ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۱۹ مطلب با موضوع «حدیث نفـس» ثبت شده است

خیلی رفتارها یا ویژگی های رفتاری و شخصیتی ِ ما آدم ها ممکن است طبیعی باشد. اما این بدان معنا نیست که هرچه طبیعی باشد، الزاماً صحیح و موجّه هم هست!

مثلاً ممکن است من عصبانی شوم و خب طبیعی هم هست که در حین این عصبانیت، یک رفتار خارج از چارچوب شرع و اخلاق از من سر بزند. اما این عصبانیت، توجیه خوبی برای رفتار غیراخلاقی و غیرشرعی من نخواهد بود. یا مثلاً ممکن است انسانی گرسنه شود و فشار گرسنگی او را وادار کند به دزدیدن برای رفع گرسنگی. ممکن است این رفتار طبیعی باشد؛ اما قطعاً بمعنای صحیح بودن و موجّه بودنش نیست. یا در بدترین حالت ها ممکن است شخصی تحت تأثیر عقده های روانی و اجتماعی و تربیتی ایکه در زندگی برایش ایجاد شده، عامل یک قتل یا خشونت جنسی یا... باشد. این شخص را اگر به دست یک روانکاو بدهند، به تحلیل شخصیت وی پرداخته و آن ریشه ها را رمزگشایی میکند. اما وجود چنین ریشه هایی در شخصیت او، باعث نمیشود که وی را متهم اصلی ندانیم و مجازاتش نکنیم و حتی بالاتر، باعث نمیشود که از نظر اخلاقی این شخص را مذموم و رفتارش را قابل سرزنش ندانیم.

این امر ریشه در یک حقیقت دارد: اختیار ِ انسان

واقعیت اینست که انسان موجودی است مجبور به مختار بودن! موجودی است که دارای قوای «شهوت و غضب» از یک سو و «عقل» از سوی دیگر است. در داشتن ِ این قوا هیچ اختیاری ندارد؛ چه بخواهد و چه نخواهد، اینها را دارد. در مملکت وجود او، لاجرم یکی از این دو طرف حکومت میکنند؛ اما اینکه در هریک از رفتارهای روزانه کدامیک از این قوه ها دستوردهنده ی نهایی باشند، کاملاً بر عهده ی انتخاب و اختیار ِ خود شخص است. این خود اوست که انتخاب میکند که شهوت و غضبش تحت سلطه ی عقلش باشند یا اینکه عقل تحت سلطه ی شهوت و غضب او باشد. شهوت و غضب قوای حیوانی ِ انسان اند که در «طبیعت» او ریشه دارند و «عقل» قوه ایست که ریشه در روح انسانی وی دارد.

این دوراهی ِ «طبیعت یا عقلانیت» دوراهی ایست که ما آدم ها همه روزه و در همه حال درگیرش هستیم؛ در برخی موقعیت ها این مسیر را انتخاب میکنیم و گاهی هم آن یکی را... پیوسته درون ما یک «سنجش» صورت میگیرد و در نتیجه ی بررسی ِ سود و زیان های انتخاب هر طرف، مسیر ِ پیش رو را انتخاب میکنیم. واقعیت دیگر اینست که برای ما آدم معمولی هایی که بیشتر به «طبیعت» دل بسته ایم، انتخاب ِ شهوت و غضب بسیار لذیذتر و آسان تر است. لذا چه بسا در بسیاری اوقات که ممکن است انتخاب مسیرِ طبیعت کمی هزینه داشته باشد، برایش فلسفه بافی میکنیم و سعی میکنیم عقل خود را با طبیعت مان موافق کنیم تا بتوانیم با طیب خاطر آن را انجام دهیم و برای وجدان خود و دیگران پاسخ قانع کننده ای داشته باشیم. در چنین موقعیت هایی، مرز میان طبیعت و عقلانیت، از مو باریک‌تر است.

یا اللهُ یا رحمانُ یا رحیم ... یا مُقَلِّبَ القلوبِ .... ثَبِّت قَلبی علی دینک


مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

دین‌داری مصلحت‌جویانه

تصمیم منطقی کدام است؟

ملااحمدی
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۶

1)

دینداری ِ ما مسلمان ها و بچه شیعه ها معمولاً با دینداری ِ ناب فاصله دارد. گاهی خیلی هم نزدیک است، اما فاصله دارد. دانستنِ چرایی اش چندان سخت نیست؛ چون به هرحال انسان است و شهوت و غضب و وهم شیطان؛ این نیروها درون انسان، دین‌داری کامل و ناب را بر انسان سخت میکنند. اما آنچه سخت است، اینست که باور کنیم خودمان هم دینداری مان خیلی ناب و واقعی نیست. حالا اگر هم نمیتوانیم دینداری خوب و دقیق و کاملاً صحیحی داشته باشیم، لااقل غرق «جهل مرکب» نباشیم که خیال کنیم دینداری مان یک دینداری کامل است و -مثلاً- الآن است که از طرف نماینده ی خدا به عنوان دین‌داری نمونه معرفی شویم و بعد از مرگ هم بعد از کمی عذاب و پاک شدن گناهان، مستقیم وارد بهشت میشویم! لااقل فریب خودمان را نخوریم! اشکال ندارد؛ ناقص باشد؛ خب سخت است کامل بودنش؛ناقص باشد؛ اما مهم تر از ناقص نبودن، اینست که گول نخوریم و «بدانیم و حواسمان باشد» که دین‌داری مان ناب و کامل نیست...


2)

مدل خاصی از دینداری را می شناسم -تازگی ها با این مدل آشنا شده ام- که بسیار خوب و زیبا و اتوکشیده است. مدلی است که از لحاظ شکلی و رفتارهای ظاهری، به دینداری ِ ناب نزدیک هم هست. اما عمیق که بشوی، می بینی از "حق" فاصله دارد. دوست دارم نام این مدل را بگذارم «دین‌داری ِ مصلحت‌جویانه»

در این الگو ، انسان به مبانی دینی کاملاً معتقد است. کاملاً هم ظواهر دینی را رعایت می کند. بسیار هم دوست دارد که یک دین‌دار ِ کامل باشد و تلاش می کند اینچنین باشد. غالب اوقات و در بیشتر شرایط هم واقعاً سعی می کند طبق دین عمل کند. چنین شخصی به دین تعلق خاطر بالایی دارد. درواقع آنقدر با دین خو گرقته است که وابسته ی آن شده است. بالاتر از این، حتی مرزبندی های خودش در دنیای واقعی را با معیار ِ دین انجام می دهد. یعنی برایش مهم است که رفتارهای فردی و روابط اجتماعی اش نیز در چهارچوب دین باشد. سعی هم میکند که ارزش آدم های اطرافش را با معیارها و ملاک های دین بسنجد...

با نگاه ابتدایی نمی توان بین این الگو با "دین‌داریِ ناب" فرقی یافت. راستش را بخواهید، خود من هم تا چندی پیش، وجهِ تفاوت این الگو با ‌دین‌داری ِ ناب را نفهمیده بودم. اما اموری مرا بر آن داشت که در این الگو کمی دقیق و عمیق شوم تا پرسش بعضی سؤال هایم را بگیرم. لذاست که متوجه آن شدم...

تفاوت ِ این مدل با دین‌داریِ ناب در موقعیت های خاص و شرایط بحرانی ای مشخص میشود که منافع ِ نسبتاً مهم ِ شخصی و قومی و حزبی و... انسان با مقتضیات دینی در تضاد قرار میگیرد. در شرایطی که اگر او بخواهد به لبّ دین عیناً عمل کند و براساس دین فکر کند و تصمیم بگیرد و سخن بگوید و قضاوت کند و عمل کند، منافع نسبتاً مهم شخصی اش به خطر می افتد. اینجا دو راه دارد: یا از منفعت خودش بگذرد و در مقابل آموزه های دینی گردن کج کند و اصطلاحاً «انقیاد» داشته باشد؛ یا اینکه از منفعت خودش نگذرد. در این صورت ِ دوم، باز دو راه دارد: یا صریح و روشن و واضح خودش را در مقابل دین قرار بدهد و یا اینکه دین را طبق خواسته ی خودش تفسیر کند. قطعاً کسیکه چنان وابستگی و اعتقاد و تعلق خاطری به دین دارد، هیچوقت حاضر نمیشود به سادگی خودش را در مقابل دین قرار دهد. بنابراین لااقل بخاطر آسودگی وجدان خودش هم که شده، راه دوم را انتخاب می کند. او در این مسیر، به خصوص وقتی مثل ما معتقد به دینی جامع باشد و آشنایی نسبتاً خوب و مطلوبی از آموزه های دینی داشته باشد، خوب موفق خواهد بود! چراکه دین مجموعه ای از آموزه های فقهی و اخلاقی و عقلی و اعتقادی است و برای اینکه یک کار جزئی را به دین نسبت بدهیم، چندان سخت نیست که از میان تمام آن آموزه ها قطعات پازلی را بیابیم که از کنار هم چیندشان توجیهی برای رفتارمان درست شود.

نام این مدل را «مصلحت جویانه» میگذارم چون این شخص دین را میخواهد. اما آنگونه میخواهد که به مصلحت ِ خودش باشد. آنگونه میخواهد که به صلاح منافع این دنیایی اش باشد. دین را مصلحت جویانه می خواهد. آن وقت هایی که به صلاحش نباشد هم به گونه ای تفسیر میکند که به صلاحش بشود. اینگونه خیالش آسوده است که هم دین دارد، و هم به منافعش می رسد. هم دنیا را دارد و هم آخرت را...!


3)

      الّذینَ اتَّخَذوا دینَهُم لَهواً و لَعِباً و غَرَّتهُمُ الحَیاةُ الدّنیا فَالیَومَ نَنساهُم کَما نَسُوا لِقاءَ یَومِهم هذا...

(اعراف ؛ 51)

آنانکه دین‌شان را وسیله بازی و خوشگذرانی گرفتند، پس در روز ِ موعود فراموش‌شان خواهیم کرد؛

کما اینکه آنان نیز فراموش کردند که این روز را درک خواهند کرد...


رکن ِ اساسی ِ چنین مدل دینداری ای، فراموش کردن ِ قیامت است. اینان نه در اصل توحید مشکل دارند؛ و نه در معاد؛ عدل الهی و امامت و... را هم قبول دارند. اما گرچه تعبّداً یا حتی عقلاً معاد را قبول دارند، اما «ایمان به معاد» در قلب شان رسوخ نکرده است. نه اینکه ایمان نداشته باشند. اما این ایمان چندان در قلب شان رسوخ نکرده است که در موقعیت های حساس و سربزنگاه و در پیچ‌های سرنوشت ساز زندگی که منافع این دنیایی با منافع اخروی(دین) تعارض می‌کند، بتوانند قیامت را برگزینند و از منفعت دنیایی شان بگذرند. چون ایمان به معاد در قلب شان کاملاً رسوخ نکرده است، ناگزیر در این لحظات معاد را فراموش می‌کنند و دین را طبق خواسته ی خودشان تفسیر میکنند. چه، که ایمان به معاد اگر حقیقتاً باشد، لااقل احتیاط در برخی امور حساس را به انسان سفارش میکند. لااقل احتیاط . . . .



پ.ن: شخصاً خودم را بسیار نزدیک به این مدل دین‌داری می بینم!... یا اللهُ یا رحمانُ و یا رحیم؛ یا مُقَلِّبَ القُلوب ؛ ثَبِّت قَلبی عَلی دینِک


مطالب مرتبط:

طبیعت انسان

تاریک و روشن

دادگاهی برای اخلاق

تصمیم منطقی کدام است؟

ملااحمدی
۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۶:۴۴

کار دل، «تعلق پیدا کردن» یعنی دل ‌بستن و پیوند خوردن است. این معنا همگانی است و شامل تمام قلب ها می شود. انسان به خاطر داشتن قلب، تنهای نشانه ی اتمّ ِ بی نهایت و آیت ِ کبرای حق محسوب می شود...

ما در این زمینه آیات  و روایات بسیاری داریم؛ اما نکته ی خاصی که در آنها وجود دارد، تأکید بر این مطلب است که این ظرف محبت تنها مخصوص خود ِ خدا است. و نباید دوستی و تعلق به غیر خدا در آن راه پیدا کند. قلب ِ با ادب، مالامال از محبت به خدا و خالی از محبت به غیر است. طبق روایات اینطور فهمیده میشود که خداوند نسبت به قلب انسان، محدودیت خاصی قائل می شود که نسبت به هیچ یک از اعضاء، قوا و ابعاد وجودی او چنین حساسیتی ندارد. او از بین تمام ابعاد وجودی انسان قلب را انتخاب کرده و نسبت به آن کاملاً انحصارطلبانه می گوید: قلب باید فقط و فقط به من وابستگی داشته باشد و بس.

این بحث انحصارطلبی خدا در روایات با عنوان «صداقت در محبت» مطرح شده است. یعنی خدا محبت صادقانه را منحصراً برای خودش می خواهد؛ نه محبت غیرصادقانه و عاریتی را. توضیح اینکه ما یک «محبت کاذب» داریم و یک «محبت صادق»؛ محبت کاذب محبتی است که ریشه دار و محکم  نیست و در برخوردها و تعارضات، زائل می شود و کنار می رود. اما محبت صادق ریشه دار و محکم است و به زودی از بین نمی رود. انسان باید محبت صادقانه اش فقط و فقط مخصوص خدا باشد؛ اما اشکال ندارد که به غیر خدا نیز محبت و دلبستگی سطحی و گذرا پیدا کند؛ چون ما در بستر طبیعت قهراً  دوستی های زودگذر و کاذب پیدا میکنیم و گاهی این نوع از محبت ها، ناخودآگاه به قلب هایمان سرایت می کند؛ اما باید مراقب بود تا در دل، تنها یک محبت صادقانه و ریشه دار وجود داشته باشد و آن هم حبّ به خدا است؛ چرا که قلب تنها جای یک محبت ریشه دار است و نمی تواند چند محبت صادق را در خود جای دهد؛ زیرا محبت صادق در هیچ تعارضی زائل نمی شود و تعدد در محبت صادقانه، تعارض را به وجود خواهد آود. برای همین است که خدا نسبت به محبت صادقانه انحصارطلب است.

 

( ادب الهی ؛ دفتر اول:تأدیب نفس

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله علیه )

 

پ.ن 1: وقتی در محبت ِ «ناخودآگاه» اینچنین است،  امان از وقتی که انسان کاملا ارادی و آگاهانه ریشه های محبتی را در قلبش قوام دهد!...

پ.ن 2: حقیقتاً اینگونه است که «محبت صادقانه آنچنان ریشه دار است که در تعارضات هیچ صدمه ای نمی بیند! حتی در شدیدترین تعارضات» این واقعیت، محسوس واقع شده است... عجیب است این قلب!

پ.ن 3: تازه میفهمم مشکل از کجاست! این عبارات کتاب را چونان داروی تلخی که آتش درون انسان را فوران می دهد، جرعه جرعه نوشیدم...

 

ملااحمدی
۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۱

1)

بعضی رفتارها و جرم ها را هیچ دادگاه بشری نمیتواند را در ترازو بگذارد و برایشان مجازات تعیین کند! اساساً دادگاه بشری هرقدر هم که دارای قوانین دقیق و ظریف و متقنی باشد و بر هر مبنای حقوقی که استوار باشد، به دلیل محدودیت های فهم و درک انسان و به دلیل تمام محدودیت هایی که این دنیای مادی دارد، در توانش نیست بسیاری از جرم های انسانی و اخلاقی را سنجش کرده و برای عاملان آن ها قرار مجرمیّت صادر کرده و وی را مجازات کند.گاهی به این دلیل که هیچ ترازوی بشری این قابلیت توانایی را ندارد که مقدار آسیب ِ وارد آمده بر اثر این جرم خاص را اندازه گیری کند. گاهی هم به این دلیل که آن جرم ِاخلاقی-انسانی آنقدر بزرگ است و آنقدر تأثیر ویرانگر دارد که نه تنها معیار محاسبه ای برای آن یافت نمیشود، بلکه هیچ مجازات بشری با آن برابری نمیکند. 

مثلا اگر برای شکستن ِ استخوان ِ مُچ دست انسان، فلان مبلغ به عنوان «دیه» تعیین میشود، دادگاه برای تعیین مبلغ دیه، دو موضوع را محاسبه میکند: اول هزینه های درمانی؛ و بعد هزینه ای که اگر این دست سالم بود، صاحبش در طول مدت نقاهت درمان، با دستش کار میکرده و درآمد داشته، اما حالا نمیتواند. قاضی با محاسبه ی این دو، مبلغی را تعیین کرده و حکم دیه را صادر میکند. این ها معیارهایی هستند که گرچه همیشه آسان و دقیق نیست، اما به هرحال قابل محاسبه هستند؛ ولی همین دادگاه مثلاً برای «دردی که شخص آسیب دیده تحمل کرده است» یا «غم و غصه ای که بر اثر این درد و جراحت به او وارد شده است» یا «غصه ای که بر اثر این اتفاق بر اطرافیان این شخص وارد آمده است» یا «آسیب روحی یا روانی ای که ممکن است بر اثر این جریانات بر وی وارد آید» یا دیگر آثار معنوی (غیرمادی) که همین اتفاق به ظاهر ساده عامل آنها بوده است، دادگاه برای هیچ یک از اینها ترازوی محاسبه ندارد. همچنین است بعضی جرم های اخلاقی و انسانی که کلاً برای آنها هیچ معیار قابل محاسبه ای وجود ندارد.



مثلاً اگر من حرف یا رفتاری داشته باشم که توهین آمیز بوده و حرمت یا عزت نفس یا شأن انسانی و اجتماعی شخصی را هدف گرفته باشد، این آسیبی که به شخصیت مخاطب وارد آمده را هیچ دادگاهی نمیتواند محاسبه کند. یا مثلا درباره ی رفتار آدم ها تحلیلی داشته باشم که مبتنی بر سوءظن بوده و در نهایت محبت و صمیمیتی را هدف گرفته باشد، برای این آسیب هیچ دادگاه بشری نمیتواند مجازات تعیین کند. یا اگر در مقام مشورت و خیرخواهی تدبیری بیندیشم که مثلاً باعث کشمکش و بحران در یک زندگی خانوادگی شود، آثار این بحران را هیچ بشر معمولی حتی نمیتواند محاسبه کند؛ یا مثلاً اگر دلی را بشکنم، این جرم آن قدر عظیم است که مجازاتی بشری برای آن امکانپذیر نیست. یا مثلاً باعث حسرت و افسوس انسانی بشوم، یا مثلاً اگر خبری را مثل یک راز که نباید بازگو کنم، فاش کرده و آبروی انسانی را هتک کنم؛ یا برعکس، خبر و حقیقتی که باید به صاحبش برسانم را کتمان کرده و باعث اضطراب یا سوءظن وی بشوم. و کلاً هرآنچه که به گونه ای ابعاد روحی و معنوی انسان (مثل شخصیت و عزت و محبت و غصه و...) را هدف گرفته باشد، اینها را هیچ دادگاهی نمیتواند محاسبه کند. گاهی حتی یک کلمه یا یک نگاه کار خودش را میکند...


2)

آیت الله جوادی آملی –که سایه اش مستدام- بیانی حکیمانه دارند:

«هیچ ضمانت اجرایی برای اخلاق وجود ندارد مگر ایمان به معاد»

ایمان با اعتقاد متفاوت است. اعتقاد آن حقیقتی است که همه ی ما به عنوان مسلمان با عقل پذیرفته ایم؛ حالا یا تعبّداً و یا خیلی آگاهانه باشد، تحقیقاً. اما ایمان هیچ ارتباطی با این اعتقاد ندارد. ایمان آن حقیقتی است که وارد قلب می شود. آنگاه که وارد قلب شد، تمام اعضاء و جوارح انسان را در همه ی حالات هشیاری و غیرهشیاری، خواب و بیداری، عصبانیت و آرامش، ضرر و نفع و... تحت الشعاع و تحت تأثیر خود قرار میدهد. آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه تفصیل این بحث را در کتاب «دین و دین داری» از سلسله مباحث «سلوک عاشورایی» بیان کرده اند. ایشان آنجا مفصل توضیح میدهند که اسلام ِ زمان اباعبدالله علیه السلام ، «عقیده»بود؛ اما «ایمان» نبود.

ممکن است به معاد معتقد باشیم؛ اما «مؤمن» نباشیم. اینجاست که دقیقاً سر بزنگاه که حواسمان پرت میشود، اشتباهی میکنیم که وقتی هیچ دادگاه بشری نمیتواند آسیب های آن را محاسبه کند، لاجرم موکول میشود به دادگاه الهی که دادگاهی است برای «اخلاق» آن زمان است که «فمَن یَعمَل مثقالَ ذرّةٍ شرّاً یره» هرکس ذره ای بدی کند، نه نتیجه و مجازات عملش را؛ بلکه «خود عمل» را روز قیامت می بیند! یعنی دقیقاً همه ی کارهایی که من در این دنیا انجام داده ام، در قیامت خود عمل مجسّم می شود و من از خودش عذاب می کشم! گاهی این تجسّم عمل به صورت آتش است و گاهی مایع مذاب و... گاهی هم آنقدر عمل ِ شرّ با وجود من عجین می شود که حقیقت وجودی ام در عین انسان بودن، تبدیل میشود به حیوان! -پناه بر خدا-

اما اگر کسی به معاد «ایمان» داشته باشد، در هرلحظه و هرحالتی که باشد، حتی اگر در حال مرگ هم باشد و بزرگ ترین ضررها متوجه او باشد، حواسش را خوب جمع میکند و کلاهش را محکم میگیرد تا تندبادهای دنیا اخلاق انسانی و ایمانی اش را بر باد ندهند...

 

پ.ن: با خودم فکر میکنم دین دار بودن چقدر سخت است... با این حرف ها که کلاهم پس معرکه است!


مطالب مرتبط:

دین‌داری مصلحت جویانه

ملااحمدی
۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۸

با خودم مرور میکنم...

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً

آرام باش مرد! مشقّت و سختی شلّاق تکامل است. با این شلاق مسیر خودت به سمت کمال را پیدا کن! چونان انسانی که در میان امواج بلاء گرفتار است و دست ِ بی دستی ِ خدا مراقب است غرق نشود، آسوده باش و تلاش کن تا به ساحل آرامش برسی...

راستی ساحل آرامش... آه!

تلاش کن و بدان که «إِنَّ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً فَأَخَذَ بِعَضُدِهِ فَأَدْخَلَهُ فِی هَذَا الْأَمْرِ» که اگر الآن در نقطه ای ایستاده ای که هیچوقت نمیخواستی و تمام تلاشت را هم کرده ای که در این نقطه نباشی و این دنیا هربار به نحوی مانع تو شده است، پس بدان که خدا تو را هُل داده است به این سمت. وقتی عالَم را به هم ریخته ای و باز دنیا با تو اینچنین کرده، اگر خودت نخواسته ای، پس خدای تو خواسته است. خدا بازویت را گرفته و تو را هُل داده است به این نقطه...

و خدای ارحم الراحمین، کسی نیست که برای بنده اش بهترین خوبی ها را نخواسته باشد...

پس آرام باش و به صاحب اختیارت اعتماد کن

 

مرور میکنم...

فَقَدْ مَضَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ کَائِنٌ فَلَوْ جَهَدَ النَّاسُ أَنْ یَنْفَعُوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ لَکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ وَ لَوْ جَهَدُوا أَنْ یَضُرُّوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ عَلَیْکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ

خیالت آسوده باشد... نفع و ضرر تو دست خلق خدا نیست! اگر عالَم پُشت به پشت هم بزنند تا تو را از پا در بیاورند و خدا نخواسته باشد، آنها هم نخواهند توانست. خیر و صلاح خودت را به أرحم الراحمین بسپر...

 

مرور میکنم

أحَسِبَ الناسُ أن یُترَکوا أن یَقولوا آمنّا و هم لایُفتَنونَ ؟

خوب حواست را جمع کن؛ سختی ِ دنیا می گذرد. هرچه که باشد و هرچقدر هم سخت باشد، میگذرد. مراقب باش که بخاطر این واقعیت ِ گذران، ایمانت به مسلخ نرود. ادعای ایمان کرده ای؟ پای ادعایت بایست. به تو ظلم شده است؟ از انصاف در گفتار و رفتار و قضاوت خارج نشو؛ اگر خارج شوی، تو هم با ظالمان تفاوت نخواهی داشت. خوب کلاهت را بچسب!

 

مرور میکنم

لَنْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً

در این بالا و پایین حیرت انگیز دنیا، اگر روز و شب بر تو سخت میگذرد و گاه چون کوهنوردی تنها که مسیر را گم کرده و نمیداند به کدامین سو حرکت میکند بی قرار میشوی، اگر دست خدا را بالاسرت حس نمیکنی، خیال نکن حقیقتاً بی‌چاره ای! این سختی را و این حال خودت را قدر بدان و چشم به قله ای بدوز که اگر استقامت کنی بی‌شک به آن می رسی. پس این شرایط را برای خودت «نعمت» بدان؛ نه نقمت!

 

مرور میکنم

فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ بِالصَّبْرِ مَعَ الْیَقِینِ فَافْعَلْ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَاصْبِرْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَکْرَهُ خَیْراً کَثِیراً وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ وَ أَنَّ الْفَرَجَ‏ مَعَ الْکَرْبِ وَ أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً

پس اگر میتوانی صبر ِ همراه یقین –به آنچه مرور کردی- داشته باشی، چنین کن؛ و اگر نمیتوانی، پس باز هم صبر کن؛ چه، که در صبر بر آنچه انسان خوش ندارد، خیر بسیاری نهفته است؛ و بدان که حقیقتاً نصر خدا، همراه صبر است؛ و حقیقتاً فرج ، همراه سختی است؛

و حقیقتاً همراه ِ سختی، آسایش است؛

إنَّ مع العُسر یُسراً

 

مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج



ملااحمدی
۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۰

چرا همیشه اینگونه باشد که دیگران از طلبه بودن تو کیف کنند و لذت ببرند؟

چرا همیشه اینگونه باشد که دیگران -بی خبر از گناهان ریز و درشتت- تو را آدم خوبی بدانند که اخلاق حسنه داری؟!

این همیشه ها برای تو خوب نیست

ممکن است باعث زمین خوردن ِ تو شوند

پس بگذار دیگران تو را آدم بدی بدانند که ظالم ِ اول و آخر دنیا هستی

بگذار دیگران تو را کسی بدانند که هیچ به فکر خیر و مصلحت دیگران که هیچ، حتی به فکر مصلحت اخروی خودت هم نیستی

بگذار بشکند این بُت که درون شیشه ی نَفست جا گرفته است

بگذار این بُت بشکند تا روحت صیقل پیدا کند و آماده شود برای پذیرش نور و انعکاس آن

بگذار دیگران دقیقا در سرنوشت ساز ترین روزهای دوران طلبه گی ات، که قرار است به اذن فرمانده ات ثمره ی تمام این سال های سربازی را به منصه ی ظهور برسانی، تو را کسی بدانند که فقط این اسم را با خود یدک میکشد و هیچ بویی (هیچ بویی) از حقیقت آن نبرده است.

خوب است؛ بگذار تو را با خوبان ِ عالم مقایسه کنند و نتیجه بگیرند که تو آدم ِ بدی هستی

چه بهتر که تو را با خوبان عالَم مقایسه میکنند. از این موقعیت استفاده کن و رشد کن

هرچه در زندگی ات کوتاهی کرده ای، جبران کن

چه لطف و رحمتی از طرف خدایتعالی بالاتر از اینکه انسان در موقعیتی قرار بگیرد که با خوب های خدا مقایسه شود. انسان های خوبی که وجودشان با رنگ و بوی الهی عجین شده است و تو خودت نیک میدانی که در خوب بودن، به گرد پای آنها هم نمی رسی. اصلا چه بهتر که نتیجه اش این بشود که تو آدم بدی هستی...

خوب است؛ گاهی هم چشیدن طعم فحش خوردن و انگشت اتهام بسویت دراز شدن خوب است

تو اگر عرضه داشته باشی، همین را میتوانی برای خودت تبدیل کنی به یک سکوی پرش

پس صبور باش

حلیم باش

بشنو

و سکوت کن

ملااحمدی
۱۶ دی ۹۳ ، ۰۶:۲۲

سخنوری حکیم از  "عشق" سخن می گفت و حکایت شور و عطش و اشتیاق و مهنت و وصل و...


مردی خر گم کرده که از آن مجلس گذر میکرد، جمع را غنیمت شمرد و سراغ خر را از حکیم گرفت!


حکیم سخن ادامه داد و رو به جمع گفت: «آیا در این جمع هست کسی که طعم محبت و درد عشق نچشیده باشد؟!»


ساده لوحی با افتخار گفت «منم که هیچ گاه به دام این صیاد در نیفتاده ام...»


حکیم رو کرد به مرد ِ خر گم کرده و گفت 


اینجاست، افسارت را بیاور!


(برگفته از مثنوی لیلی و مجنون - عبدالرحمان جامی)

ملااحمدی
۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۵۱

از کلمات جواهرگونه ی نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم این که:



خدای عزّوجلّ را در وقت آسایش بشناس ، تا خدا هم تو را هنگام سختی بشناسد؛
اگر درخواستی داری ، از خدا بخواه و اگر کمک میخواهی ، از خدایتعالی عزّوجلّ کمک بخواد؛
حقیقت اینست که نگارش تقدیر تو  گذشته! بنابراین اگر همه ی مردم دنیا در تلاش باشند به تو نفعی برسانند که خدا آن را برایت ننوشته ، نخواهند توانست ؛ و اگر هم تلاش کنند به تو ضرری برسانند که خداوند برای تو ننگاشته ، نخواهند توانست؛

پس اگر میتوانی همراه صبر ، یقین هم داشته باشی ، پس چنین کن؛
اگر هم نمی توانی ، پس باز صبر کن!
چه ، که حقیقت اینست که در صبر بر آنچه انسان خوش ندارد ، خیر ِ بسیاری نهفته است؛
و نیک بدان
که صبر ، همواره همراه ِ نصرت است؛
و فرج و گشایش ، همواره همراه ِ سختی های شدید است؛
و إنّ مع العُسر ِ یُسراً ؛ إنّ مع العُسر ِ یُسراً ...


فَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ إِنَّمَا یَجِی‏ءُ الْفَرَجُ‏ عَلَى الْیَأْسِ،...

 صبر کنید ؛ که فرج ، فقط پس از نا امیدی حاصل میشود ...


(من لایحضره الشریف ؛ ج 4 ؛ ص 413)
(قرب الإسناد ؛ ص 381)

مطالب مرتبط:





ملااحمدی
۱۰ مهر ۹۲ ، ۲۱:۳۲


1.       ما آدم ها در برخی موقعیت های زندگی به چالش کشیده میشویم!

از جمله ی این چالش ها ، دو راهی هایی است که برگزیدن ِ یکی از دو راه ، از انتخاب های عادی و روزمره سخت تر است ؛ سختی ایکه میتواند به دلیل «ندانستن» باشد؛ گاهی ندانستن اینکه بر اساس چه ملاکی باید انتخاب کرد ، گاه ندانستن آخر خط هریک از دو مسیر ، گاه ندانستن راهی که قرار است با هر یک از دو مسیر طی شود ، و گاهی هم ندانستن تبعات احتمالی هریک از دو گزینه ؛ این سختی ، دلیل دیگری هم میتواند داشته باشد: «ترس» ! ترس زمانی انتخاب را مشکل میکند که دیگر ندانستن مانع نیست؛ یعنی میدانیم که بر اساس چه ملاکی کدام گزینه را به چه دلیل باید انتخاب کنیم و آخر مسیر هم چه خواهد شد ؛ اما ترس از تبعات احتمالی این انتخاب ِ صحیح را داریم. تبعاتی که ممکن است به ما ضرر بزند.

 

2.       انتخاب ، یعنی آنچه تمام حقیقت ما آدم ها را شکل میدهد!...

حقیقت انسان را «روح الهی» او شکل میدهد ؛ این روح که به مثابه ی یک امانت در اختیار او گذاشته شده ، فقط در یک صورت است که صحیح و سالم (بدون اینکه به آن ظلم شده باشد) به صاحبش بازگردانده میشود ؛ و آن اینکه انسان با انتخاب هایش مسیری را طی کند که وی را تا آنجا که ممکن است ، به مقام خلیفة اللهی و مظهریّت اسماء الهی نزدیک میکند. انسانی که بتواند در دوراهی های زندگی اش از «علم» و «شجاعت» کافی برای انتخاب برخوردار باشد ، در نهایت چنان میشود که مورد خطاب «إرجعی إلی ربّک» قرار میگیرد تا اینکه با عرضه کردن امانت به صاحبش «فانی» در او شود ....

 

3.       اندوخته های پیشین ِ ما ، تمام ظرفیت مان برای انتخاب را میسازند...

انتخاب ما آدم ها ، براساس آن چیزهائی است که قبلا اندوخته ایم. اندوخته هایی از جنس علم و قدرت ؛ علمی که با تحلیل و تأمل و تفکر عقلی و مهمتر ، با تهذیب و پاکسازی روح حاصل میشود ؛ و قدرتی که از ایمان ِ قلب سرچشمه میگیرد. ما آدم ها وقتی میخواهیم انتخاب کنیم ، در یک فعالیت ِ درونی ، هر آنچه که قبلا اندوخته ایم را وسط گود میریزیم و سعی میکنیم از همه ی ظرفیت هایمان برای انتخاب صحیح بهره ببریم. اینجا ، آنان که از ابتدای زندگی تا این لحظه توانسته اند اندوخته های واقعی تر ، محکم تر ، اساسی تر ، دقیق تر و نورانی تری را کسب کنند، آنها انتخاب شان بسیار نزدیک تر است به واقعیت های انسان سازی که در مسیر خلیفة اللهی قرارشان میدهد.

 

4.       مسیر ِ تا اینجای ما ، مسیر ِ آینده مان را تعیین میکند!

پس در انتخاب ها ، موقعیت ِ همان لحظه ی ما آدم ها مهم نیست. مهم آن مسیری است که قبلا تا سر ِ این دو راهی پشت سر گذاشته ایم. در واقع وقتی در دوراهی قرار میگیریم ، در این لحظه و موقعیت نیست که انتخاب میکنیم! بلکه انتخاب مان وابسته به مسیری است که تا اینجا طی کرده ایم. هراندازه که توانسته باشیم این مسیر را بهتر و دقیق تر و واقعی تر طی کنیم ، انتخاب مان هم چنین است. یعنی در واقع ، انتخاب های گذشته مان هستند که انتخاب حالا را تعیین میکنند.

 

5.       سختی ِ انتخاب ، به دلیل ظلمت ِ مسیری است که تا اینجا طی کرده ایم!

علم نور است ، ایمان هم نور است ؛ پس اینکه نمیدانیم برچه اساس باید انتخاب کنیم ، اینکه نمیدانیم تبعات هر یک از دو انتخاب چه خواهد بود ، اینکه ندانیم آخر خط هر یک از دو مسیر چیست ، اینکه ترس داشته باشیم از ضررهای ممکن ، اینها همه به خاطر اینست که مسیر ِ تا اینجا به خوبی روشن نبوده و حالا به نقطه ای تاریک رسیده ایم ؛ و این تاریکی آنقدر هست که انتخاب برایمان مشکل شده است. یعنی سختی ِ این انتخاب و تردید در انتخاب ، بیش از آنکه به سختی ِ «امتحان» مربوط باشد ، به ظلمت ِ انتخاب های پیشین و مسیر ِ تا اکنون مربوط است. و ما ، از هر نقطه ای که آغاز کنیم به انتخاب های نورانی ، مسیر ِ از آن به بعد هم روشن میشود و انتخاب های بعدی آسان تر...

 

6.       هیچ گاه از امتحان سخت در امان نیستیم!

«أ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُون» آیا مردم خیال کرده اند همینکه گفتند ایمان آوردیم ، به حال خود رها میشوند و به امتحان سخت برای سنجش ایمان مبتلا نمیشوند؟!... (عنکبوت ؛ 2) انسان ، در زندگی ، هر سبک و روشی را که برگزیند ، به هر حال یک مسیر را دارد طی میکند. نهایت ِ مسیر ایمان ، خلیفة اللهی است. و خاصیت این مسیر ، امتحان های سخت است. البته امتحان میتواند در مواردی «شرائطی سخت» باشد که دو راهی ِ این موارد ، «صبر با رضایت» یا رفتاری خلاف این است. و ما باید از بین این دو ، مسیر ِ گذر از این شرائط را انتخاب کنیم. بنابراین ، ما هیچ گاه از امتحان سخت در امان نیستیم و پس از هر امتحان ، به اقتضای ظرفیت وجودی مان ، باید درگیر امتحانی دیگر باشیم. چه متوجه این امتحان های متوالی باشیم و چه نباشیم!...

 

7.       مسیر ، همیشه روشن است!

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» و آنانکه در راه ما تلاش ِ سخت داشته باشند ، ما قطعاً به مسیر خودمان هدایت شان میکنیم (عنکبوت ؛ 69) اگر بنا داشته باشیم مسیر خلیفة اللهی را طی کنیم و قدم قدم به آن سو حرکت کنیم که مورد خطاب «فادحُلی فی عبادی ؛ و ادخلی جنّتی» قرار بگیریم ، باید در حد توان تلاش مان را برای انتخاب های درست و طی مسیر بکنیم ؛ در این صورت ، علم و قدرت انتخاب صحیح در دو راهی های سخت زندگی را هم خودشان عطا میکنند...


مطالب مرتبط:

حجت
ملااحمدی
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۹

آخرین لیلة القدر ِ سال گذشته ، وقتی میان گریه های سوزناکش گفت :

 « امشب مرجعیت به کنار ، فقاهت به کنار ، اخلاق به کنار ، عرفان به کنار ، منبر به کنار ؛ امشب همه ی عناوین به کنار ، فقط میخواهم نوحه بخوانم و سینه بزنیم .... »

و با نفس حقی که داشت، آن نوحه ی قدیمی را خواند و سوزی به دل تشنگان وصل گذاشت و سینه زنان اشک ریختند ،

وقتی میگفت 

« پنجاه سال پیش روضه ای شنیدم ، آتش زد به قلبم ، هنوز دارم میسوزم ، امشب بعد از هشتاد سال عمر ، میخواهم همه ی دارایی ام را به کنار بگذارم ، آن نوحه را بخوانم و با هم سینه بزنیم.... » 

و نوحه را خواند و کاری کرد که انگار زمین و دیوارهای مسجد جامع هم به ناله افتاده بودند!...

همان زمان همه فهمیده بودند که این شب قدر ، با همه ی لیلة القدرهای گذشته بسیار فرق دارد ...

معلوم بود که دیگر به اوج رسیده است...

 دانستیم که دیگر آن روح بزرگ ، در این کالبد کوچک نمی گنجد ...

اما کمتر کسی میتوانست حدس بزند که این شب قدر ، قرار است آخرین لیلة القدر او باشد...

و انگار که این را از قبل به او گفته باشند ، یا خودش خواسته باشد!...

و حالا ، با فقدانش ، همه ی ما آواره شده ایم

 بی چاره

و سراسر حسرت ...

که برای کسی که لیلة القدر هایش را با او همراه شده باشد ، سخت است ...

ملااحمدی
۰۵ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۱۷