ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

گاهی سخن گفتن سخت است و سخن نگفتن سخت تر...!

همچنانکه گاهی برخی سخن ها، گفتنش سخت است اما نگفتنش خیلی سخت تر...!

نگذار برسد وقتی که سقوط آزاد میکنی!... یا غیر آزاد!... همچون کودکی که وقتی از ـــُرـــُره  سـُر میخورد پائین، دارد ذوق میکند، سرمست است لذت میبرد؛ اما توجه ندارد که دارد از بالا به حضیض می آید!...

ملااحمدی
۱۴ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۵۰

نوشتاری خواندم اندر دلائل رأی ندادن!...

راستش دلم برای نویسنده سوخت! با آنکه هیچ نمیشناسمش، ولی غم و غصه از نوشته اش سرریز است!... و در عین حال، خیرخواهی و دلسوزی برای نظام و انقلاب!... و در کنار اینها ، تلاش برای عقلانیت در انتخاب راه...

دوستی که خاطرش برایم محترم و عزیز بود، پیشنهاد کرد نقد آن را بنویسم. خاصیت نقد اینست که موجب إطاله ی کلام میشود. چون باید سخن اصلی بخوبی واکاوی شود تا بتوان برآن نقدی وارد کرد. گرچه این را اصلا نمیپسندم، اما چاره ای نیست! در ادامه برخی نکات مهم تر را میگویم:

اولین سخن ، خودش دلیلی بود بر این عقلانیت: وقتی که شرکت نکردنش در انتخابات را « به احتمالِ قریب به یقین » قلمداد کرده بود. این یعنی مشغول یک دوره ی درگیری ِ ذهنی است که هنوز این درگیری ها او را به نتیجه ی ثابت و محکم نرسانده و این یعنی بنا دارد «عقلانیت» را بعنوان روش خود برگزیند. همچنین در آخر هم که تقاضای اظهارنظر از دیگران میکند! این خیلی مهم است.

اما....

ملااحمدی
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۰۲:۱۹ ۲ نظر

حس کردم چشم برزخی ام باز شده!... پرواضح بود که چیزهایی میدیدم که دیگران نمی بینند!...

حال و هوا کلاً فرق داشت! حسّ غریبی داشتم؛ نه خوابِ خواب بودم و نه بیدار ِ بیدار ، حالتی بین خواب و بیداری! حسّ خوبی نداشتم، بااینکه در میان دیگران بودم، اما احساس تنهائی خاصی میکردم؛ انگار بگونه ای حبس شده بودم، نمیدانم در چه، اما مثل اینکه اختیارم هم دست خودم نبود!... داغ بودم! اصلاًحس خوبی نبود....
ملااحمدی
۰۱ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۱۸
آدم ها چقدر با هم فرق دارند!...

یکی در جامعه و تمدنی که مظاهر حیوانیت را به اتمام رسانده بزرگ شده و .... ناگهان از حضیض ذلت به اوج عزت مرسد: به اصل خویش بازمیگردد، خودش را به ولایت أمیرالمؤمنین علیه السلام می سپارد و نام مقدس «علی» را برای خود بر میگزیند...

ویکی هم از مرکز تشیع فرار میکند آنطرف، به اصل خویش پشت کرده و مراتب سقوط به درجه ی «بل هم أضلّ» را به سرعت طی کرده و در کوتاه ترین زمان ممکن تمام حیوانیت خود را رو میکند!...


پ.ن:دو حکایت جدا از هم و نزدیک به هم «گلشیفته فراهانی» و «علی استون» برایم خیلی جالب بود!

ملااحمدی
۲۹ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۰۰

دوست یعنی دوست!... یعنی آنکه دوست ش داری و دوست ت دارد...

وقتی که  روح دو انسان در عالَمی فراتر از عالم ماده ، یکدیگر را میابند و با هم نوع خاصی از  ارتباط برقرار میکنند، آنگاه در این دنیای خاکی ارتباطی که بین این دو برقرار میشود را «دوستی» گویند!... نوعی ارتباط عاطفی از طریق ریسمان محبت میان آن دو برقرار میشود که گسستن آن کار ساده ای نخواهد بود... این، مختصّ محبت زوجین نیست و در هر دوستی  ِ حقیقی ای هم میتوان آن را یافت.

این محبت ِ طرفینی ، تجلیاتی دارد

رفتاری که دوست در حین عصبانیت با تو دارد ، عکس العملی  که وقتی شما به گرفتای خاصی میخورید ، وقتی او از شما دلگیری و ناراحتی پیدا میکند و... نوع رفتاری که در این مواقع از دوست بروز میکند، ظهور آن محبتی است که میان تو و او حاکم است.

مثلا وقتی تو مشکل و گرفتاری خاصی داری، دوست «نمیتواند» آن را گرفتاری خودش نداند....

یا وقتی هزار فرسنگ باهم فاصله دارید، میتوانی بفهمی دوست در کدامین فضای فکری و احساساتی سیر میکند!...

یا وقتی دوست به هردلیلی از تو دلگیر و ناراحت میشود، تأمل میکند و سعی میکند دل ش را از گیر برَهاند!... و رها میکند!... اینجا حس میکنی به این دوست مدیون هستی و میشود یک هیچ به نفع دوست!

خلاصه اینکه هراندازه ارتباط میان روح تو و دوست ، درعالَم فراماده بیشتر شود، ارتباط خاکی شما هم به گونه ای قداست پیدا میکند... که حتی دوری ِ فیزیکی تو و دوست هم در این رابطه اخلال ایجاد نمیکند. و اینجاست که قانون غالب ِ «از دل برود هرآنچه از دیده برفت» حکومت نمیکند!...

بالاتر که برویم ، دوست یعنی همین که أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:


«الأصدقاء ُ نفس ٌ واحدة ٌ فی جسوم ٍ متفرقة»

دوست ها یک روح ند ، در بدن های متعدد...!

(غررالحکم. 2059)

 



پ.ن : این آخری، اوج دوستی بود که ممکن است برای هرکسی حاصل نشود...و البته این مسأله هم مهم است که آن دوست «چه کسی» باشد... پس نیک تأمل کن!

ملااحمدی
۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۲

سرما خوردم ... حسّ بویائی و چشائی ام از کار افتاد!... نه طعم غذا را متوجه میشوم و نه بوی غذا و عطر و... را ...!

 واین یعنی فعلا -تااطلاع ثانوی- از لذت چشیدن و بوئیدن بی بهره ام...!

فکر میکردم اگر به همین منوال حس بینائی و شنوائی هم از کار بیفتید،  دیگر از لذت های وابسته به ایندو هم محروم خواهم ماند!... وهمچنین حس لامسه...

بعد فکر میکردم چه زندگی بی معنائی میشود این زندگی!... وقتی تمام حواس پنجگانه ات از کار بیفتد!...

بازهم فکر میکردم ... خب وقتی که مثلا همه  آنها را دارم، چه زندگی بی معنائیست!...

زندگی ایکه تمام لذت ش محدود است به همین حواس پنجگانه!... وقتی هیچ لذتی فرای این لذات خاکی ندارم!...

این یعنی درحقیقت من زندانی ام!... زندانی این تن ...

و این یعنی حقارت ... یعنی ذلت .... یعنی بیچاره ی این جسم خاکی بودن... یعنی بندگی ِ دنیا ...

یعنی آزاد نبودن... حُریّت نداشتن... حتی اگر هزاری هم درظاهر ، از آزادی اجتماعی برخوردار باشم! فرقی نمیکند... من «آزاد» نیستم ...


فرمود : لاتکُن عَبدَ غَیرکَ و قدجَعَلَکَ الله حـُراً ...

وقتی خدایتعالی تو را «آزاد» قرار داده ، تو بنده ی دیگری نباش

(نهج البلاغه)

پ.ن: شرمنده ! یادم نیست کدوم حکمت نهج البلاغه ست.... ولی هست!

ملااحمدی
۱۲ بهمن ۹۰ ، ۱۱:۳۶

روز به نیمه نرسیده که ناگاه صدای ناله و فغان از خانه ای آشنا بگوش میرسد...

در عرض چند دقیقه شهر به هم میریزد...

دوشنبه است، 28 روز از ماه صفر سال 11 هجری میگذرد ...

دیگر پیر و جوان ، زن  و مرد ، کودک و بزرگسال و ... فرقی نمیکند. کأنّه گرد مصیبت بر این شهر ریخته شده... فقط مانده اجسام صدا به ناله بلند کنند... همه درحال ناله و فغان و ضجّه هستند!...

.....

ملااحمدی
۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۴۶
مروز  دوشنبه ؛ 11 سال از هجرت رسول خدا به مدینه میگذرد و  28 روز از ماه صفر... دیگر حکومت اسلامی ِ نوپا آنچنان خودش را تثبیت کرده که در حال دفاع برون مرزی است...چندروز پیش ، به امر پیامبر (ص) سپاهی برای مقابله با سپاه روم روانه شده و ایشان تاکید بسیار کرده اند که حتما بجز افرادی که خودشان معین میکنند، همه در این سپاه حضور داشته باشند اسم چندنفر را هم برده اند که حتما در مدینه نمانند و حتما در سپاه حضور داشته باشند. سپاهی به فرماندهی  اُسامةبن زید  19 ساله...![1]  ابوبکر ، عمربن خطاب ، عثمان ، ابوعبیدةبن جراح ، سعدبن اب وقاص ، سعیدبن زیاد و قتادةبن نعمان از جمله اینان هستند که میبایست حضور میداشتند...[2] همانان که بعدا با شنیدن خبر شدت گرفتن بیماری حضرت به مدینه بازگشته و جریان تاریخ را به انحراف کشیدند!...

پیامبر ، تا چندروز پیش ، در خانه ی امّ سلمه بستری بودند. اما عایشه آمد و درخواست کرد ایشان را به خانه ی وی ببرند... که از شدت بیماری، با کمک أمیرالمؤمنین و فضل بن عباس به آنجا منتقل شدند... [3]  (اینکه چه دلیلی داشت عایشه چنین تقاضایی کند، خود مجالی دیگر میطلبد!)

از صبح امروز تا چندروز دیگر، در شهر رسول خدا ، پشت سرهم وقایع و جریاناتی رخ میدهد که .....

ملااحمدی
۰۲ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۲۰

جهت إحرام عشق ، پیش از همه ، در فرات غسل میکند ... شست و شوئی کن و وانگه به خرابات خرام

 با تمیز ترین لباس و در حالی که سراپای وجودش را معطّر کرده ، براه افتاد...

فاخلَع نعلَیک إنّک بالواد المقدّس طـُـوی .... جابر ، آرام آرام در کمال متانت، با پای برهنه بسوی قتلگاه حرکت کرد...

پس آنگاه که رسید بر سر مزار حسین علیه السلام، در نابینائیش ، حسین را دید... و ایستاد !...

«فـَکـَبـَّرَ ثلاثاً»... بس که جان ش را صیقل داده ،روی محبوب را که دید، همه را فراموش کردو خودش را ... آنچنان عظمت حسین علیه السلام وجودش را تسخیر کرده، که کم مانده خدایش را هم از یاد ببرد...! پس بر خودش نهیب میزند «: الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر » ....

دیگر روح در این بدن نمیگنجد!... این عظمتی که از محبوبش شهود کرد ، مدهوش ش کرده «ثمّ خرَّ مغشیـّاً علیه» به صورت بر خاک محبوب افتاده ، روح برای لحظاتی به دیدار محبوب ش میرود  و  جسم ،به حالت غش بر زمین می افتد...

 

ملااحمدی
۲۴ دی ۹۰ ، ۲۳:۴۱

پس از گذشت دوهفته ، حالا دیگر همه میدانند داستان آن هفت هزار تومان چیست!...

بنا نداشتم به این موضوع بپردازم. اما به جهاتی (که احتمالاً گرفتن یک حقوق هفت هزار تومانی هم در  انگیزه ام دخیل بوده!... :دی) بیان نکاتی را لازم دانستم. آنهم عمداً گذاشتم دوهفته ای از جریان بگذرد تا برای بیانشان، تحت تأثیر جوّ رسانه ای شبکه های اجتماعی و... قرار نگیرم...

 حالا دیگر همه میدانند داستان آن هفت هزار تومان چیست!...«فعالان ِ جنگ نرم ایران که در عرصه ی سایبر فعالیت میکنند ، به ازای هر ساعت ، 7000 تومان حقوق میگیرند».... (والبته به تعبیر فاکس نیوز 7  دلار ! به تعبیر خبرگزاری اسرائیل 8000 تومان و....!)

مهم نیست منبع اصلی خبر کجاست! مهم اینست که چنین خبری باید منتشر شود! طبیعی هم بود که چنین خبری در فضای مجازی بخصوص شبکه های اجتماعی سروصدا راه بیندازد.....

ملااحمدی
۲۱ دی ۹۰ ، ۲۰:۵۱ ۱ نظر