ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

منتشرشده در شمارهٔ هفدهم‌وهجدهم ماهنامهٔ سوره

دریافت فایل اصل مقاله

اشاره

در این مقاله سفری به ژرفای فلسفه خواهیم داشت تا ابعاد بنیادین و هستی‌شناختی «مقاومت» را کالبدشکافی کنیم. هدف ما صرفاً تحلیل جنگ‌ها یا درگیری‌های نظامی -مثل نبرد میان رژیم صهیونیستی و محور مقاومت در غرب آسیا- نیست بلکه پرده‌برداری از آن بنیان‌های فلسفی و هستی‌شناختی است که به این مقاومت، معنا و هویّت می‌بخشد. جالب آنکه «مقاومت» به شکلی که امروز در گفتمان انقلاب اسلامی به کار می‌رود، نه تنها به ابعاد نظامی محدود نیست و در عرصه‌های مختلف بروز دارد، بلکه ریشه در عمیق‌ترین لایه‌های جهان هستی دارد. این مفهوم، برخاسته از سنّت فکری و حکمیِ اسلام است؛ سنّتی که بر ستون محکمِ ثقلین استوار است و به کمک دستاوردهای غنیّ عرفان نظری و فلسفه اسلامی بنا شده است. در این جستار، تلاش می‌کنیم تا این ریشه‌های عمیق را از منظر حکمت اسلامی تشریح کنیم و تصویری از جایگاه هستی‌شناختی مقاومت ارائه دهیم؛ تصویری که فراتر از روزمرگی‌های زندگی بشری، به ذات حرکت هستی و معنای حقیقی پایداری در برابر چالش‌ها می‌نگرد.

چکیده

وقتی سخن از ابعاد فلسفی به میان می‌آید، ناگزیریم به عمق هستی سفر کنیم و از بنیادی‌ترین لایه‌های آن آغاز کنیم. بنابراین ابتدا باید نیم‌نظری به «سرشتِ جهان» داشته باشیم؛ همان جریانی که تمام پدیده‌های عالَم از دلش بیرون می‌آید. در این مسیر، توضیح می‌دهیم که چگونه می‌توان از این دریچه، چشم‌اندازی تازه برای فهمِ واقعیّات جهان گشود.

اما مقاومت از کجا آغاز می‌شود؟ نقطۀ شروع در خودِ سرشت جهان نهفته است: «تضادّ و درگیری». این تضاد، که بخشی ناگزیر از حرکت و پویایی هستی است، پیش‌شرط هستی‌شناختیِ مقاومت است. مقاومت مسیری است که از دل این درگیری عبور می‌کند و به «استحکام وجودی» و چیرگی بر نیروهای متضادّ می‌انجامد. نتیجه چیست؟ ارتقاء وجودی به مرتبه‌ای برتر که آن را «تلائم» می‌نامیم؛ یعنی کرنشِ نیروهای متضادّ در برابر عنصرِ مقاوم. همینجا می‌توانیم نگاهی کوتاه به ژرفای «فلسفۀ رنج» داشته باشیم؛ جایی که «صبر» به‌عنوان پایه‌ای ترین مفهوم قرآنیِ مقاومت جلوه می‌کند؛ صبر آن قدرت معجزه‌گونی است که انسان را از دل آشوب‌ها به سوی قدرت بیشتر هدایت می‌کند. این مفاهیم، ما را به تعریف دقیق‌تری از مقاومت در گفتمان انقلاب اسلامی می‌رساند.

طرح مسئله

ابتدا باید نگاهی به «معنای مقاومت» داشته باشیم. صاحب این نظریه، یعنی رهبر انقلاب، آن را در ساده‌ترین بیان -و به دور از اغلاق‌های منطقی- چنین تعریف کرده است:

«معناى مقاومت این است که انسان یک راهى را انتخاب کند که آن را راه «حق» میداند، و در این راه شروع به حرکت کند و موانع نتواند او را از حرکت در این راه منصرف کند و او را متوقّف کند.» (آیت‌الله خامنه‌ای؛ 14/03/1398)

همانطور که پیداست در تعریف مقاومت چهار عنصر اساسی دخیل است:

1.         انتخاب یک «راه» توسّط انسان؛ راهی که آن را «حق» میداند.

2.        «حرکت» در این مسیر توسّط انسان.

3.        مواجهه با «موانع» در این حرکت.

4.        واکنشِ فعّالانه -نه منفعلانه- در برابر موانع و ادامه‌دادنِ حرکت.

مفاهیم محوری در این تعریف عبارتند از: «راه حق»، «حرکت»، «مواجهه با مانع» و «غلبه بر موانع». اکنون ما باید بتوانیم جایگاه هر یک از این مفاهیم را در منظومه‌ی هستی‌شناسی بیابیم تا بتوانیم از منظر فلسفی تحلیلش کنیم. سخن را از مفهوم اوّل یعنی «راه حقّ» آغاز می‌کنیم و همانطور که قبلاً اشاره شد، برای اینکه جایگاه هر یک از آنها روشن شود، سراغ بنیادی‌ترین مسئله یعنی «سرشت جهان» می‌رویم:

اصل اوّل: همه‌چیز در بستر «نظام حق»

وقتی از «سرشت جهان» سخن می‌گوییم، به دنبال حقیقتی بنیادین هستیم که در عمیق‌ترین لایه‌های هستی نهفته است؛ حقیقتی که همۀ موجودات، حتی بنیادی‌ترین ذرّات عالم، از آن سرچشمه گرفته‌اند و همچون روحی فراگیر، حرکت جهان را هدایت می‌کند. قرآن این حقیقت را «حقّ» می‌نامد؛ همان مفهومی که در آیۀ شریفۀ «خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ» و آیات مشابه به آن اشاره شده است.

عارفان و فیلسوفان مسلمان، هر یک با زبان خاص خود، تلاش کرده‌اند تا این حقیقت را تبیین کنند. اگر از اصطلاحات پیچیدۀ فلسفی عبور کنیم، می‌توانیم جهان هستی را به‌مثابۀ «نظام حق» بشناسیم؛ نظامی یکپارچه که چند ویژگی بنیادین دارد:

  1. وحدت سریانی در کثرت ظاهری: در پسِ این همه گوناگونی و تنوّع، وحدتی نهفته است که بر تمام موجودات جهان حاکم است. در ظاهر، جهان پر از گوناگونی و تنوع است، اما در پس این تنوع، یک وحدت بنیادین وجود دارد که همه چیز را به هم مرتبط می‌کند. این وحدت از «وابستگی مطلق به خداوند» نشأت می‌گیرد. تمام موجودات در عمیق‌ترین سطح وجودی خود، سرشتی مشترک به نام «حقّ» دارند که همان ریشه و جوهرۀ وجودی آنهاست.
  2. جریان اوصاف الهی در هستی: به دلیل این وابستگی وجودی، اوصاف اساسی حق‌تعالی، یعنی «حیات»، «علم» و «قدرت»، در همۀ اجزای هستی جاری است. هر موجود به اندازه مرتبۀ وجودی‌اش از این صفات بهره‌مند است.
  3. عشق ذاتی به کمال: تمام موجودات، به واسطۀ اتصالشان به حق، دارای نوعی عشق درونی هستند؛ عشقی به کمال مطلق که همان خداوند است. این کشش، محرّک حرکت موجودات به سوی غایت نهایی است. این عشق ذاتی را در وجود خودمان یا دیگر انسان‌ها به کمال‌جویی، بالاتر رفتن و ارتقاء در عرصه‌های مختلف زندگی می‌توانیم بیابیم. در دیگر موجودات نیز همین عشق متناسب با ظرفیّت‌های وجودی‌شان نهفته است.
  4. حرکتی هماهنگ و جهانی: حرکت موجودات نه یک سفر فردی و پراکنده، بلکه بخشی از یک حرکت کلان، هماهنگ و منسجم است که بر اساس قوانین علّی و معلولی، همۀ اجزاء جهان را در یک مسیر مشترک پیش می‌برد. این حرکت، از فرش تا عرش و از مُلک تا ملکوت جریان دارد و موتور پیش‌برندۀ جهان هستی است.

سطح نازله‌ای از این حرکت هماهنگ را درون طبیعت می‌توان دید: در «چرخه‌ی زیستی» تمامی موجودات زنده در تعامل با یکدیگر به‌طور طبیعی و منظم به بقای خود ادامه می‌دهند. گیاهان از انرژی خورشید بهره‌ می‌برند، جانوران از گیاهان تغذیه می‌کنند و اینان نیز به‌عنوان شکار برای حیوانات، استفاده می‌شوند... این تعاملات همگی بخشی از یک سیستم بزرگ و منسجم هستند. هیچ‌کدام از این مراحل به‌صورت مستقل از سایر اجزا عمل نمی‌کند. در این ساختار، هر موجود بر اساس قانون‌های طبیعی خود به‌طور هماهنگ و هدفمند در مسیر بقاء و رشد قرار دارد. چیزی شبیه همین هماهنگی در طبیعت، در سطحی بنیادین‌تر میان تمام موجودات عالَم از فرش تا عرش وجود دارد.

برای انسان، رمز موفقیت و آرامش در زندگی، هم‌آهنگی با این نظام است. وقتی رفتارهای انسان با حرکت نظام حق هم‌جهت باشد، قهراً کمترین تصادم و تضاد با دیگر اجزاء هستی را خواهد داشت؛ درست مانند حرکت روانِ یک قایق در جهت امواج دریا. طبعاً در این مسیر، سرعت دستیابی به اهداف بیشتر و تنش‌ها و اضطراب‌های زندگی کمتر می‌شود.[1] این مسیرِ هم‌آهنگ با نظام هستی همان «راه حقّ» است که در تعریف مقاومت بدان اشارت رفت. اکنون پرسش این است: «چگونه نظام حق، مقاومت را نه‌تنها به‌عنوان یک کنش ضروری، بلکه به‌عنوان بهترین راهبرد برای موفقیت و آرامش معرفی می‌کند؟»

 

اصل دوم: تضادّ و تلائم در هستی‌شناسیِ توحیدی

پس از شناخت نظام حق، نخستین پرسش فیلسوفانه این است که چرا حرکت در مسیر حق، موانعی دارد؟ و اساساً چرا انسان در حرکتش با موانعی مواجه می‌شود؟ «مانع» آن چیزی است که بر سر راه یک متحرّک قرار می‌گیرد و عامل توقّفِ حرکت می‌شود. متحرّک می‌خواهد حرکت کند و مانع می‌خواهد حرکت متوقّف شود. ناسازگاری میان متحرک و مانع، همان چیزی است که ما آن را «تضادّ» می‌نامیم. ترجمه‌ی فلسفیِ پرسش‌های بالا را میتوان چنین طرح کرد: «چرا در جهان مادّه میان دو یا چند موجود تضادّ برقرار می‌شود؟ و این تضادّ چه نقش و جایگاهی در نظام هستی دارد؟»

فیلسوفان مسلمان در تحلیل لایه‌های بنیادینِ هستی، نوعی دوگانگی‌ها را یافته‌اند که جهان مادّه حاصل تضادّ و نزاع میان آنها است. دوگانگی‌هایی مانند نزاع میان «مادّه و صورت»، و نزاع میان «عناصر اربعه» با یکدیگر. شرح از این نزاع‌ها از حوصلۀ این نوشتار خارج است؛ امّا می‌توان گفت که هر آنچه در جهان مادّی تحقّق یافته، نمود و تجلّی‌ای از این نزاع‌های سه‌گانه است. تضادّی که در ژرف‌ترین لایه‌های هستیِ این جهان جا گرفته و ناگزیر در همه‌ی ساحاتِ عالم نیز جریان دارد. با این حال، تضادّ نه تنها پدیده‌ای منفی نیست، بلکه برای پویایی و تکامل جهان ضروری است. در واقع، همین نزاع‌های درونی است که امکان تغییر، تکامل، و پویایی را در جهان ماده فراهم کرده و آن را به عرصۀ ظهور و تجلی اراده الهی بدل ساخته است.

ما در متن زندگی این را تجربه کرده‌ایم که اساساً «پیشرفت» بدون نزاع و مبارزه با انواع موانع و چالش‌های درونی و بیرونی امکانپذیر نیست. در هر زمینه‌ای از علم و شغل و درآمد و خانواده و... ما با مجموعه‌ای از امور متضادّ متناسب با همان عرصه مواجهیم و در فرایند غلبه بر آنها است که زندگی به پیش می‌رود.

به بیان شهید مطهّری (ره) «در طبیعت اگر صرفاً توافق می‌بود، یعنی اگر اختلافی و تضادّی و جنگی و خنثی‌کردنِ اثر دیگری نمی‌بود، عالم به صورت موجودی راکد و ساکن و یکنواخت از ازل تا ابد درمی‌آمد.» (مطهری، 1386، 172) بر این اساس «مادّه‌ی جهان همچون‏ سرمایه‏اى در گردش است. سودهایى که تولید مى‏کند رهینِ جریان و گردش آن است. اگر جهان، ثابت و لا یتغیّر بود، مانند سرمایه‏هاى راکد مى‏شد که نه سودى تولید مى‏کند و نه زیانى به بار مى‏آورد.» (همان، 189)

تا اینجا دلیل «مواجهه با مانع» هم روشن شد: اساساً خصیصۀ وجود در این عالَم تضادّ و کشمکش است.

اما علاوه‌بر از این سه نزاع، نزاع دیگری هم در بطن این عالم هست که به بحث ما خیلی ربط دارد: در فلسفۀ اسلامی هرگونه تغییر و تحوّلِ آهسته و تدریجی را «حرکت» گویند. طبق آخرین تأمّلات فیلسوفان مسلمان (و در رأس همه جناب ملاصدرا) همۀ تغییرات و تحولات در جهان مادّه، یک فرایند تدریجی از سنخ «حرکت» هستند. امّا حرکت در ذات خود، حاصل نوعی تضادّ و کشمکش است. فلاسفۀ مسلمان تشریح کرده‌اند که برای وقوع حرکت، وجود دو عامل ضروری است:

  1. قوّه محرّکه: که نیروی اصلی حرکت را فراهم می‌کند.
  2. قوّه مانع: که می‌خواهد مانعِ حرکت شود.

تحقق حرکت زمانی ممکن است که قوّۀ محرّکه بتواند بر قوّۀ مانع غلبه کند. نکتۀ ظریفی در اینجا هست: بدون وجود قوّه مانع، حرکت اصلاً شکل نمی‌گیرد! چون اگر هیچ نیروی مانعی بر سر راهِ حرکت نباشد، سرعتش به بی‌نهایت می‌رسد و این یعنی نفیِ حرکت. در سرعت بی‌نهایت دیگر «تغییر تدریجی» معنا ندارد و حرکت هم بی‌معنا می‌شود. پس وجود مانع، نه‌تنها مانعی بر سر راه حرکت نیست، بلکه لازمۀ معناداری و شکل‌گیریِ حرکت است. این یعنی هر حرکتی از بطنِ نزاع و کشمکش میان متحرّک و مانع بیرون می‌آید. به تعبیر شهید مطهری (ره) «هر حرکتی در عالَم حاصل یک «جنگ» است.»[2] (مطهری،1391، 572.) تا اینجا تحلیل فلسفیِ سومین مفهومِ تعریف یعنی «مواجهه با مانع» هم روشن شد: درگیری و تضادّ لازمه‌ی لاینفکّ حرکت است و اساساً حرکت بدون مواجهه با مانع امکانپذیر نیست.

حاصل اینکه ایده‌ی مقاومت اساسی‌ترین ایده برای «حرکت، پویایی و پیشرفت» است. ما در حرکت تمدّنی خویش، طبعاً با چالش‌هایی برخورد می‌کنیم. گذار این چالش‌ها در بستر «نظام حق» میسّر است و تا اینجا ایده‌ی مقاومت اختصاصی به جامعۀ مؤمن ندارد و مقتضای یک سنّت الهیِ فرازمانی و فرامکانی است.

«تضادّ» مجرای فیض إلهی

اینکه هر حرکتی حاصل نزاع و تضادّ میان متحرّک و مانع است، بدین معناست که هیچ تغییر و تحوّلی در عالَم مادّه رخ نمی‌دهد جز اینکه مسبوق به تضادّ است و این به ضمیمه‌ی آنچه که در سه نوع تضادّ پیشین بیان شد بدین معناست که نه فقط تغییرات بلکه اساساً موجودیّتِ موجودات در جهان مادّی مرهونِ تضادّ و نزاع است و نهایتاً «فرمول اصلى آفرینشِ جهان [مادّی]، فرمول تضادّ است و دنیا جز مجموعه‏اى از اضداد نیست. هستى و نیستى، حیات و موت، بقاء و فناء، سلامتى و بیمارى، پیرى و جوانى، و بالاخره خوشبختى و بدبختى در این جهان توأمند. ... و [خلاصه اینکه] تضادّ لازمه‌ی ساختمانِ مخصوص این عالم است» (مطهری، 1398، 187)

جناب سهروردی (قدّسه‌الله) معروف به شیخ اشراق، نخستین فیلسوفی است که متفطّنِ اهمّیت تضادّ در جهان شد و جایگاه کلیدیِ آن در استمرار فیض إلهی را درک کرد. او با صراحتی جسورانه گفت: « لولا التضادّ ما صحّ دوام‏ الفیض على التجدّد المستمرّ : اگر در عالَم تضادّ نباشد، اساساً فیض خداوند بر نوبه‌نوشدنِ پیوستۀ عالَم دوام نمی‌یافت» (سهروردی، 1380، 1، 466) پس از وی صدرالمتألّهین (ره) نیز بر این سخن صحّه گذاشت و آن را در نظام فلسفی خویش وارد کرد. باز به بیان شیوای شهید مطهری (ره):

«اینکه مى‏گویند در طبیعت قطع و وصل، و بریدن و دوختن، قیچى زدن و سوزن زدن هست درست است. کار طبیعت به حکم اصل تضادّ قیچى کردن و قطع کردن است. ولى طبیعت وصل و ترمیم هم دارد. ...مى‏توان گفت که طبیعت قطع مى‏کند و ماوراء وصل مى‏کند؛ نه به نحو تقسیم فعل بین طبیعت و ماوراء؛ بلکه به این معنى که نسبت قطع به طبیعت، اولى و نسبت وصل‏ به ماوراء اولى است.» (مطهری، 1391، 203)

«اگر تضادّ نمى‏بود هرگز تنوّع و تکامل رخ نمى‏داد و عالم هر لحظه نقشى تازه بازى نمى‏کرد و نقوشى جدید بر صفحه گیتى آشکار نمى‏شد. و خلاصه اینکه گرچه شرور جهان ریشه در تضادّ و ناسازگاری دارند، اما همین تضاد، منشأ خیرات و قائمه‌ی جهان است و نظام عالم بر آن استوار است.» (همو، 1398 ، 188)

با این بیان، جایگاه «مواجهه با مانع» در نظام أحسن خلقت نیز روشن شد. این بحث از آن‌جهت اهمّیت دارد که این انگاره‌ی سطحی را که «قاعدتاً حرکت در مسیر حق نباید با چالش مواجه شود» را از اساس باطل می‌کند.

اشتداد تضادّ تا «تلائم زوجین»

با تعمیق در تضادّهای چهارگانه که گفته شد، مشاهده می‌شود که تضادّ میان موجودات ابتدا وضعیّتی ابتدایی و ناپایدار است، ولی با پیشرفت این تضادّها، نوعی «تلائم و هم‌زیستی» شکل می‌گیرد. اوج این هم‌زیستی زمانی است که موجود استعداد پذیرش صورت جدید از عقل فعّال را پیدا می‌کند، که نتیجه تکامل تضادّهاست.

این فرآیند بر اساس «حرکت جوهریِ اشتدادی» توضیح داده می‌شود: تضادّ ناشی از ضعف وجودی است و با حرکت اشتدادی، موجود به اشتداد وجودی می‌رسد تا جایی که توان پذیرش صورت جدید را پیدا می‌کند و تضادّ به تلائم تبدیل می‌شود. به تعبیر دیگر تضادّ ناشی از ضعف وجودی است؛ این حرکتِ اشتدادی است که باعث می‌شود موجودی که درگیر تضادّ شده و در برابرش مقاومت کرده، ارتقاء وجودی پیدا کند و به مرتبه‌ی «تلائم» تکامل یابد.

هیچ‌یک از حکمای پیشین متفطّنِ این حقیقت نشده اند. تنها شهید مطهری (ره) است که در حدّ اشارتی از آن ردّ شده است: «باید ناسازگاری‌ها و اختلاف‌ها باشند تا منتهی به سازگاری در سطحی عالی‌تر بشوند.» (همو، 1386، 874) امّا آیت‌الله خامنه‌ای (مدّظلّه‌العالی) در قامت یک فیلسوفِ حکمت عملی، این مطلب را به تفصیل از قرآن کریم استنباط کرده و «زوجیّت» را به عنوان بخشی از سرشتِ جهان معرّفی کرده و نظریه‌ی «ملائمت» را در تقابل با تضادّ دیالکتیکیِ هگل به عنوان وضعیّت تکاملیِ موجودات مطرح می‌کند. (آیت‌الله خامنه‌ای، 14/10/1401)  در دیالکتیک هگل، تضادّ تز و آنتی‌تز که منجر به تولیدِ سنتز می‌شود، پایانِ حرکت را به دنبال دارد؛ اما در  فلسفه‌ی اسلامی، تضادّ نه پایان‌بخش، بلکه آغازی برای پیشرفت و تکامل است.

درواقع زوجیّت به معنای همکاری میان دو امر متضاد، بستر پیدایش و تکامل موجودات است. بر این اساس با افزایش اشتداد وجودی یک موجود، تضادّهای آن کمتر و ملائمت آن با محیط بیشتر می‌شود. این کاهش تضادّ و افزایش تلائم، به تسریع حرکت موجود در مسیر حق و هماهنگی با اراده الهی می‌انجامد. حاصل اینکه حرکت از تضادّ به تلائم، سفری از کثرت به وحدت است؛ فرایندی که سرچشمه‌ی آن، قانون زوجیّت در سرشت هستی است و با شدّت‌یابی وجودی، به کمال و هماهنگی بیشتر منجر می‌شود. بر این اساس می‌توان گفت آن تضادّهای چهارگانه هم در واقع نمودی ابتدایی از همین زوجیّت و ملائمت هستند.

این مطلب همان نقطه‌ی محوری بحث ما یعنی «مقاومت» است. در فرایندِ مقاومت است که امکان حرکتِ روبه‌جلو فراهم می‌شود و با ارتقاء وجودی، بر چالش‌ها و موانع غلبه میکند و باعث کرنشِ محیط اطراف در برابرش می‌شود. این کرنش که از طریق تکامل وجودی حاصل می‌شود، به معنای هم‌زیستی، هماهنگی و سازگاری محیط با پیشرفت موجود است، نه سلطه یا حذف دیگران؛ و اینست «ملائمت».

پس ایده‌ی «مقاومت» در واقع طرحی برای فرارَوی از تضادّها به سمت ملائمت‌ها و به بیان ساده‌تر ایده‌ای برای قوی‌ترشدن و پیشرفتِ روزافزون است.

اصل سوم: فلسفه‌ی رنج و صبرِ فعّالانه

روشن شد که حیات انسان در این جهان با انواع تضادّ‌ها و موانع همراه است. رشد جسمانی، عقلانی و روحانی بشر تنها در بستر مبارزه با این تضادّها و موانع امکان‌پذیر است. زندگی انسان از اساس مبارزه‌ای بلندمدت است که شامل مبارزه با عوامل طبیعی، موانع اجتماعی و چالش‌های درونی است. به این ترتیب، زندگی بدون رنج معنا ندارد و انسان باید با رنج‌ها و تضادّها مواجهه‌ی فعّالانه‌ای داشته باشد تا رشد و پیشرفت کند به عبارتی دیگر رنج بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی است و بدون آن، رشد و تکامل انسان ممکن نیست.

هرگاه انسان از رنج و تضادّی می‌گذرد، به ملائمت با شرایط جدید می‌رسد، اما دوباره مانعی دیگر بر سر راه او قرار می‌گیرد. این فرآیند باعث رشد و تکامل انسان می‌شود و هرچه رشد بیشتر، ملائمت بیشتر. ترجمان این مطلب «افزون‌شدنِ قدرت در نتیجه‌ی مقاومت» است. در این مسیر، تنها خود انسان است که با بهره‌مندی از اختیار می‌تواند مسیر را متوقف کند یا ادامه دهد. از این رو، حیات فردی و اجتماعی انسان همواره با ناسازگاری‌ها و موانع روبه‌رو خواهد بود، و انسان باید راهی بیابد که بتواند از این تضادّ‌ها برای تکامل و ترقی خود استفاده کند.

اینجاست که مفهوم «صبر» نه به‌عنوان یک اصلِ صرفاً اخلاقیِ منفعلانه، بلکه به‌مثابه یک اصلِ رفتاری و کنشِ فعّالانه و نه فقط در حوزۀ فردی، بلکه به‌مثابه یک حرکت اجتماعی میتواند مطرح شود. براساس این نگرش، صبر نه نشانه‌ی ضعف، بلکه کنشی حکیمانه و هماهنگ با نظام حقّ است که زمینه‌ساز تکامل انسان می‌شود. آیت‌الله خامنه‌ای (مدّظلّه‌العالی) براساس همین نگرش، با انتقاد از معنای منفی و منفعلانه‌ای که به‌غلط از مفهوم متعالیِ «صبر» در آموزه‌های اسلامی ارائه شده و رواج یافته، تعریف درست آن را براساس آیات قرآن و احادیث معصومین علیهم‌السلام چنین بیان میکند:

«مقاومتِ آدمی در راهِ تکامل، در برابر انگیزه‌های شرّآفرین و فسادآفرین و انحطاط‌آفرین.» (خامنه‌ای، 1399، 6)

این تعریف، معنایی بسیار گسترده دارد که همۀ عرصه‌های حیات بشری را شامل میشود. ایشان توضیح میدهد که اگر صبر به این معنا در حیات فردی و اجتماعی انسان جریان نیابد، زندگی چگونه به یک برکه‌ی راکدِ گندیده و بی‌روح و خشک و ذلّت‌بار تبدیل میشود و در مقابل اگر جریان پیدا کند، «صبر است که به همه‌ی ایده‌های دین و انسانیت تحقّق می‌بخشد.» (همان، 17) در واقع صبر، همان پاسخ فعالانه به رنج است؛ پاسخی که می‌تواند رنج را به ابزاری برای رشد تبدیل کند.

حرکت اشتدادیِ جامعه با مقاومت

همین الگوی مواجهه، نه فقط در سطح فردی بلکه در ساحت اجتماعی هم جریان دارد. همین صبرِ فعّالانه میتواند برای حیات اجتماعی هم نویدبخش پیشرفت و تکامل باشد. «انقلاب اسلامی» به‌عنوان هویّت جمعی جامعه‌ی ایران، همگام با حرکت کلان هستی، پس از پیروزی بر نظام طاغوتی، حرکت تحولی خود به سمت مبدأ اعلی را آغاز کرده است. این حرکت با موانع و معاوق‌هایی از درون و بیرون مواجه می‌شود که طبیعی است و به دلیل جهت توحیدی‌اش، با تضادّ و دشمنی نیروهای طاغوتی نیز روبه‌روست. هرچه معاوق‌ها شدیدتر باشند، پیشرفت و کمال بیشتری به همراه می‌آید. غلبه بر این موانع باعث ارتقاء هویّت جمعی و ظهور ظرفیت‌ها و استعدادهای جدید در جامعه می‌شود. این ارتقاء به‌واسطه‌ی فیض جاری إلهی محقّق می‌شود. در مسیر این حرکت، «مقاومت» واکنش ضروری جامعه‌ی اسلامی است که از طریق آن هویّت جمعی رشد کرده و به سمت کمال الهی ارتقاء می‌یابد.

صورت‌بندیِ نهایی

در نهایت نظریّه‌ی مقاومت را در کالبد فلسفی با چنین اضلاعی می‌توان صورت‌بندی کرد:

  1. سرشت جهان آمیخته با تضادّ است که با اشتداد وجودی منجر به تلائم می‌گردد.

در اعماق هستی، میان بنیادی‌ترین عناصر جهان تضاد و تنازع برقرار است. عالم در بستر همین تضادّ است که به سمت حق‌تعالی در حال حرکت است. موجودات در بستر این تضادّ از ضعف به قوّت ارتقاء می‌یابند. در فرایند حرکت جوهریِ اشتدادی، تضادّ کاهش می‌یابد و  موجودات به سمت هماهنگی و تلائم پیش می‌روند. در نتیجه، هرچه شدت وجودی بیشتر باشد، تضاد کمتر و حرکت سریع‌تر خواهد بود. در این روَند تکوینی، فرارکردن از تضادّ و تنش با محیط پیرامونی بی‌معناست و تنها گزینه برای پیش‌رفت و پویایی، مقاومت در برابر پدیده‌های متضادّی است که می‌خواهند انسان را متوقّف کنند.

  1. حیات انسانی نیز آمیخته با مانع و چالش و رنج است و فقط با «صبر» میتوان بر آنها غلبه کرد.

انسان، چه فرد و چه جامعه، در تمام مراحل حیات خود از آغاز شکل‌گیری تا پایان، همواره با تضادها و چالش‌ها مواجه است. این تضادها بخشی از ذات حرکت انسان در زندگی و تحوّل اجتماعی است. بنابراین، انسان ناگزیر از مواجهه‌ی فعال با این تضادهاست تا از آن‌ها عبور کند و در مسیر رشد و تکامل قرار گیرد. در آموزه‌های دینی، از این مواجهه به «صبر» تعبیر شده و حیات ایمانی و رشد انسان تنها از طریق صبر و تحمل این چالش‌ها ممکن است. «صبر» در این معنایی که گفته شد، اولین مفهوم پایه در نظریه‌ی مقاومت است و «مواجهه‌ی ایجابی با امور متضادّ» اوّلین گزاره‌ی پایه در این نظریه.

  1. هویّت ایمانی در متن مقاومت تکوّن می‌یابد و بدون آن نمی‌توان موحّدانه زیست.

مواجهه‌ی فعال با موانع و چالش‌ها، به جریان فیض الهی و تکامل انسان منجر می‌شود و در راستای حرکت کلّی عالم به سمت ولایت الله قرار دارد. انسان موحّد به دلیل تضادّ با حرکت اصحاب ولایت طاغوت، با چالش‌های بیشتری مواجه است. هویّت ایمانی در مبارزه با این موانع و غلبه بر آنها شکل می‌گیرد و تولّی به ولایت الله بدون این مبارزه ممکن نیست. این مبارزه، تنها راه ارتقاء وجودی و ایمانی است، زیرا هر گونه سستی در آن، موانع را قادر می‌سازد تا مسیر حرکت انسان را تغییر دهند.

  1. مقاومت تنها گزینه‌ی ممکن برای به‌زیستی، آرامش، غلبه بر موانع و چالش‌ها و قدرتمندترشدنِ روزافزون است.

انفعال در برابر چالش‌ها باعث تقویت موانع و تغییر مسیر حرکت انسان به سمت ضعف وجودی و افزایش تضادّ و رنج می‌شود. در مقابل، پذیرش فعال موانع و مبارزه برای غلبه بر آنها هم‌آهنگ با سرشت هستی است. انسان موحّد که حرکتش با نظام حقّ هماهنگ است، تحت تسخیر قوانین فرامادی و نصرت الهی قرار می‌گیرد، و هر گام در مقاومت، او را از نظر وجودی قوی‌تر می‌کند. این قوّت به او کمک می‌کند تا بر چالش‌های بعدی غلبه کرده و در نهایت با اشتداد وجودی، عظمت پیدا کند تا این دشمنان خارجی باشند که در برابرش کرنش کنند و مجبور به سازش با او شوند.

حاصل آنکه مبارزه‌ی فعّال در برابر چالش‌ها دو ثمره دارد: اول، با جریان‌یافتن فیض إلهی، ظرفیت‌های وجودی جدید در انسان و جامعه ایجاد می‌شود و ظرفیّت رشد و پیشرفت بیشتری ایجاد می‌شود. دوم، با تحصیل ملائمت قهری جهان اطراف، سرعت پیش‌رَوی انسان در مسیر نظام حق افزایش یافته و منجر به پیشرفت مضاعف و روزافزون در ابعاد مادّی و معنوی می‌شود.

 

منابع

  1. جوادی آملی، عبدالله (1396 ش). تفسیر تسنیم، جلد 45. انتشارات اسراء.
  2. خامنه‌ای، سیدعلی (1398 ش) خانواده. انتشارات صهبا.
  3. خامنه‌ای، سیدعلی (1399 ش). گفتاری در باب صبر. انتشارات انقلاب اسلامی
  4. خامنه‌ای؛ سیّدعلی. (14/03/1398)، بیانات در دیدار با عموم مردم در مرقد امام خمینی (ره).
  5. خامنه‌ای؛ سیّدعلی. (14/10/1401)، در دیدار با اقشار مختلف بانوان.
  6. سهروردی، شهاب‌الدین یحیی (1380 ش). مجموعه مصنفات شیخ اشراق. انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
  7. شیرازی، صدرالدین محمد (صدرالمتألهین) (1430 ق). الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة. نشر طلیعةالنور.
  8. مطهری، مرتضی (1386 ش). مجموعه آثار شهید مطهری (مقالات فلسفی)، جلد 13. انتشارات صدرا.
  9. مطهری، مرتضی (1391 ش). یادداشتهای استاد مطهری، جلد 12. انتشارات صدرا.
  10. مطهری، مرتضی (1398 ش). مجموعه آثار شهید مطهری، جلد 1 (عدل الهى)، انتشارات صدرا.
  11. مطهری، مرتضی، (1383 ش). مجموعه آثار شهید مطهری، جلد 6 (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، انتشارات صدرا.
 

[1] ن.ک: علیرضا ملااحمدی ؛ «نظریه نظام حق؛ چارچوب نظری برای الهیات عملی»؛ مجله «حکمت اسلامی»؛ زمستان 1403

[2] البته این ربطی به تضادّ دیالکتیکی هگل ندارد. ن.ک: مقاله «تضادّ در فلسفه اسلامی» اثر شهید مرتضی مطهری (ره).