ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

چشم برزخی!...

۱ اسفند ۹۰ ۱۲ ۱۸

حس کردم چشم برزخی ام باز شده!... پرواضح بود که چیزهایی میدیدم که دیگران نمی بینند!...

حال و هوا کلاً فرق داشت! حسّ غریبی داشتم؛ نه خوابِ خواب بودم و نه بیدار ِ بیدار ، حالتی بین خواب و بیداری! حسّ خوبی نداشتم، بااینکه در میان دیگران بودم، اما احساس تنهائی خاصی میکردم؛ انگار بگونه ای حبس شده بودم، نمیدانم در چه، اما مثل اینکه اختیارم هم دست خودم نبود!... داغ بودم! اصلاًحس خوبی نبود....

دیگران هم حال طبیعی نداشتند! ناخوش احوال بودند، گاهی حتی آرام و قرار نداشتند، ناراحتی و غم در چهره هایشان موج میزد!... اما کأنه نظرهایشان معطوف به من بود!

گاهی نمیدانم چه میشد انگار دنیایی را بهم داده بودند و گاهی بازهم نمیدانم بخاطر چه، آرزوی مرگ میکردم!...

دنیا و آدمیانش را بگونه ای دیگر میدیدم، خنده های شیطانی و اشک های تمساح ، همه را میفهمیدم؛ مثل این که سرّی از اسرار عالَم را درگوشم خوانده باشند!...

درهمان حال که احساس رهائی خاصی میکردم، فرصت خوبی بود:  در تنهائیم ، آنچه بر زندگی ام گذشته بود را مروری کردم و با حقایقی که برایم روشن شد، تصمیم گرفتم روال زندگی را تغییر دهم؛ خیلی چیزها را، ارتباط با انسان ها را ، سیر ِعلمی ایکه در پیش گرفته بودم را، رفتارهای شخصی ام را ، حتی تصمیم گرفتم در ادامه ی زندگی، شاکله ی شخصیتی ام را هم اصلاح کنم و رو بسوی کمال قدم بردارم...

 چندساعتی به همین منوال گذشت.

بعداز تمام وقایعی که رخ داد،و پس از تمام آشفتگی ها و اضطراب ها و غصه ها ، به نوعی آرامش وحشتناک رسیدم!... حالا دیگر اطرافیانم هم کنارم نبودند، من بودم و خودم، دراز کشیده بودم روی خاک، دیگر از این وضعیت خسته شده بودم، دوست داشتم به روال عادی زندگی بازگردم... دیگر باید برمیخاستم و زندگی را از نو آغاز میکردم با تمام تغییر هایش...

برخاستم .... که ناگهان سرم به سنگ خورد و هشیار شدم، از خواب ِ نیمه هم بیدار شدم و حقیقت را، تمام حقیقت را یافتم! حیرت آور بود، خیلی وحشتناک بود ، تازه فهمیدم که هیچ راهی ندارم!...

همینکه خواستم برخیزم، سرم محکم خورد  به سـنـگ لَحـد....!


****

أمیرالمؤمنین علیه السلام :

الناس نیامٌ ، إذا ماتوا إنتَبَهوا

مردم خواب اند ، وقتی بیدار میشوند که مرده اند!...

 


پ.ن: ظاهراً این «بیدارشدن» از لحظه ی مرگ آغاز میشود . تعبیر به «عالم قبر» هم که در روایات آمده، به بیان آیت الله جوادی آملی ، منظور همان «عالم برزخ» است که از اولین لحظات جداشدن روح از بدن آغاز میشود. در این روایت هم بیدارشدن را از لحظه ی مرگ بیان میفرماید (إذا ماتوا...). اما آنچه در بالا آمد (که شروع عالم برزخ را از زمان دفن شدن عنوان کرده) ، یک برداشت آزاد است برای بیان حقیقت


۹۰/۱۲/۰۱
ملااحمدی

مرگ