ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صبر» ثبت شده است

قبلاً توضیح داده بودم که:

منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد.


قبلاً این را هم گفته بودم که:

ما آدم ها در برخی موقعیت های زندگی به چالش کشیده میشویم!

از جمله ی این چالش ها ، دو راهی هایی است که برگزیدن ِ یکی از دو راه ، از انتخاب های عادی و روزمره سخت تر است ؛ سختی ایکه میتواند به دلیل «ندانستن» باشد؛ گاهی ندانستن اینکه بر اساس چه ملاکی باید انتخاب کرد ، گاه ندانستن آخر خط هریک از دو مسیر ، گاه ندانستن راهی که قرار است با هر یک از دو مسیر طی شود ، و گاهی هم ندانستن تبعات احتمالی هریک از دو گزینه ؛ این سختی ، دلیل دیگری هم میتواند داشته باشد: «ترس» ! ترس زمانی انتخاب را مشکل میکند که دیگر ندانستن مانع نیست؛ یعنی میدانیم که بر اساس چه ملاکی کدام گزینه را به چه دلیل باید انتخاب کنیم و آخر مسیر هم چه خواهد شد ؛ اما ترس از تبعات احتمالی این انتخاب ِ صحیح را داریم. تبعاتی که ممکن است به ما ضرر بزند.


حالا میخواهم با توجه به آن دو مقدمه، مطلب سومی را بگویم:

در موقعیت های حساس زندگی که به چالش کشیده میشویم و به دلیل «جهل» یا «ترس» نمیدانیم کدام مسیر را انتخاب کنیم، انتخاب ِ صحیح آنست که عادلانه باشد. یعنی منطبق با نظام خلقت باشد. حالا معما پیچیده تر شد! از کجا بدانم نظام خلقت چگونه است و بعد از کجا بفهمم که باید با این انتخابم دقیقا در کدام نقطه ی خلقت بایستم؟!


جوابی که شخصاً برای این سوال دارم، مبتنی بر یک اصل ِ اعتقادی است:

توحید یعنی باور به اینکه «هیچکس جز " الله " نیست که در وجودش بی نیاز از غیر باشد» یکی از مظاهر اعتقاد به توحید اینست که جز همان «الله» کسی را خالق حقیقی عالَم وجود ندانیم. یعنی «توحید در خالقیت». مرحله ی بعدی اینست که وقتی فقط او خالق باشد، بنابراین فقط اوست که می تواند تدبیر حقیقی و نهایی خلقت را به دست داشته باشد. یعنی «توحید در ربوبیّت تکوینی» این بدان معناست که حتی یک برگ درخت هم بدون اذن ِ تکوینی ِ او به زمین نمی افتد. (ماتَسقُطُ مِن ورقةٍ إلا بإذن الله) وقتی اینچنین اعتقادی پیدا کردیم، طبیعتاً به این نتیجه میرسیم: حالا که آفریننده ی ما خداست و اختیار وجود ما هم به دست اوست، تدبیر زندگی ما هم استقلالاً از اوست، پس جز او کسی حق فرمان دادن و قانون وضع کردن برای روش زندگی ِ ما ندارد. این عقیده را در علم کلام میگویند «توحید در ربوبیّت تشریعی» یعنی هرکس دیگری هم که بخواهد قانونی وضع کند و برای زندگی دستوری بدهد و تعیین تکلیفی بکند، باید به گونه ای از جانب الله چنین اذنی داشته باشد. هر دستور و قانون و تعیین‌تکلیفی باید به پشتوانه ی امضای الهی باشد. و هیچکس حق ندارد بدون مجوّز از جانب او، به مخلوقات (ازجمله انسان ها) امر و نهی کند.


حالا سراغ جواب سؤال بالا میروم:

لازم نیست حتماً از همه ی نظام خلقت باخبر باشم تا بتوانیم تصمیم صحیح را بگیرم. کافی است با اعتقاد به «ربوبیّت تشریعی الهی» بایدها و نبایدهای خدا (که در قرآن بیان شده و به طور مبسوط در رساله ی عملیه و سخنان عالِمان ِ اسلام شناس منعکس شده است) را بشناسم و منطبق با آن بایدهاونبایدها تصمیم بگیرم و در دوراهی ها انتخاب کنم. در اینصورت ممکن است بازهم تفصیلاً علم به پایانِ مسیری که انتخابش کرده ام نداشته باشم. اما همینکه اجمالاً میدانم طبق «قانون خدا» عمل کرده ام، کافیست تا یقین و اطمینان داشته باشم به مقصدی روشن و خوب و خوش. وقتی چنین اطمینانی داشته باشم، دیگر ترس از عواقب این انتخاب هم معنا نخواهد داشت.

پس انتخاب ِ منطقی در دوراهی های چالش برانگیز، انتخابی است که منطبق با قانون خدا و رضایت الهی باشد. یا لااقل مخالف و متضاد با آن نباشد. حالا ممکن است این انتخاب به مذاق خیـــــلی ها خوش نیاید. یا حتی بالاتر، برای خود انسان هم تلخ باشد و دهشتناک و غیرقابل هضم.... و بسیار سخت! اما وقتی برگرفته از قانون خدا است، بنده را چاره ای از آن نیست.


پ.ن: شناخت قانون های خدا هم کار چندان ساده ای نیست. اما هرکس به اتکای قرآن و رسالۀ عملیه و کتاب های اخلاق، و با کمک عقل، میتواند تشخیص دهد. بعضی قوانین الهی هم هستند که کلیت دارند و تکلیف را در بسیاری از موارد روشن کرده اند. مثلا اینکه باید گوش به فرمان «رسول و اولی الامر» بود. یا مثلا اینکه در غیاب اولی الامر، باید گوش به فرمان «ولیّ فقیه» و «مرجع تقلید» باشیم. یا مثلا اینکه در مسایل کشوری باید تابع قانونی باشیم که مجلس و رییس جمهور وضع کرده اند. یا مثلا در مسائل خانوادگی، مرد بر زن قوامیت دارد و خانواده باید تابع این قانون باشد. و خیلی قانون های کلی دیگری که به انسان کمک می کند تا رفتار منطقی و صحیح در زندگی اش را تشخیص دهد...


رَبّنا أفرغ علینا صیراً و ثبّت أقدامَنا...


مطالب مرتبط:

حجّت

منطقی بودن

طبیعت انسان

تاریک و روشن
دین‌داری مصلحت جویانه
ملااحمدی
۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۹

انسانی که می میرد، ابتدا نمی خواهد باور کند که مرده است. اما هرچه که پیش می رود، بیشتر باور می کند و بیشتر این واقعیت را می پذیرد. بعضی از  واقعیات زندگی مثل مرگ اند! آنقدر تلخ و غیرقابل هضم اند که آدم ابتدا نمی خواهد آنها را بپذیرد. سعی می کند راه های مختلف را امتحان کند تا به خودش و دیگران بباوراند که اینگونه نیست. اما خواسته یا ناخواسته، سیر طبیعی -نه الزاماً منطقی- به گونه ای پیش می رود که این واقعیت ِ تلخ را به انسان می باوراند و او نیز چاره ای ندارد جز اینکه خودش را با این واقعیت وفق دهد  و به آن راضی شود تا بتواند زندگی را ادامه دهد و از پا نیفتد!


گویا از یک زمانی به بعد، ناگهان در زندگی اتفاقی شبیه مرگ می افتد! باور ِ من ِ انسان هم، هیچ تأثیری در واقعیت ِ این اتفاق ندارد. اما آنچه گذشت زمان در آن مؤثر است، باور من است که تغییر می کند. یعنی در واقع این اتفاق، همان موقع افتاده است. اما من مدت ها بعد کم کم هضمش کرده ام.

یک روز خاص، یک ساعت خاص، یک اتفاق خاص ... دقیقا شبیه مرگ

ملااحمدی
۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۸

با خودم مرور میکنم...

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً

آرام باش مرد! مشقّت و سختی شلّاق تکامل است. با این شلاق مسیر خودت به سمت کمال را پیدا کن! چونان انسانی که در میان امواج بلاء گرفتار است و دست ِ بی دستی ِ خدا مراقب است غرق نشود، آسوده باش و تلاش کن تا به ساحل آرامش برسی...

راستی ساحل آرامش... آه!

تلاش کن و بدان که «إِنَّ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً فَأَخَذَ بِعَضُدِهِ فَأَدْخَلَهُ فِی هَذَا الْأَمْرِ» که اگر الآن در نقطه ای ایستاده ای که هیچوقت نمیخواستی و تمام تلاشت را هم کرده ای که در این نقطه نباشی و این دنیا هربار به نحوی مانع تو شده است، پس بدان که خدا تو را هُل داده است به این سمت. وقتی عالَم را به هم ریخته ای و باز دنیا با تو اینچنین کرده، اگر خودت نخواسته ای، پس خدای تو خواسته است. خدا بازویت را گرفته و تو را هُل داده است به این نقطه...

و خدای ارحم الراحمین، کسی نیست که برای بنده اش بهترین خوبی ها را نخواسته باشد...

پس آرام باش و به صاحب اختیارت اعتماد کن

 

مرور میکنم...

فَقَدْ مَضَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ کَائِنٌ فَلَوْ جَهَدَ النَّاسُ أَنْ یَنْفَعُوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ لَکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ وَ لَوْ جَهَدُوا أَنْ یَضُرُّوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ عَلَیْکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ

خیالت آسوده باشد... نفع و ضرر تو دست خلق خدا نیست! اگر عالَم پُشت به پشت هم بزنند تا تو را از پا در بیاورند و خدا نخواسته باشد، آنها هم نخواهند توانست. خیر و صلاح خودت را به أرحم الراحمین بسپر...

 

مرور میکنم

أحَسِبَ الناسُ أن یُترَکوا أن یَقولوا آمنّا و هم لایُفتَنونَ ؟

خوب حواست را جمع کن؛ سختی ِ دنیا می گذرد. هرچه که باشد و هرچقدر هم سخت باشد، میگذرد. مراقب باش که بخاطر این واقعیت ِ گذران، ایمانت به مسلخ نرود. ادعای ایمان کرده ای؟ پای ادعایت بایست. به تو ظلم شده است؟ از انصاف در گفتار و رفتار و قضاوت خارج نشو؛ اگر خارج شوی، تو هم با ظالمان تفاوت نخواهی داشت. خوب کلاهت را بچسب!

 

مرور میکنم

لَنْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً

در این بالا و پایین حیرت انگیز دنیا، اگر روز و شب بر تو سخت میگذرد و گاه چون کوهنوردی تنها که مسیر را گم کرده و نمیداند به کدامین سو حرکت میکند بی قرار میشوی، اگر دست خدا را بالاسرت حس نمیکنی، خیال نکن حقیقتاً بی‌چاره ای! این سختی را و این حال خودت را قدر بدان و چشم به قله ای بدوز که اگر استقامت کنی بی‌شک به آن می رسی. پس این شرایط را برای خودت «نعمت» بدان؛ نه نقمت!

 

مرور میکنم

فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ بِالصَّبْرِ مَعَ الْیَقِینِ فَافْعَلْ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَاصْبِرْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَکْرَهُ خَیْراً کَثِیراً وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ وَ أَنَّ الْفَرَجَ‏ مَعَ الْکَرْبِ وَ أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً

پس اگر میتوانی صبر ِ همراه یقین –به آنچه مرور کردی- داشته باشی، چنین کن؛ و اگر نمیتوانی، پس باز هم صبر کن؛ چه، که در صبر بر آنچه انسان خوش ندارد، خیر بسیاری نهفته است؛ و بدان که حقیقتاً نصر خدا، همراه صبر است؛ و حقیقتاً فرج ، همراه سختی است؛

و حقیقتاً همراه ِ سختی، آسایش است؛

إنَّ مع العُسر یُسراً

 

مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج



ملااحمدی
۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۰

فرزندِ عزیز ِ پدر . . .

 

سلام خدا و ملائکه اش بر تو

 

سلام بر تو که روزهای ابتدایی حیات انسانی ات را می گذرانی

 

سلام خدا بر آن که شعاعی از نور خودش است. شعاعی از نور که در این عالَم ناسوت، صورت ِ «روح» را قبول کرد و تبدیل شد به «تو»؛ که حالا تو با این اتفاق حیرت انگیز خلقت، «جلوه ای از مبدأ هستی» هستی. حداقل تا اینجا، مَظهر اسم «هو الخالق»

 

خدا وقتی تو را به من هدیه کرد، گویا خودش را، شعاعی از نور خودش را به من هدیه کرد. و چه موهبتی از خدا به مخلوقی کوچک و پست و خوار و ذلیل بالاتر از این؟ و چه فضل و کرامت و لطفی عظیم تر از این؟

 

فرزند من

چقدر این روزها پدرت دلتنگ توست!...

 

در این لحظات تلخ که دارم این کلمات را از قلبم بر زبانِ انگشتانم جاری میکنم و با بغضی سنگین با تو سخن میگویم، مدت هاست که از تو دور شده ام. حتی قبل از روز اولین ِ «انسان» بودنت، تو را از من گرفتند! این دنیا –که شکایتش را به خدایش برده ام- میان من و تو فاصله ها انداخته است. و اگر راستش را بخواهی، نمی دانم این فاصله چقدر ادامه خواهد داشت...

 

فرزندم

خوب مراقب خودت باش. خودت که حقیقتی جز همین «جان انسانی»ات نداری. حقیقتِ وجودی ِ تو، این روح الهی توست که در کالبد بدنت جا گرفته است. و بدان! که خدای تو، این لطف بزرگ (اعطای روح الهی) را فقط به انسان کرده است تا بتواند «خلیفةالله» شود. حق تعالی این روح را به «امانت» در اختیار تو قرار داده است تا بتوانی مظهر اسماء و صفات او باشی. و حواست باشد فرزندم! که باید این امانت را روزی به صاحبش بازگردانی؛ که «إنا لله و إنا إلیه راجعون»...

می بینی؟ از آغازت که سخن می گویم، نمی‌توانم از منتهایت غافل باشم. و این حقیقت سرّی دارد که پدرت هم نیک نمی‌داند!

حالا که چنین است، وقتی میگویم مراقب خودت باش، معنایی جز این ندارد که مراقب این امانت باشی تا آن را سالم و زلال و صیقل یافته به صاحبش بازگردانی؛ که اگر چنین شد، هدف خلقتت را لباس واقعیت پوشانده ای. و این را هم همینجا بدان؛ که این مسیر، بس مردافکن است...

 

فرزند ِ محبوب ِ پدر

این روزها پیوسته سرگشته‌ی گمشده ای هستم که هرچه می‌دَوَم، به او نمی رسم! عرب برای وصف روابط پدر و فرزندی واژه ی لطیفی دارد: «بضعة» که یعنی «تکه ای از وجود» و من میگویم «تکه ای از وجود انسان که جدا شدنش، در حیات او خلل ایجاد میکند» اینچنین میگیویم، چون آن را یافته ام... فرزند ِ عزیزتر از جانم! من تو را –که از لحظه‌ی ابتدایی حیات انسانی ات فرسنگ ها با تو فاصله ی فیزیکی داشته ام، تا امروز- تو را تکه ای از وجود خودم یافته ام که روز به روز وابستگی ام به آن بیشتر می شود. و کیست که سنگینی ِ این داغ را بفهمد؟...

 

پاره‌ی جگر ِ پدر

 

خیلی دوستت دارم؛ خیلی... آنقدر که هیچ وقت فکر نمیکردم روزی فرزندم را چنین دوست داشته باشم و شیدای او باشم!

 

خیلی دلم برایت تنگ است؛ خیلی... آنقدر که هیچ کس نمیتواند تصور کند این دلتنگی چگونه دارد ذره ذره پدرت را پیر می‌کند...

 

اشک امان بیش از این را نمی‌دهد. روز و شب در آرزوی دیدارت می‌گذرانم؛ شاید این دنیای بی‌رحم زمانی ما را به هم رساند...

 

پاره ی جگرم

سلام و خداحافظ!


ملااحمدی
۱۸ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۰۷


1.    خصوصیت مهمی در «دعا» هست که باعث شده ائمه معصومین علیهم السلام این همه بر آن سفارش کنند؛ و آن اینکه در دعا ارتباط «عبد» و «ربّ» به بالاترین و بهترین شکل ممکن تجلّی و ظهور پیدا میکند که انسان خودش را در موقعیتی نیازمند و خاکسار به درگاه الهی می یابد و از او درخواست می کند. این حالت همان حالتی است که انسان را به کمال نهایی اش یعنی «خود را ندیدن و خدا را دیدن و دیگر هیچ» نزدیک میکند. آنچه از روایات بر می آید اینست که ما انسان های معمولی – اولیاء و انبیاء الهی حساب خودشان را دارند- در هر موقعیتی و برای هر امری باید دعا کنیم و از خدا بخواهیم. آنچنان که روایت هست که برای نمک غذا و بند کفش  هم دعا کن!... خلاصه اینکه زیاد دعا کردن باعث میشود انسان محبوب خدا شود.

 

2.    انسان ها در طول زندگی لحظاتی را تجربه می کنند که شاید به تعداد انگشتان یک دست هم در زندگی هرکس اتفاق نیفتد. حالتی که خود این حال روحی باعث میشود همه ی درهای آسمای به روی او باز شود و انسان در این حال هرچه بگوید و هردرد دلی بکند و هر خواسته ای داشته باشد، سخن او مستقیم و بدون واسطه به خداوند متعال می رسد. مهم اینست که بتواند چنین حالی را برای دعا کردن غنیمت بشمارد.

زمانی را به یاد بیاور که سختی ها شدت پیدا کرده و حلقه های بلا و مشکلات دائم در حال تنگ شدن هستند، هیچ راهی برای حلّ مشکل نمی یابی، همه ی تدابیر به بن بست رسیده اند و همه ی تلاش هایت بی ثمر شده؛ حال خودت را به یاد بیاور که مانند کودک شیرخواری که ساعت ها از مادر دور بوده و گرسنگی بر جانش مسلط شده و اضطرار وجودش را گرفته، خود را در اوج ضعف و ناتوانی و اضطرار می یابی و بر اثر این استیصال و بی چاره گی، قلبت می شکند... در یک لحظه همه ی دنیا در نظرت بی ارزش می شود، مانند کسی که وسط دریا در حال غرق شدن هست در یک آن از همه جا و همه کس می بُری... این حالت آنچنان مهم است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: « خدا قلب های محزون و غمزده را دوست دارد.خدا دقیقاً همانجاست که قلبی شکسته می شود» (البحار ؛ ج 70 ؛ ص 157)

البته این حالت روحی و قلبی مخصوص زمان سختی و مشکل نیست، گاهی انسان تحت تأثیر شرائط دیگری این موقعیت را تجربه میکند. مهم اصل این حال قلبی است و رهاشدن «قلب» از تمام دنیا...

در این لحظه قلب به حقیقت خویش بازگشته است؛ حقیقت قلب از جنس ملکوت است، نه این دنیا (نفختُ فیه من روحی ) پس قلب –یعنی عصاره ی وجود انسان- از خاک رها شده و در این لحظه پرواز میکند به سمت آشیانه...

این لحظه ها در زندگی ما آدم ها بسیار کم اتفاق می افتد. اما به جرأت میتوان آن ها را مهم ترین لحظات حیات انسانی دانست.

 

3.       سخن که به اینجا رسید، میخواهم یک پله بالاتر هم بروم!

حضرت ایّوب علی نبیّنا و آله و علیه السلام که در میان انبیاء به شدیدالبلاء معروف است، با وجود تمام سختی ها و بیماری ها و مصیبت هایی که بر سرش آوار شد، هیچگاه دعا نکرد که این سختی ها تمام شود!...

تا اینکه در پایان همه ی این مصیبت ها «اجازه ی دعا کردن» را دریافت کرد و دعا کرد و خدا هم سریع دعایش را اجابت کرد!... این چیزیست که خدا در جریان حضرت ایوب بیان میکند. (سوره انبیاء. آیه 84 و سوره ص آیات 41-42) اما برای فهم این مطلب نکته ای کلیدی را باید دانست:

وقتی قلب انسان شکسته شده و به ستوه آمده و نمی داند چه کند، وجود او آماده ی ارتباط با ملکوت است. چون از این دنیا رها شده است. اما هنوز «جواز دعا» صادر نشده است. پس از این، انسان حالتی را تجربه میکند که ناخودآگاه وجودش متوجه آسمان می شود و در قلب او القا میشود که این موضوع با خدایم در میان بگذارم... این حالتِ ناخودآگاهِ قلبی که با اضطرار و بریدن از همه ی عالَم برایش حاصل شده، به این معناست که «جواز دعا» برای او حاصل شده به او گفته اند (به قلب او الهام شده) که «بخواه». از اینکه قلب او شکسته است و جدّاً تصمیم گرفته با خدا گفتگو کند، معلوم میشود پیام از جای دیگری آمده است. اینجاست که قلب انسان به آسمان و ملکوت توجه پیدا میکند. و تمام جان انسان می شود قلب او...  در این موقعیت است که دعا ، چون مستقیم از قلب انسان –که عرش خداست- برمی‌خیزد ، مستقیم و بدون واسطه به خود خدا میرسد و بدون تردید هم مستجاب است. همچون حضرت ایوب که بلافاصله پس از دعایی که کرد، خدا جوابش را داد و آسایش را به او بازگرداند.

 

این حالت قلبی است که اگر برای کسی پیش آید، باید غنیمتش بداند...

 

پ.ن: آنچه گفته شد، بیانی متفاوت (و گاه عینی) از گفتارهای آیت الله جوادی آملی (سایه اش مستدام) در دروس تفسیر است. از جمله اینجا


مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج

دعایی که سرنوشت را تغییر میدهد

ملااحمدی
۱۲ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۴۰

از کلمات جواهرگونه ی نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم این که:



خدای عزّوجلّ را در وقت آسایش بشناس ، تا خدا هم تو را هنگام سختی بشناسد؛
اگر درخواستی داری ، از خدا بخواه و اگر کمک میخواهی ، از خدایتعالی عزّوجلّ کمک بخواد؛
حقیقت اینست که نگارش تقدیر تو  گذشته! بنابراین اگر همه ی مردم دنیا در تلاش باشند به تو نفعی برسانند که خدا آن را برایت ننوشته ، نخواهند توانست ؛ و اگر هم تلاش کنند به تو ضرری برسانند که خداوند برای تو ننگاشته ، نخواهند توانست؛

پس اگر میتوانی همراه صبر ، یقین هم داشته باشی ، پس چنین کن؛
اگر هم نمی توانی ، پس باز صبر کن!
چه ، که حقیقت اینست که در صبر بر آنچه انسان خوش ندارد ، خیر ِ بسیاری نهفته است؛
و نیک بدان
که صبر ، همواره همراه ِ نصرت است؛
و فرج و گشایش ، همواره همراه ِ سختی های شدید است؛
و إنّ مع العُسر ِ یُسراً ؛ إنّ مع العُسر ِ یُسراً ...


فَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ إِنَّمَا یَجِی‏ءُ الْفَرَجُ‏ عَلَى الْیَأْسِ،...

 صبر کنید ؛ که فرج ، فقط پس از نا امیدی حاصل میشود ...


(من لایحضره الشریف ؛ ج 4 ؛ ص 413)
(قرب الإسناد ؛ ص 381)

مطالب مرتبط:





ملااحمدی
۱۰ مهر ۹۲ ، ۲۱:۳۲