ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه تحلیلی» ثبت شده است

معرّفی و نقد کتاب «مسئله‌ی علم در ایران»

اثر دکتر موسی اکرمی

[منتشرشده در فصلنامه‌ی تخصّصی علوم انسانیِ اسلامیِ صدرا ؛ شماره 24 ]

فایل pdf یادداشت

اشاره

پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی با انتشار سری کتاب‌های «تأملات صاحب‌نظران ایرانی در باب آموزش عالی» به‌دنبال آنست که ایده‌ها و دیدگاه‌های صاحب‌نظران ایرانی که پیشتر در قالب مقاله، یادداشت و مصاحبه منتشر شده اند را در مجموعه‌ای گردآوری کند تا بستری برای توسعه گفتگوی انتقادی اندیشمندان فراهم شود.

کتاب «مسئله علم در ایران» یکی از منتشرات این مجموعه است که مجموعه یادداشت‌ها و مصاحبه‌های «موسی اکرمی» از اساتید صاحب‌نام فلسفه را در خود جای داده است. ایشان در این کتاب با طرح مسائل بنیادین در ساحت تاریخ علم، فلسفۀ علم و پاره‌ای از موضوعات مربوط به آموزش عالی، به تحلیل وضعیت موجود پرداخته است.  آنچه در ادامه می‌آید، مروری اجمالی بر عناوین مطالب کتاب به‌همراه نگاهی نقادانه به پاره‌ای از رویکردهای نویسنده در این کتاب می‌باشد:

 

ملااحمدی
۱۸ خرداد ۰۰ ، ۰۷:۰۲

گزارشی مختصر از مقاله «جغرافیا و زبان»

از کتاب «فلسفه‌­ی تحلیلی چیست؟»

اثر یوهان گلوک

نویسنده در این مقاله گونه­‌های مختلفِ تلقّی «جغرافیایی – زبانی» از فلسفه‌­ی تحلیلی را بررسی میکند. یعنی این تلقّی رایج که «فلسفه­‌ی تحلیلی نوعی از فلسفه­‌ورزی است که در جهان انگلیسی‌­زبان، خصوصاً آمریکای شمالی، جزایر بریتانیا و استرالیا غلبه دارد.» نویسنده تلاش میکند نشان دهد گرچه دوگانه­‌ی تحلیلی / قاره‌­ای (که تقریری انگلیسی‌محور از فلسفه­‌ی تحلیلی است) بهره‌­ای از حقیقت دارد، اما دسته‌­بندی فلسفه به دو مقوله از دو سنخ متفاوت است و به­‌هیچ‌­روی نمی­تواند تصویری واقعی و جامع از این فلسفه ارائه دهد:

 

1- نویسنده در بخش اول ریشه­‌های آلمانی‌­زبانِ فلسفه­‌ی تحلیلی، یعنی بطور مشخص در فرگه، ویتکنشتاین و پوزیتیوسم منطقی را نشان دهد که البته تعقیب ایشان توسط نازی­‌ها باعث پررنگ­‌شدنِ حضورشان در منطقه‌ی معروف به قاره‌­ای و منجر به پیوندخوردن آنها با جهان انگلیسی‌­زبان شد.

 

2- در نقطه‌­ی مقابل، اولویّت­‌دادنِ تامّ به متفکّران آلمانی­‌زبان در شکل­‌دهی به فلسفه‌­ی تحلیلی است. حمایتگران این ایده دوگانه­‌ی مذکور را متأثر از تقابل فرهنگی و عمیق­‌تری میان علم و تجربه­‌گراییِ انگلیسی از یکسو و رمانتیسیسم و عقل‌­گراییِ آلمانی از سوی دیگر میدانند که منجر به دو نوع گرایش معرفت­‌شناختی و هستی­‌شناختی شده است. نویسنده با وجود مؤیّداتی بر این انگاره می­‌آورَد، توضیح میدهد که چنین تلقی‌­ای نیز هیچ نگاه روشنی نسبت به فلسفه­‌ی تحلیلی ایجاد نمیکند.

 

3- به دلیل مشکلاتی که دو تلقی پیشین داشتند، این انگاره مطرح شد که فلسفه­‌ی تحلیلی نوعی فلسفه­‌ورزیِ «انگلیسی-اتریشی» است؛ چراکه از طرفی فلسفه­‌ی تحلیلی طغیانی علیه کانت است و از سوی دیگر تفکر تجربه­‌گرایانه و علم­‌محورِ موجود در روح این فلسفه­، سنتی طولانی درون جهانِ آلمانی‌­زبان دارد. در این نگاه، تقابل واقعی میان یک سنتِ متعادل و واقع­‌گرایانه‌­ی اتریشی، که به تجربه‌­ی انگلیسی نزدیک و تاحدی از آن ملهَم است از یکسو، و یک سنت تاریک­‌اندیش و ایدئالیستی آلمانی که به کانت بازمی‌گردد از سوی دیگر است. نویسنده در نفی این انگاره سعی میکند تأثیرات تعیین‌­کننده‌­ی ایده‌­آلیسم آلمانی و به‌ویژه کانت در اندیشه‌­های فیلسوفان تحلیلی را نمایان سازد.

 

4- پس از پاسخ­های نقضی به قرائت­‌های بالا، نویسنده توضیح میدهد که دوگانه‌­ی تحلیلی/قاره‌­ای، علاوه‌­بر غیرصائب بودن، تفاوت‌های جغرافیاییِ مهمی درون همین حیطه‌­ها را هم نادیده می­گیرد و همچنین یک نمونه­‌های نقض مهمّ دیگری بر هرگونه تلقّی زبانی-جغرافیایی ارائه میدهد. ایشان دلایلی ارائه میدهد بر این مهمّ که چنین تلقّی­‌هایی به طور کلّی و «نه­ به دلایل تاریخی صرف» غیرقابل دفاع هستند. «پراگماتیسم آمریکایی» یک نمونه‌­ی عینی در این زمینه است. چرا که از طرفی در هیچ دسته­‌بندیِ زبانی-جغرافیایی نمی­گنجد و ازدیگرسو برای هر یک از دو طیف فلسفه­‌ی مذکور، نقشی مثبت میتواند ایفا کند. همچنین وجود و گسترش فلسفه­‌ی سنتی و سنت­‌گرا نیز دلیلی دیگر بر این امر است.

 

نکته:

آنچه از این بخش میتوان فهم کرد، «شبکه­‌ای بودنِ جریان تاریخیِ فلسفه» است. تلقی­‌های زبانی-جغرافیایی، جریان تاریخیِ فلسفه را نوعی جریانِ خطّی می­‌بیند. اما نویسنده در این مقاله به خوبی توانسته نشان دهد که جریان تاریخیِ فلسفه، متشکل از مجموعه­ای شخصیت­ها و اندیشه­‌های متکثر و متفاوت است که همه در یک شبکه‌­ی چندوجهی (هریک به­‌گونه­‌ای) به یکدیگر مرتبط و متصل هستند.

در مقام تمثیل، میتوان فیلسوفان / اندیشه‌­های فلسفی را به بازیکنان فوتبال تشبیه کرد که –مثلا- به‌­مدت نیم­‌ساعت هر یک ضربه‌­ای به توپ می­زنند و نهایتاً یکی از آنها با ضربه‌­ای توپ را وارد دروازه میکند....

ملااحمدی
۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۳