برای دلم ، که بهانه اش را گرفته ...
۵ مرداد ۹۲ ۰۳ ۱۷
آخرین لیلة القدر ِ سال گذشته ، وقتی میان گریه های سوزناکش گفت :
« امشب مرجعیت به کنار ، فقاهت به کنار ، اخلاق به کنار ، عرفان به کنار ، منبر به کنار ؛ امشب همه ی عناوین به کنار ، فقط میخواهم نوحه بخوانم و سینه بزنیم .... »
و با نفس حقی که داشت، آن نوحه ی قدیمی را خواند و سوزی به دل تشنگان وصل گذاشت و سینه زنان اشک ریختند ،
وقتی میگفت
« پنجاه سال پیش روضه ای شنیدم ، آتش زد به قلبم ، هنوز دارم میسوزم ، امشب بعد از هشتاد سال عمر ، میخواهم همه ی دارایی ام را به کنار بگذارم ، آن نوحه را بخوانم و با هم سینه بزنیم.... »
و نوحه را خواند و کاری کرد که انگار زمین و دیوارهای مسجد جامع هم به ناله افتاده بودند!...
همان زمان همه فهمیده بودند که این شب قدر ، با همه ی لیلة القدرهای گذشته بسیار فرق دارد ...
معلوم بود که دیگر به اوج رسیده است...
دانستیم که دیگر آن روح بزرگ ، در این کالبد کوچک نمی گنجد ...
اما کمتر کسی میتوانست حدس بزند که این شب قدر ، قرار است آخرین لیلة القدر او باشد...
و انگار که این را از قبل به او گفته باشند ، یا خودش خواسته باشد!...
و حالا ، با فقدانش ، همه ی ما آواره شده ایم
بی چاره
و سراسر حسرت ...
که برای کسی که لیلة القدر هایش را با او همراه شده باشد ، سخت است ...
۹۲/۰۵/۰۵