ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روشن فکری» ثبت شده است

با کشف ساختار DNA و روشن شدن نقش ژن ها در بروز و ایجاد استعداد ابتلا به بیماری ها، پژوهشگران بر آن شدند تا با دخالت در ساختار طبیعی ژنوم انسانی، به مداوای بیماری هایی بپردازند که تا آن زمان درمان پذیر نبودند. تدریجاً با پیشرفت دانش ژنتیک، محققان دریافتند که اگر پیش از لقاح، سلول های جنسی را دست کاری کنند، می توانند از انتقال یک نقیصه یا نارسائی ارثی به نسل بعد جلوگیری کنند. از همان زمان انجام چنین شیوه هایی که در اصطلاح مهندسی جرم لاین (Germ line Gene therapy)  خوانده می شود، نخستین دغدغه های اخلاقی در میان جوامع کلیسایی و فیلسوفان اخلاق ایجاد شد.

وقتی بخواهیم این مسأله را از منظر اسلام بررسی کنیم، با دغدغه های جدیدی روبرو میشویم و با سخنان تازه ای برخورد میکنیم. اخلاق ژنتیک، حوزه ای از اخلاق زیستی است که به حل و فصل آن دسته از مسائل بغرنجی می پردازد که دستاوردهای جدید فناوری ژنتیک ایجاد کرده است. از این رو در اصول، مبانی و روش ها از دانش نوظهور اخلاق کاربردی تبعیت میکند. پاسخ هایی که تا امروز برای مسائل پیچیده ی اخلاق ژنتیک یافته اند، بیشتر مبتنی بر اصول اخلاق اومانیستی است.

کتاب «اخلاق ژنتیک» پژوهشی است که مبتنی بر منابع و مبانی اسلامی، در تلاش است تا حرکتی را آغاز کرده و چالش های طرح شده در علم ژنتیک را به تحلیل بنشیند. پژوهش حاضر بر آن است تا با محور قرار دادن نظریه های اخلاقی برآمده از قرآن کریم و روایات ائمه اطهار علیهم السلام –بعنوان مفسران وحی الهی- به این مقوله ی نوظهور در حوزه ی اخلاق کاربردی پرداخته و جوانب مختلف آن را ارزیابی کند.


ملااحمدی
۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۴

1-   این جریان «تفکیک جنسیتی شهرداری» هم این روزها حکایت جدیدی است که آدم را انگشت به دهان وامی‌گذارد! که چه خوب و چقدر عجیب که حالا شهرداری به فکر اجرای این قانون افتاده و از دیگر سو، چه زشت و چه عجیب تر که بعضی ها که اسمشان را نیاورم حمله ور شده اند به این موضوع!

هر روز اتفاق جدیدی می افتد و در این وانفسای دنیای سیاست آدم متحیّر می ماند که چه شد فلانی چنان کرد و چرا فلانی چنین گفت؟! حدس زدن آری، اما ساده نیست فهم واقعیتِ انگیزه های بازیگرانِ سیاست که هر دم از این باغ بری می رسد! نه میتوان خوشبین بود و حسن ظن داشت که فلانی چه آدم خوبی شده، و نه می توان بدبین بود و سوءظن داشت که إلاولابدّ حتما کاسه ای زیر نیم‌کاسه اش هست؛ اولی بخاطر اینکه آدم را به ورطه ی ساده اندیشی و حـُمق می‌اندازد و دومی بخاطر اینکه از تقوا به دور است!...

فعلا آنچه به تخصص من مربوط میشود، نه تحلیل انگیزه ها و اندیشه ها و ثمرات سیاسی این جریانات، که تحلیل درستی یا نادرستی این مسأله از منظر دین است. پس در بررسی ابعاد سیاسی-اجتماعی این موضوع عذر تقصیر دارم و می‌پردازم به آنچه وظیفه و تخصص من است...

اصل موضوع روشن است: خانم ها و آقایان کارمندی که مجبور بودند حداقل یک سوم ساعات شبانه روز را در یک اتاق در کنار هم زیست کنند. وقتی محل کارشان یکی است، یعنی کارشان آنقدر باهم مرتبط بوده که باید میز کارشان نزدیک هم می بوده و این یعنی «ضرورت ِ تعامل ِ زیاد میان دو کارمند» که بسیار طبیعی و منطقی است.

 

2-   حقیقت اینست که روح انسان دائما در حال «شدن» و «دگرگونی» است. این شدن ها که هرلحظه و هر روز در حال وقوع است، یا توسط ِ خود ما انجام میگیرد (با رفتارها و اندیشه ها) و یا اینکه روح خودمان را –خواسته یا ناخواسته- می سپریم به واقعیتی خارج از خودمان تا شاکله اش را آنگونه که میخواهد بسازد. این واقعیت خارج از ما که بسیاری از «شدن»های روح ما متأثر از آنست، میتواند یک انسان مثل دوست یا همسر یا استاد یا... باشد، میتواند یک رسانه مثل تلوزیون و اینترنت و موبایل و ماهواره و... باشد، و میتواند یک موقعیت و محیط باشد مثل خانواده یا مدرسه یا دانشگاه یا حوزه یا محل کار یا هر محیط اجتماعی دیگر.

این شدن‌ها و دگرگونی‌های روح، در ادبیات علمای اخلاق عبارت است از «تربیت». در ادبیات محاوره ی ما وقتی از تربیت گفته می شود، ذهن ها به سراغ این میرود که با کودکان چگونه باید و چگونه نباید رفتار کنیم تا شاکله ی شخصیتی آنها به نحو احسن شکل گرفته و رشد کنند. اما از منظر حکمای اسلامی این تربیت مختص دوران کودکی نیست. بلکه هر دوران و هر موقعیتی، مرحله ای از تربیت انسان است که حداقل تا چهل سالگی در جریان است و انسان تا این سن در حال تربیت شدن. حاصل این تربیت در پایان عمر دنیایی، یا به انسانیت ِ خلیفةاللهی منتهی میشود و یا حیوانیت...

 

3-   سال ها پیش آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه بحثی را به دنبال موضوع «تربیت» مطرح کردند و به سرانجام رساندند. امروز که رفتم به سراغ همان بحث ها، کأنّه این حرف ها را امروز براساس نیاز جامعه بیان میکرد.

آن حکیم الهی می گفت: «روح با استمرار یک عمل، روش می‏گیرد و کار برایش عادی می‏شود. وقتی یک چیز عادت شد یعنی مَلَکه شده است و ملکه هم همان تربیت است. در اینجا محیط شغلی و خود شغل، مربی من شده است. «شغل» چگونه دارد من را تربیت می‏کند؟ با تکرار عمل، تربیت تخریبی و اثر سوء دارد. چنین روشی را می‏دهد که قبح برخی گناهان را از بین می‏برد. مثل زرگری که قبح رباخواری را پیش من از بین می‏برد. من قبلاً گفتم که تربیّت اینچنین نیست که من قصد بکنم تحت تربیت قرار بگیرم. خیر؛ ناخودآگاه صورت می گیرد. محیط روی ما اثر می‏گذارد. این جوّ حاکم، بر روی انسان اثر می‏گذارد. من دارم راجع به محیط شغلی بحث می‏کنم. محیط شغلی یک چنین محیطی است. تأثیرش ناخودآگاه است. چون امور مادّی است. اگر انسان با امور مادّی سر و کار پیدا کرد، همان ابعادی که با مادّیّت هم‏سو هستند، زنده می‏شوند. همه اینها برای محیط است. در روایات ما میفرمایند محیط‏های شغلی ای هست که باید حواست جمع باشد یک وقت شیطان فریبت ندهد...»

 

4-   تا اینجا درباره ی تأثیر محیط بر تربیت روح انسان سخن گفته شد. در این بخش کار من فقط کپی-پیست از سخنان آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی است. جالب اینجاست که آن استاد بزرگ الهی، درباره ی اصل موضوع مورد بحث یعنی «محیط شغلی» و «همکاران شغلی» هم براساس روایات حرف دارد:

« انسان باید مراقب باشد که می‏خواهد با چه کسی همکار شود! مهم است که انسان در نهادها و سر کار، با چه کسی دارد کار می‏کند. منظور من این است که تو در اتاقی که نشسته‏ای ببین چه کسانی در آنجا هستند؟ چه می‏گویند؟ چه قیافه‏هایی دارند؟ ما گفتیم: ابعادِ تربیتی، دیداری، گفتاری و رفتاری است. هر روز که می‏روم آنجا چشمم به صورت چه کسی می‏افتد؟ حرف‏هایی که می‏زند به گوشم می‏خورد چیست؟ ممکن است کسی به او مراجعه کند و با من کاری نداشته باشد، ولی من که برخورد او با مراجعه کننده را می‏بینم و حرف‏هایش را می‏شنوم؛ پس باید در این دقت کنم. من مطالب را خیلی جزئی می‏گویم تا خیال نکنی مسأله ی همکار شوخی بردار است...

بعد می‏رویم سراغ مراجعین که این‏جا مصیبت بالاتر است، چون رابطه، رابطه مستقیم است. چه مراجعینی به من مراجعه می‏کنند؟ از چه طایفه‏ای هستند؟ با چه شکل و قیافه‏ای می‏آیند؟ بیش از این اشاره نمی‏کنم. خودتان می‏توانید تطبیق دهید. آیا این مراجعین دیدارشان من را به یاد خدا می‏اندازد یا من را به یاد شیطان می‏اندازد؟ چه با قیافه‏اش، چه با سخن گفتنش و امثال اینها کدام نیروی درونی من را تحریک می‏کند؟

مثلاً افرادی که مراجعه می‏کنند در موردی که خیلی بارز هم هست مراجعین به شخص، از جنسِ مخالف باشند. این مسأله چون مورد ابتلا است، عرض می‏کنم که اگر شخص زن است، مراجعه کننده او مرد باشد و اگر مرد است، مراجعه کننده او زن باشد. این از آن جاهایی است که زمینه برای تخریب آماده است. من نمی‏خواهم به‏طور مفصّل وارد این مورد شوم، فقط به‏طور گذرا به آن اشاره می‏کنم.

در روایتی از پیغمبر اکرم داریم که فرمودند:«قال رسول الله صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم: ما من صباح الا و ملکان ینادیان: ویل للرجال من النساء و ویل من نساء من الرجال!» هیچ روزی نیست مگر این‏که دو فرشته با هم ندا می‏کنند و داد می‏زنند که «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان!» نکته‏ای در این روایت است که من این را عرض می‏کنم. در روایت دارد «ما من صباح» یعنی هیچ روزی، هیچ صبحی نیست دو ملک ندا می‏کنند «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان»؛ حالا چرا نمی‏گویند: هیچ شبی نیست مگر این‏که...؟ جهت این است که روابط اجتماعی در روز برقرار می‏شود. شب هر کسی در خانه‏ خود است. در روز است که هم‏جنس‏ها و مخالف جنس‏ها در صبح روابطِ اجتماعی دارند. سخن پیغمبر اکرم در مورد اختلاف جنسیّتی است.

یکی از خطرات مهم مراجعین این است که هم‏جنس نباشند، اینجا است که زمینه فراهم می‏شود آن بعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد. مخصوصاً این‏که شرایط هم طوری باشد که جنبه خصوصی پیدا کند. یک وقت به قول ما طلبه‏ها در ملاء عام است و یک وقت رابطه شکل پنهانی دارد و در برابر دیگران نیست. آن‏ رابطه‏ای که جنبه خصوصی دارد، بدتر است.

اگر این حداقل ها رعایت نشود، کم‏کم رابطه با نامحرم برایت عادی می‏شود و نعوذبالله یک سنخ محرمات اصلاً قباحتش از بین می‏رود. به خاطر مراوده با نامحرم‏ها به اقتضای شغل خود، دیگر قبحی سرت نمی‏شود. البته فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود والّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! »

 

5-   هر حرفی را لازم به گفتن نیست. مخاطب باید عاقل باشد که بحمدالله هست. آن‎‌که غرض و منفعت نداشته باشد، آنگونه که باید سخن را تحویل میگیرد. فقط از بین سخنان آن حکیم الهی، بر دو نکته تأکید میکنم.

اول جمله ی آخر که « فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود و الّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! » و دوم اینکه هیچکس در این بیان محکوم به گناهکاری و یا مرضِ نفسانی نمیشود، تمام کلام در اینست که برخی شرائط و موقعیت ها باعث می شود که «زمینه فراهم شود آن بُعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد.» این نکته را از پست های وبلاگ نویسان خوبی که به تحلیل عینی و ملموس موضوع پرداخته اند، به خوبی میتوان دریافت. مثلا این و این


6-   این حرف ها اگر قرار باشد بصورت کاربردی تئوریزه شود، ظاهر بسیار متحجّرانه ای خواهد داشت. مثلا از نتایج عملی این حرف ها اینست که شرائط ایده آل محیط کاری است که هیچ زن و مرد نامحرمی با هم در ارتباط نباشند یا کمترین ارتباط ممکن را با هم داشته باشند. اینکه آقا و خانم هراندازه که اهل تقوا باشند و واقعا هم ترس از ارتباط با نامحرم داشته باشند، به هرحال نفس امّاره دارند و حتی به یک شوخی کاملا سربسته و ساده و حیاءمدارانه هم که شده، کم کم این قبح برایشان ساده میشود. و آنگاه که باب ِ قبح شکنی باز شود، ابتدای راهی است که منتهایش راهی جز حیوانیت نیست... و غیره.  از این ترسی ندارم که با این حرف ها متهم شوم به تحجّر. قبلا در باب روشن‌فکری آنچه باید، گفته شده است.

ملااحمدی
۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۲

جهان ها

از موجودات مختلف به دلیل وجوه مشترکی که دارند ، به عنوان یک عالَم و جهان یاد میشود. مثل عالَم طبیعت یا عالَم مجردات یا جهان ِ انسانی یا ... که هریک از این جهان ها را به اعتبارهای مختلف به اقسام گوناگونی میتوان تقسیم کرد. موجودات عالم طبیعت را در یک تقسیم بندی ِ اولی به دو قسم بی جان (جمادات) و زنده (عالم حیات) تقسیم میکنند. آنگاه که اجزای موجودات زنده باهم مرکب میشوند، اولا آثار جدیدی ایجاد میشود که قابل تقلیل به عناصر پیشین نیست و ثانیا آثار اجزای سابق با آمدن این واقعیت جدید از بین نمیروند، بلکه تحت اشراف و حضور این واقعیت جدید قرار گرفته و در جهت تداوم و استمرار آن عمل میکنند و در حکم ابزار و آلات برای آن واقعیت واحد قرار میگیرند. به این واقعیت نوین که تحت تأثیر ترکیب اجزای موجود زنده موجود میشود، «نفس» میگویند. نفس، هم کثرت تحت اشراف خویش را به خدمت میگیرد و هم با حضور وسیع و گسترده ای که در طول واقعیت های متکثر ِ تحت پوشش خود دارد ، به آن ها وحدت می بخشد.

 

جهان های زنده

حیات زندگی موجودات زنده ، از افق گیاهان (نباتات) آغاز میشود. نفس گیاهی واقعیت جدیدی است که اعضای متکثر گیاهان را در یک وحدت ارگانیک جمع میآورد. گیاهان براساس طبیعتی که دارند رشد میکنند و سیری را در حیات شان طی میکنند. بدن حیوانی نیز از خصوصیات حیات گیاهی برخوردار است. اما در حیوانات ویژگی جدیدی هست که در گیاهان یافت نمیشود. این ویژگی از یک سو احساس و ادراک است و از دیگر سو اراده و حرکتی که بر اساس این ادراک و احساس پدید میآید. و این یعنی جهانی متفاوت از عالم گیاهان ؛ آنچه این دو عالم را از یکدیگر جدا میکند «نفس» این دو است که در حکم «روح» برای آنها میباشد. «نفس نباتی» اولین مرتبه از موجودات زنده است که جهان ِ گیاهان را شکل میدهد. بعد از آن ، «نفس حیوانی» است که جهان حیوانات را پدید میآورد. حیوانات برای تداوم حیات خود از اراده و ادراک خود استفاده میکنند و در صورت لزوم شکار و یا کارهای لازم دیگر را براساس اراده انجام میدهند. اما نکته ی قابل توجه اینست که احساس و انگیزه ی حیوانات ، محدود و مشخص و جزئی است.

وحدت در عین کثرت

نفس نباتی با آنکه عین سلول های تشکیل دهنده ی گیاه نیست ، قابلیت تقلیل به آن ها را ندارد و با آنکه مانع بروز آثار ویژه ی هریک از سلول ها نمیشود ، با آن ها وحدت و یگانگی دارد. در متن آنها حضور داشته و بر آنها احاطه و اشراف نیز دارد. بگونه ایکه وجود و آثار آنها را نیز در مسیر نیازهای خود به کار میگیرد. این نوع از رابطه بین نفس حیوان با بدن حیوان نیز که از حیات گیاهی به علاوه ی حیاتی در مرتبه ای بالاتر از آن هم برخوردار است ، برقرار میباشد. النفسُ فی وَحدتِها کلُّ القُوی

 

جهان انسانی

حیات انسانی بعد از حیات و زندگی حیوانی پدید میآید و در طول آن قرار میگیرد. همانگونه که حیات حیوانی در طول حیات گیاهی بوده و محیط بر آنست. واقعیتی که موجب امتیاز جهان انسانی از جهان حیوانات و دیگر جهان های مادون میشود، مربوط به افق آگاهی و اراده ی انسانی است. یعنی انسان در اصل آگاهی و اراده با حیوانات مشترک است اما سطح آن متفاوت با آگاهی و اراده ی حیوانات و در عین حال محیط و مسلط بر آن است. آگاهی ویژه ی انسان ، آگاهی عقلی است. یعنی حقائق و معانی کلی را درک میکند. حقائق کلی به زمان و مکان خاصی اختصاص نداشته و به اندازه و مقدار، محدود نمیشوند. ادراک معانی کلی حقیقت انسان را از افق زمان و مکان فراتر برده و امکان استدلال و برهان و در مرتبه ی بعد ، کشف و شهود را برای آدمی فراهم میکند. «نفس انسانی» حقیقتی است که در این مرتبه تعریف میشود.

 

ترکیب اتحادی جهان ها

وابستگی و تداخل عوامل با یکدیگر ، نوعی از ترکیب را پدید میآورد که به آن ترکیب حقیقی گفته میشود. در این ترکیب ، واقعیتی جدید پدید میآید. این واقعیت جدید که اغلب از طریق آثاری شناخته میشود که قابل ارجاع به اجزاء نیست ، خصوصیاتی دارد: اولا جدای از واقعیت های پیشین نیست ؛ ثانیا در عرض آنها قرار نمیگیرد؛ ثالثا احاطه بر اجزای سابق دارد؛ رابعا این واقعیت جدید از طریق اتحاد با واقعیت پیشین، واقعیت واحد دیگری را پدید میآورد که به رغم اجزای خود وحدت حقیقی دارد.

 

جهان های اجتماعی

آیا میتوان حقیقتی ورای حقیقت انسانی برای جامعه معتقد بود که بر اثر ترکیب انسان ها در کنار یکدیگر پدید میآید؟ قطعا در مرتبه ی انسانی ، و برای آنکه بتوان حقیقتی ورای حقیقت انسانی برای جامعه قائل شد ، ترکیب فیزیکی و حتی ارگانیک انسان ها با یکدیگر نمیتواند به تنهایی حقیقت نوینی را پدید آورد که منشأ آثاری نو باشد که افراد انسانی از منشأیت برای آن آثار ناتوان اند. بنابراین نیاز به برهان فلسفی هست تا بتوان حقیقت و روح واحدی برای یک جامعه در نظر گرفت. که اگر بتوان چنین امری را ثابت کرد ، رویکردها به جامعه تحولی بنیادین کرده و بالتبع ، تمام تحلیل های جامعه شناختی و مردم شناختی اساسی  متفاوت پیدا کرده و شکلی دیگر میابند. با این نگاه ، هر جامعه با خصوصیت های اساسی و هستی شناختی ایکه دارد ، یک جهان متفاوت از جامعه ی دیگری را شکل میدهد که در عرض آن وجود دارد. براساس این رویکرد ، طلوع یا افول ، اوج یا نزول ، در جهت کمال یا به قهقرا رفتن ِ جوامع ، شاخص هایی خواهند داشت که میتوان براساس آنها سیر صعودی یا نزولی حرکت جوامع را به قضاوت ارزشی نشسته و آنها را با هم مقایسه کرد. تحلیل جامعه شناختی از افق این رویکرد، بخش وسیع و عظیمی از تحلیل های جامعه شناسی پوزیتیویستی ، تفهمی و انتقادی را به چالش کشیده و خود پنجره ای نوین فراچشمِ اندیشمند اجتماعی می‌گشاید.

اما برای إرائه ی برهان فلسفی ، لازم است با رویکردی فلسفی ، در مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی علوم اجتماعی موجود تجدید نظری بنیادین صورت گیرد تا بتوان درباره ی موجودیت جامعه و حقیقت آن از افق فلسفه نگریست.

کتاب «جهان های اجتماعی» در یک جمله ، سعی بر آن دارد که مبانی و مبادی هستی شناختی و معرفت شناختی ِ جامعه را از افق حکمت متعالیه بازخوانی کرده و سپس جامعه شناسی ِ مدرن و پست مدرن را به نقد بنشیند. نویسنده در این مسیر ، ابتدا بازتعریفی میکند از کنش انسانی و اجتماعی و سپس «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی» ، مبتنی بر بنیان های هستی شناختی و جامعه شناختی حکمت اسلامی. نویسنده در این بخش تبیین میکند که متافیزیک به علوم انسانی ملحق نمیشود همانگونه که به علوم طبیعی نیز ملحق نمیگردد. بلکه متافیزیک بعنوان بخش بنیادین حکمت نظری در قبال علوم انسانی و اجتماعی قرار میگیرد. تا در پرتو این سخن، بتواند راه را بر رویکرد فلسفی و صدرائی بر جامعه شناسی بگشاید.

پس از این، مبانی فهم و تحلیل هستی جامعه از منظر حکمت اسلامی بررسی میشود و مبتنی بر همین اندیشه، بعد از آنکه مروری بر اصول اندیشه ی اجتماعی در تاریخ مدرنیته میشود، نویسنده به توصیف و نقد مبانی جامعه شناسی مدرن و پست مدرن میپردازد.

گلوگاه این کتاب و اوج پردازش جامعه شناختی توسط نویسنده ، آنگاه است که مبتنی بر مبانی حکمت  متعالیه در صدد کشف حقیقیت و واقعیتی نفس الأمری برای جامعه است. نویسنده ، که دانش آموخته ی حوزه ی علمیه ی قم بوده و نزد اساتید بزرگ فلسفه ی زمان به تلمّذ نشسته  و حال خود کرسی درس فلسفه ی اسلامی (حکمت متعالیه) دارد، در این بخش سعی میکند بدون اینکه وارد مباحث تخصصی حکمت متعالیه شود، بحث خود را پیش ببرد و تنقیح کند. او مدعی است که حکمت متعالیه اصول و قواعدی را بنا مینهد که براساس آن میتوان به اثبات وجود جامعه پرداخت. اصولی که عبارتند از: 1.اصالت وجود 2.حرکت اشتدادی وجود 3.جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس 4. تجرد ادراکات بشری 5. اتحاد علم، عالم، معلوم 6.اتحاد عامل، عمل، معمول

این نقطه را میتوان نقطه ی عطف این کتاب و در چشم اندازی وسیع تر، نقطه ی عطفی برای علوم اجتماعی و بالخصوص علم جامعه شناسی در نظر گرفت. چراکه نویسنده در صدد است نفس و روح و حقیقتی برای جامعه را کشف کند که به مثابه ی یک موجود زنده آثار ویژه ای خواهد داشت و واقعیتی ورای نفس افراد انسانی است. با پذیرش این مبنا در علوم اجتماعی ، میتوان انتظار تحولی عظیم در این علم را داشت که با تدقیق و بررسی پژوهشگران و اندیشمندان این علم قابل پیگیری است.

بعد از این مرحله ، نویسنده قدم به قدم سعی میکند بخشی از ظرفیت های حکمت صدرائی برای نظریه پردازی در علوم اجتماعی را به ظهور برساند. تبیینی متفاوت و نو از نسبت بین «جهان اجتماعی» و «جهان انسانی» و پس از آن تبیین رابطه ی فرد و جامعه ، عامل و ساختار و... از ثمرات این نگاه خواهد بود.

بازتعریف «فرهنگ» و بررسی نقش اساسی آن در حقیقت جامعه مسأله ی بعد است که نویسنده در این بخش به تبیین این مهم میپردازد که عمیق ترین لایه های اجتماعی ، عقاید کلانی هستند که بر آرمان ها و ارزش های اجتماعی و بر نمادها و کنش های انسانی تأثیر میگذارند. و شناخت عمومی به مثابه ی فرهنگ جامعه مورد توجه قرار میگیرد.

آنچه در ادامه توسط نویسنده پی گرفته میشود ، بررسی و تحلیل جهان های اجتماعی ایست که در حال حاضر با آن روبرو هستیم  و نویسنده براساس همان مبانی ایکه تا بدینجا پی ریزی کرده به تحلیل مبانی هستی شناختی و جامعه شناختی جوامع فعلی میپردازد. نویسنده جهان اسلام و دنیای منجدد را دو نمونه از جهان های معنوی و دنیوی میداند که «تبیین هویت این دو جهان و شناخت مرزهای فرهنگی هریک ، امکان تصمیم بخردانه ی انسان مردد امروز را برای عبور از مرزهای فرهنگی و خط های هویتی فراهم میآورد.»

در بخش پایانی کتاب ،  رویکردهای متفاوتی که در شناخت اجتماعی تأثیر بنیادین دارند بررسی میشود و پس از آنکه نسبت عقل و علوم اجتماعی روشن میگردد، هریک از شناخت های عقلی ، اساطیری و وحیانی به تحلیل گذاشته میشوند.

نکته ی آخری که درباره ی کتاب توجه به آن لازم است ، ادبیات آنست که بدلیل درهم تنیدگی مباحث با مسائل فلسفی ، ادبیاتی انتزاعی و فلسفی دارد که خواننده ی کم حوصله را شاید به ستوه آورد. نویسنده در این کتاب هیچ إبائی ندارد از اینکه از دیدگاه های متفکران غیردینی برای تبیین نظریاتش وام بگیرد و در عین حال، به نقد آنها بنشیند! جهان های سه گانه ی پوپر و قفس آهنین ماکس وبر از جمله ی این دیدگاه ها هستند.

در نهایت با وجود آنکه این کتاب حاصل مجموعه مقالاتی است که در یکی از نشریات عمومی کشور به چاپ میرسیده ، اما از جایگاه ارزشی و علمی و معرفتی خ:/..د تنزل نکرده و میتوان این اثر را مهم ترین اثری دانست که در حوزه ی علوم اجتماعی با رویکرد اسلامی و بالخصوص صدرائی به نظری پردازی می نشیند. این کتاب ، میتواند سرآغازی باشد بر تحول علوم اجتماعی و حتی انسانی ، که در ادامه با تکامل نظریاتش تحولی شگرفت در این حوزه پدید آورد که میتوان آن را از ثمرات حکمت متعالیه ی صدرائی دانست.

ملااحمدی
۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۰
1.    چندی پیش به مناسبتی با ژست مفتخرانه یکی از دوستان میگفتم درحالیکه مراجع فعلی هنوز درگیر این مسأله هستند که حکم فقهی ِ شطرنج چیست ، مرجع تقلیدی دارم که از اساسی ترین مؤلفه ی لازم در بازی شطرنج برای بیان نکته ای سیاسی وام میگیرد و میگوید « کسی که وارد عرصه‌ى سیاست میشود، باید مثل یک شطرنج‌باز ماهر هر حرکتى را که میکند، تا سه تا چهار حرکت بعد از او را هم پیش‌بینى کند. که اگر چنین نکند ناشیانه رفتار کرده است » اینجا و این جمله خود به تنهایی میتواند نشان از هشیاری او و همراهی اش با مقتضیات زمان (البته بر اساس اصول و مبانی) و در یک کلمه «روشن فکری»اش نسبت به دیگر بزرگواران زمانه باشد.

2.      امروز پیامکی رسید با این محتوا که «مراجع رایتل رو تحریم کردن! » در وهله ی اول کمی برایم غیرقابل باور بود ، اما وقتی خبر خبرگزاری ها را خواندم و دست خط مبارک چهار مرجع تقلید بزرگوار را دیدم، هزارویک نکته ی با ربط و بی ربط ذهنم را درگیر خودش کرد. از حدس ِ دلیل فقهی ِ صدور این حکم گرفته تا منشأ احتمالی صدور و انتشار آن ، تا تبعاتی که ممکن است این خبر در جامعه داشته باشد و غیره

اما از همه ی اینها که بگذریم، یکی از چیزهایی که برایم یادآوری شد، احکامی بود که زمان مشروطیت توسط مرحوم آخوند خراسانی (رضوان الله علیه) که در نجف مستقر بودند صادر میشد و در تضاد کامل بود با آنچه که مرحوم شیخ فضل الله نوری – که درود و رحمت خدا بر او باد-  درباره ی مشرطیت و لوازم آن موضعگیری میکردند. با اینکه خود آخوند خراسانی ایشان را به عنوان یک مجتهد مسلّم، برای نظارت و مدیریت امور جاری سیاسی-اجتماعی به ایران فرستاده بودند! نکته ی بسیار مهم در این اختلاف نظر هم ، شناخت روشن و از نزدیک ِ مرحوم شیخ فضل الله نوری – که درود و رحمت خدا بر او باد- نسبت به جریانات فکری و مبانی دیدگاه های منورالفکران زمانه بود و خلأ این مؤلفه ، همان چیزی بود که باعث میشد مرحوم آخوند در نجف فتاوای متضاد نظر ایشان داشته باشند.

و باز یاد فتوای تاریخی و الهی ِ تحریم توتون و تنباکو توسط میرزای بزرگ شیرازی (رضوان الله علیه) افتادم که چقدر به موقع و دقیق و هشیارانه صادر شد ؛ و بلایی که بر سر استعمار آورد، تلخی اش برای همیشه در کام و خاطرش ماندگار شد. و ناخودآگاه آن را در ذهنم مقایسه کردم با تبعات تبلیغاتی ایکه این فتوای مراجع بزرگوار میتواند داشته باشد.

3.     حقیقتاً خود را در حدی نمیدانم که بخواهم نسبت به فتوای مرجعی اظهار نظر کنم ؛ اما با این اتفاق بهتر توانستم پی ببرم به اهمیت «دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد» که حضرت روح الله – سلام و صلوات بیکران الهی بر او- بسیار بر آن تأکید داشتند.

4.     در این میان حکم مرجع بزرگوار دیگری را دیدم که درباره ی رایتل نظری متفاوت داده بودند. اینجا  و تمام آنچه لازم بود در پاسخ دیدگاه مقابل به آن توجه شود را خلاصه وار بیان کرده بودند. کمی خیالم آسوده شد !

ملااحمدی
۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۵۷

فیلم سینمائی «زندگی خصوصی» در کنار تمام نقائص و مشکلاتی که داشت، بخوبی توانست طرز فکر و سیر تحول یک روشنفکرِ حزب الهی را به تصویر بکشد. البته مسلماً عقد موقت و متعه، هیچ ربطی به این مسأله ندارد. بلکه مقصود نویسنده در این مقام، دیدگاه های نظری ایست که چنین شخصی با گذشت زمان تحت تأثیر عواملی دچار آنها میشود.

یکی از ویژگی های مهم این طرزفکر (منورالفکری ِ حزب الهی)  اینست که همیشه «زمان حال» را یک ملاک برای دینداری میداند! درحالیکه دوست دارد دین داشته باشد (که انگیزه ی این دینداری هرچیزی میتواند باشد!...) درهمین حالت میخواهد به خیال خویش از زمانه عقب نیفتد و از مقتضیات زندگی امروزی نیز برخوردار باشد. صاحبان این اندیشه، فقط کسانی نیستند که با دینداری مخالف اند! بلکه هرآنکس نوعی تعارض بین دین و دنیا مشاهده کرده (که ناشی از مغالطه ای ناخودآگاه است) خودش را قانع میکند که رفتارهای دینی اش را با خواست ِ زمانه تطبیق دهد و به قول معروف : هم خر را میخواهد و هم خرما را...!


ملااحمدی
۱۶ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۱۸