اسلام و مسأله ی برده داری
برده داری ، از مسائلی است که همیشه وجدان آدمی را به درد آورده .دو اصل «آزادی» و «کرامت انسانی» که از اساسی ترین حقوق اولیه ی هر انسانی است، در همان وهله ی اول ِ برخورد با این مسأله ، متعارض با این رسم دیرینه ی بشری مینماید.
اما آنچه که انسان را به شگفت وامیدارد ، اینست که این حکم (جواز برده داری) که قبل از اسلام رواج داشته، توسط اسلام هم إمضاء شده. ( همچون بسیاری از احکام دیگر که توسط اسلام تایید شد و فقط حدود و ثغورش تغییر کرد. مثل اصل معامله و بیع و خیارات و ...) و این درحالیست که ما مدعی هستیم هیچ تفکری به اندازه ی اسلام نتوانسته اصول کرامت و آزادی انسان را آنگونه که باید، مورد اهتمام قرار دهد. و معتقدیم نگاه اسلام به انسان، یک نگاه متعالی است.
حال مسأله ایکه مطرح میشود اینست که درباره ی احکام برده داری در اسلام چه میتوان گفت؟ ابتدا لازم میدانم عرض کنم که تمام آنچه در این نوشتار میآید، با رویکرد ِ درون دینی است. بدین معنا که ما با فرض پذیرش تمام مبانی فکری ِ اسلام و تشیع به بحث از این موضوع میپردازیم. دلیل آن هم روشن است. زیرا ما درباره ی دیدگاه اسلام و رویکرد آن به این موضوع سخن میگوییم و لذا چاره ای نداریم جزاینکه در پارادایم و چهارچوب همین تفکر پژوهش کنیم تا بتوانیم بخوبی نگاهش به این موضوع را بفهمیم.
بنابراین در ابتدای سخن ، مسأله ی برده داری را از دیدگاه های گوناگونی که در چهارچوب اندیشه ی دینی میگنجند بررسی میکنیم و سپس با تبیین دیدگاه صحیح که مبتنی بر آیات و روایات است، بسراغ فهم چرائی این حکم در اسلام میرویم تا درحدی که عقل سلیم اجازه میدهد، بر حکمت وجود این حکم و همچنین چالش های مربوط به این موضوع واقف شویم.
یک مسلمان در برخور با این موضوع ، دوگونه رفتار میتواند داشته باشد: یا به کلی از اساس تایید این حکم توسط اسلام را بدلیل غیراخلاقی بودن انکار خواهدکرد و یا اینکه وجود آن در اسلام را تایید میکند و بمعنای اخلاقی بودنش میداند. و این حالت دوم، خودش دو فرض دارد: یا وجود این حکم مختص آن زمان میداند و ادامه این حکم تا امروز را نفی میکند و یا اینکه معتقد میشود این حکم از همان ابتدا ثابت بوده و بهمان صورت تا امروز ادامه دارد. پس در این باره سه نوع رویکرد میتوان داشت:
1) دیدگاه اومانیستی:
برده داری از همان ابتدا هم مورد تأیید اسلام نبوده. بلکه احکام بگونه ای وضع شدندکه به تدریج بساط این رسم از میان بشر رخت بربندد و انسان کرامت و آزادی خویش را بازیابد. بر اساس این دیدگاه حکم برده داری در اسلام اساساً معارض اصول اخلاقی است و بنابراین خداوند متعال با احکامی که وضع کرد ، سعی کرد جامعه ی اسلامی را به اصول متعالی ِ اخلاقی برساند. ( احکامی مثل قرار دادن آزادی 60 برده بعنوان کفاره برخی گناهان و تشویق به آزادسازی برده و تبیین ثواب های بسیار این مسأله توسط معصومین علیهم السلام)
بررسی: این دیدگاه گرچه در بخشی از سخن به حقیقت پرداخته، اما در اصل مسأله دچار خطا شده است. اینکه خداوند احکامی را وضع کرد که به تدریج موجب خالی شدن جامعه از بردگان میشود، کاملا صحیح است. در این باره حتی میتوان ادعا کرد که اسلام در این مسأله پیشتاز است و هیچ تمدن و تفکری قبل از اسلام نتوانست بساط برده داری در جامعه را جمع کند. اما نکته ی اصلی اینجاست که قرآن حکیم بعنوان اصلی ترین منبع فهم محتوای دین ، با وجود اینکه بارها از برده داری و احکام مربوط به آن سخن گفته، [1]هیچگاه حتی تلویحاً هم اصل آن را نفی و ذمّ نکرده. و از دیگر سو، ما مسلمانان که به حکم آیه شریفه «ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحیٌ یوحی»[2] سیره ی رفتاری ِ نبی أعظم صلّی الله علیه وآله و بالتبع ایشان امامان معصوم علیهم السلام را برگرفته از وحی میدانیم، وقتی میبینیم که ایشان اقدام به گرفتن برده کرده اند ، نمیتوانیم انکار کنیم که این حکم بخشی از اسلام نیست. علاوه بر آیات شریفه ، این از مسلمات تاریخ است که دو نفر از زنان پیامبرمان کنیز بوده اند. [3]و روایات موثق بر برده گرفتن عمده أئمه مان هم داریم. (که غالباً هم حکایت از رفتارهای کریمانه و رحمت آمیز نسبت به ایشان دارند) تا حدی که بر اساس مسلم ترین منابع تاریخی و روائی، هفت تن از مادران بزرگوار امامان علیهم السلام در حقیقت کنیز بوده اند[4]. و مسأله اینجاست که اگر این مسأله مخالف با اصول اخلاقی و انسانی بود، هیچگاه معصومین علیهم السلام اینگونه عمل و رفتار نمیکردند. پس هیچ گاه نمیتوان ادعا کرد که اسلام از همان ابتدا برده داری را منافی ارزش های اخلاقی میدانسته. این نوع رویکرد را اومانیستی میدانیم از آنجهت که ارزش های اخلاقی را مبتنی بر اومانیست میشناسد و بجای فهم ِ اخلاق حقیقی از منبع ِ وحی ، بسراغ مبانی اومانیستی رفته و از دیگر سو هم سعی میکند اسلام را بعنوان دین خاتم توجیه کند!...
2) رویکرد منوّرالفکرانه:
گرچه همان ابتدا برده داری مورد تایید إمضائی اسلام قرار گرفت، اما این بدان معنا نیست که این حکم تا ابد ثابت است. چراکه براساس این دیدگاه، دین به اقتضاء هرزمان، دچار تحول و دگرگونی هایی میشود که یکی از این نقاط تحول ، تغییرات بنیادین در احکام است. در این میان، مسأله ی برده داری را حتی اگر یک مسأله بنیادین در میان احکام دینی بدانیم، باز به اقتضاء زمان دچار دگرگونی میشود . چراکه اسلام آن را متوقف بر سیره ی عرف هرعصر و مکان میداند. در آن زمان که برده داری رواج داشته و مردم حجاز آن را بد نمیدانستند، اسلام این حکم را تایید کرده ولی امروز این حکم به دلیل قبیح دانستن ش توسط عرف ِ زمانه ، منتفی است. همچنین از دیگر سو بر اساس این دیدگاه ، از آنجا که اصول اخلاقی فرادینی هستند و بشر مستقلا باید به آنها برسد و در این مسیر هیچ نیازی به دین ندارد، پس احکام دین را هم باید با اصول اخلاقی ِ مستقل از دین تطبیق داد و بنابراین ، باید هرآنچه از دین که بگونه ای با این اصول مخالفت دارد را تأویل کرده و یا تغییر داد! لذا باید به سراغ نسخ ِ این حکم برویم و بگوییم دیگر نسخ شده است و یا اینکه بعنوان یک حکم ثانوی ، حکم سابق تغییر کرده است و در حال حاضر دیگر برده داری جائز نخواهدبود.
بررسی: این نگاه که درصدد تطبیق دین با مبانی ِ سکولاریستی است، با ملاکی که مطرح میکند ، به ما این اجازه را میدهد که هربخشی از محتوای دین را که به مذاق اهل زمان خوش نیامد ، تغییر دهیم و اصولا هیچ بخش ثابتی برای دین باقی نماند. یا اگر هم باقی میماند، بخش بسیار محدود و ناکارآمد دین است. صاحبان این طرز فکر چه بخواهند و چه نخواهند، ثمره ی تفکرشان اینست که چه بسا پس از گذشت چند قرنی ، هیچ از محتوای عمیق ، فرابشری و متعالی ِ دین باقی نماند. البته بررسی و نقد مدقّانه ی مبانی سکولاریسم و تفکر منوّرالفکری مجال خود را میطلبد. لیکن این سخن ، یکی از ثمرات خواسته و یا ناخواسته ای آنست. مسأله ی مهم تر دیگر استمرار این حکم تا به امروز است که بر اساس آنچه در بخش قبلی عرض شد، روشن میگردد که مبتنی بر آموزه های مسلّم دینی ما ، حکم جواز برده داری تا به همین امروز استمرار یافته است. بنابراین ، بر عهده ی متفکران اسلامی است که حکمت ِ احکام اسلامی را براساس مبانی فکری اش فهم کرده و به تبیین آن بپردازند. مضافاً براینکه اساسا مواردی که سیره ی عُرف و عقلاء هر زمان در احکام شرعی مؤثر است ، توسط شرع مقدس معین گردیده و اتفاقا مقدار تأثیر عرف که تا چه اندازه میتواند در حکم شرعی اثر کند، مشخص است. و تقریبا تمام موارد تأثیرگذاری اش هم در تشخیص مصداق است، نه اصل حکم.
اما مسأله ی آخر که مربوط به فلسفه ی اخلاق است و اصول اخلاقی را مستقل از دین میداند، ناشی از فهم نکردن صحیح و دقیق و کامل دین است. اگر ما بر اساس ادله ی عقلی که در جای خودش تبیین شده، اصل توحید و سپس نبوت را بعنوان تنها راه نیل به تمام ِ حقیقت شناخته ایم ، و اگر بر اساس ادله ی محکم خود پذیرفته ایم که اسلام دین ِ خاتم است (اینها پیش فرض های بحث ما هستند که قبلا هم عرض شد) و اگر جامعیت دین اسلام را با براهینش [5] ثابت کردیم، و اگر فهمیدیم که فقط اسلام است که انسان را در متعالی ترین مرتبه اش میشناسد و معرفی میکند ، پس دیگر معنا ندارد که بخواهیم اصول اخلاقی را فرادینی بدانیم. بلکه میبایست اصول اخلاق انسانی را در چهارچوب دین فهم کرد. خلاصه اینکه اخلاق انسانی در حقیقت آن چیزیست که اسلام به آن امر کرده و درپرتو این سخن نتیجه میگیریم که اگر اسلام به چیزی امر کرد، پس قطعاً براساس اصول واقعی اخلاق پایه ریزی شده و اگر هم نهی کرد، پس آن موضوع در حقیقت متضاد با اخلاق انسانی است.
تنها یک امر باقی میماند و آن نسخ شدن این حکم و یا برداشته شدنش بعنوان حکم ثانوی است. لیکن اولا همانگونه که بیان شد، وقتی اخلاق را در چهارچوب دین فهم کنیم، دیگر هیچ دلیلی وجود ندارد که بخواهیم این حکم را برداریم و ثانیاً اینکه یک حکم منسوخ شود ، نیاز به دلیل خاص دارد. و معنا ندارد که هرحکمی که از فهم فلسفه اش برآمدیم را بعنوان یک حکم منسوخ اعلام کنیم . بلکه هرآنچه منسوخ شد، اولاً بسیار محدود است و ثانیا در زمان حیات نبیّ أعظم صلی الله علیه و آله توسط شارع مقدس نسخ شد و آنچه باقی ماند، به حکم «حلالُ محمّدٍ (ص) حلالٌ إلی یَومِ القیامة و حَرامُه حرامٌ إلی یومِ القیامَه» و دیگر ادله ی عقلی ونقلی، دیگر هیچ حکمی نمیماند برای نسخ شدن.
3) رویکرد شهودمحور
براساس این دیدگاه و مبتنی بر تمام آنچه در نقد دیدگاه های گذشته بیان شد، شرع مقدس از همان ابتدا برده داری را اجازه داده است و این حکم جواز ، تا همین امروز نیز استمرار دارد و نه تنها دلیلی بر نسخ آن دلیلی وجود ندارد، بلکه تمام ادله ما را به این نکته میرسانند که این حکم تا به امروز ثابت است و هیچ تغییری در اصل آن رخ نداده. و هیچ کس هم جز امام معصوم حق نسخ آن را ندارد. مگر اینکه شخص امام عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان ظهور به هردلیلی یا بعنوان حکم منسوخ و یا بعنوان یک حکم ثانویه ، برده داری را تحریم نمایند.
بررسی: براساس آنچه تا اینجا سخن، تنها سخنی که از خطای عقیدتی و فقهی در امان میماند، همین دیدگاه است. اما مشکلی که وجود خواهد داشت، اینست که حجم عظیمی از شبهات و چالش ها بر این سخن وارد میشود که باید از عهده ی آنها برآید وگرنه به خطا و آسیبی بمراتب خطرناک تر از دو دیدگاه مقابلش مبتلا میگردد. چالش هایی که جواز این حکم را اولا معارض آزادی انسان و ثانیا معارض کرامت انسانی میدانند.
پس تا اینجای سخن ، این نتیجه حاصل شد که حکم جواز برده داری حقیقتاً در اسلام بعنوان یک حکم اولی و ثابت وجود دارد و تا به امروز هم هیچ تغییری در اصل آن ایجاد نشده، گرچه به دلائلی درحال حاضر مصداقی برای این حکم یافت نمیشود، اما اصل حکم در جای خود ثابت است و هیچ خللی در آن وجود ندارد.
پس بنابر سیر طبیعی بحث، باید بپردازیم به چالش ها و شبهات مربوط به این دیدگاه:
اول: کدام برده داری؟
نکته ی اولی که باید به آن توجه داشت اینست که آنچه قبل از اسلام درباره برده داری وجود داشته با آنچه توسط اسلام بعنوان یک حکم جائز تایید شد، متفاوت میباشد. با این توضیح که: در زمان جاهلیت و حتی پس از آن تا همین سده های اخیر (قرن 19) در جوامع غیراسلامی چند راه برای برده داری وجود داشته که اسلام فقط یکی از آنها را تایید کرد و این لجام گسیختگی بشر در برده گرفتن را محدود ساخت. آن طرق عبارت بودند از:
1) جنگ . که به هردلیلی میان دو قوم یا دو گروه یا دوکشور و... صورت میگرفت. طرفین حق داشتند اسیران جنگی را بعنوان برده و کنیز مالک شوند.
2) حمله به زندگی ِ یک جامعه بمنظور غارت و گرفتن برده. که در حقیقت برگرفته از بربریّت اقوام بود.
3) فروختن فرزندان توسط اولیاء به هردلیلی از جمله فقر و... به سرمایه داران و ثروتمندان. و یا فروختن افراد آزاد ِ کم قدرت توسط زورمداران قلدرمآب !
4) فروش یکی از فرزندان یا نزدیکان تحت سلطه بعنوان ِ دینی که بخاطر بدهکاری به شخص دیگری باید پرداخت میشد و از پرداختش ناتوان بودند.
همانگونه که ملاحظه میشود ، هیچ محدودیتی برای این حکم وجود نداشت و این اسلام بود که برای اولین بار (14 قرن گذشته) آن را محدود کرد به مورد ِ جنگ و باقی موارد را تحریم نمود.
دوم: چرا برده داری در جنگ؟
اما مسأله ای که در اینجا مطرح میشود اینست که چرا اسلام باید اجازه ی برده داری و خرید و فروش برده و کنیز را در همین جنگ هم به مسلمانان بدهد؟! و چرا در جنگ هم مانند دیگر مواردش تحریم نکرد؟!
از نگاه اسلام هر انسانی که در راه انسانیت قدم برمیدارد و لااقل دشمن انسانیت نیست آزاد است و هیچکس حق ندارد او را به بردگی بگیرد. ولی آنکه دانسته و فهمیده زیر بار انسانیت نمیرود و با هستی ِ خود آن را تهدید به نابودی میکند، هرگز دارای حق احترام و آزادی نخواهد بودو نباید در اراده و عمل خود آزاد باشد. به این بیان که وقتی یک کافر حربی (یعنی کافری که با مسلمانان سر جنگ دارد) رسماً به جنگ با مسلمانان می آید و جان و مال و ناموس آنها را به تهدید میکند، درواقع جان خودش را هم به خطر انداخته و با این احتمال که ممکن است زنده نماند به این جنگ آمده است. حال اگر در حین جنگ کسی کشته شود، هیچ وقت کسی حتی از نگاه برون دینی نمیتواند بر مسلمانان خرده بگیرد که چرا او را کشتید! چرا که او خودش به جنگ آمده و جان خودش را کف دست گرفته و جنگ ، جنگ است و قواعد خودش را دارد و احمقانه است که کسی توقع داشته باشد طرف مقابل بایستد تا هربلائی بر سر او بیاورند و با عنوان «اصول اخلاقی» ، تمام هستی اش را به باد دهد. این بجای اینکه حرکتی اخلاقی باشد، حرکتی احمقانه است که هیچ عقل سلیمی بر آن حکم نمیکند. پس اگر در جنگ کشته شد که هیچ، اما اگر زنده ماند، دوحالت دارد: یا میتواند فرار کرده و ز معرکه به سلامت خارج شود ، و یا اینکه نمیتواند خودش را برهاند و به هر دلیلی اسیر میشود. صورت اول (فرار از معرکه) که کلا از بحث ما خارج است. اما در صورت دوم که اسیر میگردد، براساس بیان بالا (که خودش با احتمال هلاکت به این میدان آمده) حتی اگر کشته شود، باز همچون گذشته هیچ خرده ای بر مسلمانان نیست. اما براساس آیات 67 و 68 سوره مبارکه انفال ، خداوند به کفارحربی که اسیر میشوند، لطف کرده و کشتن آنها توسط مسلمین را تحریم میفرماید. بنابراین یک راه حل اینست که اسراء را آزاد کنند و بگذارند بدون هیچ مجازاتی به خانه و کاشانه شان بازگردند! این فرض هم از سنخ همان فرض احمقانه ایست که بالاتر عرض شد. چراکه او به قصد نابود کردن مسلمین به این میدان آمده و حتی چه بسا بسیاری را هم به شهادت رسانده و مجروح کرده باشد و حتی بالاتر، ضربات سختی بر جبهه ی اسلام وارد کرده باشد. (مثلا بدلیل حساسیت مسئولیتی که دارد. فرمانده باشد یا ...) حالا اگر قرار باشد بهمین سادگی رها شود، نه تنها از نظر سیاسی به مصلحت حکومت اسلامی نیست، بلکه کاری احمقانه است که بدون مجازات رها شود. پس باید مجازات شود. اما مجازات او به چه شکل باید باشد؟ دوراه میتوان مطرح کرد برای مجازات:
1) زندانی شوند و از حداقل آزادی هم برخوردار نباشند و شکنجه شوند تا اینکه آرام آرام براساس رایزنی ها و مناسبات سیاسی ، آزاد شوند و به آشیانه خود بازگردند. این راه علاوه براینکه حداقل آزادی را از وی سلب میکند و دائما وی را در شکنجه قرار میدهد، هزینه هایی را هم برعهده ی حکومت اسلامی میگذارد و باعث میشود بخشی از بیت المال مسلمین خرج خورد و خوراک کفار و مخارج زندان و مإمورین زندان و... گردد و جز مکافات هیچ به ثمر ندارد.
2) در إزاء جرمی که مرتکب شده، در مجازاتش تخفیف داده شود و بجای کشتن وی ، و حتی بجای سلب آزادی اش، او را به خدمت بگیرند و از طرفی هم تاحدی آزادی داشته باشد و در یک چهاردیواری محصور نباشد و هم اینکه چرخه ی حرکت اقتصادی و رفاهی جامعه ی اسلامی سریع تر حرکت کند. علاوه بر اینها، باعث میشود خود او هم کم کم با آداب اسلامی آشنا شود و مسلمان شده و علاوه بر خوشبختی دنیوی (که کشته نشده و آزادی هم به کلی برای وی سلب نشده) سعادت اخروی نیز نصیبش گردد. تازه از این طریق و براساس قوانینی که اسلام مقدس وضع کرده است، خود همین کافر اسیر که برده شده است، پس از مدتی به هردلیلی میتواند به کلی آزاد شود و همچون یک انسان حُرّ به زندگی ادامه دهد.
همانگونه که ملاحظه میشود، عاقلانه ترین کار اینست که اُسرای حاصل از جنگ به خدمت مسلمانان درآیند. این کار هم به صلاح خود اوست و هم به مصلحت جامعه و حکومت اسلامی.
سوم: کرامت انسانی چه میشود؟
مساله ای که در این میان مطرح میشود اینست که اگر قرار بر این باشد، کرامت انسانی چه میشود؟ هرچه باشد او هم یک انسان است و بدلیل همین انسان بودن، با دیگران برابر است و کرامت دارد. درحالیکه اسلام با جواز خرید و فروش برده ، کرامت انسانی آنها را نادیده گرفته و آنها را در حدّ یک کالا تنزّل داده است!
براساس آنچه گذشت، همین که اجازه ی حیات به او داده شده و اجازه داده شد در محیط جامعه زندگی کند و تا اندازه ای به زندگی طبیعی اش برگردد، خودش بزرگ ترین احترام به اوست. و لذا بدلیل جرمی که مرتکب شده (جنگ با مسلمانان) ، طبیعتاً به اندازه ی یک مسلمان حق استفاده از مواهب اجتماعی و رفاهی و... را ندارد. پس اینگونه نیست که با دیگر اقشار جامعه در حقوق برابر باشد.
اما نکته ی اصلی که پاسخ ما به این پرسش است، اینست که اساساً چه کسی گفته ملاک کرامت انسانی اینهاست؟ براساس آموزه های متعالی قرآنی ، فقط یک امر موجب کرامت انسان است و آن «تقوا» است. «إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم» [6] آنچه در حیات بشر مهم است، اینست که گوهر إلهی وجودش که حاصل «نفختُ فیه مِن روحی»[7] است را بتواند قدر بداند و به کمک این ودیعه ی الهی تامتعالی ترین مراتب انسانیت صعود کند. و مسلما برده یا آزاد بودن یک انسان، هیچ دخلی در کرامت او ندارد. یعنی چه بسیار بردگانی که بالاترین مقامات انسانیت را طی کردند (مثل «جَون» ، غلام أباعبدالله علیه السلام که از شهدای عاشورا است) و چه بسیار انسان های به ظاهر آزادی که به پست ترین مراحل حیوانیت سقوط کردند (همچون تمام آنانکه در مقابل معصومین علیهم السلام برخاستند) بنابراین اساساً طرح مسأله ی کرامت انسانی در این موضع، کاملا بی ربط است.
چهارم: آزادی چه میشود؟!
باز مسأله ی دیگر اینست که با برده گرفتن وی ، حق «آزادی» که از حقوق اولیه ی هر انسانی است چه میشود؟
علی القاعده با تأمل و دقت در مطالب پیشین، پاسخ به این سوال هم روشن است. اما برای وضوع بیشتر موضوع عرض میکنیم که: براساس معارف اسلامی، دوگونه آزادی برای هرانسانی مفروض است: یکی آزادی ظاهری و دیگر آزادی ِ معنوی و روحی
درباره آزادی ظاهری و مادی که با بیان گذشته روشن میشود همین اندازه از نعمت حداقلی آزادی را که دارد، در واقع لطف به اوست که کشته یا زندانی نمیشود و فقط باید به دستورات دیگری توجه کند. باقی هم که از او سلب شده، در حقیقت نوعی مجازات برای وی محسوب میگردد.
اما درباب آزادی روحی و معنوی، باز با بیان گذشته روشن میشود که این مسأله هیچ ربطی به «حرّیت» وی ندارد و بازمیگردد به همان روحی إلهی که در وجودش دمیده شد و امانتی است برای نیل به مقام متعالی «خلیفة الله» بودن. همانگونه که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: « وقتی خدایتعالی تو را آزاد آفریده، عبد ِ دیگری نباش » این سخن حکیمانه حکایت از همین واقعیت دارد که اگر قرار باشد جز « الله » روح مان را به هرکس دیگری و صاحب هرتفکر دیگری که بسپریم، در حقیقت او را بندگی کرده ایم و خلاف جریان حقیقی خلقت حرکت کرده ایم. پس موضوع حرّیت هم در حقیقت هیچ ربطی به برده بودن یا نبودن ندارد. بلکه حرّیت به اینست که روح را از قید هرآنچه تعلّق غیر الهی است برهانیم و از بندگی نفس أمّاره و شیطان ، برهانیم. تا به حقیقت «إلیه راجعون» برسیم.
پنجم: کنیز را چه میگوئید؟!
اما در آخر ، باز شبهه ای میتواند مطرح شود مبنی براینکه : برفرض تمام آنچه درباره برده گفتید را بپذیریم. درباره ی کنیز چه میگوئید؟! او که نه قصد کشتن کسی را داشته و نه اینکه جرمی مرتکب شده! مضافا بر اینکه اصلا به چه حقی او را به کنیزی میگیرند و همچون همسرشان با وی رفتار میکنند؟ اگر متأهل باشد، عقدی که او با شوهرش دارد چه میشود؟!
در این مورد که از حساسیت ویژه ای هم برخوردار است ، باید گفت: اولاً این سخنی واضح البطلان و گزاف است که او به هیچ قصد سوئی به میدان جنگ نیامده. بلکه اصلا همان ملاکی که درباره مرد جنگجو گفتیم، درباره ی زنی که در میدان جنگ حاضر میشود هم وجود دارد. زنی که به جنگ مسلمین می آید،
گرچه شاید مستقیما سلاح برندارد و به نبرد مستقیم بپردازد، اما قدر متیقّن اینست که وی درصدد ضربه زدن به جبهه ی مسلمین قدم به این معرکه نهاده و از دیگر سو هم، جسم خودش را و جان خودش را به کف دست گرفته و با این احتمال خطرناک که ممکن است به جان و یا جسم او تجاوز شود ، حاضر شده. پس بازهم برای چنین شخصی خدمتگذاری ِ مسلمین ، در حقیقت یک لطف در حق او و تخفیف مجازات وی است.
درباره مسأله ی محرمیت هم لازم است دانسته شود که از نظر شرعی ، محرمیت در اسلام باید سببی داشته باشد. اما این سبب منحصر در صیغه ی عقد نمیشود. بلکه همان خدائی که صیغه ی عقد را مجوّز محرمیت زن و مرد قرار داد، براساس مصالح و ملاکاتی که صلاح میداند (که چه بسا حتی بشر به فهم آن ملاکات نرسد. کما اینکه در بسیاری از موارد مثل تعداد رکعات نمازها به فهم ملاکش نرسیده)، اسیر شدن زن در دست مرد را هم بعنوان یک سبب محرمیت معرفی کرد. و همانگونه که در صیغه ی نکاح مطیع ِ محض ِ شارع هستیم، در این مسأله هم باید مطیع ِ محض باشیم.
اگر هم این زن اسیر قبلا شوهری داشته ، باز به حکم شارع مقدس، بسبب اسارت، محرمیت او نسبت به شوهرش از بین میرود و شوهر قبلی اش دیگر نسبت به وی حقی ندارد. آنگاه بسبب کنیزشدن برای مرد مسلمان، محرم وی میشود. این محرم شدن او هم باعث میشود که خودش بخاطر نیازهای غریزی به ورطه ی گناه نیفتد. و باز لطفی دیگر در حق خود اوست.
ششم : دیگر حقوق طبیعی چه میشود؟
در پایان سوالی که مطرح میشود اینست که پس از پذیرش تمام سخن، چنین شخصی طبیعتا یکسری حقوق طبیعی دارد که حتی از حیوانات نمیتوان آن را سلب کرد. حقوقی مثل حق مسکن ، پوشاک ، خوراک و... اینها را چه باید کرد؟
برای پاسخ به این سوال باید بسراغ احکام مربوط به برده داری رفت که به این میرسیم : تمام این حقوق برعهده ی مولای اوست که و مولا از نظر شرعی وظیفه دارد همچون اهل و عیالش تمام حقوق طبیعی را به وی بدهد. و حتی اگر مخالفت کرد، عبد میتواند به نزد حاکم و قاضی شکایت کند و قاضی هم میتواند این حق را به زور از وی بگیرد.
نتیجه :
براساس آنچه گذشت ، روشن میگردد که حکم برده داری در اسلام، نه تنها نمیتواند بعنوان یک نقطه ی ضعف مطرح گردد، بلکه متعالی ترین و منطی ترین رویکرد به این موضوع در اندیشه ی ناب اسلامی وجود دارد. در حقیقت یک نقطه ی قوت برای بیان عمق و منطق تعالیم اسلام است.
اما در این میان فقط ممکن است برخی سوالات جزئی برای برخی اذهان باقی بماند که پاسخ آنها در احکام مربوط به عبد و کنیز یافت میشود و به دلیل طولانی شدن بیش از حد این مقال ، از بیان تک تک آنها صرف نظر میکنیم.
سخن پایانی:
تمام اینها که روشن شد ، جای خود را دارند. اما مهم ترین نکته اینست که اگر برفرض هیچیک از اینها به عقل ناقص مان نمیرسید و هیچیک از این حکمت ها را هم نمیفهمیدیم، باز حکم برده داری چون در اسلام است، پس صحیح ، اخلاقی ، متعالی و حکیمانه است و هیچ خللی به آن وارد نیست. زیرا الله تعالی که واضع این قانون است، حکیم ِ علی الاطلاق و عادل ِ مطلق میباشد.
و من أحسَنُ قولاً ممّن دَعا إلی الله و عَمـِلَ صالحاً و قالَ إنّنی مِنَ المُسلِمین [8]
[1] - بعنوان مثال میتوان به آیات 178 و 221 سوره مبارکه بقره رجوع کرد
[2] - رسول الله از روی هوی و هوس سخن نمیگوید، او هیچ نمیگوید مگر سخن وحی را ... ( نجم ، 3-4 )
[3] - جناب «ماریه قبطیه» که ایشان را از پرهیزکاران ِ زنان پیامبر میدانیم ، در واقع کنیز ایشان بوده اند. همچنین جناب «صفیه» دختر یحیی بن أخطب نیز از اسرای جنگ خیبر بوده اند.
[4] - مادر امام سجاد علیه اسلام ، مادر امام هفتم ابوالحسن موسی بن جعفر علهماالسلام ؛ مادر حضرت امام رضا علیه السلام ؛ مادر امام جواد علیه السلام ؛ مادر امام دهم علیه السلام ؛ مادرامام یازدهم حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و مادر حضرت حجّت صلواةالله و سلامه علیهم اجمعین
[5] - مقصود ما از این برهان در اینجا اینست که براساس براهین محکمی به این نتیجه رسیده ایم که هیچ مسأله ی مورد نیاز بشر برای نیل به کمال نهائی اش وجود ندارد مگر اینکه در محتوای دین به آن پرداخته شده است و بنابراین ، دین اسلام «جامعیت» لازم را دارد. براین اساس، حتی اگر ما بدلیل دسترسی نداشتن به امام معصوم این جامعیت را بتمامه فهم نکنیم، لیکن باز بعنوان یک کبرای کلی این سخن را معتقد خواهیم بود.
[6] - حقیقت اینست که باکرامت ترین ِ شما نزد خدای متعال، با تقوا ترین شماست. حجرات ، 13
[7] - در نهان انسان از روح خودم دمیدم. حجر ؛ 29
[8] - و چه کسی است که سخنی بگوید زیبا تر و بهتر از آنکه به خدایتعالی دعوت کرده و بگوید « من حقیقتاً از مسلمین هستم» فصّلت ؛ 33