اند و نهایتاً در صدد توجیه آن برآمده اند.

اتفاقی که افتاد این بود: رسول أعظم صلی الله علیه و آله در آخرین ساعت های عمر شریف شان در حالیکه در بستر بیماری هستند و تنی چند از صحابی در محضر ایشان حاضرند، درخواستی میکنند که برایشان دوات و کاغذی بیاورند تا «مطلبی بنگارند که امت ِ مسلمان ِ پس از ایشان هیچگاه و بهیچ وجه از مسیر هدایت گمراه نشوند» اینجا یکی از صحابی سخنی گستاخانه بر زبان راند و باعث شد اختلاف در امت اسلامی از همان ساعت آغاز شود. او با سخنش مانع شد که کاغذ و قلم بیاورند و بعدهم که مشاجره در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله بالاگرفت و مؤمنان حقیقیِ از صحابی با مخالفت شان غالب شدند و بنا شد که کاغذ و قلم را بیاورند، دیگر زمان گذشته بود و این نامه برای همیشه ی تاریخ نانوشته ماند!...

اما مسأله ایکه مطرح است اینست که آن شخصِ مخالف، با دو ادعای در طول هم ، با نصّ صریح نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله مخالفت کرد و باعث شد از همان زمان امت اسلامی دو دسته شود.

ادعای اول که از گستاخانه ترین سخنان تاریخ است، ادعای هذیان گوئی حضرت نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله است که با استناد به بیماری ایشان مطرح شد!!.... (نعوذبالله)

و ادعای دوم «حسبنا کتاب الله» (قرآن برای ما کافیست) !...

پس از رحلت حضرت شان، همین شخص که چنین جسارتی به ساحت مقدس و مطهر رسول اعظم صلی الله علیه و آله با هدایت ِ سقیفه باعث شد که باز دو دستگی میان امت اسلامی بیشتر شود و شد آنچه شد...

جریان ِ فکری ِ تابع ِ  «حسبنا کتاب الله» ، وقتی در جریان فهم و تفسیر آیات قرآن به بن بست خورد، نتوانست به شعار گستاخانه ی خود پایبند بماند و با جریان جعل حدیثی که به راه انداخت، «صحاح ستّه» ای را به یادگار گذاشت که حالا بخشی از آن را از نظر استناد و اعتبار همسنگ قرآن میداند!

آری؛ آن تفریط گستاخانه، به این افراط ابلهانه منجر شد!...

این جریان فکری در طول تاریخ به انحاء گوناگونی رخ نموده است که یکی از نمونه های آن که اندکی منوّرالفکرانه تر و بسیار ساده انگارانه تر و عامیانه تر است، نامعتبر دانستن ِ هرآنچه از میراث احادیث و تواریخ به دست ما رسیده است و اکتفای تامّ و کورکورانه به ظاهر قرآن می باشد. این طرز فکر که البته نمیتوان عنوان «جریان» را برآن گذاشت، سخن تازه ای نیست! بنده بارها از مردم ِ کم اطلاع ِ کوچه و بازار که هیچ –دقیقا هیچ- مطالعه ی دقیقی در معارف دینی و حتی در متن قرآن حکیم نداشته اند، چنین سخن و ایده پردازی ای را شنیده است. اما شکل تئوریزه شده اش را اخیراً با لینک یکی از دوستان یافتم و آن را بسیار سطحی و غیرمنطقی دانستم،  اما صرفا بخاطر اینکه درخواست کرده بودند که به نقد آن بنشینم، نکات کوتاهی درباره ی این طرز فکر می‌نگارم:

ملااحمدی
۰۱ آذر ۹۲ ، ۰۱:۰۷


1.    اولین بار ، وقتی که نامه ی تاریخی شهید مطهری رضوان الله علیه را میخواندم ، متوجه شدم که دکتر شریعتی دو نفر را وصیّ محتوائی ِ آثارش قرار داده و از آنها خواسته که آثارش را تصحیح کرده و اشتباهات محتوائی آن را تصحیح و حذف و جرح و تعدیل کنند؛ مرحوم علامه محمدتقی جعفری رضوان الله علیه و استاد محمدرضا حکیمی.

 

 

این برایم خیلی جالب بود. اولین معنایش این بود که خود ایشان در اواخر عمرشان به این واقعیت پی برده اند که کتاب هایشان مشتمل بر بسیاری اشتباهات اعتقادی هست و به همین دلیل دو نفر که از فضلاء علوم دینی و از دوستانش هم بوده اند را وصیّ قرار داده و از ایشان خواسته است که اشتباهات اعتقادی ایکه در کتاب هایش هست را به صلاحدید خودشان تصحیح یا حذف کنند.

 

 

 

2.          شهید دکتر بهشتی رضوان الله علیه در صفحه 97 کتاب «شریعتی ، جستجوگری در مسیر شدن» میگویند: «در قسمتى از نوشته هاى دکتر که سال ها پیش مطالعه مى کردم در حاشیه آنها از این یادداشت ها بطور مکرر نوشته ام که دکتر در اینجا یک اندیشه اى را دوست داشته، دلش مى خواسته که این اندیشه، اندیشه مستند اسلامى باشد. بعد رفته و این آیات یا روایات را پیدا کرده و خواسته آنها را طورى معنا کند که سند اسلامى اندیشه هاى دلخواه خودش باشد . ما به طور کلى این شیوه را شیوه صحیحى نمى دانیم و معتقدیم که انسان وقتى مى خواهد دنبال اسلام شناسى برود، مى تواند با اندیشه هاى گوناگون براى فهم قرآن برود، ولى وقتى دنبال فهم قرآن رفت، اول باید تحقیق کند که قرآن کدام اندیشه را تأیید مى کند، بعد بگوید که اندیشه قرآنى این است ولو این اندیشه براى خودش اندیشه اى نباشد که از لحاظ استدلال و عقل قابل پذیرش باشد. انسان اگر بخواهد اسلام شناسى بکند ، باید بدون پیش داورى به سراغ اسلام برود  هر چند که درباره همه مکتب ها همین طور است؛ ولى این مسئله خصوصاً در مورد اسلام که مکتب وحى است دقیق تر مى باشد . در مواردی (متأسفانه سال ها فاصله شده و نمونه هایش یادم نیست، اما در آن کتاب یادداشت کرده ام) به نظر مى رسید که دکتر این طور باشد. در دیدارهاى مأنوس کننده اى که گه گاه با مرحوم دکتر شریعتى داشتیم، این نکات را با صداقت و صراحت و برادرانه با ایشان در میان گذاشتم و در ایشان هم مقاومتى ندیدیم  برعکس آنچه در مورد او مى گویند که یکدنده بود و روى آراى خود پافشارى مى کرد. یادم مى آید که یک بار مفصل با ایشان صحبت کردم و ایشان پذیرا بودند. برادر عزیزمان آقاى خامنه اى در مورد دیگرى نقل کردند که درباره موضوعى با دکتر بحث کردند و ایشان پذیرا بودند.»

 

 

همچنین در صفحه ی 118  همین کتاب میگویند « یادم مى آید در ماه رمضان سال 53 یا 54 که حسینیه ارشاد را بستند؛ قبل از بستن حسینیه و تعطیلى سخنرانیهاى دکتر و دستگیرى او، در همان بالاخانه اى که قدرى بالاتر از حسینیه به صورت حجره ی طلبگى است و دکتر در آن زندگى مى کرد قرار گذاشته بودیم. به آنجا رفته، مقدار زیادى صحبت کردیم؛ در آن دیدار من مى دیدم که دکتر صمیمانه مى گوید، من نمى گویم که در اندیشه هایم نقص نیست؛ اشتباه و لغزش نیست؛ هست !چرا شماها کمک و همکارى نمى کنید تا نقصها برطرف شود و آن چه هست خالص تر و کامل تر عرضه شود؟ گفتم خب، اشکال کار در این است که شما یک سخنرانى مى کنید و منتشر مى شود، بعد ما باید شروع کنیم روى لغزشها بحث کردن. ایشان گفت: خوب ، قبل از انتشار سخنرانى هم مى شود این تبادل نظر را داشته باشیم...»

 

 

 

3.          گذشته از این که اصلاً چه معنی دارد که شخصی (هرچند بزرگوار) در طول زندگی هرآنچه میتواند بنویسند و سخنرانی کند و کتاب تولید کند و در آخر عمر به دونفر دیگر بسپرد که به تصحیح آن همه آثارش بپردازند (!) ، این موضوع برایم سؤال شد که پس چرا آن دو بزرگوار چنین نکردند؟ با توجه به کثرت مخاطبینی که آثار مرحوم شریعتی داشت ، به جا بود وقت میگذاشتند و این کار بزرگ را انجام میدادند. اما چرا چنین نکردند؟!...

 

 

چندسال پیش کتابی  به دستم رسید از مؤسسه ی انتشاراتی مرحوم دکتر شریعتی (متأسفانه در حال حاضر در دسترس نیست تا نام و مشخصات دقیق آن را بگویم) که در آن از استاد محمد رضا حکیمی نقل کرده بود که ایشان به یکی از نزدیکان گفته بودند «دلیل اینکه بنده کتب دکتر شریعتی را تصحیح نکردم این بود که پس از مطالعه ی بخش هایی از برخی کتب ایشان به این نتیجه رسیدم که کتاب هایشان عاری از اشکال است و نیازی به تصحیح بنده ندارد.» !! حقیقت اینست که از این موضوع حیرت کردم. چراکه خود بنده شخصا در کتب مرحوم شریعتی با مطالبی برخورد کرده بودم که در تضاد با معارف و معتقدات اسلامی بود و از طرفی هم استاد حکیمی را فاضل برجسته ای میدانستم که با مبانی و معارف اسلامی آشنایی و تسلط خوبی دارند. لذا چنین سخنی از چنان شخصیتی بسیار بعید می نمود. بخصوص اینکه خود مرحوم شریعتی هم به اشتباهاتشان اعتراف داشته اند ؛ و این ، بر تعجبم می افزود!

 

 

 

4.          دو سال پیش در نمایشگاه کتاب تهران توفیق شد و استاد محمدرضا حکیمی حفظه الله را در گوشه ای نشسته ، دیدم. فرصت را غنیمت شمردم و اطراف را که خلوت دیدم خدمت شان رفتم و پس از عرض سلام و ارادت ، از ایشان سؤالی را پرسیدم که مدت ها ذهنم را درگیر کرده بود. وقتی صحت سخن ِ نقل شده از آن کتاب را از ایشان جویا شدم ، ایشان با حیرت تکذیب کردند و دلیل تصحیح نکردن را اینگونه بیان کردند که « به دلیل مشغله ی زیاد فکری و علمی و... فرصت بررسی کتاب های ایشان را نیافتم» (نقل به مضمون) بعد از این سخن ، از ایشان راهنمایی خواستم درباره ی مطالعه ی کتب مرحوم شریعتی و ایشان که فهمیدند طلبه هستم ،گفتند « تا زمانیکه مبانی اعتقادی ات محکم و قوی نشده است ، به سراغ کتاب های دکتر شریعتی نرو» و در توضیح، بیان زیبا ، قوی  و گیرای دکتر را گفتند که اگر انسان حواسش نباشد ، ناخواسته مبانی اعتقادی اش بصورت اشتباه و غلط شکل میگیرد.بعد هم خاطره ای گفتند مبنی بر اینکه خود استاد شهید مطهری رضوان الله علیه که معروف بودند به مخالفت با ایشان ، قرار بود یک هیأت علمی تشکیل دهند از مجموعه ای اندیشمندان داخل کشور برای تبیین شخصیت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و گسترش آن ؛ که در این هیأت ، مرحوم شریعتی را هم دعوت کرده بودند و وقتی من از این موضوع تعجب کردم، ایشان گفته بودند که انتقادات علمی ما به جای خودش هست ؛ ولی دلیل نمیشود که از متفکری چون آقای شریعتی استفاده نکنیم... (متأسفانه به دلیل تجربه ی تلخی که از ضبط صدایشان داشتند، اجازه ضبط کردن صدا  را به بنده ندادند و فقط اجازه دادند از سخنانشان یادداشت برداری کنم و در آخر هم خودشان یک بار یادداشت را مرور کردند تا اشتباهاً مطلبی را ننوشته باشم!)

 

 

 

 

 

5.        شهید آیت الله بهشتی – که رضوان خدا بر او - در وصف مرحوم شریعتی تعبیری دارند بسیار شعف آور:

 

 

«دکتر شریعتی چنین کسی بود ؛ که آرائش ، اندیشه هایش ، برداشت های اسلامی اش ، برداشت های اجتماعی اش ، در حال دگرگونی و در مسیر «شدن» بود. چون انسان ، موجودی در حال شدن است. و نه فقط انسان ، بلکه همه ی موجودات عالم ، واقعیت هایی شدنی هستند. ولی انسان ، در میان همه ی موجودات ، شدنش شگفت انگیز تر است ؛ ای انسان! تو سراپا «شدنی» ... » (صفحه 28 همان کتاب)

 

 

 

 

 

ملااحمدی
۲۹ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۷
به یاد دارم اوائل که در مراسم های امامزاده علی اکبر چیذر (رزمندگان شمیرانات) شرکت میکردم ، گاهی جمعیت شرکت کننده آنقدر کم بود که حسینیه ی اصلی ِ امامزاده یعنی محل اصلی مراسم تا نیمه هم پُر نمیشد! اما حالا بعد از گذشت سالها خداروشکر با مدیریت و نوکری خوبی که حاج محمود کریمی (که به حق میتوان عنوان پرافتخار «مداح» را برای او برگزید) داشته ، حسینیه که هیچ، دیگر در عادی ترین حالت، حیاط امامزاده هم مملوّ از جمعیت میشود و گاهی هم خیابان و...

این سالهای اخیر اما ، هرساله منتظر یک ابداع در سبک و روش سینه زنی بوده ایم.  واقعا هم این مداح به خوبی توانسته با خلاقیت خوبی که داشته ، ابداعات نو و تازه ای در سبک ها داشته باشد. سبک هایی که از طرفی هم در شأن مجالس اهلبیت علیهم السلام بوده است و هم اینکه آنچنان قابلیت داشته اند که توانسته مخاطب جوان ِ تنوع پسند را با خود همراه کند.

اما امسال ، با ابداعی که داشته اند حقیقتاً توانستند ما را غافلگیر کنند! آنچنان که اولین بار وقتی با آن روبرو شدم، برای لحظاتی فقط بی حرکت ایستادم و بُهت زده شروع کردم اطراف را نظاره کنم! در میانه ی سینه زنی که مداح «واحد» میخواند و این، حلقه ی واسط میان سبک «سنگین» و «شور» است، ناگهان دمّام ( نوعی طبل سنتی ایرانی[1] ) و سنج همراه با مداح شروع میکند به تولید کردن صدایی که شیوه ی عزاداری ِ مردم مناطق جنوبی کشور را برای انسان تداعی میکند. این نوا در کنار همراهیِ هم آهنگی که سینه زن با مداح و دمّامه زن دارد ، و ترکیب همه ی اینها با هم ، طنینی زیبا و هنرمندانه و دلنشین ایجاد میکنند که هم ذکر اباعبدالله علیه السلام و عزاداری ایشان است و هم زیبا و هنرمندانه . نکته ی مهم در اینجا ، همراهی خوبی است که سینه زنانِ عزادار با مداح و دمّامه زن دارند. قبلا با دوستان مزاح میکردم و میگفتم که میتوان این مجلس را بلاتشبیه، یک سمفونی ِ دو سه هزار نفره دانست! ازبس که مستمعین هماهنگی دارد. حالا که دیگر سخنی نمیماند!... گاهی با خودم فکر میکنم میتوان حاصل این مراسم را مصداقی برای «هنر اسلامی» دانست!

اینها همه در جای خود قابل ستایش اند. اما چه بهتر که از منظری دیگر و کمی عمیق تر به این موضوع بنگریم:

ملااحمدی
۱۶ آذر ۹۱ ، ۰۲:۰۱ ۲ نظر

برده داری ، از مسائلی است که همیشه وجدان آدمی را به درد آورده .دو اصل «آزادی» و «کرامت انسانی» که از اساسی ترین حقوق اولیه ی هر انسانی است، در همان  وهله ی اول ِ برخورد با این مسأله ، متعارض با این رسم دیرینه ی بشری مینماید.

اما آنچه که انسان را به شگفت وامیدارد ، اینست که این حکم (جواز برده داری) که قبل از اسلام رواج داشته، توسط اسلام هم إمضاء شده. ( همچون بسیاری از احکام دیگر که توسط اسلام تایید شد و فقط حدود و ثغورش تغییر کرد. مثل اصل معامله و بیع و خیارات و ...)  و این درحالیست که ما مدعی هستیم هیچ تفکری به اندازه ی اسلام نتوانسته اصول کرامت و آزادی انسان را آنگونه که باید، مورد اهتمام قرار دهد. و معتقدیم نگاه اسلام به انسان، یک نگاه متعالی است.

حال مسأله ایکه مطرح میشود اینست که درباره ی احکام برده داری در اسلام چه میتوان گفت؟ ابتدا لازم میدانم عرض کنم که تمام آنچه در این نوشتار میآید، با رویکرد ِ درون دینی است. بدین معنا که ما با فرض پذیرش تمام مبانی فکری ِ اسلام و تشیع به بحث از این موضوع میپردازیم. دلیل آن هم روشن است. زیرا ما درباره ی دیدگاه اسلام و رویکرد آن به این موضوع سخن میگوییم و لذا چاره ای نداریم جزاینکه در پارادایم و چهارچوب همین تفکر پژوهش کنیم تا بتوانیم بخوبی نگاهش به این موضوع را بفهمیم.

بنابراین در ابتدای سخن ، مسأله ی برده داری را از دیدگاه های گوناگونی که در چهارچوب اندیشه ی دینی میگنجند بررسی میکنیم و  سپس با تبیین دیدگاه صحیح که مبتنی بر آیات و روایات است، بسراغ فهم چرائی این حکم در اسلام میرویم تا درحدی که عقل سلیم اجازه میدهد، بر حکمت وجود این حکم و همچنین چالش های مربوط به این موضوع واقف شویم.

یک مسلمان در برخور با این موضوع ، دوگونه رفتار میتواند داشته باشد: یا به کلی از اساس تایید این حکم توسط اسلام را بدلیل غیراخلاقی بودن انکار خواهدکرد و یا اینکه وجود آن در اسلام را تایید میکند و بمعنای اخلاقی بودنش میداند. و این حالت دوم، خودش دو فرض دارد: یا وجود این حکم مختص آن زمان میداند و ادامه این حکم تا امروز را نفی میکند و یا اینکه معتقد میشود این حکم از همان ابتدا ثابت بوده و بهمان صورت تا امروز ادامه دارد. پس در این باره سه نوع رویکرد میتوان داشت: .....



ملااحمدی
۲۲ تیر ۹۱ ، ۱۷:۳۲ ۱ نظر

فیلم سینمائی «زندگی خصوصی» در کنار تمام نقائص و مشکلاتی که داشت، بخوبی توانست طرز فکر و سیر تحول یک روشنفکرِ حزب الهی را به تصویر بکشد. البته مسلماً عقد موقت و متعه، هیچ ربطی به این مسأله ندارد. بلکه مقصود نویسنده در این مقام، دیدگاه های نظری ایست که چنین شخصی با گذشت زمان تحت تأثیر عواملی دچار آنها میشود.

یکی از ویژگی های مهم این طرزفکر (منورالفکری ِ حزب الهی)  اینست که همیشه «زمان حال» را یک ملاک برای دینداری میداند! درحالیکه دوست دارد دین داشته باشد (که انگیزه ی این دینداری هرچیزی میتواند باشد!...) درهمین حالت میخواهد به خیال خویش از زمانه عقب نیفتد و از مقتضیات زندگی امروزی نیز برخوردار باشد. صاحبان این اندیشه، فقط کسانی نیستند که با دینداری مخالف اند! بلکه هرآنکس نوعی تعارض بین دین و دنیا مشاهده کرده (که ناشی از مغالطه ای ناخودآگاه است) خودش را قانع میکند که رفتارهای دینی اش را با خواست ِ زمانه تطبیق دهد و به قول معروف : هم خر را میخواهد و هم خرما را...!


ملااحمدی
۱۶ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۱۸