ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۱۶ مطلب با موضوع «هســتی شـنـاسـی» ثبت شده است

اشاره

زیستِ مجازی، که برآیندِ درهم‌تنیدگیِ زندگی روزمره‌مان با فضای مجازی است، بدون اینکه خودمان حواسمان باشد، نوعی معنویّتِ قلّابی برایمان به ارمغان آورده است! در این مقاله سعی کرده‌ام بعضی ویژگیهای این معنویّت مصنوعی را از منظر حکمت اسلامی بازخوانی کرده و راه‌های فرارَوی از آن به سمت یک معنویّتِ حقیقی را  -باز از منظر حکمت الهی- بیان کنم.

این مقاله در شماره دوازدهمِ مجله‌ی تخصصی «خردورزی» چاپ و منتشر شده است. فایل pdf مجله را از طریق این پیوند دریافت نمایید.  فایل pdf خود مقاله را هم میتوانید از طریق این پیوند دریافت فرمایید. همچنین متن کامل این مقاله را در قسمت «ادامه مطلب» قرار داده ام.

 

ملااحمدی
۰۶ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۱

(یادداشتی که به مناسبت رحلت غم‌بارِ حضرت آیت‌الله علامه حسن‌زاده آملی (رضوان‌الله‌علیه) برای سایت فکرت نوشته شد.)

 

«قسم به جان خودم، آن کس که فهم مطالب «تمهید القواعد» و «شرح قیصری بر فصوص الحکم» و «مصباح الانس» و «اشارات و تنبیهات» و «شفاء» و «اسفار» و «فتوحات مکّیه» روزی‌اش نشده، فهم تفسیرِ أنفُسیِ آیات قرآن و جوامع روایی روزی‌اش نمی‌شود.»

 

این عبارت از حضرت آیت‌الله علامه حسن‌زاده آملی (قدَّسَ الله نفسَهُ الزّکیّه) را چه‌بسا بتوان گویاترین سخن ایشان دانست که در آن از پروژه‌ی علمی و دغدغه‌ی سلوکیِ سالیان‌شان سخن گفته‌اند. همانطور که دوست قدیمی و هم‌گام سلوکی ایشان حضرت آیت‌الله جوادی آملی آن مرد بزرگ را «جامع عقل نظر و عقل عمل» معرفی نمود، می‌توان آن نقطه‌ی محوری که عمده‌ی آثار مهمّ ایشان در حولش شکل گرفته و نصایح سلوکی‌شان نیز معطوف به آن بیان شده را «تفسیرِ أنفسیِ آیاتِ کتاب تکوین و تدوین الهی» دانست. از این رو ایشان را -به لحاظ آثارشان- می‌توان مصداق تامّ «حکیمِ معرفت نفس» دانست. اهمّیت این عنوان زمانی نمایان می‌شود که احادیث کثیری که با مضمون «مَن عرَف نفسَه فقَد عرَفَ ربَّه» وارد شده‌اند و همچنین جایگاه ویژۀ «رؤیت آیات أنفُسیِ حقتعالی» که روش خاصّ اولیاء الهی در سلوک توحیدی است را مورد  توجّه قرار دهیم.

ملااحمدی
۰۵ آبان ۰۰ ، ۱۶:۵۸

نقدی بر کتاب «به‌سوی الهیات غیرمتافیزیکی» دکتر علی زاهد

منتشرشده در نشریه‌ی رسائل ؛ شماره هشتم

فایل pdf اصل مقاله

اشاره:

کتاب «به‌سوی الهیات غیرمتافیزیکی» حامل ایده‌ای بدیع برای طرح الهیاتی نو است. دکتر علی زاهد در این کتاب کوشیده است تا با رویکردی پدیدارشناسانه و در پرتو دیدگاه‌های فلسفی کارل یاسپرس و مارتین هایدگر با محوریت نگرش اگزیستانسیالیستی به وجود، دیدگاه‌های خویش را در اندیشه‌های ایشان به‌گونه‌ای پیگیری کرده و بپروراند که در آخر، امکان هم‌سخنی آنها با برهان صدیقین علامه طباطبایی(ره) فراهم آید و از این رهگذر، بتوان طرحی نو برای الهیات غیرمتافیزیکی درانداخت.

 

 

آنچه در ادامه می‌آید، بررسی و نقد پاره‌ای از مسائل و مبانی مطروحه در این کتاب است. در این مقال فارغ از همه برجستگی‌ها و نقاط مثبت این کتاب، روشن می‌شود که این اثر اولاً فاقد انسجام درونی بوده و ثانیاً بیش از آنکه یک «پژوهش تطبیقی» باشد، محصول تلفیق و «التقاط» غیرنظام‌مند چند اندیشه فلسفی با یکدیگر است.

 

ملااحمدی
۰۴ تیر ۰۰ ، ۲۳:۲۶

یکى از مباحثى که در جهان‏‌بینى عرفانى مطرح است، مسئله‌‏اى است که فلاسفه از آن با عنوان «نظام احسن» یاد مى‏‌کنند. موضوع براى فیلسوفان اینگونه مطرح است که آیا نظام خلقت موجود، بهترین نظام است؟

🔸 معنى نظام احسن این نیست که در مقابل این نظام، نظام دیگرى وجود داشته باشد و آن‌وقت ببینیم آیا این نظام بهتر است یا آن؛ بلکه معنایش اینست که ببینیم بهترین نظام ممکن چیست؟ آیا این نظام‏ خلقت، نیکوترین نظامِ ممکن است یا اینکه نظامى احسن از این نظام هم ممکن بوده خلق بشود و حالا نشده؟

🔸 فلاسفه با ادلّۀ قاطع بیان مى‏‌کنند که نظامى احسن و اکمل از نظام موجود ممکن نیست و محال است؛ هرچه را که انسان «احسن» فرض کند، یک خیال بیش نیست و تازه فرضِ یک امر محال است. یعنی اثبات می‌کنند که حتی امکان تصور نظام خلقتی برتر و بهتر و کامل‌تر از این نظام هم ممکن نیست.

🔹 اما عرفای الهی از منظر دیگری به مسئله می‌پردازند. آنها سخن‌شان «تجلّى» است. در نظر عارف، تمام هستى و تمام جهان یک جلوۀ حق است.

🔺 چنان‌که حافظ می‌گوید، تمام جهان‏ مظهرى از حُسنِ روى اوست:
حُسنِ روى تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقشی در آیینه‌ی اوهام افتاد

🔺یا در تعبیرهاى دیگرى که از خود حافظ خواندیم، «پرتوِ حسن» است:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلى دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

🔺 یک «کرشمه» است:
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشى کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

🔹 بنابراین در شهودى که عارف، تمام هستى را یک‌جا به عنوان یک جلوه از ذاتِ کامل‌الصفاتِ حق‌تعالى مى‏‌بیند، اصلًا عالَم خلقت یعنى «خدا در یک آئینه». اگر فرض کنیم عارفى در عالم نقص ببیند معنایش این است که در خدا نقص دیده! چون عالم در نظر عارف درست مثل صورتی است که منعکس در آئینه است و از خودش چیزى ندارد، هرچه هست همان است، تمامْ آن است.

📖 شهید آیت‌الله مطهری ؛ عرفان حافظ ؛ ص ۸۴

ملااحمدی
۲۴ مهر ۹۶ ، ۲۰:۰۲
قبلاً توضیح داده بودم که:

منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد.


قبلاً این را هم گفته بودم که:

ما آدم ها در برخی موقعیت های زندگی به چالش کشیده میشویم!

از جمله ی این چالش ها ، دو راهی هایی است که برگزیدن ِ یکی از دو راه ، از انتخاب های عادی و روزمره سخت تر است ؛ سختی ایکه میتواند به دلیل «ندانستن» باشد؛ گاهی ندانستن اینکه بر اساس چه ملاکی باید انتخاب کرد ، گاه ندانستن آخر خط هریک از دو مسیر ، گاه ندانستن راهی که قرار است با هر یک از دو مسیر طی شود ، و گاهی هم ندانستن تبعات احتمالی هریک از دو گزینه ؛ این سختی ، دلیل دیگری هم میتواند داشته باشد: «ترس» ! ترس زمانی انتخاب را مشکل میکند که دیگر ندانستن مانع نیست؛ یعنی میدانیم که بر اساس چه ملاکی کدام گزینه را به چه دلیل باید انتخاب کنیم و آخر مسیر هم چه خواهد شد ؛ اما ترس از تبعات احتمالی این انتخاب ِ صحیح را داریم. تبعاتی که ممکن است به ما ضرر بزند.


حالا میخواهم با توجه به آن دو مقدمه، مطلب سومی را بگویم:

در موقعیت های حساس زندگی که به چالش کشیده میشویم و به دلیل «جهل» یا «ترس» نمیدانیم کدام مسیر را انتخاب کنیم، انتخاب ِ صحیح آنست که عادلانه باشد. یعنی منطبق با نظام خلقت باشد. حالا معما پیچیده تر شد! از کجا بدانم نظام خلقت چگونه است و بعد از کجا بفهمم که باید با این انتخابم دقیقا در کدام نقطه ی خلقت بایستم؟!


جوابی که شخصاً برای این سوال دارم، مبتنی بر یک اصل ِ اعتقادی است:

توحید یعنی باور به اینکه «هیچکس جز " الله " نیست که در وجودش بی نیاز از غیر باشد» یکی از مظاهر اعتقاد به توحید اینست که جز همان «الله» کسی را خالق حقیقی عالَم وجود ندانیم. یعنی «توحید در خالقیت». مرحله ی بعدی اینست که وقتی فقط او خالق باشد، بنابراین فقط اوست که می تواند تدبیر حقیقی و نهایی خلقت را به دست داشته باشد. یعنی «توحید در ربوبیّت تکوینی» این بدان معناست که حتی یک برگ درخت هم بدون اذن ِ تکوینی ِ او به زمین نمی افتد. (ماتَسقُطُ مِن ورقةٍ إلا بإذن الله) وقتی اینچنین اعتقادی پیدا کردیم، طبیعتاً به این نتیجه میرسیم: حالا که آفریننده ی ما خداست و اختیار وجود ما هم به دست اوست، تدبیر زندگی ما هم استقلالاً از اوست، پس جز او کسی حق فرمان دادن و قانون وضع کردن برای روش زندگی ِ ما ندارد. این عقیده را در علم کلام میگویند «توحید در ربوبیّت تشریعی» یعنی هرکس دیگری هم که بخواهد قانونی وضع کند و برای زندگی دستوری بدهد و تعیین تکلیفی بکند، باید به گونه ای از جانب الله چنین اذنی داشته باشد. هر دستور و قانون و تعیین‌تکلیفی باید به پشتوانه ی امضای الهی باشد. و هیچکس حق ندارد بدون مجوّز از جانب او، به مخلوقات (ازجمله انسان ها) امر و نهی کند.


حالا سراغ جواب سؤال بالا میروم:

لازم نیست حتماً از همه ی نظام خلقت باخبر باشم تا بتوانیم تصمیم صحیح را بگیرم. کافی است با اعتقاد به «ربوبیّت تشریعی الهی» بایدها و نبایدهای خدا (که در قرآن بیان شده و به طور مبسوط در رساله ی عملیه و سخنان عالِمان ِ اسلام شناس منعکس شده است) را بشناسم و منطبق با آن بایدهاونبایدها تصمیم بگیرم و در دوراهی ها انتخاب کنم. در اینصورت ممکن است بازهم تفصیلاً علم به پایانِ مسیری که انتخابش کرده ام نداشته باشم. اما همینکه اجمالاً میدانم طبق «قانون خدا» عمل کرده ام، کافیست تا یقین و اطمینان داشته باشم به مقصدی روشن و خوب و خوش. وقتی چنین اطمینانی داشته باشم، دیگر ترس از عواقب این انتخاب هم معنا نخواهد داشت.

پس انتخاب ِ منطقی در دوراهی های چالش برانگیز، انتخابی است که منطبق با قانون خدا و رضایت الهی باشد. یا لااقل مخالف و متضاد با آن نباشد. حالا ممکن است این انتخاب به مذاق خیـــــلی ها خوش نیاید. یا حتی بالاتر، برای خود انسان هم تلخ باشد و دهشتناک و غیرقابل هضم.... و بسیار سخت! اما وقتی برگرفته از قانون خدا است، بنده را چاره ای از آن نیست.


پ.ن: شناخت قانون های خدا هم کار چندان ساده ای نیست. اما هرکس به اتکای قرآن و رسالۀ عملیه و کتاب های اخلاق، و با کمک عقل، میتواند تشخیص دهد. بعضی قوانین الهی هم هستند که کلیت دارند و تکلیف را در بسیاری از موارد روشن کرده اند. مثلا اینکه باید گوش به فرمان «رسول و اولی الامر» بود. یا مثلا اینکه در غیاب اولی الامر، باید گوش به فرمان «ولیّ فقیه» و «مرجع تقلید» باشیم. یا مثلا اینکه در مسایل کشوری باید تابع قانونی باشیم که مجلس و رییس جمهور وضع کرده اند. یا مثلا در مسائل خانوادگی، مرد بر زن قوامیت دارد و خانواده باید تابع این قانون باشد. و خیلی قانون های کلی دیگری که به انسان کمک می کند تا رفتار منطقی و صحیح در زندگی اش را تشخیص دهد...


رَبّنا أفرغ علینا صیراً و ثبّت أقدامَنا...


مطالب مرتبط:

حجّت

منطقی بودن

طبیعت انسان

تاریک و روشن
دین‌داری مصلحت جویانه
ملااحمدی
۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۹

کار دل، «تعلق پیدا کردن» یعنی دل ‌بستن و پیوند خوردن است. این معنا همگانی است و شامل تمام قلب ها می شود. انسان به خاطر داشتن قلب، تنهای نشانه ی اتمّ ِ بی نهایت و آیت ِ کبرای حق محسوب می شود...

ما در این زمینه آیات  و روایات بسیاری داریم؛ اما نکته ی خاصی که در آنها وجود دارد، تأکید بر این مطلب است که این ظرف محبت تنها مخصوص خود ِ خدا است. و نباید دوستی و تعلق به غیر خدا در آن راه پیدا کند. قلب ِ با ادب، مالامال از محبت به خدا و خالی از محبت به غیر است. طبق روایات اینطور فهمیده میشود که خداوند نسبت به قلب انسان، محدودیت خاصی قائل می شود که نسبت به هیچ یک از اعضاء، قوا و ابعاد وجودی او چنین حساسیتی ندارد. او از بین تمام ابعاد وجودی انسان قلب را انتخاب کرده و نسبت به آن کاملاً انحصارطلبانه می گوید: قلب باید فقط و فقط به من وابستگی داشته باشد و بس.

این بحث انحصارطلبی خدا در روایات با عنوان «صداقت در محبت» مطرح شده است. یعنی خدا محبت صادقانه را منحصراً برای خودش می خواهد؛ نه محبت غیرصادقانه و عاریتی را. توضیح اینکه ما یک «محبت کاذب» داریم و یک «محبت صادق»؛ محبت کاذب محبتی است که ریشه دار و محکم  نیست و در برخوردها و تعارضات، زائل می شود و کنار می رود. اما محبت صادق ریشه دار و محکم است و به زودی از بین نمی رود. انسان باید محبت صادقانه اش فقط و فقط مخصوص خدا باشد؛ اما اشکال ندارد که به غیر خدا نیز محبت و دلبستگی سطحی و گذرا پیدا کند؛ چون ما در بستر طبیعت قهراً  دوستی های زودگذر و کاذب پیدا میکنیم و گاهی این نوع از محبت ها، ناخودآگاه به قلب هایمان سرایت می کند؛ اما باید مراقب بود تا در دل، تنها یک محبت صادقانه و ریشه دار وجود داشته باشد و آن هم حبّ به خدا است؛ چرا که قلب تنها جای یک محبت ریشه دار است و نمی تواند چند محبت صادق را در خود جای دهد؛ زیرا محبت صادق در هیچ تعارضی زائل نمی شود و تعدد در محبت صادقانه، تعارض را به وجود خواهد آود. برای همین است که خدا نسبت به محبت صادقانه انحصارطلب است.

 

( ادب الهی ؛ دفتر اول:تأدیب نفس

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله علیه )

 

پ.ن 1: وقتی در محبت ِ «ناخودآگاه» اینچنین است،  امان از وقتی که انسان کاملا ارادی و آگاهانه ریشه های محبتی را در قلبش قوام دهد!...

پ.ن 2: حقیقتاً اینگونه است که «محبت صادقانه آنچنان ریشه دار است که در تعارضات هیچ صدمه ای نمی بیند! حتی در شدیدترین تعارضات» این واقعیت، محسوس واقع شده است... عجیب است این قلب!

پ.ن 3: تازه میفهمم مشکل از کجاست! این عبارات کتاب را چونان داروی تلخی که آتش درون انسان را فوران می دهد، جرعه جرعه نوشیدم...

 

ملااحمدی
۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۱

1- سال های ابتدایی ِ ورود به حوزه، با استادی آشنا شدم که از قضا استاد منطق بود. میتوانم بگویم در واقع او به منطق عشق می ورزید!! سال های سال مستمرّ(شاید تا امروز نزدیک به بیست سال) یک درس را از یک کتاب تدریس می کرد – و میکند!- و هیچگاه خسته نمی شد. میگفت «هربار که تدریسش میکنم، نکته های تازه ای از آن یاد میگیرم. نکته هایی برای صحیح تر اندیشیدن و صحیح تر زندگی کردن...» گویا حقیقتاً منطق با گوشت و خون او عجین شده بود. تصادف سختی که کرده بود و سخنی که در همان لحظات ِ بدون هشیاری گفته بود، من را به این اطمینان رساند! چقدر زیبا قرآن را تجزیه ی منطقی میکرد و قوانین منطقی را از آن استخراج میکرد. روشی که حتی می توانست سبکی نوین در روش تفسیر باشد...

انتقادی که من و دیگران همیشه به او داشتیم، این بود که زیاد از حد منطقی هستی! بیش از حد مسائل را تحلیل منطقی می کنی و در جستجوی صحیح بودن یا نبودن ِ آنها هستی. اینگونه زندگی را بر خودت و اطرافیانت سخت میکنی. به خاطر همین منطقی بودن ِ او، بسیاری اوقات که با شخصی وارد بحث علمی می شد و به تحلیل منطقی مسائل می پرداخت و طرف مقابل توان همقدمی ِ با او را نداشت، وی را متهم به «سفسطه» میکرد و میگفت که چون منطق را خوب بلدی، الان داری سفسطه میکنی تا بر من غالب شوی!!... آری؛ پذیرفتن منطق، خیلی سخت است و خودش نیاز به منطق (در اندیشه و شخصیت) دارد که رسیدن به این منطق، خودش نیاز به تمرین !

آن روزها که خودم بارها با او به بحث و گفتگو می نشستم که نباید اینچنین منطقی بود و سعی می کردم به او ثابت کنم همیشه هم خوب نیست اینچنین باشی و در پی ِ استدلال بر «منطق ِ بی منطقی» (!) بودم، هیچگاه تصور نمیکردم که روزگار، خودم را در موقعیتی قرار دهد که همین منطقی بودن، تبدیل بشود به یکی از پررنگ ترین بهانه ها برای اثبات اشتباه بودنم!


2- واقعا منطقی بودن یعنی چه؟! در ابتدای درس منطق میگویند که اصول منطقی، از جنس «قانون» اند؛ یعنی «واقعیت های ثابتی که ما با تفکر و تلاش ذهنی، سعی در "کشف" آنها می کنیم.» سپس میگویند «قوانینی اند که "رعایت کردن" آنها باعث صحیح اندیشیدن می شود» و من اضافه میکنم: «صحیح زندگی کردن» من اما، بیشتر به این دومی فکر کردم. پس از اینکه راه صحیح اندیشیدن را آموختیم، باید بتوانیم راه صحیح زندگی کردن را نیز بیاموزیم؛ وگرنه اولی هیچ فایده ای نخواهدداشت.

حالا سؤالم را تغییر می دهم: واقعا منطقی بودن یعنی چه؟ و این بار به جای اندیشه ، از زندگی پرسش میکنم. واقعاً منطقی زیستن یعنی چه؟ سال ها به این می اندیشیدم که برای صحیح زندگی کردن باید چگونه بود و کدامین اصول را رعایت کرد؟ مثلاً در این «منطق» که ظاهری کاملاً خشک و انعطاف ناپذیر دارد، احساسات و عواطف چه جایگاهی دارند؟...


3- عالَم، بر اساس "عدل "خلق شده است. عدالت یعنی اینکه هرچیزی دقیقاً همانجایی هست که باید باشد. یعنی اگر این گیاه یک میلیمتر آنطرف تر رشد کرده بود، نظم خلقت به هم می ریخت. یعنی اگر آن مورچه پایش را یک میلیمتر آنطرف تر بگذارد، نظم عالَم به هم می ریزد. یعنی آن شهاب سنگ که از بالای سر من میگذرد، در موقعیتی هست که اگر یک هزارم ِ ثانیه زودتر یا دیرتر رد بشود و یک هزارم میلیمتر دورتر یا نزدیک تر از فاصله ای که با زمین دارد باشد، نظام خلقت به هم می ریزد...

و در این میان، فقط انسان ِ صاحب اراده است که از جانب ِ خالق ِ عالَم اجازه دارد این نظم شگفت آور را به هم بزند و پایش را از گلیم خودش درازتر کند! و چه ظالم و فَجور است این انسان!


4- اگر بخواهم مثال ملموس تری برای عدالت در نظام خلقت بزنم، میگویم: مثلا نوع نیاز عاطفی و فیزیولوژیکی که کودک به مادر دارد، و همچنین در آن سو نیاز روحی و روانی و حتی فیزیولوژیکی که مادر به وجود بچه دارد، بخشی از نظام خلقت است که حتما باید باشد و اگر نباشد، نظم خلقت به هم می ریزد. مثلا وقتی در این لحظه کودک نیاز به شیر مادر دارد و در لحظه ی بعد نیاز به نوازش عاطفی مادر، اگر این نیاز در این لحظه ی خاص در وجود بچه نباشد، عالَم دیگر عادلانه نیست. و در آن سو هم، اگر مادر نیاز دارد که به کودک محبت کند و به او نگاه سرشار از محبت بکند، این نیاز بخشی از نظام عادلانه ی خلقت است که اگر نباشد، تمام خدا بودن ِ خدا زیر سوال می رود!... همین مثال را درباره ی نوع رابطه ی پدر و فرزند، خواهر و برادر، خواهر و خواهر، برادر و برادر، همسر و همسر ، دوست و دوست و... می توان سرایت داد.


5- برای اینکه بتوانیم قوانین صحیحی برای زندگی کردن قرار بدهیم، باید خوب بفهمیم که جای هر چیزی دقیقاً کجاست. علم انسان و تجربه ی آزمایشگاهی او، تا حدی می تواند در کشف این ها کمک کند. یعنی لازم هست، اما کافی نیست. بدون کمک خالق ِ این عالَم، نمی توان جای هرچیزی را خوب تشخیص داد. عقلی که به انسان عطا شده، کمک خدا به بشر است. آنچه در قرآن آمده، مهم ترین و دقیق ترین و صحیح ترین و بی اشتباه ترین کمک خدا به بشر است. و آنچه در احادیث معصومین علیهم السلام بیان شده، کمکی مضاعف برای فهم بهتر ِ قرآن و برای راهنماییِ عقل به صحیح اندیشیدن


6- معتقدم منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد. اگر بخواهم از این یعنی ها بگویم، شاید ده ها جمله ی دیگر جا داشته باشد. ولی همین اندازه کافیست. اما این را خوب میدانم که رسیدن به همه ی این "یعنی"ها، نیاز به سلوکی ده ها ساله دارد!... و حکمت

تبصره: در این طرز تفکر، احساسات و عواطف هم جای خودش را در منطق ِ زندگی دارد. به عبارتی اساساً «احساسات خودش یک اصل منطقی است!...» اما باید حواسمان باشد که هر اصلی، جایگاه و موقعیت و حدود و مرزهای خودش را دارد. که نه یک قدم باید از آن مرزها فراتر رفت، و نه یک قدم فروتر؛ که اگر اینچنین شد، در نظم ِ احساسات و عواطف زندگی خلل ایجاد می شود.



مطالب مرتبط:

مصاف عقل و عشق

تصمیم منطقی کدام است؟

ملااحمدی
۱۵ دی ۹۳ ، ۲۳:۱۵

نکته ی مهمی که خیلی مورد غفلت واقع شده است، اینست که درک ِ قسمتی از مسائل حکمت متعالیه برای کثیری از مشتغلین به علوم و معارف، از سخت ترین کارها است و از این هم مشکل تر، فهم آیات و روایات وارده در اصول عقائد و معارف است؛ که اوحدیّ [1] از مردم در هر عصری از اعصار توفیق فهم معارف حقه را می یابند. و کسانی که تسلط تامّ به مباحث مهمه ی الهیات ندارند و پیچیدگی های مبانی اعتقادی برای آنها حلّ نشده است، به کلی از ادراک لطائف و رموز کلمات وارده از مشکات[2]  نبوّت و ولایت محروم و چه بسا تمامی آیات و روایات مأثوره[3] در عقاید را متشابه[4] پندارند.

اصولا بررسی ِ این مسأله که «مبانی فلسفه و سخنان نوشته شده در کتب حِکمی (فلسفی) مثل سخنان خواجه نصیرالدین طوسی و میرداماد و صدرالمتألهین رضوان الله علیهم که مشغولیت اصلیشان غواصی در معارف قرآن و بیانات أئمه اطهار علیهم السلام بوده است، آیا موافق کتاب و سنت هست یا نیست؟» حقّ کسی می باشد که هم در فهم مبانی اعتقادیه ی وارده از طریق نبوّت و رسالت راسخ و محقق شده باشد و هم اینکه مسلط بر مسائل علوم عقلیه شده باشد و بر این علوم احاطه ی کامل داشته باشد و بداند که در اصول عقائد فقط نصوص کتاب مجید و روایات متواتره و ادله و براهین عقلیه حجّت[5]  است. بنابراین دیدن چند مسأله فلسفی بدون ارشاد استاد فنّ ، برای ورود در این میدان و این وادی، کافی نیست. به همین دلیل در نوشته های اشخاص غیروارد، گفته هایی به حکمای اسلامی نسبت داده شده است که هیچ فیلسوفی به آن معتقد نیست و چه بسا به اشخاص متقی و رویگردان از دنیا نسبت زندیق شدن و کفر و رویگردانی از طریقه ی کتاب و سنت داده اند! درحالیکه این نسبت غلط و بی جا و صرف تهمت است.

بلکه می توان گفت ورود این قبیل اشخاص در مسائل پیچیده ی اعتقادی عقلاً و شرعاً ممنوع بوده و مداخله ی غیروارد در این قبیل از مسائل سختِ مربوط به امور اعتقادیه، رویگردانی از طریقه ی اهلبیت علیهم السلام است. [6]  




کتاب «هستی از نظر فلسفه و عرفان»

نوشته فیلسوف بزرگ عصر سیدجلال الدین آشتیانی رضوان الله علیه





[1] به زبان محاوره ای امروز یعنی «تک و توک»

[2] چراغ فروزان – اشاره به آیه شریفه نور (آیه 33 سوره مبارکه نور)

[3] مأثور: آنچه امامان معصوم علیهم السلام برای ما به یادگار گذاشته اند.

[4] متشابه در مقابل محکم. خداوند حکیم درباره قرآن کریم میفرماید (ترجمه به مضمون) «برخی آیات  قرآن از محکمات اند که اینها «امّ الکتاب» اند (و باید آیات دیگر را برای فهم دقیق و صحیح به اینها ارجاع داد) و بعضی دیگر از آیات قرآن از متشابهات اند (که مضمون شان ممکن است انسان را به اشتباه بیندازد و اینها را باید به محکمات ارجاع داد) آنانکه در قلب شان مریضی و انحراف (زیغ) است، این آیات متشابه را دستمایه قرار میدهند و از اینها تبعیت می کنند تا فتنه ایجاد کنند ...» (آیه 7 سوره مبارکه آل عمران)

[5] دلیل مورد قبول ِ خداوند متعالی

[6] چرا که بسیاری از مواقع ائمه معصوم علیهم السلام برای برخی از شاگردانشان مسائل معرفتی خاصی را بیان می کردند و به آنها امر می فرمودند که این سخنان را به عنوان «اسرار اهلبیت» در سینه شان حفظ کنند و برای هیچکس بازگو نکنند. وگرنه رحمت خدا از ایشان دور می شود.  از سوی دیگر بسیاری اوقات طیف دیگری از شاگردانشان را از ورود به برخی موضوعات اعتقادی پیچیده منع فرموده و به ایشان امر میکردند که تفکر و سخن گفتن در این موضوع را به اهلش واگذار کنند. با گردش در میان روایات، بسیاری از نمونه های این دو نوع برخورد حضرات معصومین یافت می شود. دلیل این تفاوت رفتار امامان نسبت به شاگردانشان این بود که برخی را از نظر ظرفیت عقلی و ایمانی در درجه ای میافتند که لازم بود ارتقاء معرفتی پیدا کنند و از دیگر سو برخی دیگر را به لحاظ محدودیت توان عقلی شان، از ورود و تأمل در برخی مسائل منع می فرمودند.

ملااحمدی
۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۳۹

(این مطلب برای پرونده ی "زنان و عشق"به سفارش رواق مهرخانه نوشته شده است)

 

این روزها مهم ترین آرزوی جوان ایرانی، یک «زندگی عاشقانه» است. اینکه چنین زندگی ای چه مختصاتی دارد و تصویر ساخته شده از چنین زندگی ای چیست و باید چگونه باشد، محل سخن نیست. ما به چیستی عشق می پردازیم. در جستجوی عشقی هستیم که بین زن و شوهر باید حاکم باشد و از آن تعبیر به «عشق همسرانه» می کنیم.

 

 

مفهوم عشق:

در یک تعریف کلی، «عشق» یعنی «حد اعلای محبت» یا همان «محبت افراطی». بین حکماء معروف است که « اسم عشق را از عَشَقَه گرفته‏اند و عشقه نام آن گیاهى است که در باغ پدید آید. از ریشه ی درخت آغاز می کند و ابتدا ریشه اش را در زمین محکم کند، سپس از خاک سر بر آرد و خود را دور درخت تنه ی درخت پیچد و همچنان مى‏رود تا همه ی درخت را فراگیرد؛ از غذای درخن استفاده کرده و رشد کند و چنانش در شکنجه کشد که نَم در میان رگ درخت نماند و برگ هایش زرد شوند ... تا آن گاه که درخت خشک گردد.»[1] در این تمثیل، عاشق همچون درختی است که خود را فدای معشوق کرده و محبت معشوق درون قلب عاشق ریشه کرده است؛ این عشق با معشوق چنان کند که چهره اش زرد شده و بدنش بی رمق و نهیف گردیده و در نهایت جان عاشق را می گیرد.

 

لازمه ی عشق، محبت است. اما یک محبت معمولی نیست؛ انسان می تواند نسبت به یک گل محبت پیدا کند؛ یا حتی نسبت به شخص دیگری محبت پیدا کرده و همه ی اطرافیان از این محبت مطلع شوند. این محبت ها مثل محبت دو دوست و رفیق چندساله، درجه ای از دوست داشتن است که آثار و ملزوماتی دارد و بسیار ارزشمند هم هست. اما عشق از جنس محبت های اینچنینی نیست. «عشق درجه ای عالی از محبت است که مُحبّ را وادار می کند به خاطر محبوب سختی هایی را به جان بخرد.» این را می توان مفهومی نسبتاً جامع از عشق دانست که همه ی تقسیم های متفکران و عارفان را شامل شود.

 

اما برای اینکه بدانیم «عشق همسرانه» دقیقاً چه چیزی هست، ابتدا باید ذهنمان را از کلیشه های پیش ساخته رها کرده و بفهمیم که «چه چیزی نیست». بنابراین فارغ از همه ی تعریف ها و تقسیم ها سه گونه تعریف از عشق عنوان کرده و مشخصه ها و مؤلفه های هریک را تبیین می کنیم.

 

1.      عشق عارفانه

عاشق، وقتی زیبایی های وجودی معشوق را شناخت و خودش را در برابر او ناقص یافت، در اثر این معرفت وجودش غرق در لذّت محبت شده و شوق ِ رسیدن به کمالات معشوق در وجودش شعله می گیرد. این شوق به روح او نشاط بخشیده و او را متلاطم می کند تا به معشوق برسد. وصال عاشق به معشوق، در معنای عرفانی یعنی اتحاد روحانی با معشوق. وقتی عاشق می خواهد با معشوق یکی بشود، تمام تلاش او اینست که خودش و تعلقات و خواسته های خودش را از بین برود. پس تا وقتی عاشق از زندان «من» آزاد نشود، وصال معنا ندارد.

 

در ادبیات عرفانی ما، تمثیلات زیبا و دقیق بسیاری برای این عشق بیان شده است. آنچه درباره درخت و گیاه عشقه گفته شده است، در حقیقت این معنای عشق را مدنظر دارد. یکی دیگر از بهترین تمثیل ها، نسبت میان پروانه و شمع است: آن گاه که شمع روشن می شود، پروانه عاشقانه به دور نور او می چرخد. پروانه دور شمع می گردد و می گردد تا کم کم بال هایش از حرارت می سوزد. اما او آنچنان محو کمال وجودی (نور) شمع شده و آنچنان بی قرار وصل است که این سوزش را حس نمی کند. تا وقتی محبّ به غیر از محبوب توجه دارد، وجودش آرام ندارد و برای قطع این توجه و تعلق تلاش می کند. سالک عاشق، تا جان در بدن دارد آن قدر به دور محبوب می چرخد و از تعلقاتش رها می شود که حتی خود را هم نمی بیند و کم کم تمام وجودش می سوزد و کنار شمع می افتد.

 

عشق در این تعریف، شعله ایست که در جان عاشق می افتد و هرآنچه در وجودش هست را می سوزاند. عاشق برای وصال (اتحاد حقیقی) به معشوق، خودش را و هرآنچه برای خودش هست را فدا می کند و تمام سختی های این راه را با شوق و نشاط به جان  می خرد. او نه خواب آسوده دارد و نه غذای کافی می خورد. بدنش نهیف، چهره اش زرد و چشمانش گود شده است. تمام همّت او وصل است. او از زمان و مکان فارغ است و از فراق محبوب میسوزد و میسازد. اگر عاشق بتواند به کمال عشق برسد، در این مرحله وی را حالتى دست میدهد که حقیقتاً از خود بیگانه و ناآگاه میشود. هرچه می بیند رنگ محبوب دارد و هرچه می گوید، سخن از محبوب است. از محبوب جز حُسن و زیبایی هیچ نمی بیند.[2]

 

عارفان حکیم، این عشق را تقسیم کرده اند به عشق حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آنست که به معشوق حقیقی تعلق بگیرد. معشوق حقیقی کسی است که تمام زیبایی ها و کمالات وجودی را دارا باشد. خداوند سبحان معشوق حقیقی است که عشق ناب او مختصّ اولیاء خاص الهی است. اما عشق مجازی، عشق به کسی است که تجلّی گاه کمالات و زیبایی های معشوق حقیقی است. کمالات محبوب، عاشق را مدهوش می کند. نمونه ی واقعی این عشق، محبت زلیخا به حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام است. گفته اند وقتی زلبخای عاشق می خواست حجامت کند، خونش که بر روی زمین جاری شد، نقش نام «یوسف» به خود گرفت[3]!...  «مجاز» یعنی محلّ عبور. این عشق که نزد فیلسوفان ِ عارف مسلک از آن تعبیر به «عشق عفیف» شده است، مسیری است که سالک طی می کند تا به عشق حقیقی برسد. همچنان که زلیخا از عشق یوسف عبور کرد و به معشوق حقیقی رسید.

 

2.      عشق حیوانی

عارفان آن را «عشق دروغین» می دانند. چرا که حقیقتاً استحقاق نام «عشق» را ندارد. اما امروزه تحت تأثیر رسانه های لیبرالیستی این کشش و جاذبه ی غریزی را عشق می نامند. از نگاه علم تجربی، عشق به عنوان یک غریزه ی موجود در پستانداران همانند گرسنگی و تشنگی وجود دارد. روانشناسی عشق را پدیده ای اجتماعی و فرهنگی قلمداد می کند که سه رکن دارد: صمیمیت، تعهد، شهوت و در میان این سه، شهوت رکن اساسی است که بدون آن عشق معنا ندارد. هنگامی که فرد عشق (تمایل شهوانی) خود را بروز می دهد، تعدادی عنصر شیمیایی در مغز او فعال می شود. وقتی کسی برای اولین بار عاشق می شود، میزان مولکولی که عامل رشد عصب شناخته شده، افزایش می یابد. اما پس از یکسال ارتباط بین طرفین، این مولکول به حالت اول بر می گردد. در این تعریف، عاشق یعنی کسی که تمایل شهوانی بیشتری نسبت به طرف مقابل دارد و به شیوه ی بهتری  می تواند این تمایل را بروز دهد.

 

با یک نگاه مبنایی می توان عشق حیوانی را به هرگونه کشش که مربوط به نیروی شهوانی انسان است نسبت داد. تمایل افراطی به جنس مخالف یا حتی جنس موافق(!) ، خودشیفتگی بیش از حدّ، حرص افراطی برای جمع مال و ثروت و تلاش برای رسیدن به انواع ریاست، از شاخه های این عشق دروغین هستند.

 

3.      عشق همسرانه

تا اینجا روشن شد که محبت عمیق همسرانه چه چیزهایی نیست؛ اما حالا بپردازیم به اینکه چه چیزی هست:

خداوند متعال به عنوان خالق حکیم، در وجود همسران سرمایه ی اولیه ای قرار داده است که زوجین می توانند به کمک آن، رابطه ی عاشقانه شان را هرچه بیشتر عمق ببخشند.

«عشق همسرانه» دو مؤلفه ی اساسی دارد: «مودّت» و «رحمت» که حاصل این دو مؤلفه، حقیقتی است روحانی به نام «آرامش

 

خدای سبحان در آیه ۲۱ سوره مبارکه روم این خصوصیت که در میان همسران حاکم است را یکی از نشانه های عظمت و قدرت الهی دانسته که در وجود همسران به ودیعت نهاده شده است:

 

«و از نشانه های خدائی اش اینکه از جنس انسانی خودتان، همسرانی خلق کرد تا در کنارش به آرامش برسید و میان شما مَوَدّت و رحمت قرار داد. حقیقتاً در این امر، نشانه هایی است برای آنان که می اندیشند.»[4]

 

«مودّت» یعنی محبتی که در گفتار و رفتار انسان ظاهر شود. روشن است که این یک محبت معمولی نیست. از دیگر سو «رحمت» همان مهربانی و عطوفت و ملاطفت روحی است که در اثر مشاهده ی نقص دیگران در انسان پدید می آید.[5]

 

این دو خصوصیت وقتی با هم جمع شده و در یک نقطه بروز پیدا کنند، عشق پاک همسری حاصل می شود. مودت اثر دوستی ِ عاقلانه است. اگر محبت براساس غریزه (نه عقل) باشد، وقتی جوانی یا زیبایی های ظاهری محبوب فروکش کرد، این دوستی هم کمرنگ شده و نظام خانواده متزلزل می شود. از سوی دیگر اگر در روابط همسری مهربانی و رحمت و عاطفه و گذشت نباشد، خودخواهی طرفین باعث می شود محبت کمرنگ شده و زندگی همسری در معرض خطر قرار می گیرد.[6]

 

از نکته ی مهمی هم نباید غافل بود که این محبت اولیه به صورت فطری در نهان همسران قرار داده شده است. اما استمرار و عمیق کردن آن بر عهده ی خود آنهاست. یعنی گرچه آغاز این مودت و رحمت فطری و غیراختیاری است، اما استمرار و عمق آنها بر عهده ی خود انسان است. بخاطر همین است که در فرهنگ اسلامی مان می بینیم همسرانی که ده ها سال از عمر زندگی مشترک شان گذشته است، بسیار بیشتر از دو جوان همسر نسبت به هم محبت دارند و عشق می ورزند.[7]

 

محبت کافی نیست!

از منظر قرآن، وجود محبت قلبی میان همسران کافی نیست! هریک از زوجین باید از رفتار دیگری این برداشت را بکند که محبوب اوست. اینکه در روایات اسلامی بسیار تأکید شده است به اینکه همسران محبت را با کلام و رفتار به یکدیگر بروز دهند، همین مودّت است.

 

یکی از مهمترین نیازهای خانواده ها که از بسیاری مشکلات جلوگیری کرده و باعث صمیمیت و محبت بیشتر میان همسران می شود، تبادل احساسات است. ارتباط کلامی و رفتاری ِ مثبت است. در محیط خانه نباید ساعتی بگذرد که سکوت و سکون در خانه حاکم باشد و هیچیک نسبت به دیگری ابراز احساسات نکرده باشند. مودّت یعنی همین که زوجین به صورت مستمرّ، به یکدیگر ابراز محبت کنند؛ چه از طریق گفتار و چه از طریق رفتار. زوجین نیاز دارند بدانند که همسرشان دوست شان دارد و این محبت برایش ارزشمند است.

 

لازمه ی مودّت اینست که خوشحالی و ناراحتی ِ هریک از همسران برای دیگری مهم باشد. وقتی اینگونه باشد، اگر مسأله ای یکی از آن دو را ناراحت می کند، دیگری باید سعی کند مانع آن اتفاق شود و از دیگر سو اگر موضوعی خوشحالش می کند، دیگری تلاش کند که بستر را برای این شرائط خوشحال کننده فراهم نماید. اینجاست که می توان به  آن «عشق عارفانه» نزدیک شد. زیرا بسیاری اوقات لازمه ی مودت و بروز ِ محبت اینست که انسان منافع و خواسته ی خودش را نادیده بگیرد و برای خوشحال شدن و ناراحت نشدن ِهمسرش تلاش کند.

 

تحقیر کردن ممنوع!

از سوی دیگر لازمه ی «رحمت» اینست که هریک از زن و مرد وقتی نقص رفتاری یا شخصیتی از دیگری مشاهده می کند، اولاً سعی کند چشمش را بر این نقیصه ببندد و همسر را بخاطر آن سرزنش نکند، و ثانیاً به طور مستقیم یا غیرمستقیم به همسر کمک کند تا این نقص برطرف شود. همچنین وقتی مرد یا زن رفتار اشتباهی می کند که باعث ناراحتی یا حتی خشم طرف مقابل می شود، او گذشت کرده و این اشتباه را نادیده بگیرد. «بالأخره همه ی ما غیر از معصومین اشتباهاتی داریم؛ گاهی حرف تندی می زنیم، گاهی کُندی و کوتاهی می کنیم، گاهی مسائل و مشکلات مزاجی و جسمی داریم؛ گاهی مشکلات اقتصادی داریم؛ اگر یکی از ما اینچنین بود دیگری فوراً بزرگواری کند و صرف نظر کند؛ این خودش شرمنده می شود. فرمود این رحمت، این عاطفه، این گذشت، زندگی خانواده را تشکیل می دهد.»[8] درک ِ صحیح این کاستی هایی که هر انسانی دارد، به ارتباط عاشقانه ی همسران بسیار کمک می کند. روشن است که همین گذشت ها و نادیده گرفتن ها نیز می تواند در تحصیل آن عشق عارفانه به همسران کمک کند. زیرا لازمه اش این است که انسان منافع و خواسته های خودش را نادیده بگیرد و همسر را بر خودش در اولویت قرار دهد.

 

عشق طرفینی

براساس آنچه از ظاهر آیه مذکور استفاده می شود، لازمه ی تحقق عشق همسرانه اینست که خانم و آقا «هر دو» مقتضیات مودت و رحمت را رعایت کنند و هر دو تلاش کنند تا این عشق حاصل شود. پس نمی توان از هیچیک توقع داشت که بیش از دیگری این نکات را رعایت کند. همانگونه که رعایت نکردن یکی از زوجین نمی تواند بهانه ای برای رعایت نکردن ِ دیگری باشد. بنابراین «عشق همسرانه ی عارفانه» با آنچه قبلاً درباره ی عشق عارفانه توضیح دادیم، تفاوت مهمی دارد و آن اینکه این عشق، دوسویه و دو طرفه است. برخلاف عشق عارفانه [9]

 

وقتی هر یک از زوجین سعی کند تا حدّ ممکن از منافع خود گذشته و به فکر دیگری باشد و حتی گاه خود را به سختی بیندازد و همسر را در اولویت قرار دهد، وقتی این از خودگذشتگی ها طرفینی باشد، این حالت خودش تولید محبت می کند و آنها را به عشق عارفانه نزدیک تر می کند. عشق همسرانه که خودش پاک است، هر اندازه به عشق عارفانه نزدیک تر شود، خالص تر شده و قداست بیشتری پیدا می کند.

 

عشق خود را هدر ندهید!

همسران باید مراقب باشند که «منت گذاشتن، زحمت را باطل می کند.» پس اگر هریک از آنها تحت شرائطی، این از خودگذشتگی ها و تلاش ها را با کلام تلخ شمارش کرد و به روی همسر آورد، نه تنها اثر محبتی ِ این تلاش ها از بین می رود، بلکه بر دوش او سنگینی می کند و این خود از محبت میان آن دو می کاهد.

 

سلوک عاشقانه

براساس روایات و معارف اسلامی، میان دینداری و عشق همسرانه ارتباط وثیقی برقرار است. هر اندازه که ایمان در قلب مردان الهی نفوذ کند، محبت همسرانشان هم بیشتر در وجودشان سریان پیدا کرده است[10] و هر اندازه محبت به همسر بیشتر باشد، نشان از سلوکی است که انسان در مراتب ایمانی طی کرده است. حاصل این سلوک، «آرامش» است. هراندازه این عشق همسرانه عمیق تر باشد، آرامش بیشتر و عمیق تری برای فرد حاصل می شود. آرامشی که حاصل حسّ محبوب بودن است...

 

 

[1] مجموعه مصنفات شیخ اشراق ؛ ج 3 ؛ پرتو نامه ؛ ص 6

[2] سخن عمیق حضرت زینب سلام الله علیها که پس از آن همه مصیبت و تلخی و سیاهی فرمود «ما رأیت منه إلا جمیلا»

[3]  أنیس الوحدة و جلیس الخلوة

[4] «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة إنّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون» (روم ؛ 21)

[5] تفسیر المیزان ؛ ج 16 ؛ ص 249

[6] آیت الله جوادی آملی ؛ جلسه تفسیر 9/11/1391

[7] همان

[8] همان

[9] زیرا عشق عارفانه میان یک موجود کامل و یک موجود ناقص بود و این عشق میان دو موجود ناقص است.

[10] نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله: کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاءِ . هر اندازه ایمان انسان بیشتر شود، محبت او نسبت به خانواده اش بیشتر می گردد. (بحارالأنوار ؛ ج 100 ؛ 228)

 

لینک مطلب در رواق مهرخانه

 

نوشته های مرتبط:

مراقبه ی همسرانه

مصاف عقل و عشق

ملااحمدی
۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۳

جهان ها

از موجودات مختلف به دلیل وجوه مشترکی که دارند ، به عنوان یک عالَم و جهان یاد میشود. مثل عالَم طبیعت یا عالَم مجردات یا جهان ِ انسانی یا ... که هریک از این جهان ها را به اعتبارهای مختلف به اقسام گوناگونی میتوان تقسیم کرد. موجودات عالم طبیعت را در یک تقسیم بندی ِ اولی به دو قسم بی جان (جمادات) و زنده (عالم حیات) تقسیم میکنند. آنگاه که اجزای موجودات زنده باهم مرکب میشوند، اولا آثار جدیدی ایجاد میشود که قابل تقلیل به عناصر پیشین نیست و ثانیا آثار اجزای سابق با آمدن این واقعیت جدید از بین نمیروند، بلکه تحت اشراف و حضور این واقعیت جدید قرار گرفته و در جهت تداوم و استمرار آن عمل میکنند و در حکم ابزار و آلات برای آن واقعیت واحد قرار میگیرند. به این واقعیت نوین که تحت تأثیر ترکیب اجزای موجود زنده موجود میشود، «نفس» میگویند. نفس، هم کثرت تحت اشراف خویش را به خدمت میگیرد و هم با حضور وسیع و گسترده ای که در طول واقعیت های متکثر ِ تحت پوشش خود دارد ، به آن ها وحدت می بخشد.

 

جهان های زنده

حیات زندگی موجودات زنده ، از افق گیاهان (نباتات) آغاز میشود. نفس گیاهی واقعیت جدیدی است که اعضای متکثر گیاهان را در یک وحدت ارگانیک جمع میآورد. گیاهان براساس طبیعتی که دارند رشد میکنند و سیری را در حیات شان طی میکنند. بدن حیوانی نیز از خصوصیات حیات گیاهی برخوردار است. اما در حیوانات ویژگی جدیدی هست که در گیاهان یافت نمیشود. این ویژگی از یک سو احساس و ادراک است و از دیگر سو اراده و حرکتی که بر اساس این ادراک و احساس پدید میآید. و این یعنی جهانی متفاوت از عالم گیاهان ؛ آنچه این دو عالم را از یکدیگر جدا میکند «نفس» این دو است که در حکم «روح» برای آنها میباشد. «نفس نباتی» اولین مرتبه از موجودات زنده است که جهان ِ گیاهان را شکل میدهد. بعد از آن ، «نفس حیوانی» است که جهان حیوانات را پدید میآورد. حیوانات برای تداوم حیات خود از اراده و ادراک خود استفاده میکنند و در صورت لزوم شکار و یا کارهای لازم دیگر را براساس اراده انجام میدهند. اما نکته ی قابل توجه اینست که احساس و انگیزه ی حیوانات ، محدود و مشخص و جزئی است.

وحدت در عین کثرت

نفس نباتی با آنکه عین سلول های تشکیل دهنده ی گیاه نیست ، قابلیت تقلیل به آن ها را ندارد و با آنکه مانع بروز آثار ویژه ی هریک از سلول ها نمیشود ، با آن ها وحدت و یگانگی دارد. در متن آنها حضور داشته و بر آنها احاطه و اشراف نیز دارد. بگونه ایکه وجود و آثار آنها را نیز در مسیر نیازهای خود به کار میگیرد. این نوع از رابطه بین نفس حیوان با بدن حیوان نیز که از حیات گیاهی به علاوه ی حیاتی در مرتبه ای بالاتر از آن هم برخوردار است ، برقرار میباشد. النفسُ فی وَحدتِها کلُّ القُوی

 

جهان انسانی

حیات انسانی بعد از حیات و زندگی حیوانی پدید میآید و در طول آن قرار میگیرد. همانگونه که حیات حیوانی در طول حیات گیاهی بوده و محیط بر آنست. واقعیتی که موجب امتیاز جهان انسانی از جهان حیوانات و دیگر جهان های مادون میشود، مربوط به افق آگاهی و اراده ی انسانی است. یعنی انسان در اصل آگاهی و اراده با حیوانات مشترک است اما سطح آن متفاوت با آگاهی و اراده ی حیوانات و در عین حال محیط و مسلط بر آن است. آگاهی ویژه ی انسان ، آگاهی عقلی است. یعنی حقائق و معانی کلی را درک میکند. حقائق کلی به زمان و مکان خاصی اختصاص نداشته و به اندازه و مقدار، محدود نمیشوند. ادراک معانی کلی حقیقت انسان را از افق زمان و مکان فراتر برده و امکان استدلال و برهان و در مرتبه ی بعد ، کشف و شهود را برای آدمی فراهم میکند. «نفس انسانی» حقیقتی است که در این مرتبه تعریف میشود.

 

ترکیب اتحادی جهان ها

وابستگی و تداخل عوامل با یکدیگر ، نوعی از ترکیب را پدید میآورد که به آن ترکیب حقیقی گفته میشود. در این ترکیب ، واقعیتی جدید پدید میآید. این واقعیت جدید که اغلب از طریق آثاری شناخته میشود که قابل ارجاع به اجزاء نیست ، خصوصیاتی دارد: اولا جدای از واقعیت های پیشین نیست ؛ ثانیا در عرض آنها قرار نمیگیرد؛ ثالثا احاطه بر اجزای سابق دارد؛ رابعا این واقعیت جدید از طریق اتحاد با واقعیت پیشین، واقعیت واحد دیگری را پدید میآورد که به رغم اجزای خود وحدت حقیقی دارد.

 

جهان های اجتماعی

آیا میتوان حقیقتی ورای حقیقت انسانی برای جامعه معتقد بود که بر اثر ترکیب انسان ها در کنار یکدیگر پدید میآید؟ قطعا در مرتبه ی انسانی ، و برای آنکه بتوان حقیقتی ورای حقیقت انسانی برای جامعه قائل شد ، ترکیب فیزیکی و حتی ارگانیک انسان ها با یکدیگر نمیتواند به تنهایی حقیقت نوینی را پدید آورد که منشأ آثاری نو باشد که افراد انسانی از منشأیت برای آن آثار ناتوان اند. بنابراین نیاز به برهان فلسفی هست تا بتوان حقیقت و روح واحدی برای یک جامعه در نظر گرفت. که اگر بتوان چنین امری را ثابت کرد ، رویکردها به جامعه تحولی بنیادین کرده و بالتبع ، تمام تحلیل های جامعه شناختی و مردم شناختی اساسی  متفاوت پیدا کرده و شکلی دیگر میابند. با این نگاه ، هر جامعه با خصوصیت های اساسی و هستی شناختی ایکه دارد ، یک جهان متفاوت از جامعه ی دیگری را شکل میدهد که در عرض آن وجود دارد. براساس این رویکرد ، طلوع یا افول ، اوج یا نزول ، در جهت کمال یا به قهقرا رفتن ِ جوامع ، شاخص هایی خواهند داشت که میتوان براساس آنها سیر صعودی یا نزولی حرکت جوامع را به قضاوت ارزشی نشسته و آنها را با هم مقایسه کرد. تحلیل جامعه شناختی از افق این رویکرد، بخش وسیع و عظیمی از تحلیل های جامعه شناسی پوزیتیویستی ، تفهمی و انتقادی را به چالش کشیده و خود پنجره ای نوین فراچشمِ اندیشمند اجتماعی می‌گشاید.

اما برای إرائه ی برهان فلسفی ، لازم است با رویکردی فلسفی ، در مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی علوم اجتماعی موجود تجدید نظری بنیادین صورت گیرد تا بتوان درباره ی موجودیت جامعه و حقیقت آن از افق فلسفه نگریست.

کتاب «جهان های اجتماعی» در یک جمله ، سعی بر آن دارد که مبانی و مبادی هستی شناختی و معرفت شناختی ِ جامعه را از افق حکمت متعالیه بازخوانی کرده و سپس جامعه شناسی ِ مدرن و پست مدرن را به نقد بنشیند. نویسنده در این مسیر ، ابتدا بازتعریفی میکند از کنش انسانی و اجتماعی و سپس «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی» ، مبتنی بر بنیان های هستی شناختی و جامعه شناختی حکمت اسلامی. نویسنده در این بخش تبیین میکند که متافیزیک به علوم انسانی ملحق نمیشود همانگونه که به علوم طبیعی نیز ملحق نمیگردد. بلکه متافیزیک بعنوان بخش بنیادین حکمت نظری در قبال علوم انسانی و اجتماعی قرار میگیرد. تا در پرتو این سخن، بتواند راه را بر رویکرد فلسفی و صدرائی بر جامعه شناسی بگشاید.

پس از این، مبانی فهم و تحلیل هستی جامعه از منظر حکمت اسلامی بررسی میشود و مبتنی بر همین اندیشه، بعد از آنکه مروری بر اصول اندیشه ی اجتماعی در تاریخ مدرنیته میشود، نویسنده به توصیف و نقد مبانی جامعه شناسی مدرن و پست مدرن میپردازد.

گلوگاه این کتاب و اوج پردازش جامعه شناختی توسط نویسنده ، آنگاه است که مبتنی بر مبانی حکمت  متعالیه در صدد کشف حقیقیت و واقعیتی نفس الأمری برای جامعه است. نویسنده ، که دانش آموخته ی حوزه ی علمیه ی قم بوده و نزد اساتید بزرگ فلسفه ی زمان به تلمّذ نشسته  و حال خود کرسی درس فلسفه ی اسلامی (حکمت متعالیه) دارد، در این بخش سعی میکند بدون اینکه وارد مباحث تخصصی حکمت متعالیه شود، بحث خود را پیش ببرد و تنقیح کند. او مدعی است که حکمت متعالیه اصول و قواعدی را بنا مینهد که براساس آن میتوان به اثبات وجود جامعه پرداخت. اصولی که عبارتند از: 1.اصالت وجود 2.حرکت اشتدادی وجود 3.جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس 4. تجرد ادراکات بشری 5. اتحاد علم، عالم، معلوم 6.اتحاد عامل، عمل، معمول

این نقطه را میتوان نقطه ی عطف این کتاب و در چشم اندازی وسیع تر، نقطه ی عطفی برای علوم اجتماعی و بالخصوص علم جامعه شناسی در نظر گرفت. چراکه نویسنده در صدد است نفس و روح و حقیقتی برای جامعه را کشف کند که به مثابه ی یک موجود زنده آثار ویژه ای خواهد داشت و واقعیتی ورای نفس افراد انسانی است. با پذیرش این مبنا در علوم اجتماعی ، میتوان انتظار تحولی عظیم در این علم را داشت که با تدقیق و بررسی پژوهشگران و اندیشمندان این علم قابل پیگیری است.

بعد از این مرحله ، نویسنده قدم به قدم سعی میکند بخشی از ظرفیت های حکمت صدرائی برای نظریه پردازی در علوم اجتماعی را به ظهور برساند. تبیینی متفاوت و نو از نسبت بین «جهان اجتماعی» و «جهان انسانی» و پس از آن تبیین رابطه ی فرد و جامعه ، عامل و ساختار و... از ثمرات این نگاه خواهد بود.

بازتعریف «فرهنگ» و بررسی نقش اساسی آن در حقیقت جامعه مسأله ی بعد است که نویسنده در این بخش به تبیین این مهم میپردازد که عمیق ترین لایه های اجتماعی ، عقاید کلانی هستند که بر آرمان ها و ارزش های اجتماعی و بر نمادها و کنش های انسانی تأثیر میگذارند. و شناخت عمومی به مثابه ی فرهنگ جامعه مورد توجه قرار میگیرد.

آنچه در ادامه توسط نویسنده پی گرفته میشود ، بررسی و تحلیل جهان های اجتماعی ایست که در حال حاضر با آن روبرو هستیم  و نویسنده براساس همان مبانی ایکه تا بدینجا پی ریزی کرده به تحلیل مبانی هستی شناختی و جامعه شناختی جوامع فعلی میپردازد. نویسنده جهان اسلام و دنیای منجدد را دو نمونه از جهان های معنوی و دنیوی میداند که «تبیین هویت این دو جهان و شناخت مرزهای فرهنگی هریک ، امکان تصمیم بخردانه ی انسان مردد امروز را برای عبور از مرزهای فرهنگی و خط های هویتی فراهم میآورد.»

در بخش پایانی کتاب ،  رویکردهای متفاوتی که در شناخت اجتماعی تأثیر بنیادین دارند بررسی میشود و پس از آنکه نسبت عقل و علوم اجتماعی روشن میگردد، هریک از شناخت های عقلی ، اساطیری و وحیانی به تحلیل گذاشته میشوند.

نکته ی آخری که درباره ی کتاب توجه به آن لازم است ، ادبیات آنست که بدلیل درهم تنیدگی مباحث با مسائل فلسفی ، ادبیاتی انتزاعی و فلسفی دارد که خواننده ی کم حوصله را شاید به ستوه آورد. نویسنده در این کتاب هیچ إبائی ندارد از اینکه از دیدگاه های متفکران غیردینی برای تبیین نظریاتش وام بگیرد و در عین حال، به نقد آنها بنشیند! جهان های سه گانه ی پوپر و قفس آهنین ماکس وبر از جمله ی این دیدگاه ها هستند.

در نهایت با وجود آنکه این کتاب حاصل مجموعه مقالاتی است که در یکی از نشریات عمومی کشور به چاپ میرسیده ، اما از جایگاه ارزشی و علمی و معرفتی خ:/..د تنزل نکرده و میتوان این اثر را مهم ترین اثری دانست که در حوزه ی علوم اجتماعی با رویکرد اسلامی و بالخصوص صدرائی به نظری پردازی می نشیند. این کتاب ، میتواند سرآغازی باشد بر تحول علوم اجتماعی و حتی انسانی ، که در ادامه با تکامل نظریاتش تحولی شگرفت در این حوزه پدید آورد که میتوان آن را از ثمرات حکمت متعالیه ی صدرائی دانست.

ملااحمدی
۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۰