ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

مقایسه‌ای تطبیقی میان آراء دکتر سروش و آیت‌الله مصباح یزدی (ره)

در تحلیل ابعاد قیام عاشورا

 

 

منتشرشده در شماره چهاردهمِ مجلّه‌ی تخصّصی «خردورزی»

دانلود فایل مقاله

.... «واقعه‌ی عاشورا» یکی از نقاط تقاطع این دو رویکرد فکری بود. این واقعه نه صرفاً یک ماجرای تاریخی، بلکه از منظرهای مختلف کلامی، اندیشه‌ی سیاسی و معرفت‌شناختی حاوی بصیرت‌های عمیقی برای متفکران مسلمان بوده و سرنوشت بسیاری از اندیشه‌ها را میتوان در تحلیل این واقعه به نظاره نشست؛ لذا از اهمّیت ویژه‌ای برخوردار است. در این تقاطع، دکتر سروش متأثر از اندیشه‌های فیلسوفان مدرن، حامل نگرشی منوّرالفکرانه و متفاوت از سنّت شیعی نسبت به این ماجرا بود و آیت‌الله مصباح یزدی (ره) نیز در امتداد سنّت الهیات شیعی، گاه‌گاه در آثار گفتاری یا نوشتاری‌‌شان نکاتی را بیان می‌کردند که -گرچه بدون تصریح، اما- با قدری صرافت میشد فهمید که در پاسخ به آن نگرش مطرح شده است. به همین دلیل پیگیری اندیشه‌های این دو متفکر میتواند نمونه‌ای از تقابل جریان منوّرالفکری و سنّت اسلامی در یک عرصه‌ی خاص را به نمایش بگذارد.

در این نوشتار سعی می‌کنم با بازخوانیِ دیدگاه‌های دکتر سروش در تحلیل واقعه‌ی عاشورا (در ابعاد مختلفش) و سپس مروری اجمالی بر مواجهه‌ی آیت‌الله مصباح یزدی (ره) با آنها، تقریری از این تقابل ارائه دهم. برای این غرض لازم است دیدگاه‌های هر دو اندیشمند همدلانه و به‌دور از تعصّب فهم و تقریر شود. البته اینکه دکتر سروش هیچ اثر مکتوبِ منسجمی درباره‌ی این موضوع ندارد و تمام دیدگاه‌هایش در قالب سخنرانی‌های پراکنده و مناسبتی مطرح شده، مقداری فهم منسجم و نظام‌وار اندیشه‌هایش در این موضوع را مشکل میکند و امکان ارجاع‌دهی را نیز با مشکل مواجه کرده است؛ اما راقم این سطور به عنوان ناظر سوّم در این تحقیق، سعی میکند آنچه که از تصریحات شفاهی ایشان برداشت کرده‌ را با رعایت اخلاق پژوهش و تقیّد به امانت در توصیف، تقریر کند.

مقدمه

«عبدالکریم سروش» یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های جریان منوّرالفکری طی سه دهه‌ی اخیر است. دیدگاه‌های او در حوزه‌های معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی دین که عمدتاً تقریری نو از اندیشه‌های فیلسوفان مدرن غربی و امتدادبخشیِ آنها در الهیات اسلامی بود، چالش‌های بسیاری را در جریان تفکر دینی ایجاد کرد. از این سو نیز عکس‌العمل‌های متعددی از سوی اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی در پاسخ به آراء او مطرح شد. یکی از جدّی‌ترینِ این مواجهه‌ها از سوی شخصیت‌های حوزوی، توسط «آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی رضوان‌الله‌علیه» مطرح می‌شد. بسیاری از دیدگاه‌هایی که ایشان در حوزه‌ی الهیات و فلسفه‌ی دین مطرح می‌کردند، ناظر به اندیشه‌های سروش بود. به همین دلیل بسیاری از اندیشه‌های این دو متفکر را میتوان نوک پیکان دو جبهه‌ی فکریِ تقریباً متضادّ درحوزه‌ی الهیات دانست.

«واقعه‌ی عاشورا» یکی از نقاط تقاطع این دو رویکرد فکری بود. این واقعه نه صرفاً یک ماجرای تاریخی، بلکه از منظرهای مختلف کلامی، اندیشه‌ی سیاسی و معرفت‌شناختی حاوی بصیرت‌های عمیقی برای متفکران مسلمان بوده و سرنوشت بسیاری از اندیشه‌ها را میتوان در تحلیل این واقعه به نظاره نشست؛ لذا از اهمّیت ویژه‌ای برخوردار است. در این تقاطع، دکتر سروش متأثر از اندیشه‌های فیلسوفان مدرن، حامل نگرشی منوّرالفکرانه و متفاوت از سنّت شیعی نسبت به این ماجرا بود و آیت‌الله مصباح یزدی (ره) نیز در امتداد سنّت الهیات شیعی، گاه‌گاه در آثار گفتاری یا نوشتاری‌‌شان نکاتی را بیان می‌کردند که -گرچه بدون تصریح، اما- با قدری صرافت میشد فهمید که در پاسخ به آن نگرش مطرح شده است. به همین دلیل پیگیری اندیشه‌های این دو متفکر میتواند نمونه‌ای از تقابل جریان منوّرالفکری و سنّت اسلامی در یک عرصه‌ی خاص را به نمایش بگذارد.

در این نوشتار سعی می‌کنم با بازخوانیِ دیدگاه‌های دکتر سروش در تحلیل واقعه‌ی عاشورا (در ابعاد مختلفش) و سپس مروری اجمالی بر مواجهه‌ی آیت‌الله مصباح یزدی (ره) با آنها، تقریری از این تقابل ارائه دهم. برای این غرض لازم است دیدگاه‌های هر دو اندیشمند همدلانه و به‌دور از تعصّب فهم و تقریر شود. البته اینکه دکتر سروش هیچ اثر مکتوبِ منسجمی درباره‌ی این موضوع ندارد و تمام دیدگاه‌هایش در قالب سخنرانی‌های پراکنده و مناسبتی مطرح شده، مقداری فهم منسجم و نظام‌وار اندیشه‌هایش در این موضوع را مشکل میکند و امکان ارجاع‌دهی را نیز با مشکل مواجه کرده است؛ اما راقم این سطور به عنوان ناظر سوّم در این تحقیق، سعی میکند آنچه که از تصریحات شفاهی ایشان برداشت کرده‌ را با رعایت اخلاق پژوهش و تقیّد به امانت در توصیف، تقریر کند.

 

نفی نگرش کلامی به عاشورا

دکتر سروش هیچگاه درباره‌ی نگرش بنیادینش به مسئله‌ی «امامت» و چیستی آن تصریحی ندارد. اما از دغدغه‌ی صریح و مکرّری که در باب «نفی نگرش کلامی به واقعه‌ی عاشورا» دارد و همچنین با نگاه خوشبینانه درباره‌ی منسجم‌بودنِ اندیشه‌هایش در حوزۀ الهیات، میتوان حدس زد که فهم او از امامت در امتداد فهمش از نبوّت است: او با قرائتی عرفی‌شده از نبوّت، شأن قدسیِ شخصیت نبیّ را تنزّل داده، وجهِ خاکی و بشری‌اش را پررنگ کرده و مفهوم «تجربه‌ی نبوی» را با همین غرض پیش می‌کشد. در نگاه سروش، «وحی» نه حقیقتی قدسی که حامل پیامی از عرش به فرش باشد، بلکه صرفاً یک «تجربه» است. البته تجربه‌ای خاصّ، اما نه‌آنچنان ملکوتی و خارق‌العاده که در ذات خود برای دیگر انسان‌ها دست‌نیافتنی باشد؛ حداکثر تجربه‌ایست از سنخ تجربه‌های عارفانه. او اسمش را «تجربه‌ی پیامبرانه» میگذارد و آن را امری ذاتاً شخصی، تاریخ‌مند و «سوبژکتیو» قلمداد میکند، گرچه این تجربۀ درونی، در بیرون از وجود پیامبر هم ظهور و بروزهایی دارد.[i] اما این ظهور و بروز و این «رسالت» از ذاتِ این تجربه برنمی‌آید. بنابراین شریعت هم تابعِ شخصیتِ خاکی و تاریخیِ اوست.[ii]

در این نگرش «ولایت» هم امری کاملاً شخصی، تجربی و سوبژکتیو قلمداد میشود؛ آنچنانکه «هرکسی باید بگردد و ولیّ خودش را پیدا کند، نه‌اینکه هرکسی ولیّ خداست، ولیّ شما هم باشد»[iii] وقتی نبوّت و ولایت شخصی و تجربی باشند، دیگر امتدادبخشی معنای ولایت معنوی به «ولایت سیاسی» اصلاً معنا نخواهد داشت و حتی اگر ما برای اهلبیت (علیهم‌السلام) ولایت معنوی قائلیم، حق نداریم آن را به ولایت سیاسی سرایت دهیم؛ چرا که این کار «فوق‌العاده وحشتناک و خطرناک» خواهد بود![iv] وقتی نبوّت اینچنین توصیف می‌شود، کاملاً منطقی است که امامت هم از در پارادایمی عرفی‌شده فهم شود.

در نگاه سروش، شخصیّت اباعبدالله علیه‌السلام از آن‌جهت که «امام» است، حاوی هیچ بصیرت ویژه‌ای برای شناخت ایشان به عنوان یک انسان ملکوتی نیست تا بتوان قیام عاشورا در پرتو آن فهم کرد. این البته نه تصریح، بلکه لازمه‌ی توصیفی است که از عاشورا در پرتو شخصیت حسین بن علی (علیه‌السلام) ارائه می‌دهد. او تأکید میکند که «امر ماوراءطبیعی همواره به امر طبیعی ترجمه می‌شود. هر آنچه در طبیعت هست، طبیعی است و شخصیت حسین بن علی علیه‌السلام هم هرچند قدسی، اما مقهور قوانین جهان مادی است و حرکت او هم بر اساس قواعد عقلانیِ معمولی و نه ماوراءطبیعی شکل گرفته است.» این سخن البته از آن‌جهت مطرح شده است که ما باید بتوانیم «چرایی» و «چگونگی» قیام اباعبدالله علیه‌السلام را فارغ از نگرش کلامیِ صرف فهم کنیم و از آن درس بگیریم.

اما این دغدغه‌ به ضمیمه‌ی رویکرد بنیادینی که در امام‌شناسی دارد (که در ابتدا توضیح دادیم) باعث میشود او تأکید کند که برای تحلیل حرکت اباعبدالله علیه‌السلام و قیام عاشورا «نباید» رویکرد کلامی داشت و «نباید» رفتار و حرکت حسین بن علی (علیه‌السلام) را به‌مثابه یک انسان قدسی و ملکوتی فهم و تحلیل کرد: «نباید جنبه‌ی لاهوتی ایشان را بر جنبه‌ی ناسوتی­شان غلبه بدهیم. بلکه باید هر دو جنبه را حفظ کنیم. البته ایشان شخصیتی فوق بشری است، اما به هر حال یک «بشر» است.» او هیچگاه صریحاً جنبه‌ی ملکوتی سیدالشهداء علیه‌السلام را نفی نمیکند، اما در تحلیل‌هایی که از شخصیت و افعال ایشان ارائه میدهد، همواره نگرش زمینی و عرفی‌شده (سکولار به معنای هستی‌شناختی‌اش) را مفروض میگیرد و نه‌تنها از هرگونه تحلیل ملکوتی احتراز میکند، بلکه صریحاً چنین نگرشی را «اسطوره‌ای» عنوان کرده و حتی مضمون همه‌ی روایاتی که دالّ بر این نگرش هستند را (بدون اشاره به اینکه از اهلبیت علیهم‌السلام نقل شده است) به سخره میگیرد.

به عقیده‌ی سروش، ما حداکثر میتوانیم به کمک داده‌های تاریخی، شخصیت حسین علیه‌السلام را روانشناسی کنیم و به کمک ویژگی‌های شخصیتی‌اش، ماهیّت حرکت و هدف قیام را فهم کنیم. «عارف» و «مبارز» دو وصفی هستند که دکتر سروش برای شخصیت حسین بن علی (علیه‌السلام) بیان میکند. عارف‌بودن را نه از منظرگاه کلامی و الهیاتی، بلکه به شهادت «دعای عرفه» برای آن حضرت صادق میداند و مبارزبودن را هم براساس همین قیام عاشورا (و البته به قرینه‌ی یک ادعای تاریخی که ایشان را مخالف صلح امام حسن علیه‌السلام عنوان میکند) بر ایشان صادق میداند. اینکه با این دو ویژگی چطور میتوان قیام عاشورا را تحلیل کرد، در ادامه روشن میشود.

البته دو مؤلّفه‌ی شخصیتی دیگر هم از نگاه او دارای اهمّیت ویژه هستند: «عزّت» و «حرّیت»؛ و این آخری از نگاه او «کلیدِ شناخت شخصیت حسین بن علی» است. پاره‌ای از فرمایشات خود اباعبدالله علیه‌السلام باعث شده است که او دو وصف مذکور را بر شخصیت ایشان صادق بداند و البته تحلیل دکتر علی شریعتی در باب حرّیت نیز باعث برجسته‌شدن این خصیصه در نگاه وی شده است.

عبدالکریم سروش با یادآوری ماجرای کتاب «شهید جاوید»، مواجهه‌ی کلامی با مسئله‌ی «علم امام» و «آگاهی ابتداییِ امام حسین علیه‌السلام از سرنوشتِ قیام» را کاملاً غلط عنوان کرده، به طور کلّی رویکرد کلامی در تحلیل قیام عاشورا را نشانه‌ی «غلبه‌ی نگاه اسطوره‌ای» عنوان میکند و تحلیل دکتر شریعتی و همچنین نویسنده‌ی کتاب شهید جاوید را فرارَوی از نگرش اسطوره‌ای و نمونه‌ی مواجهه‌ی عقلانی با واقعه‌ی عاشورا میداند.

پاسخ سروش به مسئله‌ی «علم امام در واقعۀ عاشورا» همان دیدگاه صالحی نجف‌آبادی است: «امام حسین علیه‌السلام در ابتدای حرکت تصور کرد که عراق آماده‌ی پذیرش ایشان است، همه احتیاطهای عقلایی را هم انجام داده بود، وقتی هم که به بن‌بست خورد و فهمید چنین نیست، می‌خواست برگردد و به زندگی‌اش ادامه دهد؛ اما دشمن او را در دوراهیِ مرگ و ذلّت قرار داد و حسین هم مجبور شد عزّتمندانه بجنگد و کشته شود.»

 

امام به‌مثابه انسان کامل

تنافرِ این دیدگاه‌ها با سنّت شیعی واضح‌تر از آن است که نیاز به توضیح و اثبات داشته باشد. آیت‌الله مصباح یزدی (ره) در مباحث عاشورایی خویش هیچ‌گاه به اینکه در فهم و تحلیل افعال حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام باید رویکرد کلامی داشت تصریح نکرده است؛ اما این عدم‌تصریح به دلیل بدیهی تلقّی کردنِ این نگرش است؛ چنانکه در همه‌ی مباحث عاشورایی ایشان، جایگاه ملکوتی و عصمت آن‌حضرت همواره مفروض و مبنای بحث است. این رویکرد نه‌تنها هیچ‌گاه مانع پرسش و فهمِ «چرایی» و «چگونگی» قیام نشده، بلکه به عنوان یکی از مبادی تصدیقیِ بحث به ما کمک میکند تا بهتر بتوانیم افعال آن حضرت را تحلیل کنیم.

در این نگرش، اساساً مبانی کلامی از مبادی تصدیقیِ لازم برای فهم و سنجش گزارش‌های تاریخی هستند و بدون آنها نمیتوان فهم درستی از سیره‌ی امامان معصوم علیهم‌السلام داشت. به عنوان مثال وقتی میخواهد درباره‌ی مسئله‌ی سقیفه و ماجراهای سیاسیِ پس از رحلت رسول اعظم (صلی‌الله علیه‌وآله) سخن بگوید و چگونگیِ مواجهه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام با آن ماجراها را تحلیل کند، ابتدا درباره‌ی فضائل شخصیتی و ملکوتی آن‌حضرت به تفصیل بحث میکند و سپس متکی به آنها، به تحلیل تاریخ می‌نشیند. (گفتار اوّل و دوّم کتاب «در پرتو ولایت»).

بر همین اساس، گرچه ویژگی‌های شخصیتی اباعبدالله علیه‌السلام در تحلیل قیام عاشورا نقش تعیین‌کننده دارند، اما ویژگی‌های در این سطح سرنوشت‌ساز را نمی‌توان به اوصاف روان‌شناختی تقلیل داد؛ بلکه باید ویژگی‌های شخصیتی ایشان را ذیل شخصیت معنوی و ملکوتی ایشان به مثابه یک «امام» و «انسان کامل» فهم کرد: «همه‌ی ائمه اطهار علیهم‌السلام نور واحدند؛ [بنابراین] هر امام دیگری هم به جای امام حسین علیه‌السلام بود، باید همین برنامه را اجرا می‌کرد. اگر هم اختلافی در رفتار ائمه علیهم‌السلام دیده می‌شود، به لحاظ شرایط اجتماعی زمان ایشان بوده است.... ما معتقدیم اگر امام حسین علیه‌السلام هم در موقعیت امام حسن علیه‌السلام بود، می‌بایست همانند ایشان رفتار کند و اگر امام حسن علیه‌السلام در شرایط امام حسین علیه‌السلام بود، باید همان رفتار امام حسین علیه السلام را انجام می‌داد، و سایر ائمه علیهم‌السلام نیز به همین شکل. اختلاف در روش‌ها و رفتارها (نه به‌دلیل تفاوت قرائت‌ها از اسلام، بلکه) به خاطر شرایط اجتماعی خاصی بوده که این وظایف را ایجاب می‌کرده است.»[v]

این تنافر درباره‌ی جایگاه امامت اهل‌بیت علیهم‌السلام و «ولایت، زعامت و رهبریِ سیاسی ایشان» به عنوان یکی از ملزومات امامت ایشان نیز مشهود است. آیت‌الله مصباح یزدی (ره) برای پیامبر اعظم (صلی‌الله علیه‌وآله) علاوه‌بر نبوّت در معنای رایج کلامی‌اش، مقام «امامت» نیز قائل است و اثبات امامت برای اهل‌بیت علیهم‌السلام را در گروِ امامتِ نبیّ دانسته و آن را امری مسلّم تلقّی میکند.[vi]

طبیعتاً  در مسئله‌ی این تقابل در مسئله‌ی علم امام نیز امتداد می‌یابد. به باور آیت‌الله مصباح یزدی (ره) علاوه بر دلایل کلامی، «ده‌ها شاهد روایی و تاریخی وجود دارد که تأیید می‌کند امام حسین علیه‌السلام از این که سرانجام در این راه کشته خواهد شد خبر داشت. بنابراین جایی برای این سخن باقی نمی‌ماند که بگوییم ایشان چون از عاقبت حرکت و کار خود اطلاع نداشت دعوت مردم کوفه را اجابت کرد.»[vii]

 

تحلیل اجتماعی و سیاسی عاشورا

یکی از نقاط اشتراک این دو اندیشمند در تحلیل قیام عاشورا، تأکید بر «ضرورت مراقبت از صراط مستقیم حکومت اسلامی» است. دکتر سروش با عبرت‌گیری از قیام عاشورا نتیجه میگیرد که «هیچ تضمینی نیست که مکتب دچار تحریف نشود و هیچ نهضتی بیمه‌ی تاریخی نشده. بنابراین وقتی نهضتی بر اساس ارزش‌های الهی شکل گرفت، باید از آن مراقبت کرد.» آیت‌الله مصباح (ره) نیز پس از شمارش برخی عوامل انحراف جامعه که منجر به فاجعه‌ی عاشورا شد، انقلاب اسلامی ایران را نیز در خطر ابتلاء به انحراف دانسته و مراقبت از آن را ضروری میداند.[viii] البته همین نقطه دقیقاً آغاز تقابل این دو رویکرد نیز هست! چرا که دکتر سروش انقلاب اسلامی ایران را عامل «تبدیل‌شدنِ عاشورا از یک رودخانه به برکه» میداند، اما آیت‌الله مصباح (ره) برعکس وی معتقد است که انقلاب اسلامی دقیقاً در امتداد قیام عاشورا شکل گرفته است. چرا که جامعۀ اسلامی در آغاز نهضت امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) از جهاتی شبیه به جامعه‌ی اسلامیِ زمان نهضت عاشورا بود و ایشان با الهام از قیام عاشورا، نهضت خویش را شروع کردند و مردم نیز دعوت ایشان را لبیک گفتند.[ix]

دیگر نقطه‌ی اختلاف این دو اندیشمند در تحلیل قیام عاشورا، زمینه‌ها و عوامل اجتماعیِ این فاجعه‌ی تاریخی است. سروش با مروری بر جنگ‌ها و فرازونشیب‌های صدر اسلام و البته با استشهاد به شعری که یزید (لعنۀالله‌علیه) در هنگام مواجهه با اسرای کربلا خواند، معتقد است که قیام عاشورا محصول جنگ‌هایی است که قبلاً پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) به پا کرده‌اند. او با توجه به سیر تاریخیِ حوادث، واقعه‌ی عاشورا را امری «طبیعی» تلقّی میکند: «خون خون می‌آورَد؛ از میان برداشتنِ کسی، از میان برداشتنِ خود را به دنبال می‌آورَد؛ تصفیه کردنِ دیگران، عزم بر تصفیه‌شدن خود را ایجاد میکند و این برخوردهای خشن، خود به خشونت دامن خواهد زد. آدم‌کشی عواقبی دارد، حتی اگر به‌حق باشد. خشونت خشونت می‌آورَد، حتی اگر این خشونت را پیامبر ایجاد کرده باشد، و حتی اگر او مجبور به این خشونت شده باشد. بالاخره آن کینه‌ای که در دل دیگری کاشته، روزی سر بر خواهد آورد.»

آیت‌الله مصباح (ره) این دیدگاه را عمیقاً ناصواب میداند و صریحاً به مخالفت با آن می‌پردازد و نتیجه‌ی این تلقّی را «تبرئه‌کردنِ یزید و یزیدیان» میداند که محصول «قرائتی مدرن از اسلام» است.[x] این مسئله از نظر ایشان چنان اهمّیت دارد که بخش قابل‌توجهی از کتاب «آذرخشی دیگر از آسمان کربلا» (حدود70 صفحه) را به شرح زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسیِ فاجعه‌ی عاشورا اختصاص می‌دهد؛ زمینه‌هایی که هیچ‌یک به «جنگ‌های صدر اسلام» ارتباط ندارند، بلکه باعث «انحراف» جامعه از صراط مستقیم شده اند و این انحراف بوده که عامل وقوع فاجعه‌ی عاشورا شده است.

بر اساس آنچه گذشت، حدسِ دیدگاه سروش درباره‌ی بُعد سیاسی قیام عاشورا چندان سخت نیست. او با تحلیلی عُرفی از سیاست، معتقد است «امام حسین اصلاً انگیزه‌ی سیاستمدارانه نداشت و کارش هم اصلاً سیاستمدارانه نبود.» و این امتداد همان تلقی شخص‌محورانه از قیام عاشورا است. همانطور که قبلاً گذشت از نگاه او حسین بن علی شخصیتی «مبارز» بود و این یکی از اصلی‌ترین ریشه‌های قیام بود. به همین دلیل «نمی‌توان امام حسین را یک الگوی همیشگی و همه‌جایی عنوان کرد. البته حرکت او مورد احترام هر انسان باکرامتی است؛ اما امام حسین، هم خودش یک استثناء در تاریخ بشر بود و هم حرکتش یک استثناء بود. قیام عاشورا یک «قاعده» نبود، بلکه «استثناء» بود. البته با استثناءبودن ارزش کار او بیشتر میشود، نه کمتر؛ اما چون استثناء است، درسی که از این حرکت میتوان گرفت هم مقیّدتر و محدودتر است.»

این دقیقاً نقطه مقابلِ دیدگاه آیت‌الله مصباح (ره) و عموم علمای شیعه است. ایشان به استناد کلمات متعدد اباعبدالله علیه‌السلام از آغاز حرکت از مدینه تا روز عاشورا، هدف اصلی قیام ایشان را «اصلاح مفاسد» عنوان کرده و «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» را به عنوان قاعده‌ای مطرح میکند که حرکت حضرت برای رسیدن به این هدف، منطبق بر آن شکل گرفت و این قاعده همیشگی و همه‌جایی است. «جهاد» نیز وظیفه‌ای است که در مواقعی و تحت شرایط خاصی برای عمل به قاعده‌ی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر باید شجاعت اقدام به آن را داشت. همانطور که گذشت از نگاه آیت‌الله مصباح، نهضت انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) نمونه‌ی عینی و مطلوبی از عمل به این قاعده است.

 

عقلانیتِ عاشورا

پرسش از مبانی معرفت‌شناسیِ قیام عاشورا، یکی از مهم‌ترین ابعاد حرکت امام حسین علیه‌السلام است. اینکه این نهضت را بر اساس چه عقلانیتی فهم کنیم و از لحاظ معرفت‌شناختی چه رویکردی در تحلیل آن داشته باشیم، نقش تعیین‌کننده در همه‌ی دیگر ابعاد این ماجرا دارد. عبدالکریم سروش که به جریان منوّرالفکری تعلق دارد، طبعاً بر اساس عقلانیت مدرن به تحلیل ماجرا می‌پردازد. او با نفی رویکرد کلامی به ماجرای عاشورا، در صدد سامان‌بخشی به عقلانیت مدرنِ عاشورایی است. نکته‌ی جالب اینکه وی برای این غرض، از آموزه‌های عرفان شیعی بهره می‌برد. طبیعی است که بر اساس عقلانیت مدرن، منطقِ «إنّ الله شاَء أن یراکَ قتیلاً» و « إنّ الله شاَء أن یراهُنّ سبایاً» قابل هضم نباشد؛ بنابراین چاره‌ای جز تأویل این قیام نیست.

او برای این تأویل، به مسلخ رفتنِ اباعبدالله علیه‌السلام را امری عقل‌گریز عنوان میکند که بر اساس محاسبات عقلی نمیتوان آن را فهم کرد. او ادامه‌ی مسیر حرکت امام حسین علیه‌السلام پس از رسیدن خبر شهادت جناب مسلم بن عقیل (س) را «امر خطیر» عنوان میکند و منظورش از امر خطیر «پافشاری بر حرکتی است که اشتباه‌بودنش مشخص شده و استمرار آن باعث به مسلخ رفتن جان خود و تعداد زیادی انسان دیگر» است. او معتقد است اینجا دیگر عقل پاسخگو نیست و حسین بن علی با پای «عشق عرفانی» مسیر را ادامه داده است. او معتقد است که دلیریِ حسین بن علی در صحنه‌ی کربلا، محصول عشق بود، نه عقل و نه فقه. چرا که «از فقه، قهرمانی بیرون نمی‌آید» و چنین سلحشوری‌ای نمیتواند محصول فقه باشد.

در نقطه مقابل، آیت‌الله مصباح (ره) در کتاب «جانها فدای دین» با شرح نسبت میان «حفظ دین» و «بذل جان» بر اساس منطق قرآنی و عقلانیت ایمانی، سرّ این مسئله را باز میکند. توضیحاتی که حاصلش این است: «آنچه در معرض تهدید بود، ادامه‌ی حیات اسلام در جامعه اسلامی بود. بنابراین ابا‌عبد‌الله علیه‌السلام فدا شد تا اسلام برای جامعه‌ی آن روز و نسل‌های بعد باقی بماند.»[xi] و این را قانونی برای همیشه‌ی اسلام و مسلمین میداند.

دیگر نتیجه‌ی دین‌شناسی ذیل عقلانیت مدرن، مواجهه‌ی دکتر سروش با زیارت عاشورا است. او با تحلیل مضامین زیارت عاشورا ذیل همین عقلانیت، ادعا میکند که این زیارت (و به کلی زیارت‌ها) مجعول شیعیان است؛ نه منصوص از سوی امامان معصوم علیهم‌السلام. یکی از نقاط محوری تأکیدات وی برای نفی قداست از زیارت عاشورا «لعن‌ها»ی این زیارت است. او این لعن‌ها را محصول حس انتقام‌جویی شیعیان عنوان کرده و آن امری مذموم می‌شمارد. بر اساس همین نگرش دوگانه‌ی مواجهه‌ی «عقلانی / عاطفی» با واقعه‌ی عاشورا را مطرح میکند. در این تلقّی، شیعیان در طول تاریخ همواره مواجهه‌ای عاطفی با زیارت عاشورا داشته‌اند و به همین دلیل صرفاً به عزاداری و زنده نگه داشتنِ حسّ انتقام‌جویی اکتفا کرده‌اند. او مدعی است پس از دکتر شریعتی بود که شیعیان به مواجهه‌ای عقلانی با عاشورا رو آوردند.

اصرار دکتر سروش به انکارِ معقولیتِ عزاداری و به سخره گرفتنِ این سنّت شیعیان در طول تاریخ، مخالفت جدّی آیت‌الله مصباح (ره) را برانگیخت. ایشان در ابتدای کتاب «آذرخشی دیگر از آسمان کربلا» گفتاری مفصّل درباره‌ی ضرورت عزاداری و اهمّیت و نقش آن در ارتقاء عقلانیت بیان کرده و از منظرهای مختلف روان‌شناختی و جامعه‌شناختی آن را تبیین میکند. همچنین در کتاب «جامی از زلال کوثر» ذیل پنج فصلِ مجزّا، فواید سنّت عزاداری در شیعیان را شرح میدهد و توضیح میدهد که نه‌تنها مواجهه‌ی عقلانی با واقعه‌ی عاشورا ابداع دکتر شریعتی نیست، بلکه اساساً سنّت عزاداری به عنوان مواجهه‌ی عاطفی نیز از طرفی ریشه در مواجهه‌ی عقلانی با واقعه‌ی عاشورا دارد و از دیگرسو باعث ارتقاء آن میشود.

 

[i] بسط تجربۀ نبوی ، صفحه 15

[ii] همان، صفحه 19

[iii] همان ، صفحه 264

[iv] همان ، صفحه 276

[v]  آذرخشی دیگر از آسمان کربلا ، صفحه 38

[vi]  در پرتو ولایت، صفحه 104

[vii]  جانها فدای دین ، صفحه 32

[viii]  آذرخشی دیگر از آسمان کربلا، صفحه 61

[ix]  جانها فدای دین، صفحه 57

[x]  آذرخش کربلا، صفحه 55

[xi]  جانها فدای دین، صفحه 50