ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۲۶ مطلب با موضوع «اسلام همیـشه» ثبت شده است


1-     تاریخ چه میگوید؟

حُمَیدبن‌مُسلم أزدی میگوید روز هفتم محرم 61 از طرف عبیدالله‌بن‌زیاد نامه ای به عمربن‌سعد (لعنةالله علیهما) رسید با این محتوا که «از رسیدن آب به حسین و اصحابش مانع شو و اجازه نده حتی قطره ای از آن را بنوشند.» پس عمربن‌سعد پانصد سوار را به سوی شریعه‌ی فرات فرستاد تا مانع رسیدن جبهه ی اباعبدالله علیه السلام به آب شوند. (تاریخ طبری،ج5،ص412 – أنساب الاشراف بَلاذری،ج3،ص389 – الکامل فی التاریخ ابن اثیر،ج2،ص556( پس از این جریان بود که وقتی تشنگی به خیام اباعبدالله علیه السلام فشار آورد، حضرت کلنگی برداشته و به پشت خیمه ی زن ها رفتند، نوزده گام بسمت قبله برداشتند و آنجا را حفر نمودند. چشمه آبی زلال پدید آمد. امام و همراهانشان به قدر کافی از آن نوشیدند و مشک های خود را پر کردند. سپس آن چشمه ناپدید شد و کسی از آن اثری ندید (مقتل الحسین خوارزمی،ج1،ص244) احتمالاً این اتفاق مربوط به همان روز هفتم باشد. خبر این واقعه به ابن‌زیاد که میرسد، در نامه ای به عمربن‌سعد دستور میدهد که بر حسین و یارانش بیشتر سخت بگیرد تا در همین حد هم به آنها آب نرسد. در منابع تاریخی معلوم نیست دقیقا چگونه، اما مشخص است که از این پس سپاه دشمن به گونه ای بر ایشان سخت میگیرد که دیگر از این طریق هم نمیتوانند به آب دسترسی داشته باشند. (الفتوح ابن‌اعثم،ج5،ص91 – مقتل الحسین خوارزمی،ج1،ص244) لذا پس از آنکه باز تشنگی در جبهه ی ارباب عالَمیان علیه السلام شدت گرفت، ایشان 50 مبارز را به همراه 20 مشک به فرماندهی برادرشان حضرت عباس بن علی (علیهما السلام) به سمت فرات فرستادند تا آب بیاوردند. ایشان رفتند و با وجود آنکه دشمن میخواست مانع پر کردن مشک ها شود، ولی با شجاعت حضرت قمربنی‌هاشم و نافع بن هلال توانستند با موفقیت مشک ها را پر کرده و به خیام بازگردانند. (تاریخ طبری،ج5،ص412 – الفتوح ابن اعثم،ج5،ص92 - أنساب الاشراف بَلاذری،ج3،ص389) آنچنانکه از بعضی تواریخ استفاده میشود، شواهد نشان میدهد که تا صبح روز عاشورا (البته به سختی) با جیره‌بندی آب موجود بوده است. (مقتل جامع سیدالشهداء علیه السلام،ج1،ص708) اما از آن پس دیگر تقریباً آب تمام شده است. بنابراین جریان عطش از روز هفتم آغاز شده و در روز عاشورا به اوج میرسد. باتوجه به شرایط بحرانی جبهه‌ی اباعبدالله علیه السلام، از ظهر عاشورا به بعد، دیگر به شرایط بحرانی آن روز، «مسأله‌ی عطش» هم اضافه شده است. گرچه روز عاشورای سال 61 قمری، بلحاظ شمسی با روزهای اولیه پاییز (21 مهر) مصادف بوده است، اما مسلماً هنوز هوا آنقدر خنک نشده است که بر تشنگی اضافه نکند؛ این موضوع، غیر از شرایط جغرافیایی منطقه کربلا است که اساساً منطقه ای گرمسیر است؛ چنانکه بیش از همه، درخت های نخل در آن منطقه می‌روید. شرایط پرتنش و اضطراب جنگ و دیگر فشارهای روانی ایکه بر اصحاب و اهلبیت حضرت وارد میشد، هریک به تنهایی عاملی برای تشدید تشنگی هستند. گذشته از اینها، آنچه که معروف شده است –و بلحاظ تاریخی نیز موثق است- که در جریان میدان رفتن هریک از بنی‌هاشم -که بین ساعت نماز ظهر و عصر، یعنی در اوج گرما بوده است- مسأله‌ی عطش بیش از هر زمان دیگری برجسته شده است. این مسأله در وقت میدان رفتن اباعبدالله علیه السلام به اوج رسیده است. چنانکه قبل از اینکه به میدان بروند، وقتی حضرت قمربنی‌هاشم علیه السلام اذن میدان میخواهد، به ایشان امر میکند که لااقل به یک مشک هم که شده، آب بیاورد، که منجر به شهادت ایشان میشود. و باز خود حضرت قبل از اینکه به میدان برود، ابتدا به سمت شریعه رفته و برای آب خوردن و آوردن تلاش میکنند، اما منجر به وارد شدن جراحت سنگینی به ایشان میشود. (تاریخ طبری،ج5،ص449 – الاخبارالطوال دینِوَری،ص381)  در نهایت آنچه از لحاظ تاریخی مسلّم است، اینست که وقتی خود اباعبدالله علیه السلام به میدان میروند، تشنگی  در ایشان (و اهلبیت ایشان) بیش از هر زمانی شدّت گرفته است؛ آنچنانکه در حین نبرد، از شدت تشنگی اطراف را تیره و تار می‌دیده است و. . . .

این موضوع در جریان شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام چنان اهمیت پیدا میکند که عصر عاشورا وقتی خواهر و دختر ایشان در قتلگاه حاضر میشوند، به قدرت ملکوتی امام، از رگ های بریده‌ی حلقوم مبارک ایشان صدایشان بلند شده و از طریق دخترشان حضرت سکینه سلام الله علیها پیغامی را به شیعیان میرساند:

شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی                               أَوْ سَمِعْتُمْ‏ بِغَرِیبٍ‏ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی

« ای شیعیانم؛ هرگاه آب گوارایی نوشیدید، پس مرا یاد کنید ؛ یا اگر خبر غریب یا شهیدی به شما رسید، پس بر من گریه کنید» (مستدرک الوسائل،ج17،ص26 – عوالم العلوم،ج11،ص958 – المصباح کفهمی،ص741)


2-     روایات شیعه چه میگویند؟

بیش از آنچه در منابع معتبر تاریخی درباره عطش در جریان عاشورا سخن گفته شده، در روایات اهلبیت عصمت علیهم السلام به این موضوع تأکید شده است. روایات کثیری که مسأله‌ی عطش در روز عاشورا را یکی از عوامل شدّت ابتلاء و سختی اباعبدالله علیه السلام و اصحاب و اهلبیت ایشان مطرح کرده و از دیگر سو ثواب های عجیب و فوق‌العاده ای برای یاد کردن شیعیان از ایشان در هنگام نوشیدن آب بیان کرده است. مثلاً در روایتی صحیح السند نقل شده است که راوی میگوید امام صادق علیه السلام یک مرتبه وقتی آب نوشیدند، چشمان مبارکشان خیس شد و اشک از چشمانشان سرازیر شد و فرمودند «لعنت خدا بر قاتل حسین علیه السلام؛ هرکس در هنگام نوشیدن آب، حسین علیه السلام را یاد کرده و قاتلش را لعنت کند «کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ حَطَّ عَنْهُ مِائَةَ أَلْفِ سَیِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ کَأَنَّمَا أَعْتَقَ مِائَةَ أَلْفِ نَسَمَةٍ وَ حَشَرَهُ اللَّهُ‏ تَعَالَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثَلِجَ الْفُؤَادِ» خداوند سبحان برای او صدهزار حسنه می‌نویسد و صدهزار گناه او را پاک میکند و مقامش را صدهزار درجه بالا می‌برد و ثواب این شخص چنان است که گویی صدهزار بنده را آزاد کرده است. او را خداوند سبحان روز قیامت، با قلبی آرام و مطمئن محشور میکند.»  (کامل الزیارات،باب34،ص106،ح1)

 

3-     اندکی تأمل

اینکه ابن زیاد ملعون از بستن راه آب چه هدفی داشته است، دلایل متفاوتی میتواند داشته باشد. یک هدف سیاسی قطعاً داشته است که در همان نامه ای که به عمربن‌سعد نوشته بود، در ادامه اش مینویسد «همانگونه که با امیرمؤمنان عثمان‌بن‌عفّان چنین رفتار شد» این موضوع برمیگردد به زمانی که نقشه ی قتل عثمان را کشیده بودند. همان‌ها که بعداً پیراهن عثمان را عَلَم کردند و جنگ جمل را به راه انداختند و به خونخواهی او (!) قیام کردند، در آن زمان عده ای را اجیر کرده بودند که خانه ی عثمان را محاصره کنند و حتی اجازه ندهند که آب به او برسد. در این بحبوحه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به دستور امیرالمؤمنین علیه السلام به دلیل جایگاه عثمان که حاکم جامعه ی اسلامی بود، به حمایت فیزیکی از او پرداخته و حتی برای وی آب می آوردند. اما به هرحال آنان به هدف خود رسیدند و در نهایت عثمان به قتل رسید. یکی از مسائلی که بعدها اصحاب جمل در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام عَلَم کردند، همین موضوع منع آب بود. و حالا ابن زیاد ملعون برای ادامه دادن ِ آن مسیر، این موضوع را بهانه و عنوان کرده بود. دلیل دیگری که میتوان مطرح کرد را در اظهارات برخی علمای بزرگ اهل سنت میتوان یافت. آنگاه که امثال مقدسی و ابن‌هَجَر هیثمی میگویند «اگر نه این بود که ستمگران میان حسین علیه السلام و آب حائل شده بودند و آشامیدن آب را از وی منع کردند، به خاطر شجاعت و مردانگی زوال‌ناپذیر او، هرگز بر وی غالب نمی‌شدند» (الصواعق الُمحرِقَة،ص197 – البِدَءُ و التاریخ،ج6،ص11) که یعنی ابن زیاد از این طریق میخواسته بر حسین علیه السلام و اصحابش فشار بیاورد و از نیروی مقاومت آنها بکاهد. همچنین دلیل سومی را با احتمال قریب به یقین میتوان مطرح کرد: از آنجا که حضرت به همراه خانواده های بنی هاشم و اصحاب (82 زن و بچه) به کربلا آمده بودند، به خیال او این موضوع میتوانست اهرم فشاری بر ایشان باشد تا بلکه عطش زنان و کودکان حضرت را وادار به تسلیم کند!... (مقتل جامع سیدالشهداء علیه السلام،ج1،ص708) و جالب آنکه حتی یک نقل غیرمعتبر هم از هیچیک از خاندان اباعبدالله علیه السلام در رابطه با این موضوع مطرح نشده است. و فی ذلکَ لَعِبرَةٌ لأولی الألباب


اما از این موضوع که بگذریم، آنچه روشن است، اینست که «عطش» در جریان واقعه عاشورا «یک مسأله» بوده است که بر ابعاد فاجعه و بحران افزوده است. این فاجعه انقدر مصیبت بار بوده است که تا صبح قیامت بشر همین یکی را به طور خاص هیچگاه فراموش نکند. گذشته از ابعاد ملکوتی و عرفانی یاد کردن حضرت در هنگام تشنگی، شیعه باید تا ابد بیاموزد که هر روز، روزی چندین مرتبه در هنگام هر آب خوردنی، یاد فاجعه عاشورا و شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام بیفتد. شیعه باید این خاطره را همواره زنده نگه دارد تا فراموش نکند که حسین علیه السلام چرا چنان سختی ها و رنج‌هایی را به جان خرید؟!...

گرچه هر موضوعی در یک حدّ خاصی اهمیت دارد و نباید بیش از اهمیت واقعی اش برجسته اش کرد؛ اما مراقب باشیم مسأله‌ی عطش در جریان کربلا را تحریف نکنند. تحریف مادی به اینکه اساساً وجود آن را انکار کنند یا تحریف معنوی به اینکه در تحلیل ها، آن را موضوعی کم‌اهمیت جلوه دهند...

 

ملااحمدی
۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۴
قبلاً توضیح داده بودم که:

منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد.


قبلاً این را هم گفته بودم که:

ما آدم ها در برخی موقعیت های زندگی به چالش کشیده میشویم!

از جمله ی این چالش ها ، دو راهی هایی است که برگزیدن ِ یکی از دو راه ، از انتخاب های عادی و روزمره سخت تر است ؛ سختی ایکه میتواند به دلیل «ندانستن» باشد؛ گاهی ندانستن اینکه بر اساس چه ملاکی باید انتخاب کرد ، گاه ندانستن آخر خط هریک از دو مسیر ، گاه ندانستن راهی که قرار است با هر یک از دو مسیر طی شود ، و گاهی هم ندانستن تبعات احتمالی هریک از دو گزینه ؛ این سختی ، دلیل دیگری هم میتواند داشته باشد: «ترس» ! ترس زمانی انتخاب را مشکل میکند که دیگر ندانستن مانع نیست؛ یعنی میدانیم که بر اساس چه ملاکی کدام گزینه را به چه دلیل باید انتخاب کنیم و آخر مسیر هم چه خواهد شد ؛ اما ترس از تبعات احتمالی این انتخاب ِ صحیح را داریم. تبعاتی که ممکن است به ما ضرر بزند.


حالا میخواهم با توجه به آن دو مقدمه، مطلب سومی را بگویم:

در موقعیت های حساس زندگی که به چالش کشیده میشویم و به دلیل «جهل» یا «ترس» نمیدانیم کدام مسیر را انتخاب کنیم، انتخاب ِ صحیح آنست که عادلانه باشد. یعنی منطبق با نظام خلقت باشد. حالا معما پیچیده تر شد! از کجا بدانم نظام خلقت چگونه است و بعد از کجا بفهمم که باید با این انتخابم دقیقا در کدام نقطه ی خلقت بایستم؟!


جوابی که شخصاً برای این سوال دارم، مبتنی بر یک اصل ِ اعتقادی است:

توحید یعنی باور به اینکه «هیچکس جز " الله " نیست که در وجودش بی نیاز از غیر باشد» یکی از مظاهر اعتقاد به توحید اینست که جز همان «الله» کسی را خالق حقیقی عالَم وجود ندانیم. یعنی «توحید در خالقیت». مرحله ی بعدی اینست که وقتی فقط او خالق باشد، بنابراین فقط اوست که می تواند تدبیر حقیقی و نهایی خلقت را به دست داشته باشد. یعنی «توحید در ربوبیّت تکوینی» این بدان معناست که حتی یک برگ درخت هم بدون اذن ِ تکوینی ِ او به زمین نمی افتد. (ماتَسقُطُ مِن ورقةٍ إلا بإذن الله) وقتی اینچنین اعتقادی پیدا کردیم، طبیعتاً به این نتیجه میرسیم: حالا که آفریننده ی ما خداست و اختیار وجود ما هم به دست اوست، تدبیر زندگی ما هم استقلالاً از اوست، پس جز او کسی حق فرمان دادن و قانون وضع کردن برای روش زندگی ِ ما ندارد. این عقیده را در علم کلام میگویند «توحید در ربوبیّت تشریعی» یعنی هرکس دیگری هم که بخواهد قانونی وضع کند و برای زندگی دستوری بدهد و تعیین تکلیفی بکند، باید به گونه ای از جانب الله چنین اذنی داشته باشد. هر دستور و قانون و تعیین‌تکلیفی باید به پشتوانه ی امضای الهی باشد. و هیچکس حق ندارد بدون مجوّز از جانب او، به مخلوقات (ازجمله انسان ها) امر و نهی کند.


حالا سراغ جواب سؤال بالا میروم:

لازم نیست حتماً از همه ی نظام خلقت باخبر باشم تا بتوانیم تصمیم صحیح را بگیرم. کافی است با اعتقاد به «ربوبیّت تشریعی الهی» بایدها و نبایدهای خدا (که در قرآن بیان شده و به طور مبسوط در رساله ی عملیه و سخنان عالِمان ِ اسلام شناس منعکس شده است) را بشناسم و منطبق با آن بایدهاونبایدها تصمیم بگیرم و در دوراهی ها انتخاب کنم. در اینصورت ممکن است بازهم تفصیلاً علم به پایانِ مسیری که انتخابش کرده ام نداشته باشم. اما همینکه اجمالاً میدانم طبق «قانون خدا» عمل کرده ام، کافیست تا یقین و اطمینان داشته باشم به مقصدی روشن و خوب و خوش. وقتی چنین اطمینانی داشته باشم، دیگر ترس از عواقب این انتخاب هم معنا نخواهد داشت.

پس انتخاب ِ منطقی در دوراهی های چالش برانگیز، انتخابی است که منطبق با قانون خدا و رضایت الهی باشد. یا لااقل مخالف و متضاد با آن نباشد. حالا ممکن است این انتخاب به مذاق خیـــــلی ها خوش نیاید. یا حتی بالاتر، برای خود انسان هم تلخ باشد و دهشتناک و غیرقابل هضم.... و بسیار سخت! اما وقتی برگرفته از قانون خدا است، بنده را چاره ای از آن نیست.


پ.ن: شناخت قانون های خدا هم کار چندان ساده ای نیست. اما هرکس به اتکای قرآن و رسالۀ عملیه و کتاب های اخلاق، و با کمک عقل، میتواند تشخیص دهد. بعضی قوانین الهی هم هستند که کلیت دارند و تکلیف را در بسیاری از موارد روشن کرده اند. مثلا اینکه باید گوش به فرمان «رسول و اولی الامر» بود. یا مثلا اینکه در غیاب اولی الامر، باید گوش به فرمان «ولیّ فقیه» و «مرجع تقلید» باشیم. یا مثلا اینکه در مسایل کشوری باید تابع قانونی باشیم که مجلس و رییس جمهور وضع کرده اند. یا مثلا در مسائل خانوادگی، مرد بر زن قوامیت دارد و خانواده باید تابع این قانون باشد. و خیلی قانون های کلی دیگری که به انسان کمک می کند تا رفتار منطقی و صحیح در زندگی اش را تشخیص دهد...


رَبّنا أفرغ علینا صیراً و ثبّت أقدامَنا...


مطالب مرتبط:

حجّت

منطقی بودن

طبیعت انسان

تاریک و روشن
دین‌داری مصلحت جویانه
ملااحمدی
۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۹
یک . . . 

دو . . .

سه . . . 

چهار . . . 

. . . .

آهسته و نرم و بی صدا و پشت سر هم می آیند و می روند...

و من پر از هیاهو، آنقدر سرگرم حاشیه ها هستم که هیچ متوجه اینها نمی شوم. نگاهم به پایین است. بالا را نمی بینم. آسمان نامتناهی را ...

نرم نرم می آیند و می روند

این ابرهای فرصت!


إغتَنِموا الفُرَصَ فإنّ الفُرصةً تمُرُّ مَرَّ الفُرَص...

فرصت ها را غنیمت بشمارید که چونان ابر در گذرند!

أمیرالمؤمنین علیه السلام

ملااحمدی
۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۲۱

با کشف ساختار DNA و روشن شدن نقش ژن ها در بروز و ایجاد استعداد ابتلا به بیماری ها، پژوهشگران بر آن شدند تا با دخالت در ساختار طبیعی ژنوم انسانی، به مداوای بیماری هایی بپردازند که تا آن زمان درمان پذیر نبودند. تدریجاً با پیشرفت دانش ژنتیک، محققان دریافتند که اگر پیش از لقاح، سلول های جنسی را دست کاری کنند، می توانند از انتقال یک نقیصه یا نارسائی ارثی به نسل بعد جلوگیری کنند. از همان زمان انجام چنین شیوه هایی که در اصطلاح مهندسی جرم لاین (Germ line Gene therapy)  خوانده می شود، نخستین دغدغه های اخلاقی در میان جوامع کلیسایی و فیلسوفان اخلاق ایجاد شد.

وقتی بخواهیم این مسأله را از منظر اسلام بررسی کنیم، با دغدغه های جدیدی روبرو میشویم و با سخنان تازه ای برخورد میکنیم. اخلاق ژنتیک، حوزه ای از اخلاق زیستی است که به حل و فصل آن دسته از مسائل بغرنجی می پردازد که دستاوردهای جدید فناوری ژنتیک ایجاد کرده است. از این رو در اصول، مبانی و روش ها از دانش نوظهور اخلاق کاربردی تبعیت میکند. پاسخ هایی که تا امروز برای مسائل پیچیده ی اخلاق ژنتیک یافته اند، بیشتر مبتنی بر اصول اخلاق اومانیستی است.

کتاب «اخلاق ژنتیک» پژوهشی است که مبتنی بر منابع و مبانی اسلامی، در تلاش است تا حرکتی را آغاز کرده و چالش های طرح شده در علم ژنتیک را به تحلیل بنشیند. پژوهش حاضر بر آن است تا با محور قرار دادن نظریه های اخلاقی برآمده از قرآن کریم و روایات ائمه اطهار علیهم السلام –بعنوان مفسران وحی الهی- به این مقوله ی نوظهور در حوزه ی اخلاق کاربردی پرداخته و جوانب مختلف آن را ارزیابی کند.


ملااحمدی
۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۴

«مشارطه» ، «مراقبه» و «محاسبه» سه مرحله ای است که اساتید اخلاق برای تهذیب نفس و سلوک قدم به قدم ِ آهسته و پیوسته سفارش می کنند. معمولاً از مجموع این سه عمل با عنوان «مراقبه» یاد میکنند. عملی که انسان از آغاز تهذیب نفس و سیروسلوک تا درجات عالیه ی آن، باید با خود همراه داشته باشد.

فعلاً مجال توضیح تفصیلی این عمل نیست. اما عصاره ی آن را در بیان یک عارف کامل (رضوان الله علیه) می توان در این لینک مشاهده کرد. در قسمت «جواب علامه به نامه اول»

غرض اینکه


معتقدم انسان ها در زندگی همسرانه شان باید چنین مراقبه ای را در دستور کار خود قرار دهند تا لذت سلوک عاشقانه و زندگی شیرین ِ همسرانه را بچشند. این مراقبه را در عرصه های گوناگون می توان اعمال کرد، اما فعلا محل سخن، در ابتدای روابط همسرانه است. البته اینجا از آخر شروع می شود! با این توضیح که:


هریک از زوجین گاهی بنشینند و به این بیندیشند که چه چیزی در رفتارها و روابط همسرانه شان بر وفق مراد هست و چه چیزی نیست. چه چیزی آنگونه که باید، هست و چه چیزی آنگونه که باید، نیست. ( تذکر: اینکه بایدها و نبایدهای همسرانه چه چیزهایی هستند، در این مقال نمی گنجد. بخش کوچکی از آنها در اینجا اشاره شده است.)

پس از اینکه نقاط مثبت ارتباط شان را یافتند، آنها را تقویت کنند. تقویت به اینصورت که اولاً خدا را به خاطر این نعمت شاکر باشد و ثانیاً آن را به زبان بیاورد و قدردان باشد. قدردانی زبانی و عملی همسران از یکدیگر تأثیری نرم و شگرف در تقویت رفتارها و خصوصیات خوب دارد.

ازسوی دیگر، پس از آنکه نقاط منفی را یافتند، تلاش کنند این مشکل حل شود. حل مشکل به اینست که اولاً سعی کند نقش خود را در ایجاد آن بیابد. بعید است مشکلی در زندگی همسرانه یافت شود که فقط ریشه در اشتباه یک نفر داشته باشد. بلکه غالباً هردو نقشی تعیین کننده در وجود مشکل دارند. وقتی هریک از دو نفر ناخواسته اشتباهی کوچک مرتکب شود، دو اشتباه باهم مزدوج شده و تولید یک مشکل بزرگ تر می کنند و... همینگونه ادامه خواهد داشت! پس تا وقتی که هر دو نتوانند نقش خود در نقاط منفی را پیدا کرده و برای حل و جبران آن تلاش کنند، مشکل حل نمی شود. شاید مسکوت بماند، اما حل نمی شود. ثانیاً «کمک» طرفینی برای پاک کردن این نقطه ی منفی. گذشت کردن و بخشیدن، صحبت کردن درباره مشکل و اشتباه (حتی به دو جمله ای که رد و بدل می شود) ، درک متقابل، فرصت دادن برای جبران و... همه ی اینها را میتوان کمک طرفینی دانست. (تا اینجا را می توان محاسبه نامید)

طبیعتاً وقتی نقاط مثبت و منفی روشن شود و هریک از همسران بهتر از قبل بدانند که چه رفتارهایی باید و چه رفتارهایی نباید داشته باشد، با خود قرار میگذارد که این اصول رفتاری را رعایت کند (مشارطه) و در طول زندگی هم سعی می کند مراقب رفتارش در چهارچوب آن اصول باشد (مراقبه)


وقتی هرازگاهی این سه کار توسط هر یک از زوجین صورت بگیرد، هم باعث می شود حس زنگ زدگی ِ عشق رخ ندهد و محبت میان آن دو صیقل پیدا کند. و هم اینکه باعث می شود درک دوسویه آنها بهتر شود و پس از مدتی که این اصول به ملکه ی رفتاری آنها تبدیل شد، صمیمیت و آرامش بیشتر و عمیق تری بر روح شان مستولی خواهد شد...


نوشته های مرتبط:

عشق همسرانه


ملااحمدی
۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۲:۲۱ ۰ نظر

نکته ی مهمی که خیلی مورد غفلت واقع شده است، اینست که درک ِ قسمتی از مسائل حکمت متعالیه برای کثیری از مشتغلین به علوم و معارف، از سخت ترین کارها است و از این هم مشکل تر، فهم آیات و روایات وارده در اصول عقائد و معارف است؛ که اوحدیّ [1] از مردم در هر عصری از اعصار توفیق فهم معارف حقه را می یابند. و کسانی که تسلط تامّ به مباحث مهمه ی الهیات ندارند و پیچیدگی های مبانی اعتقادی برای آنها حلّ نشده است، به کلی از ادراک لطائف و رموز کلمات وارده از مشکات[2]  نبوّت و ولایت محروم و چه بسا تمامی آیات و روایات مأثوره[3] در عقاید را متشابه[4] پندارند.

اصولا بررسی ِ این مسأله که «مبانی فلسفه و سخنان نوشته شده در کتب حِکمی (فلسفی) مثل سخنان خواجه نصیرالدین طوسی و میرداماد و صدرالمتألهین رضوان الله علیهم که مشغولیت اصلیشان غواصی در معارف قرآن و بیانات أئمه اطهار علیهم السلام بوده است، آیا موافق کتاب و سنت هست یا نیست؟» حقّ کسی می باشد که هم در فهم مبانی اعتقادیه ی وارده از طریق نبوّت و رسالت راسخ و محقق شده باشد و هم اینکه مسلط بر مسائل علوم عقلیه شده باشد و بر این علوم احاطه ی کامل داشته باشد و بداند که در اصول عقائد فقط نصوص کتاب مجید و روایات متواتره و ادله و براهین عقلیه حجّت[5]  است. بنابراین دیدن چند مسأله فلسفی بدون ارشاد استاد فنّ ، برای ورود در این میدان و این وادی، کافی نیست. به همین دلیل در نوشته های اشخاص غیروارد، گفته هایی به حکمای اسلامی نسبت داده شده است که هیچ فیلسوفی به آن معتقد نیست و چه بسا به اشخاص متقی و رویگردان از دنیا نسبت زندیق شدن و کفر و رویگردانی از طریقه ی کتاب و سنت داده اند! درحالیکه این نسبت غلط و بی جا و صرف تهمت است.

بلکه می توان گفت ورود این قبیل اشخاص در مسائل پیچیده ی اعتقادی عقلاً و شرعاً ممنوع بوده و مداخله ی غیروارد در این قبیل از مسائل سختِ مربوط به امور اعتقادیه، رویگردانی از طریقه ی اهلبیت علیهم السلام است. [6]  




کتاب «هستی از نظر فلسفه و عرفان»

نوشته فیلسوف بزرگ عصر سیدجلال الدین آشتیانی رضوان الله علیه





[1] به زبان محاوره ای امروز یعنی «تک و توک»

[2] چراغ فروزان – اشاره به آیه شریفه نور (آیه 33 سوره مبارکه نور)

[3] مأثور: آنچه امامان معصوم علیهم السلام برای ما به یادگار گذاشته اند.

[4] متشابه در مقابل محکم. خداوند حکیم درباره قرآن کریم میفرماید (ترجمه به مضمون) «برخی آیات  قرآن از محکمات اند که اینها «امّ الکتاب» اند (و باید آیات دیگر را برای فهم دقیق و صحیح به اینها ارجاع داد) و بعضی دیگر از آیات قرآن از متشابهات اند (که مضمون شان ممکن است انسان را به اشتباه بیندازد و اینها را باید به محکمات ارجاع داد) آنانکه در قلب شان مریضی و انحراف (زیغ) است، این آیات متشابه را دستمایه قرار میدهند و از اینها تبعیت می کنند تا فتنه ایجاد کنند ...» (آیه 7 سوره مبارکه آل عمران)

[5] دلیل مورد قبول ِ خداوند متعالی

[6] چرا که بسیاری از مواقع ائمه معصوم علیهم السلام برای برخی از شاگردانشان مسائل معرفتی خاصی را بیان می کردند و به آنها امر می فرمودند که این سخنان را به عنوان «اسرار اهلبیت» در سینه شان حفظ کنند و برای هیچکس بازگو نکنند. وگرنه رحمت خدا از ایشان دور می شود.  از سوی دیگر بسیاری اوقات طیف دیگری از شاگردانشان را از ورود به برخی موضوعات اعتقادی پیچیده منع فرموده و به ایشان امر میکردند که تفکر و سخن گفتن در این موضوع را به اهلش واگذار کنند. با گردش در میان روایات، بسیاری از نمونه های این دو نوع برخورد حضرات معصومین یافت می شود. دلیل این تفاوت رفتار امامان نسبت به شاگردانشان این بود که برخی را از نظر ظرفیت عقلی و ایمانی در درجه ای میافتند که لازم بود ارتقاء معرفتی پیدا کنند و از دیگر سو برخی دیگر را به لحاظ محدودیت توان عقلی شان، از ورود و تأمل در برخی مسائل منع می فرمودند.

ملااحمدی
۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۳۹

« پس آن گاه که دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش کم ارزشان و جاهلان مشغول است، و روز به روز شعله های آتش جهالت و گمراهی برافروخته تر و بدحالی و نامردی فراگیرتر می شود، ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم... 

و از دنیای خمود و جُمود و ناسپاسی به گوشه ای پناه بردم و در انزوای گمنامی وشکسته حالی به گوشه ای خزیدم...

نه درسی گفتم و نه کتابی نوشتم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشکالات و شبهات و... نیازمند تصفیه ی روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می شنود و چشم می بیند، چگونه چنین فراغتی ممکن است؟!....

ناچار از اختلاط و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس شدم و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی اعتنا شدم. 



آن گاه روی فطرت به سوی سبب سازِ حقیقی نموده و با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذرانده ام...

سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت ، نور الهی در درون جانم تابیدن گرفت و قلبم از شعله ی شهود مشتعل گشت؛ پس انوار ملکوتی بر وجودم افاضه شد و الطاف الهیه شامل حالم گردید. در پی آن، به اسراری دست یافتم که در گذشته نمی دانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق عقل و برهان نیافته بودم و هرچه از اسرار الهی و حقایق ربوبی و ودیعه های عرشی و رمز راز صمدی را با کمک عقل و برهان می دانستم، با شهود و عیان روشن تر یافتم...

اینجا بود که عقلم آرام گرفت و به آرامش رسیدم و نسیم انوار حق، صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست... »


الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة  /  ج 1  / ص 34-35

ملااحمدی
۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۷

در آخرین ساعات حیات نبیّ اعظم صلّی الله علیه و آله ، تاریخ واقعه ای را در خود ثبت کرد که سیاهی را بر پیشانی اش برای همیشه جاودانه کرد!...

تفصیل این جریان در این پست آمده است. جریانی که بین مورخین شیعه و سنی هیچ اختلاف نظری در اصل تحقق آن وجود ندارد و متعصّب ترین مورّخین و متکلّمین اهل سنت بر وقوع آن صحّه گذاشته اند و نهایتاً در صدد توجیه آن برآمده اند.

اتفاقی که افتاد این بود: رسول أعظم صلی الله علیه و آله در آخرین ساعت های عمر شریف شان در حالیکه در بستر بیماری هستند و تنی چند از صحابی در محضر ایشان حاضرند، درخواستی میکنند که برایشان دوات و کاغذی بیاورند تا «مطلبی بنگارند که امت ِ مسلمان ِ پس از ایشان هیچگاه و بهیچ وجه از مسیر هدایت گمراه نشوند» اینجا یکی از صحابی سخنی گستاخانه بر زبان راند و باعث شد اختلاف در امت اسلامی از همان ساعت آغاز شود. او با سخنش مانع شد که کاغذ و قلم بیاورند و بعدهم که مشاجره در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله بالاگرفت و مؤمنان حقیقیِ از صحابی با مخالفت شان غالب شدند و بنا شد که کاغذ و قلم را بیاورند، دیگر زمان گذشته بود و این نامه برای همیشه ی تاریخ نانوشته ماند!...

اما مسأله ایکه مطرح است اینست که آن شخصِ مخالف، با دو ادعای در طول هم ، با نصّ صریح نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله مخالفت کرد و باعث شد از همان زمان امت اسلامی دو دسته شود.

ادعای اول که از گستاخانه ترین سخنان تاریخ است، ادعای هذیان گوئی حضرت نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله است که با استناد به بیماری ایشان مطرح شد!!.... (نعوذبالله)

و ادعای دوم «حسبنا کتاب الله» (قرآن برای ما کافیست) !...

پس از رحلت حضرت شان، همین شخص که چنین جسارتی به ساحت مقدس و مطهر رسول اعظم صلی الله علیه و آله با هدایت ِ سقیفه باعث شد که باز دو دستگی میان امت اسلامی بیشتر شود و شد آنچه شد...

جریان ِ فکری ِ تابع ِ  «حسبنا کتاب الله» ، وقتی در جریان فهم و تفسیر آیات قرآن به بن بست خورد، نتوانست به شعار گستاخانه ی خود پایبند بماند و با جریان جعل حدیثی که به راه انداخت، «صحاح ستّه» ای را به یادگار گذاشت که حالا بخشی از آن را از نظر استناد و اعتبار همسنگ قرآن میداند!

آری؛ آن تفریط گستاخانه، به این افراط ابلهانه منجر شد!...

این جریان فکری در طول تاریخ به انحاء گوناگونی رخ نموده است که یکی از نمونه های آن که اندکی منوّرالفکرانه تر و بسیار ساده انگارانه تر و عامیانه تر است، نامعتبر دانستن ِ هرآنچه از میراث احادیث و تواریخ به دست ما رسیده است و اکتفای تامّ و کورکورانه به ظاهر قرآن می باشد. این طرز فکر که البته نمیتوان عنوان «جریان» را برآن گذاشت، سخن تازه ای نیست! بنده بارها از مردم ِ کم اطلاع ِ کوچه و بازار که هیچ –دقیقا هیچ- مطالعه ی دقیقی در معارف دینی و حتی در متن قرآن حکیم نداشته اند، چنین سخن و ایده پردازی ای را شنیده است. اما شکل تئوریزه شده اش را اخیراً با لینک یکی از دوستان یافتم و آن را بسیار سطحی و غیرمنطقی دانستم،  اما صرفا بخاطر اینکه درخواست کرده بودند که به نقد آن بنشینم، نکات کوتاهی درباره ی این طرز فکر می‌نگارم:

ملااحمدی
۰۱ آذر ۹۲ ، ۰۱:۰۷

جهان ها

از موجودات مختلف به دلیل وجوه مشترکی که دارند ، به عنوان یک عالَم و جهان یاد میشود. مثل عالَم طبیعت یا عالَم مجردات یا جهان ِ انسانی یا ... که هریک از این جهان ها را به اعتبارهای مختلف به اقسام گوناگونی میتوان تقسیم کرد. موجودات عالم طبیعت را در یک تقسیم بندی ِ اولی به دو قسم بی جان (جمادات) و زنده (عالم حیات) تقسیم میکنند. آنگاه که اجزای موجودات زنده باهم مرکب میشوند، اولا آثار جدیدی ایجاد میشود که قابل تقلیل به عناصر پیشین نیست و ثانیا آثار اجزای سابق با آمدن این واقعیت جدید از بین نمیروند، بلکه تحت اشراف و حضور این واقعیت جدید قرار گرفته و در جهت تداوم و استمرار آن عمل میکنند و در حکم ابزار و آلات برای آن واقعیت واحد قرار میگیرند. به این واقعیت نوین که تحت تأثیر ترکیب اجزای موجود زنده موجود میشود، «نفس» میگویند. نفس، هم کثرت تحت اشراف خویش را به خدمت میگیرد و هم با حضور وسیع و گسترده ای که در طول واقعیت های متکثر ِ تحت پوشش خود دارد ، به آن ها وحدت می بخشد.

 

جهان های زنده

حیات زندگی موجودات زنده ، از افق گیاهان (نباتات) آغاز میشود. نفس گیاهی واقعیت جدیدی است که اعضای متکثر گیاهان را در یک وحدت ارگانیک جمع میآورد. گیاهان براساس طبیعتی که دارند رشد میکنند و سیری را در حیات شان طی میکنند. بدن حیوانی نیز از خصوصیات حیات گیاهی برخوردار است. اما در حیوانات ویژگی جدیدی هست که در گیاهان یافت نمیشود. این ویژگی از یک سو احساس و ادراک است و از دیگر سو اراده و حرکتی که بر اساس این ادراک و احساس پدید میآید. و این یعنی جهانی متفاوت از عالم گیاهان ؛ آنچه این دو عالم را از یکدیگر جدا میکند «نفس» این دو است که در حکم «روح» برای آنها میباشد. «نفس نباتی» اولین مرتبه از موجودات زنده است که جهان ِ گیاهان را شکل میدهد. بعد از آن ، «نفس حیوانی» است که جهان حیوانات را پدید میآورد. حیوانات برای تداوم حیات خود از اراده و ادراک خود استفاده میکنند و در صورت لزوم شکار و یا کارهای لازم دیگر را براساس اراده انجام میدهند. اما نکته ی قابل توجه اینست که احساس و انگیزه ی حیوانات ، محدود و مشخص و جزئی است.

وحدت در عین کثرت

نفس نباتی با آنکه عین سلول های تشکیل دهنده ی گیاه نیست ، قابلیت تقلیل به آن ها را ندارد و با آنکه مانع بروز آثار ویژه ی هریک از سلول ها نمیشود ، با آن ها وحدت و یگانگی دارد. در متن آنها حضور داشته و بر آنها احاطه و اشراف نیز دارد. بگونه ایکه وجود و آثار آنها را نیز در مسیر نیازهای خود به کار میگیرد. این نوع از رابطه بین نفس حیوان با بدن حیوان نیز که از حیات گیاهی به علاوه ی حیاتی در مرتبه ای بالاتر از آن هم برخوردار است ، برقرار میباشد. النفسُ فی وَحدتِها کلُّ القُوی

 

جهان انسانی

حیات انسانی بعد از حیات و زندگی حیوانی پدید میآید و در طول آن قرار میگیرد. همانگونه که حیات حیوانی در طول حیات گیاهی بوده و محیط بر آنست. واقعیتی که موجب امتیاز جهان انسانی از جهان حیوانات و دیگر جهان های مادون میشود، مربوط به افق آگاهی و اراده ی انسانی است. یعنی انسان در اصل آگاهی و اراده با حیوانات مشترک است اما سطح آن متفاوت با آگاهی و اراده ی حیوانات و در عین حال محیط و مسلط بر آن است. آگاهی ویژه ی انسان ، آگاهی عقلی است. یعنی حقائق و معانی کلی را درک میکند. حقائق کلی به زمان و مکان خاصی اختصاص نداشته و به اندازه و مقدار، محدود نمیشوند. ادراک معانی کلی حقیقت انسان را از افق زمان و مکان فراتر برده و امکان استدلال و برهان و در مرتبه ی بعد ، کشف و شهود را برای آدمی فراهم میکند. «نفس انسانی» حقیقتی است که در این مرتبه تعریف میشود.

 

ترکیب اتحادی جهان ها

وابستگی و تداخل عوامل با یکدیگر ، نوعی از ترکیب را پدید میآورد که به آن ترکیب حقیقی گفته میشود. در این ترکیب ، واقعیتی جدید پدید میآید. این واقعیت جدید که اغلب از طریق آثاری شناخته میشود که قابل ارجاع به اجزاء نیست ، خصوصیاتی دارد: اولا جدای از واقعیت های پیشین نیست ؛ ثانیا در عرض آنها قرار نمیگیرد؛ ثالثا احاطه بر اجزای سابق دارد؛ رابعا این واقعیت جدید از طریق اتحاد با واقعیت پیشین، واقعیت واحد دیگری را پدید میآورد که به رغم اجزای خود وحدت حقیقی دارد.

 

جهان های اجتماعی

آیا میتوان حقیقتی ورای حقیقت انسانی برای جامعه معتقد بود که بر اثر ترکیب انسان ها در کنار یکدیگر پدید میآید؟ قطعا در مرتبه ی انسانی ، و برای آنکه بتوان حقیقتی ورای حقیقت انسانی برای جامعه قائل شد ، ترکیب فیزیکی و حتی ارگانیک انسان ها با یکدیگر نمیتواند به تنهایی حقیقت نوینی را پدید آورد که منشأ آثاری نو باشد که افراد انسانی از منشأیت برای آن آثار ناتوان اند. بنابراین نیاز به برهان فلسفی هست تا بتوان حقیقت و روح واحدی برای یک جامعه در نظر گرفت. که اگر بتوان چنین امری را ثابت کرد ، رویکردها به جامعه تحولی بنیادین کرده و بالتبع ، تمام تحلیل های جامعه شناختی و مردم شناختی اساسی  متفاوت پیدا کرده و شکلی دیگر میابند. با این نگاه ، هر جامعه با خصوصیت های اساسی و هستی شناختی ایکه دارد ، یک جهان متفاوت از جامعه ی دیگری را شکل میدهد که در عرض آن وجود دارد. براساس این رویکرد ، طلوع یا افول ، اوج یا نزول ، در جهت کمال یا به قهقرا رفتن ِ جوامع ، شاخص هایی خواهند داشت که میتوان براساس آنها سیر صعودی یا نزولی حرکت جوامع را به قضاوت ارزشی نشسته و آنها را با هم مقایسه کرد. تحلیل جامعه شناختی از افق این رویکرد، بخش وسیع و عظیمی از تحلیل های جامعه شناسی پوزیتیویستی ، تفهمی و انتقادی را به چالش کشیده و خود پنجره ای نوین فراچشمِ اندیشمند اجتماعی می‌گشاید.

اما برای إرائه ی برهان فلسفی ، لازم است با رویکردی فلسفی ، در مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی علوم اجتماعی موجود تجدید نظری بنیادین صورت گیرد تا بتوان درباره ی موجودیت جامعه و حقیقت آن از افق فلسفه نگریست.

کتاب «جهان های اجتماعی» در یک جمله ، سعی بر آن دارد که مبانی و مبادی هستی شناختی و معرفت شناختی ِ جامعه را از افق حکمت متعالیه بازخوانی کرده و سپس جامعه شناسی ِ مدرن و پست مدرن را به نقد بنشیند. نویسنده در این مسیر ، ابتدا بازتعریفی میکند از کنش انسانی و اجتماعی و سپس «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی» ، مبتنی بر بنیان های هستی شناختی و جامعه شناختی حکمت اسلامی. نویسنده در این بخش تبیین میکند که متافیزیک به علوم انسانی ملحق نمیشود همانگونه که به علوم طبیعی نیز ملحق نمیگردد. بلکه متافیزیک بعنوان بخش بنیادین حکمت نظری در قبال علوم انسانی و اجتماعی قرار میگیرد. تا در پرتو این سخن، بتواند راه را بر رویکرد فلسفی و صدرائی بر جامعه شناسی بگشاید.

پس از این، مبانی فهم و تحلیل هستی جامعه از منظر حکمت اسلامی بررسی میشود و مبتنی بر همین اندیشه، بعد از آنکه مروری بر اصول اندیشه ی اجتماعی در تاریخ مدرنیته میشود، نویسنده به توصیف و نقد مبانی جامعه شناسی مدرن و پست مدرن میپردازد.

گلوگاه این کتاب و اوج پردازش جامعه شناختی توسط نویسنده ، آنگاه است که مبتنی بر مبانی حکمت  متعالیه در صدد کشف حقیقیت و واقعیتی نفس الأمری برای جامعه است. نویسنده ، که دانش آموخته ی حوزه ی علمیه ی قم بوده و نزد اساتید بزرگ فلسفه ی زمان به تلمّذ نشسته  و حال خود کرسی درس فلسفه ی اسلامی (حکمت متعالیه) دارد، در این بخش سعی میکند بدون اینکه وارد مباحث تخصصی حکمت متعالیه شود، بحث خود را پیش ببرد و تنقیح کند. او مدعی است که حکمت متعالیه اصول و قواعدی را بنا مینهد که براساس آن میتوان به اثبات وجود جامعه پرداخت. اصولی که عبارتند از: 1.اصالت وجود 2.حرکت اشتدادی وجود 3.جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس 4. تجرد ادراکات بشری 5. اتحاد علم، عالم، معلوم 6.اتحاد عامل، عمل، معمول

این نقطه را میتوان نقطه ی عطف این کتاب و در چشم اندازی وسیع تر، نقطه ی عطفی برای علوم اجتماعی و بالخصوص علم جامعه شناسی در نظر گرفت. چراکه نویسنده در صدد است نفس و روح و حقیقتی برای جامعه را کشف کند که به مثابه ی یک موجود زنده آثار ویژه ای خواهد داشت و واقعیتی ورای نفس افراد انسانی است. با پذیرش این مبنا در علوم اجتماعی ، میتوان انتظار تحولی عظیم در این علم را داشت که با تدقیق و بررسی پژوهشگران و اندیشمندان این علم قابل پیگیری است.

بعد از این مرحله ، نویسنده قدم به قدم سعی میکند بخشی از ظرفیت های حکمت صدرائی برای نظریه پردازی در علوم اجتماعی را به ظهور برساند. تبیینی متفاوت و نو از نسبت بین «جهان اجتماعی» و «جهان انسانی» و پس از آن تبیین رابطه ی فرد و جامعه ، عامل و ساختار و... از ثمرات این نگاه خواهد بود.

بازتعریف «فرهنگ» و بررسی نقش اساسی آن در حقیقت جامعه مسأله ی بعد است که نویسنده در این بخش به تبیین این مهم میپردازد که عمیق ترین لایه های اجتماعی ، عقاید کلانی هستند که بر آرمان ها و ارزش های اجتماعی و بر نمادها و کنش های انسانی تأثیر میگذارند. و شناخت عمومی به مثابه ی فرهنگ جامعه مورد توجه قرار میگیرد.

آنچه در ادامه توسط نویسنده پی گرفته میشود ، بررسی و تحلیل جهان های اجتماعی ایست که در حال حاضر با آن روبرو هستیم  و نویسنده براساس همان مبانی ایکه تا بدینجا پی ریزی کرده به تحلیل مبانی هستی شناختی و جامعه شناختی جوامع فعلی میپردازد. نویسنده جهان اسلام و دنیای منجدد را دو نمونه از جهان های معنوی و دنیوی میداند که «تبیین هویت این دو جهان و شناخت مرزهای فرهنگی هریک ، امکان تصمیم بخردانه ی انسان مردد امروز را برای عبور از مرزهای فرهنگی و خط های هویتی فراهم میآورد.»

در بخش پایانی کتاب ،  رویکردهای متفاوتی که در شناخت اجتماعی تأثیر بنیادین دارند بررسی میشود و پس از آنکه نسبت عقل و علوم اجتماعی روشن میگردد، هریک از شناخت های عقلی ، اساطیری و وحیانی به تحلیل گذاشته میشوند.

نکته ی آخری که درباره ی کتاب توجه به آن لازم است ، ادبیات آنست که بدلیل درهم تنیدگی مباحث با مسائل فلسفی ، ادبیاتی انتزاعی و فلسفی دارد که خواننده ی کم حوصله را شاید به ستوه آورد. نویسنده در این کتاب هیچ إبائی ندارد از اینکه از دیدگاه های متفکران غیردینی برای تبیین نظریاتش وام بگیرد و در عین حال، به نقد آنها بنشیند! جهان های سه گانه ی پوپر و قفس آهنین ماکس وبر از جمله ی این دیدگاه ها هستند.

در نهایت با وجود آنکه این کتاب حاصل مجموعه مقالاتی است که در یکی از نشریات عمومی کشور به چاپ میرسیده ، اما از جایگاه ارزشی و علمی و معرفتی خ:/..د تنزل نکرده و میتوان این اثر را مهم ترین اثری دانست که در حوزه ی علوم اجتماعی با رویکرد اسلامی و بالخصوص صدرائی به نظری پردازی می نشیند. این کتاب ، میتواند سرآغازی باشد بر تحول علوم اجتماعی و حتی انسانی ، که در ادامه با تکامل نظریاتش تحولی شگرفت در این حوزه پدید آورد که میتوان آن را از ثمرات حکمت متعالیه ی صدرائی دانست.

ملااحمدی
۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۰

آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه در شش سال پایانی عمر شریف خود ، جلسات درس اخلاق شان که در ماه مبارک رمضان برگزار میشد را ، به مناسبت ارتباط وثیقی که در این ماه بین «عبد» و «ربّ» ایجاد میشود ، به موضوع «دعا» که بهترین و کامل ترین تجلّی این ارتباط است اختصاص میدادند. ایشان این موضوع را مبتنی بر آیات و روایات و با استمداد از مبانی عمیق اعتقادی و عرفانی شیعه ، با بیانی ساده و شیوا در ابعاد گوناگون بررسی و تحلیل میکردند. اما به حق میتوان ادعا کرد اوج این جلسات ، جلسات شب های قدر بود که در مسجد جامع بازار تهران برگزار میشد و ایشان براساس روایات ، قدم به قدم ، به مخاطبین شان تعلیم میکردند که در این شب چگونه باید دعا کرد و دقیقا چه خواست و... و سپس با نفس حقی که داشتند ، و روضه و مناجاتی که زمزمه میکردند ، قدم به قدم روح تشنگان وصل را با خود همراه میکردند....

آنچه در ذیل می آید ، چکیده ایست از آنچه ایشان در شب های قدر ِ یکی از سال های اخیر بیان فرمودند و یکی از دوستان به تنظیم آن پرداخته است. این نوشتار قبلا در نشریه ی پرسمان منتشر شده است ؛ اما به دلیل اهمیت آن ، اینجا نیز بازنشر میشود...

میدانم بسیار شنیده‌ای که قدر را باید قدر دانست، قدرِ آدمی را قدر می سازد، قدر است که قدرشناسمان می‏کند و در قدر، توان تغییر تقدیر است.

تمامی اینها، معرفت ناب شیعی است؛ اما نمی‌شود بزرگی چنین توصیفاتی از شبی کند و راه رسیدن به این عظمت‌ها را نگوید؛ زیرا این مکتب، مکتب نور و حکمت است؛ مکتب آل الله است و من سال‌ها دنبال این بودم که دریابم راه رسیدن به این معارف چیست و آن را تنها در کلام تربیت شدگان همین مکتب یافتم.

قلب رمضان

در بین ایام و لیالی ماه مبارک رمضان، شب‏های قدر، از نظر اجابت دعا، مورد تأکید خاص قرار گرفته‌اند؛ حتّی در روایتی امام صادق علیه‏السلام فرمود: «قَلْبُ شَهْرِ رَمَضَانَ لَیْلَةُ الْقَدْرِ»1؛ یعنی آن شبی که از نظر آثار در پذیرش درخواست‏های عبد توسط ربّ، برجسته‏ترینِ شب‏هاست، شب قدر است.

در شب قدر، چگونه دعا کنیم؟

شخصی به خدمت امام صادق علیه‏السلام و می‏گوید: آقا! من دعا می‏کنم؛ ولی دعاهایم به اجابت نمی‏رسد؛ چه کار کنم؟ حضرت می‏فرماید: تو باید از جهت دعا وارد شوی و دعا کنی. تو راه دعا را گم کرده‏ای. اگر از خدا تقاضا کنی، امّا از همان راه دعا، اگرچه گناهکار هم باشی، جوابت را به تو می‏دهد.

بعد حضرت به او دستورالعمل می‏دهد؛ ابتدا مسئله حمد و ثنای الهی را مطرح می‏فرماید که خودش بحث جداگانه دارد و بعد این جمله را دارد: «ثُمَّ تَعْتَرِفُ بِذُنُوبِکَ ذَنْبٍ ذَنْبٍ»؛ یعنی پیش خدا که رفتی، به یکایک گناهانت اعتراف کن و بگو بد کردم. و هر مقدار که یادت می‏آید چه کردی را اقرار کن و بعد می‏فرماید: آن چیزهایی را که بر تو پوشیده است، اجمالاً اعتراف کن و بعد آن جا عذرخواهی کن و بگو حالا از ما چشم‏پوشی کن.

در مرحله بعد، باید در دلت تصمیم بگیری که دیگر گناه نکنی؛ عذرخواهی کن و پوزش بطلب و بعد هم در دلت - نه زبانت - واقعاً بنا بگذار که دیگر این کارها را نکنی. پوزش هم که می‏طلبی، با حالت پشیمانی و صدق نیت و با خوف و رجا باشد.

مرحله نهایی، این است که طلب مغفرت را با این دعا تکمیل کنی و بعد به سراغ سایر خواسته‌هایت بروی و آن این که از خدا کمک بخواه که مطیع او شوی!

حضرت می‏فرماید: حالا که می‏خواهی با خدا حرف بزنی، بگو خدایا! من معذرت می‏خواهم از گناهانم؛ من از تو می‏خواهم که از من بگذری و توبه‏ام را بپذیری و امّا تنها خواسته‏ات این نباشد و از خدا فقط نخواه که از گناهانت بگذرد؛ بلکه در دعاهایی که این شب‏ها می‏کنید، از خدا بخواهید که خدا کمکتان کند که سال آینده مطیع خدا باشید.

درباره طلب مغفرت، نباید تصور شود که امری سخت است؛ نه، بلکه فقط یک توجه کافی است!

آن‏وقت مطمئن باش که او هم می‏گذرد. من یقین دارم و اصلاً اعتقادم این است که آنهایی که امشب «یک توجه» به خدا کرده‏اند، همه آنها آمرزیده هستند و با همین یک توجه که «خدایا ما بد کردیم»، همه چیز تمام می‏شود و او هم کار را تمام می‏کند. پس اوّل، معذرت‏خواهی کن؛ بعد هم طلب کمک کن که سال آینده دیگر من این‏طور عمل نکنم و بگو خدایا! تو خودت دستم را بگیر. این روش دعا کردن را به ما یاد داده‏اند.

بنابراین، در بهترین ایام و بهترین موقعیت‏ها که دعا به اجابت می‏رسد، آن هم در حالی که خودش مرا دعوت کرده و گفته است بیا و من هم آمده‏ام و سرافکنده هم هستم، اعتراف هم ‏می‏کنم به این که من بد کرده‏ام، تصمیم می‏گیرم که دیگر بد نکنم. اینها همه مقدمه این است که بتوانم از خدا درخواست کنم.

اینجاست که خطاب می‏رسد حالا چه می‏خواهی و درخواستت چیست؟

چه بخواهیم ؟

ما چون مخلوقیم، همه تنگ‏نظریم؛ یعنی چون محدودیم، خدا را هم مثل خودمان فرض می‏کنیم؛ امّا این تصور اشتباه است. در معارف ما آمده که آن چه را که به ذهنت می‏آید، از خدا بخواه؛ امّا به این بسنده نکن و بگو: خدایا! اینهایی که به ذهن من می‏رسد، همین است؛ امّا سال آینده ما نمی‏دانیم چه گرفتاری‏هایی ممکن است برای ما پیش بیاید و یک چیزهایی هست که ما به آنها محتاج می‏شویم و الآن به فکرمان هم نمی‏آید؛ پس اکتفا کردن به این گرفتاری‏هایی که در ذهنمان هست یا احتیاجات فعلیه‏ای که الآن داریم، اشتباه است.

از دیگر سو محدود بودنمان نیز برایمان اضطرابی سخت حاصل می‏کند و شاید هر سال به این می‌اندیشیم که غیر از این حاجات فعلی‌مان چه بخواهیم. با دیدی کلان و کلی می‏توانیم تمام خواسته هایمان را در دو خواسته مختصر، ترمیم گذشته و ترسیم آینده، خلاصه کنیم؛ اما حقیقت این دو امر چیست؟

ترمیم گذشته

همه ما در سال گذشته، گناه‏ها و خطاهایی مرتکب شده‏ایم و حالا اگر انسان بخواهد بهترین ترمیم شامل حالش شود، تنها راهش، استغفار و پناه بردن به غفاریت خداوند است.

از طرف دیگر، مقام غفاریت خداوند موجب پدید آمدن ستاریت خاصّ خداوند - ستارالعیوب بودن - می‌شود؛ اما غفاریت خداوند، سه گونه ستاریت را به دنبال دارد که عبارتند از:

 

1.       برطرف کردن تبعات گناه

اوّل آن‏که وقتی خداوند ما را می‏آمرزد، نمی‏گذارد تبعات گناه، دامنگیر ما شود. تبعات گناه ما، همان جهنم و عقوبت الهی است. در این قسم از ستاریت خاصّ الهی، خداوند نمیگذارد که تبعات معصیت، دامنگیر فرد گناهکار شود و او پس از مرگ، عذاب شود.

 

2.       پوشیدن معصیت از شاهدان

اگر کسی مرتکب گناه و خطا شود، تمام موجوداتی که در ارتباط با او بوده‏اند، چه فرشتگان رقیب و عتید و چه زمین و زمان و حتّی اعضا و جوارح وی، از گناه او مطلع میشوند. در قرآن آمده است: روز قیامت، دست و پا و زبان ایشان، برضد آنها به کارهایی که کرده‏اند، گواهی میدهند؛ زیرا از اعمال او مطلع هستند و قسم دوم از ستاریت ناشی از غفاریت آن است که خداوند به موجوداتی که از این معصیت آگاه هستند، می‏فرماید دیگر برضد او گواهی ندهید.

 

3.       امحاء گناهان

اما ما امشب از خدا، چیز دیگری می‏خواهیم و آن این‏که نه تنها این گناهان به ما زیان نرسانند و این شاهدان برضد ما شهادت ندهند؛ بلکه از خدا می‏خواهیم که این معصیت‏ها را محو کند. سخن امشب ما با خدا این است: خدایا! امشب مرا پاک کن و این پلیدی‏ها را از وجود من دور ساز و مرا تطهیر کن! این، نوع سوم از ستاریت ناشی از غفاریت است که نوع کامل و اتمّ آن است.

معاویه بن عمار می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود: هنگامی که بنده مؤمن خالصانه توبه کرد، اوّلین اثرش این است که مورد محبّت خدا قرار میگیرد و خداوند، ستاریت خود را در دنیا و آخرت، شامل حال او می‏کند. من عرض کردم چگونه؟ حضرت فرمود: خداوند ابتدا به رقیب و عتید خطاب میکند که عیوب او را فراموش کنید؛ سپس به اعضا و جوارح میگوید: شما هم فراموش کنید و پس از آن به زمین نیز می‏گوید: آن چه را که بر روی تو معصیت کرد فراموش کن!2 چنین بنده‏ای، روز قیامت، وقتی خدا را ملاقات می‏کند، هیچ موجودی برضد او شهادت نمی‏دهد!

ترسیم آینده چیست؟

در باب «آداب ضیافت و میهمانی» روایات بسیاری داریم. بعضی روایات به نحو کلّی دعوت به میهمان‏نوازی می‏کنند. پیغمبر اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله می‌فرماید: کسی که ایمان به مبدأ و معاد دارد، باید خوب مهمان‏نوازی و اکرام کند.3 در وصیتهایی که علی علیهالسلام در شب بیست‏و‏یکم به فرزندش کرد، اموری را فرمود که یکی از آنها این بود:

میهمان‏نواز باش4 و حتّی حضرت نسبت به قاتل خود نیز سفارش کرد که از او به خوبی پذیرایی کنید.
خصوصیات زیادی در بحث میهمان‏نوازی و میهمان‏داری بیان شده است که نمونه‏هایی را عرض میکنم. امام صادق علیهالسلام می‌فرماید: مبادا به میهمانی که در خانه تو وارد شده، بگویی آیا امروز چیزی خورده‏ای یا خیر؛ بلکه هر چیزی داری، پیش او بگذار و از او پذیرایی کن! حدّ اعلای جود و سخاوت این است که میزبان آن چه را دارد، در کاسه اخلاص گذاشته، نزد میهمان بگذارد.5

نقل شده که اگر میهمان خواست برود، او را در رفتن، کمک نکن و کرم در این است که هر چه میهمان بیشتر مصرف کند، صاحب‏خانه بیشتر خوشحال شود. علی علیهالسلام می‌فرماید: هر چه میهمان بیشتر مصرف کند، خوشحالتر میشوم.6 پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: اگر میهمان، خودش خواست برود، او را احترام کن و تا در منزل، او را همراهی کن.7 اینها همه از آداب الهی است؛ چون تمام این دستورهایی که انبیا و اولیا میدادند -‏ اعمّ از الزامی و غیر الزامی - همه دستورهای الهی بوده است.

اهل معرفت می‏گویند: ماه مبارک رمضان، ماه ضیافت الهی است. ماه رمضان، خانه میهمانی خداست. ماه رمضان، ظرف زمان و مکان میهمانی خدا از بندگانش است. این محل، محل پذیرایی میهمانهاست و این مقطع زمانی، مقطع پذیرایی خدا از انسانهاست. ماه رمضان، ماهی است که شما به میهمانی خدا دعوت شده‏اید. شما در این ماه، مورد کرامت خاصّ الهی قرار میگیرید.

آیا امکان دارد که خدا به انبیا و اولیا بگوید که به مردم بگویید این‏گونه میهمان‏داری کنید؛ امّا خودش به گونه‏ای دیگر میهمان‏داری کند؟ مگر میشود خدا آداب ضیافت را به من بفرماید و خودش عمل نکند؟ آیا قبیح نیست که در این ماه رمضان که خدا مرا به خانه خودش میهمان کرده، از من سؤال کند چه چیزی همراه خودت آورده‏ای؟!
من میهمان شخصی کریم شده‏ام و چیزی هم به همراه ندارم؛ نه حسناتی دارم و نه قلبی سلیم. آیا وقتی کسی در خانه کریم میهمان میشود، توشهاش را نیز همراه خود میبرد؟ چه زشت است این عمل! امشب همهما دست‏خالی آمدهایم و میخواهیم دست پر برویم. اِطعام این میهمانی چیست؟ اطعام این میهمانی در خطبه پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده است؛ «برکت، رحمت و مغفرت». تمام خیرات عالم از این سه چیز نشأت میگیرد. پس هر چه بخواهی، در این سه گنجانده شده است.

پی‌نوشت‌ها:
1.
مجلسی، بحارالانوار، ج 55، ص 376.
2.
همان، ج 6، ص 28.
3.
همان، ج 59، ص 292.
4.
همان، ج 43، ص 202.
5.
همان، ج 72، ص 455.
6.
غررالحکم، ص 377.
7.
بحارالانوار، ج 72، ص 451


مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج

زمانی که باید برای دعاکردن غنیمتش بدانیم

ملااحمدی
۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۱۷