ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است

1-   این جریان «تفکیک جنسیتی شهرداری» هم این روزها حکایت جدیدی است که آدم را انگشت به دهان وامی‌گذارد! که چه خوب و چقدر عجیب که حالا شهرداری به فکر اجرای این قانون افتاده و از دیگر سو، چه زشت و چه عجیب تر که بعضی ها که اسمشان را نیاورم حمله ور شده اند به این موضوع!

هر روز اتفاق جدیدی می افتد و در این وانفسای دنیای سیاست آدم متحیّر می ماند که چه شد فلانی چنان کرد و چرا فلانی چنین گفت؟! حدس زدن آری، اما ساده نیست فهم واقعیتِ انگیزه های بازیگرانِ سیاست که هر دم از این باغ بری می رسد! نه میتوان خوشبین بود و حسن ظن داشت که فلانی چه آدم خوبی شده، و نه می توان بدبین بود و سوءظن داشت که إلاولابدّ حتما کاسه ای زیر نیم‌کاسه اش هست؛ اولی بخاطر اینکه آدم را به ورطه ی ساده اندیشی و حـُمق می‌اندازد و دومی بخاطر اینکه از تقوا به دور است!...

فعلا آنچه به تخصص من مربوط میشود، نه تحلیل انگیزه ها و اندیشه ها و ثمرات سیاسی این جریانات، که تحلیل درستی یا نادرستی این مسأله از منظر دین است. پس در بررسی ابعاد سیاسی-اجتماعی این موضوع عذر تقصیر دارم و می‌پردازم به آنچه وظیفه و تخصص من است...

اصل موضوع روشن است: خانم ها و آقایان کارمندی که مجبور بودند حداقل یک سوم ساعات شبانه روز را در یک اتاق در کنار هم زیست کنند. وقتی محل کارشان یکی است، یعنی کارشان آنقدر باهم مرتبط بوده که باید میز کارشان نزدیک هم می بوده و این یعنی «ضرورت ِ تعامل ِ زیاد میان دو کارمند» که بسیار طبیعی و منطقی است.

 

2-   حقیقت اینست که روح انسان دائما در حال «شدن» و «دگرگونی» است. این شدن ها که هرلحظه و هر روز در حال وقوع است، یا توسط ِ خود ما انجام میگیرد (با رفتارها و اندیشه ها) و یا اینکه روح خودمان را –خواسته یا ناخواسته- می سپریم به واقعیتی خارج از خودمان تا شاکله اش را آنگونه که میخواهد بسازد. این واقعیت خارج از ما که بسیاری از «شدن»های روح ما متأثر از آنست، میتواند یک انسان مثل دوست یا همسر یا استاد یا... باشد، میتواند یک رسانه مثل تلوزیون و اینترنت و موبایل و ماهواره و... باشد، و میتواند یک موقعیت و محیط باشد مثل خانواده یا مدرسه یا دانشگاه یا حوزه یا محل کار یا هر محیط اجتماعی دیگر.

این شدن‌ها و دگرگونی‌های روح، در ادبیات علمای اخلاق عبارت است از «تربیت». در ادبیات محاوره ی ما وقتی از تربیت گفته می شود، ذهن ها به سراغ این میرود که با کودکان چگونه باید و چگونه نباید رفتار کنیم تا شاکله ی شخصیتی آنها به نحو احسن شکل گرفته و رشد کنند. اما از منظر حکمای اسلامی این تربیت مختص دوران کودکی نیست. بلکه هر دوران و هر موقعیتی، مرحله ای از تربیت انسان است که حداقل تا چهل سالگی در جریان است و انسان تا این سن در حال تربیت شدن. حاصل این تربیت در پایان عمر دنیایی، یا به انسانیت ِ خلیفةاللهی منتهی میشود و یا حیوانیت...

 

3-   سال ها پیش آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه بحثی را به دنبال موضوع «تربیت» مطرح کردند و به سرانجام رساندند. امروز که رفتم به سراغ همان بحث ها، کأنّه این حرف ها را امروز براساس نیاز جامعه بیان میکرد.

آن حکیم الهی می گفت: «روح با استمرار یک عمل، روش می‏گیرد و کار برایش عادی می‏شود. وقتی یک چیز عادت شد یعنی مَلَکه شده است و ملکه هم همان تربیت است. در اینجا محیط شغلی و خود شغل، مربی من شده است. «شغل» چگونه دارد من را تربیت می‏کند؟ با تکرار عمل، تربیت تخریبی و اثر سوء دارد. چنین روشی را می‏دهد که قبح برخی گناهان را از بین می‏برد. مثل زرگری که قبح رباخواری را پیش من از بین می‏برد. من قبلاً گفتم که تربیّت اینچنین نیست که من قصد بکنم تحت تربیت قرار بگیرم. خیر؛ ناخودآگاه صورت می گیرد. محیط روی ما اثر می‏گذارد. این جوّ حاکم، بر روی انسان اثر می‏گذارد. من دارم راجع به محیط شغلی بحث می‏کنم. محیط شغلی یک چنین محیطی است. تأثیرش ناخودآگاه است. چون امور مادّی است. اگر انسان با امور مادّی سر و کار پیدا کرد، همان ابعادی که با مادّیّت هم‏سو هستند، زنده می‏شوند. همه اینها برای محیط است. در روایات ما میفرمایند محیط‏های شغلی ای هست که باید حواست جمع باشد یک وقت شیطان فریبت ندهد...»

 

4-   تا اینجا درباره ی تأثیر محیط بر تربیت روح انسان سخن گفته شد. در این بخش کار من فقط کپی-پیست از سخنان آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی است. جالب اینجاست که آن استاد بزرگ الهی، درباره ی اصل موضوع مورد بحث یعنی «محیط شغلی» و «همکاران شغلی» هم براساس روایات حرف دارد:

« انسان باید مراقب باشد که می‏خواهد با چه کسی همکار شود! مهم است که انسان در نهادها و سر کار، با چه کسی دارد کار می‏کند. منظور من این است که تو در اتاقی که نشسته‏ای ببین چه کسانی در آنجا هستند؟ چه می‏گویند؟ چه قیافه‏هایی دارند؟ ما گفتیم: ابعادِ تربیتی، دیداری، گفتاری و رفتاری است. هر روز که می‏روم آنجا چشمم به صورت چه کسی می‏افتد؟ حرف‏هایی که می‏زند به گوشم می‏خورد چیست؟ ممکن است کسی به او مراجعه کند و با من کاری نداشته باشد، ولی من که برخورد او با مراجعه کننده را می‏بینم و حرف‏هایش را می‏شنوم؛ پس باید در این دقت کنم. من مطالب را خیلی جزئی می‏گویم تا خیال نکنی مسأله ی همکار شوخی بردار است...

بعد می‏رویم سراغ مراجعین که این‏جا مصیبت بالاتر است، چون رابطه، رابطه مستقیم است. چه مراجعینی به من مراجعه می‏کنند؟ از چه طایفه‏ای هستند؟ با چه شکل و قیافه‏ای می‏آیند؟ بیش از این اشاره نمی‏کنم. خودتان می‏توانید تطبیق دهید. آیا این مراجعین دیدارشان من را به یاد خدا می‏اندازد یا من را به یاد شیطان می‏اندازد؟ چه با قیافه‏اش، چه با سخن گفتنش و امثال اینها کدام نیروی درونی من را تحریک می‏کند؟

مثلاً افرادی که مراجعه می‏کنند در موردی که خیلی بارز هم هست مراجعین به شخص، از جنسِ مخالف باشند. این مسأله چون مورد ابتلا است، عرض می‏کنم که اگر شخص زن است، مراجعه کننده او مرد باشد و اگر مرد است، مراجعه کننده او زن باشد. این از آن جاهایی است که زمینه برای تخریب آماده است. من نمی‏خواهم به‏طور مفصّل وارد این مورد شوم، فقط به‏طور گذرا به آن اشاره می‏کنم.

در روایتی از پیغمبر اکرم داریم که فرمودند:«قال رسول الله صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم: ما من صباح الا و ملکان ینادیان: ویل للرجال من النساء و ویل من نساء من الرجال!» هیچ روزی نیست مگر این‏که دو فرشته با هم ندا می‏کنند و داد می‏زنند که «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان!» نکته‏ای در این روایت است که من این را عرض می‏کنم. در روایت دارد «ما من صباح» یعنی هیچ روزی، هیچ صبحی نیست دو ملک ندا می‏کنند «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان»؛ حالا چرا نمی‏گویند: هیچ شبی نیست مگر این‏که...؟ جهت این است که روابط اجتماعی در روز برقرار می‏شود. شب هر کسی در خانه‏ خود است. در روز است که هم‏جنس‏ها و مخالف جنس‏ها در صبح روابطِ اجتماعی دارند. سخن پیغمبر اکرم در مورد اختلاف جنسیّتی است.

یکی از خطرات مهم مراجعین این است که هم‏جنس نباشند، اینجا است که زمینه فراهم می‏شود آن بعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد. مخصوصاً این‏که شرایط هم طوری باشد که جنبه خصوصی پیدا کند. یک وقت به قول ما طلبه‏ها در ملاء عام است و یک وقت رابطه شکل پنهانی دارد و در برابر دیگران نیست. آن‏ رابطه‏ای که جنبه خصوصی دارد، بدتر است.

اگر این حداقل ها رعایت نشود، کم‏کم رابطه با نامحرم برایت عادی می‏شود و نعوذبالله یک سنخ محرمات اصلاً قباحتش از بین می‏رود. به خاطر مراوده با نامحرم‏ها به اقتضای شغل خود، دیگر قبحی سرت نمی‏شود. البته فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود والّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! »

 

5-   هر حرفی را لازم به گفتن نیست. مخاطب باید عاقل باشد که بحمدالله هست. آن‎‌که غرض و منفعت نداشته باشد، آنگونه که باید سخن را تحویل میگیرد. فقط از بین سخنان آن حکیم الهی، بر دو نکته تأکید میکنم.

اول جمله ی آخر که « فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود و الّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! » و دوم اینکه هیچکس در این بیان محکوم به گناهکاری و یا مرضِ نفسانی نمیشود، تمام کلام در اینست که برخی شرائط و موقعیت ها باعث می شود که «زمینه فراهم شود آن بُعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد.» این نکته را از پست های وبلاگ نویسان خوبی که به تحلیل عینی و ملموس موضوع پرداخته اند، به خوبی میتوان دریافت. مثلا این و این


6-   این حرف ها اگر قرار باشد بصورت کاربردی تئوریزه شود، ظاهر بسیار متحجّرانه ای خواهد داشت. مثلا از نتایج عملی این حرف ها اینست که شرائط ایده آل محیط کاری است که هیچ زن و مرد نامحرمی با هم در ارتباط نباشند یا کمترین ارتباط ممکن را با هم داشته باشند. اینکه آقا و خانم هراندازه که اهل تقوا باشند و واقعا هم ترس از ارتباط با نامحرم داشته باشند، به هرحال نفس امّاره دارند و حتی به یک شوخی کاملا سربسته و ساده و حیاءمدارانه هم که شده، کم کم این قبح برایشان ساده میشود. و آنگاه که باب ِ قبح شکنی باز شود، ابتدای راهی است که منتهایش راهی جز حیوانیت نیست... و غیره.  از این ترسی ندارم که با این حرف ها متهم شوم به تحجّر. قبلا در باب روشن‌فکری آنچه باید، گفته شده است.

ملااحمدی
۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۲


1.    خصوصیت مهمی در «دعا» هست که باعث شده ائمه معصومین علیهم السلام این همه بر آن سفارش کنند؛ و آن اینکه در دعا ارتباط «عبد» و «ربّ» به بالاترین و بهترین شکل ممکن تجلّی و ظهور پیدا میکند که انسان خودش را در موقعیتی نیازمند و خاکسار به درگاه الهی می یابد و از او درخواست می کند. این حالت همان حالتی است که انسان را به کمال نهایی اش یعنی «خود را ندیدن و خدا را دیدن و دیگر هیچ» نزدیک میکند. آنچه از روایات بر می آید اینست که ما انسان های معمولی – اولیاء و انبیاء الهی حساب خودشان را دارند- در هر موقعیتی و برای هر امری باید دعا کنیم و از خدا بخواهیم. آنچنان که روایت هست که برای نمک غذا و بند کفش  هم دعا کن!... خلاصه اینکه زیاد دعا کردن باعث میشود انسان محبوب خدا شود.

 

2.    انسان ها در طول زندگی لحظاتی را تجربه می کنند که شاید به تعداد انگشتان یک دست هم در زندگی هرکس اتفاق نیفتد. حالتی که خود این حال روحی باعث میشود همه ی درهای آسمای به روی او باز شود و انسان در این حال هرچه بگوید و هردرد دلی بکند و هر خواسته ای داشته باشد، سخن او مستقیم و بدون واسطه به خداوند متعال می رسد. مهم اینست که بتواند چنین حالی را برای دعا کردن غنیمت بشمارد.

زمانی را به یاد بیاور که سختی ها شدت پیدا کرده و حلقه های بلا و مشکلات دائم در حال تنگ شدن هستند، هیچ راهی برای حلّ مشکل نمی یابی، همه ی تدابیر به بن بست رسیده اند و همه ی تلاش هایت بی ثمر شده؛ حال خودت را به یاد بیاور که مانند کودک شیرخواری که ساعت ها از مادر دور بوده و گرسنگی بر جانش مسلط شده و اضطرار وجودش را گرفته، خود را در اوج ضعف و ناتوانی و اضطرار می یابی و بر اثر این استیصال و بی چاره گی، قلبت می شکند... در یک لحظه همه ی دنیا در نظرت بی ارزش می شود، مانند کسی که وسط دریا در حال غرق شدن هست در یک آن از همه جا و همه کس می بُری... این حالت آنچنان مهم است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: « خدا قلب های محزون و غمزده را دوست دارد.خدا دقیقاً همانجاست که قلبی شکسته می شود» (البحار ؛ ج 70 ؛ ص 157)

البته این حالت روحی و قلبی مخصوص زمان سختی و مشکل نیست، گاهی انسان تحت تأثیر شرائط دیگری این موقعیت را تجربه میکند. مهم اصل این حال قلبی است و رهاشدن «قلب» از تمام دنیا...

در این لحظه قلب به حقیقت خویش بازگشته است؛ حقیقت قلب از جنس ملکوت است، نه این دنیا (نفختُ فیه من روحی ) پس قلب –یعنی عصاره ی وجود انسان- از خاک رها شده و در این لحظه پرواز میکند به سمت آشیانه...

این لحظه ها در زندگی ما آدم ها بسیار کم اتفاق می افتد. اما به جرأت میتوان آن ها را مهم ترین لحظات حیات انسانی دانست.

 

3.       سخن که به اینجا رسید، میخواهم یک پله بالاتر هم بروم!

حضرت ایّوب علی نبیّنا و آله و علیه السلام که در میان انبیاء به شدیدالبلاء معروف است، با وجود تمام سختی ها و بیماری ها و مصیبت هایی که بر سرش آوار شد، هیچگاه دعا نکرد که این سختی ها تمام شود!...

تا اینکه در پایان همه ی این مصیبت ها «اجازه ی دعا کردن» را دریافت کرد و دعا کرد و خدا هم سریع دعایش را اجابت کرد!... این چیزیست که خدا در جریان حضرت ایوب بیان میکند. (سوره انبیاء. آیه 84 و سوره ص آیات 41-42) اما برای فهم این مطلب نکته ای کلیدی را باید دانست:

وقتی قلب انسان شکسته شده و به ستوه آمده و نمی داند چه کند، وجود او آماده ی ارتباط با ملکوت است. چون از این دنیا رها شده است. اما هنوز «جواز دعا» صادر نشده است. پس از این، انسان حالتی را تجربه میکند که ناخودآگاه وجودش متوجه آسمان می شود و در قلب او القا میشود که این موضوع با خدایم در میان بگذارم... این حالتِ ناخودآگاهِ قلبی که با اضطرار و بریدن از همه ی عالَم برایش حاصل شده، به این معناست که «جواز دعا» برای او حاصل شده به او گفته اند (به قلب او الهام شده) که «بخواه». از اینکه قلب او شکسته است و جدّاً تصمیم گرفته با خدا گفتگو کند، معلوم میشود پیام از جای دیگری آمده است. اینجاست که قلب انسان به آسمان و ملکوت توجه پیدا میکند. و تمام جان انسان می شود قلب او...  در این موقعیت است که دعا ، چون مستقیم از قلب انسان –که عرش خداست- برمی‌خیزد ، مستقیم و بدون واسطه به خود خدا میرسد و بدون تردید هم مستجاب است. همچون حضرت ایوب که بلافاصله پس از دعایی که کرد، خدا جوابش را داد و آسایش را به او بازگرداند.

 

این حالت قلبی است که اگر برای کسی پیش آید، باید غنیمتش بداند...

 

پ.ن: آنچه گفته شد، بیانی متفاوت (و گاه عینی) از گفتارهای آیت الله جوادی آملی (سایه اش مستدام) در دروس تفسیر است. از جمله اینجا


مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج

دعایی که سرنوشت را تغییر میدهد

ملااحمدی
۱۲ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۴۰

حکایت ، حکایت آزادی است!...

حکایت آزادی بیان که وقتی نباشد ، آزادی اندیشه هم نخواهدبود!...

حکایت، حکایت ِ مقایسه ی ایران اسلامی با حکومت های فعلی در سراسر جهان نیست ؛ که اگر باشد، هیچیک از آنها به پای ایران اسلامیمان هم نمیرسند... در آزادی روح و اندیشه و شرافت و ...

حکایت ، حکایت جامعه ای است که کم کم دارد مرکزیت تمدن بزرگ اسلامی را به عهده میگیرد!... حکایت مسؤولیت بزرگیست که این جامعه و این کشور برگردنش هست. حکایت آن چیزیست که شایسته ی ایران اسلامی است.

حکایت آزادی ، نه آن آزادی ایکه روشنفکران دین گریز غربی قرن ها سنگش را بر سینه زدند و حالا پس از آنهمه ، جز حیوانیت در عرصه ی فردی و اجتماعی، و جز خفقان و سانسوریسم حرفه ای در عرصه ی سیاسی و رسانه ای هیچ چیز برایشان نمانده!... حکایت لیبرالیسم نیست، که جز حیوانیت ، هیچ در پس ندارد!...

حکایت مدینه ی فاضله ی نبوی است. آن مدینه فاضله ای که در قرآن حکیم، شد یک جامعه ی مثال زدنی! همان مدینه ایکه...


ملااحمدی
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۱۶ ۴ نظر