ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

اسلام و سنت

۱ آذر ۹۲ ۰۱ ۰۷

در آخرین ساعات حیات نبیّ اعظم صلّی الله علیه و آله ، تاریخ واقعه ای را در خود ثبت کرد که سیاهی را بر پیشانی اش برای همیشه جاودانه کرد!...

تفصیل این جریان در این پست آمده است. جریانی که بین مورخین شیعه و سنی هیچ اختلاف نظری در اصل تحقق آن وجود ندارد و متعصّب ترین مورّخین و متکلّمین اهل سنت بر وقوع آن صحّه گذاشته اند و نهایتاً در صدد توجیه آن برآمده اند.

اتفاقی که افتاد این بود: رسول أعظم صلی الله علیه و آله در آخرین ساعت های عمر شریف شان در حالیکه در بستر بیماری هستند و تنی چند از صحابی در محضر ایشان حاضرند، درخواستی میکنند که برایشان دوات و کاغذی بیاورند تا «مطلبی بنگارند که امت ِ مسلمان ِ پس از ایشان هیچگاه و بهیچ وجه از مسیر هدایت گمراه نشوند» اینجا یکی از صحابی سخنی گستاخانه بر زبان راند و باعث شد اختلاف در امت اسلامی از همان ساعت آغاز شود. او با سخنش مانع شد که کاغذ و قلم بیاورند و بعدهم که مشاجره در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله بالاگرفت و مؤمنان حقیقیِ از صحابی با مخالفت شان غالب شدند و بنا شد که کاغذ و قلم را بیاورند، دیگر زمان گذشته بود و این نامه برای همیشه ی تاریخ نانوشته ماند!...

اما مسأله ایکه مطرح است اینست که آن شخصِ مخالف، با دو ادعای در طول هم ، با نصّ صریح نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله مخالفت کرد و باعث شد از همان زمان امت اسلامی دو دسته شود.

ادعای اول که از گستاخانه ترین سخنان تاریخ است، ادعای هذیان گوئی حضرت نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله است که با استناد به بیماری ایشان مطرح شد!!.... (نعوذبالله)

و ادعای دوم «حسبنا کتاب الله» (قرآن برای ما کافیست) !...

پس از رحلت حضرت شان، همین شخص که چنین جسارتی به ساحت مقدس و مطهر رسول اعظم صلی الله علیه و آله با هدایت ِ سقیفه باعث شد که باز دو دستگی میان امت اسلامی بیشتر شود و شد آنچه شد...

جریان ِ فکری ِ تابع ِ  «حسبنا کتاب الله» ، وقتی در جریان فهم و تفسیر آیات قرآن به بن بست خورد، نتوانست به شعار گستاخانه ی خود پایبند بماند و با جریان جعل حدیثی که به راه انداخت، «صحاح ستّه» ای را به یادگار گذاشت که حالا بخشی از آن را از نظر استناد و اعتبار همسنگ قرآن میداند!

آری؛ آن تفریط گستاخانه، به این افراط ابلهانه منجر شد!...

این جریان فکری در طول تاریخ به انحاء گوناگونی رخ نموده است که یکی از نمونه های آن که اندکی منوّرالفکرانه تر و بسیار ساده انگارانه تر و عامیانه تر است، نامعتبر دانستن ِ هرآنچه از میراث احادیث و تواریخ به دست ما رسیده است و اکتفای تامّ و کورکورانه به ظاهر قرآن می باشد. این طرز فکر که البته نمیتوان عنوان «جریان» را برآن گذاشت، سخن تازه ای نیست! بنده بارها از مردم ِ کم اطلاع ِ کوچه و بازار که هیچ –دقیقا هیچ- مطالعه ی دقیقی در معارف دینی و حتی در متن قرآن حکیم نداشته اند، چنین سخن و ایده پردازی ای را شنیده است. اما شکل تئوریزه شده اش را اخیراً با لینک یکی از دوستان یافتم و آن را بسیار سطحی و غیرمنطقی دانستم،  اما صرفا بخاطر اینکه درخواست کرده بودند که به نقد آن بنشینم، نکات کوتاهی درباره ی این طرز فکر می‌نگارم:

یک: عدم إرائه ی دلیل

مدعای اصلی نویسنده که آن را پایه ی نظریه (!) اش قرار داده است، اولاً کثرت فرقه های منشعب در اسلام با برداشت های گوناگون و ثانیا سخت و مشکل بودن ِ تعمق در فهم دین براساس هریک از این فرقه ها است. لُبّ دغدغه و خواستگاه نظریه پردازی(!) وی این است که

«درک روش چنان پیچیده و مشکل است که از فهم عوام کوچک بیرون بوده و تنها کسانی که سالهای سال درس خوانده باشند و بزرگی از بزرگان فرقه شده باشند، می توانند بیان روش کنند»

گذشته از اینکه چنین سخنی حکایت از روحیه ی عافیت طلبی ِ سخنگویش دارد، نکته ی جالب اینست که نویسنده جز این جملات هیاهوگرانه، هیچ دلیل عقلی و یا نقلی بر صحت مدعایش مطرح نمیکند و صرفا در صدد تبیین نظریه اش برمیآید و تمام!

آنچه در بخش «نتیجه گیری» آن نوشتار آمده، به خوبی نشان میدهد که آنچه نویسنده را بر إرائه ی چنین نظریه پردازی ِ ساده لوحانه ای واداشته است، کدامین دغدغه ها و شبهاتی است که به دلیل عدم توانائی اش بر تحلیل آنها، به این ایده ی نو(!) روی آورده است! و محتوای این بخش (نتیجه گیری) میشود تمام دلیل گوینده اش بر صحت مدعا!

و نیک روشن است که وقتی کسی ادعای جدیدی مطرح میکند، ابتدا باید دلیلش بر صحت مدعا را تبیین کند تا بتوان صحت آن ادعا را به قضاوت نشست. و عدم توانائی بر إرائه ی دلیل در هنگام نظریه پردازی، خود میتواند دلیلی باشد بر عدم ِ صحت ِ مدعا... (تأمل و دقت شود)


دو: عدم آشنائی با روش پژوهش در علوم اسلامی

نویسنده آنگاه که میگوید «حدیث چیزی جز بخشی از تاریخ گذشته نیست» و سپس با سخنانی که درباره ی حدیث میگوید، به خوبی نشان میدهد که هیچ آشنائی ای با علم حدیث و علوم مرتبط با آن ندارد. علومی مانند رجال، درایة الحدیث، مأخذ شناسی، اصول فقه و... که مجموعاً علم حدیث را شکل میدهند، این دانش را آنچنان عمیق و گسترده میکند که مرزهای روشنی بین این علم و علم تاریخ واقع میشود. اینکه نویسنده این دو را از یک سنخ میداند، حاکی از بی اطلاعی ِ افراطی وی از روش های پژوهش در علوم گوناگون اسلامی هست. و نیک روشن است کسیکه کوچک ترین اطلاعی درباره علم حدیث ندارد، اندک شایستگی هم در اظهار نظر در این زمینه نیز نخواهدداشت. و طبیعتا شایستگی ردّ یا تأیید آن را هم نخواهد داشت.


سه: پارادوکس نظر و عمل

نظریه پرداز (!) در این نوشتار معتقد است که با قرائت جدیدی که از اسلام دارد، از تفسیرهای سخت و پیچیده در امان خواهدماند و تکیه بر خود قرآن بدون توجه به حدیث ، عقیده را از تحریفات امنیت می بخشد. تحریفاتی که از برداشت ها و تفسیرهای اشتباه نشأت میگیرد. اما خود وی آنگاه که در صدد پاسخ به اشکالات وارد شده برمیآید و آنگاه که به بحث رو می آورد، باز به تفسیری متفاوت روی میآورد. گرچه خود او ادعا میکند که این تفسیر و برداشت صرفاً به متن قرآن متکی است، اما غیرقابل انکار است که پیش فرض ها و مبانی فکری او در برداشت و تفسیر آیات کلام الهی نقش مستقیم دارد.

نکته ی قابل توجه اینکه : به محض ورود نویسنده به بحث درباره ی معنا و مقصود حقیقی آیه ی شریفه، وارد همان زمین بازی ای شده است که خودش میخواسته از آن فرار کند و ادعای در امان بودن از آن را داشته است. و این یعنی بین نظر و عمل وی تناقضی لاینحلّ رخ داده است!


چهار: تعارض نظری

نویسنده از هیچ ثبات و انسجام فکری ای برخوردار نیست. علاوه بر اینکه میان حوزه های عمل و نظر نویسنده تعارض وجود دارد، در بخش های گوناگون فکری او هم تعارض یافت میشود. از سوئی چنان بحث میکند که گوئی قرآن را –به حق- متعلق به هرزمان و مکان میداند که مختص به زمان و مکان خاصی نیست. اما از دیگر سو آنگاه که به پاسخ اشکالات وارد شده برمیآید، یکی یکی آیات را ، آنگاه که با هدف و مقصود او همخوانی ندارند، چنین تفسیر میکند که مخصوص آن زمان و آن شرائط خاص بوده و حالا دیگر این آیه صدق نمیکند یا سخنانی از این دست! این تعارض فکری او در بخش های گوناگون، حکایت از عدم انسجام اندیشه ی این شخص دارد که این هم از عدم توانائی کافی برای تحلیل و فهم حقیقت قرآن کریم نشأت میگیرد.


پنج: آیات متعارض

علاوه بر تمام اشکالاتی که بر طرز فکر نویسنده وارد است، و علاوه بر اینکه هیچ دلیل منطقی (عقلی یا نقلی) بر صحت مدعا مطرح نمیشود، نویسنده از پاسخ به تعارض دیدگاهش با آیات بسیاری که تصریح میکند باید علاوه بر قرآن از شخص دیگری کمک گرفت تا از مسیر هدایت منحرف نشویم، درمانده است. آیاتی که به عنوان حسن ختام چند نمونه اش را در زیر اشاره میکنیم:


1.    فاسئَلوا أهلَ الذّکرِ إن کُنتُم لاتَعلَمونَ (انبیاء؛ 7) خداوند در این آیه کریمه به صراحت بیان میفرماید که در آنچه علم ندارید، به «اهل ذکر» رجوع کنید و از آنها سوال تان را بپرسید. اینکه مقصود خداوند از اهل ذکر چه کسانی هستند و مصادیق آن چه کسانی هستند (که ما مصادیقش را چهارده معصوم علیهم السلام میدانیم)، مجالی دیگر میطلبد. اما این نکته کاملا روشن است که خداوند برای عالم شدن به منبعی غیر از قرآن کریم ارجاع میدهد. اگر گفته شود منظور خداوند در این آیه، مسائل علمی ای هست که ارتباطی با هدایت و قیامت انسان ندارد، خواهیم گفت این چه قرآنی است که مدعی هدایت انسان هاست، اما سخنی –نعوذبالله- لغو میگوید که ارتباطی با هدایت انسان ها ندارد؟! و اگرتا همین اندازه پذیرفته شود که موضوعی مرتبط با هدایت و سعادت انسان است –که به حق چنین است- اساس نظریه(!)ی «اسلام ساده» از هم می باشد. نکته ی دیگری که از این آیه استفاده میشود، اینست که اساساً این حکم عقل است که در هر فنّ و علمی باید به متخصص آن علم رجوع شود. وقتی علوم فیزیک و شیمی و... نیاز به تخصص دارند و فهم کتاب های تخصصی این علم ها نیاز به تخصص کافی دارد ، علمِ دین و قرآن که دیگر حتما نیاز به تخصص دارند. چرا که ابداع کننده و نویسنده ی آن کتاب ها بشر ِ معمولی است ولی نویسنده ی این کتاب (قرآن) خداوند متعال است و قطعا تمام گفته های این کتاب حکیم، از عمق و دقت و اهمیت بسیار بالاتری (به اندازه ی فاصله خالق و مخلوق بینهایت بیشتر!) برخوردار است. و نظریه پرداز اسلام ساده از این حکم عقلی فرار میکند!

 

2.    «إنّما ولیّکم اللهُ و رَسولُهُ و الَذینَ یُقیمونَ الصّلاةَ و یُؤتونَ الزکاةَ و هُم راکِعونَ» (مائده ؛ 55) این همان آیه ی معروف «ولایت» هست که ما شیعیان مصداق آن را منحصراً حضرت امیرالمومنین علیه السلام میدانیم. تبیین و بررسی ادله ی ما بر این سخن هم در این مجال نمی گنجد. اما از متن آیه به تنهایی مشخص است «ولایت» منحصراً (به اقتضای تعبیر «إنّما» در زبان عربی) برای سه شخص وجود دارد: «الله» ، «رسول الله» ، «الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون». با اندک آشنایی با زبان عربی روشن میشود که این سومی، در واقع خصوصیات یک شخصیت واحده هستند و بنابراین در همین سه منحصر خواهد بود. نکته ی بعد درباره ی مفهوم «ولایت» است که در زبان عربی صراحتاً دالّ بر «حقانیت تصرف» است. از سیاق عبارت کاملا روشن است که خداوند همان ولایتی که برای خودش قائل است را در همان حیطه و محدوده برای دو شخص بعدی (رسول و الذین یقیمون الصلاة و ... و...) نیز قائل است. و این هم کاملا روشن است که این ولایت در حیطه ی «هدایت و سعادت» انسان است. بنابراین به همان اندازه که سخن ِ خداوند متعال اهمیت پیدا میکند، سخن ِ ولیّ او هم اهمیت میابد. و بعبارت دیگر همان اندازه که سخن ِ خود خدا در هدایت و سعادت انسان اهمیت دارد، سخن «رسول الله» و «الذین یقیمون الصلاة و ... و ... » هم اهمیت خواهد داشت.

 

3.    و أنزلنا إلَیکَ الذّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسّ ما نُزِّلَ إلَیهِم و لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرونَ (نحل ؛ 44) در این آیه شریفه نیز خداوند تصریح کرده که این کتاب را نازل کردیم تا اینکه پیامبر آن را برای مردم «تبیین» کند. برای کسیکه اندک آشنایی با زبان عربی داشته باشد، روشن است که معنای تبیین (از باب تفعیل) غیر از معنای بازگوئی و بیان است. تبیین به معنای تفسیر و توضیح است و این آیه شریفه تصریح دارد که کلام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله –حداقل در تفسیر آیات قرآن کریم- از جانب خداوند متعال حجیت دارد و باید به آن به اندازه ی خود قرآن اهمیت داد.

 

  

4.    و ما أنزَلنا عَلَیکَ الکِتابَ إلّا لِتُبَیِّنَ لَهُم الّذی إختَلَفُوا فیهَ و هُدیً وَ رَحمَةً لِقَومٍ یُؤمِنونَ (نحل ؛ 64) این آیه شریفه هم دقیقا مثل قبلی تصریح دارد که هرآنچه مردم در آن اختلاف نظر دارند ( کلمه "الذی" در زبان عربی اطلاق دارد و همه ی امور و مسائل را شامل میشود)  باید به پیامبر رجوع کنند تا به واسطه ی تفسیر قرآن (با همان توضیحی که در آیه قبل عرض شد) اختلاف شان از میان برداشته شود و به هدایت و رحمت برسند.

 

 

5.    و لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کانَ یَرجُوا اللهَ و الیَومَ الآخر (احزاب ؛ 21) پس از همه ی اینها، این آیه ی شریفه بیش از هر تعبیری تصریح دارد که نه تنها گفتار، بلکه تمام اعمال و رفتار نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم به عنوان انسان کامل برای هدایت انسان ها حجیت دارد. «اُسوه» یعنی «الگو» و این یعنی باید از تمام گفتارها و رفتارهای ایشان عیناً تبعیت و پیروی کنیم تا به رضایت خدا و سعادت ابدی برسیم.(لِمَن کانَ یَرجُوا اللهَ و الیَومَ الآخر) و این در تعارض صریح است با آنچه که نظریه پرداز ِ «اسلام ساده» تقلّا میکند بدون هیچ منطق و استدلالی ثابتش کند!...

۹۲/۰۹/۰۱
ملااحمدی

منورالفکری