ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

۲۸ مطلب با موضوع «الگوی دین‌داری» ثبت شده است

عقل چیست و عشق کدام است؟ این دو چگونه ارتباطی با هم دارند؟ پس از گذشت از همه ی فراز و نشیب های دینی و فلسفی و عرفانی، باید بین عشق حقیقی و عشق مجازی فرق گذاشت. درباره تفاوت عشق حقیقی و عشق مجازی قبلا اندکی سخن گفته ام. اینجا

عقل در مصاف عشق حقیقی زانو می زند و سر به «تسلیم» فرود می آورد. عقل آنگاه که به اوج میرسد و به عشق می رسد، خادم عشق می شود. عشق می گوید خودت را با من همراه کن. و عقل تلاش می کند عشق را بفهمد. حتی اگر نتواند، از نقص اوست که بال هایش به اوج عشق نرسیده. عقل می داند که تا حدی قدرت پرواز دارد و بیش از آن را یارای همراهی با عشق نیست؛ چه، که «قاب قوسین أو أدنی» است...


اما در مصاف عشق مجازی، اگر عقل و عشق با هم همراه و همکلام باشند، این حال، بهترین و آسوده ترین حالت قابل تصور برای هردو است. هم برای عقل و هم برای قلب. هر دو آرام هستند و هیچ اضطرابی ندارند. وقتی عقل و عشق هم‌مسیر باشند، با کمک یکدیگر، حتی جان‌فرساترین سختی های فراق را به اشتیاق وصل آسان می کنند.

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

 

اما امان از وقتی که عقل و عشق هر یک حرف خود را بزنند و بخواهند راه خود را بروند؛ دو راه کاملا مخالف!...

در بهترین شرایط، در این حال عاشق به حالاتی دچار می شود که دیگران او را یا مبتلا به جنون می دانند ، یا در تلاطم تناقض های رفتاری، یا در تذبذب می بینندش یا...

در این حال، عاشق ِ عاقل باید از انگشت های اتهام این و آن هراس نداشته باشد و خوب مراقب باشد که قدم های عاشقانه اش را با قدم های عاقلانه اش خلط نکند!

خوب حواسش باشد که هر قدم، دستور عقل است یا عشق! حتی ممکن است یک قدم ترکیبی از عقل و عشق باشد!

اما در هر حال ، مهم اینست که تکلیف خودش را با عقل خودش و با عشق خودش معلوم کرده و می داند چه میکند و باید چه کند و چرا چنین می کند. این روشن بودن تکلیف، از هر چیزی مهم تر است.

 

یک نکته ی مهم دیگر هم هست: در مصاف میان عقل و عشق مجازی، این عشق است که باید در مقابل عقل زانو بزند و سر به «تسلیم» فرود آورد. چرا که عقل –اگر واقعاً عاقلانه بیندیشد و به نتیجه برسد- در مسیر نظام عادلانه ی خلقت حرکت می کند. نکته ای که قبلا درباره ی منطقی بودن گفته بودم...

پس عاشق، اگر می خواهد مطابق نظام عادلانه و حکیمانه ی خلقت سلوک کند، باید مرد میدان ِ پیکار با عشق خودش باشد!...

و کیست که نداند این نبرد چقدر مردافکن است و جان‌فرسا...

 

ربّنا أفرِغ عَلینا صبراً....

إنّ الّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهندیَنَّهُم سُبُلَنا ...


پ.ن: این عشق مجازی که گفتم در مقابل عقل زانو می زند، از نوع غیرعارفانه اش منظورم بود. وگرنه عشق ِ مجازی ِ عارفانه اگر یافت شود، در حکم عشق حقیقی است که عقل باید در مقابلش زانو بزند. در همان پست تفاوت این دو را گفته ام.


مطالب مرتبط:

منطقی بودن

عشق همسرانه

ملااحمدی
۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۳

1)

بعضی رفتارها و جرم ها را هیچ دادگاه بشری نمیتواند را در ترازو بگذارد و برایشان مجازات تعیین کند! اساساً دادگاه بشری هرقدر هم که دارای قوانین دقیق و ظریف و متقنی باشد و بر هر مبنای حقوقی که استوار باشد، به دلیل محدودیت های فهم و درک انسان و به دلیل تمام محدودیت هایی که این دنیای مادی دارد، در توانش نیست بسیاری از جرم های انسانی و اخلاقی را سنجش کرده و برای عاملان آن ها قرار مجرمیّت صادر کرده و وی را مجازات کند.گاهی به این دلیل که هیچ ترازوی بشری این قابلیت توانایی را ندارد که مقدار آسیب ِ وارد آمده بر اثر این جرم خاص را اندازه گیری کند. گاهی هم به این دلیل که آن جرم ِاخلاقی-انسانی آنقدر بزرگ است و آنقدر تأثیر ویرانگر دارد که نه تنها معیار محاسبه ای برای آن یافت نمیشود، بلکه هیچ مجازات بشری با آن برابری نمیکند. 

مثلا اگر برای شکستن ِ استخوان ِ مُچ دست انسان، فلان مبلغ به عنوان «دیه» تعیین میشود، دادگاه برای تعیین مبلغ دیه، دو موضوع را محاسبه میکند: اول هزینه های درمانی؛ و بعد هزینه ای که اگر این دست سالم بود، صاحبش در طول مدت نقاهت درمان، با دستش کار میکرده و درآمد داشته، اما حالا نمیتواند. قاضی با محاسبه ی این دو، مبلغی را تعیین کرده و حکم دیه را صادر میکند. این ها معیارهایی هستند که گرچه همیشه آسان و دقیق نیست، اما به هرحال قابل محاسبه هستند؛ ولی همین دادگاه مثلاً برای «دردی که شخص آسیب دیده تحمل کرده است» یا «غم و غصه ای که بر اثر این درد و جراحت به او وارد شده است» یا «غصه ای که بر اثر این اتفاق بر اطرافیان این شخص وارد آمده است» یا «آسیب روحی یا روانی ای که ممکن است بر اثر این جریانات بر وی وارد آید» یا دیگر آثار معنوی (غیرمادی) که همین اتفاق به ظاهر ساده عامل آنها بوده است، دادگاه برای هیچ یک از اینها ترازوی محاسبه ندارد. همچنین است بعضی جرم های اخلاقی و انسانی که کلاً برای آنها هیچ معیار قابل محاسبه ای وجود ندارد.



مثلاً اگر من حرف یا رفتاری داشته باشم که توهین آمیز بوده و حرمت یا عزت نفس یا شأن انسانی و اجتماعی شخصی را هدف گرفته باشد، این آسیبی که به شخصیت مخاطب وارد آمده را هیچ دادگاهی نمیتواند محاسبه کند. یا مثلا درباره ی رفتار آدم ها تحلیلی داشته باشم که مبتنی بر سوءظن بوده و در نهایت محبت و صمیمیتی را هدف گرفته باشد، برای این آسیب هیچ دادگاه بشری نمیتواند مجازات تعیین کند. یا اگر در مقام مشورت و خیرخواهی تدبیری بیندیشم که مثلاً باعث کشمکش و بحران در یک زندگی خانوادگی شود، آثار این بحران را هیچ بشر معمولی حتی نمیتواند محاسبه کند؛ یا مثلاً اگر دلی را بشکنم، این جرم آن قدر عظیم است که مجازاتی بشری برای آن امکانپذیر نیست. یا مثلاً باعث حسرت و افسوس انسانی بشوم، یا مثلاً اگر خبری را مثل یک راز که نباید بازگو کنم، فاش کرده و آبروی انسانی را هتک کنم؛ یا برعکس، خبر و حقیقتی که باید به صاحبش برسانم را کتمان کرده و باعث اضطراب یا سوءظن وی بشوم. و کلاً هرآنچه که به گونه ای ابعاد روحی و معنوی انسان (مثل شخصیت و عزت و محبت و غصه و...) را هدف گرفته باشد، اینها را هیچ دادگاهی نمیتواند محاسبه کند. گاهی حتی یک کلمه یا یک نگاه کار خودش را میکند...


2)

آیت الله جوادی آملی –که سایه اش مستدام- بیانی حکیمانه دارند:

«هیچ ضمانت اجرایی برای اخلاق وجود ندارد مگر ایمان به معاد»

ایمان با اعتقاد متفاوت است. اعتقاد آن حقیقتی است که همه ی ما به عنوان مسلمان با عقل پذیرفته ایم؛ حالا یا تعبّداً و یا خیلی آگاهانه باشد، تحقیقاً. اما ایمان هیچ ارتباطی با این اعتقاد ندارد. ایمان آن حقیقتی است که وارد قلب می شود. آنگاه که وارد قلب شد، تمام اعضاء و جوارح انسان را در همه ی حالات هشیاری و غیرهشیاری، خواب و بیداری، عصبانیت و آرامش، ضرر و نفع و... تحت الشعاع و تحت تأثیر خود قرار میدهد. آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه تفصیل این بحث را در کتاب «دین و دین داری» از سلسله مباحث «سلوک عاشورایی» بیان کرده اند. ایشان آنجا مفصل توضیح میدهند که اسلام ِ زمان اباعبدالله علیه السلام ، «عقیده»بود؛ اما «ایمان» نبود.

ممکن است به معاد معتقد باشیم؛ اما «مؤمن» نباشیم. اینجاست که دقیقاً سر بزنگاه که حواسمان پرت میشود، اشتباهی میکنیم که وقتی هیچ دادگاه بشری نمیتواند آسیب های آن را محاسبه کند، لاجرم موکول میشود به دادگاه الهی که دادگاهی است برای «اخلاق» آن زمان است که «فمَن یَعمَل مثقالَ ذرّةٍ شرّاً یره» هرکس ذره ای بدی کند، نه نتیجه و مجازات عملش را؛ بلکه «خود عمل» را روز قیامت می بیند! یعنی دقیقاً همه ی کارهایی که من در این دنیا انجام داده ام، در قیامت خود عمل مجسّم می شود و من از خودش عذاب می کشم! گاهی این تجسّم عمل به صورت آتش است و گاهی مایع مذاب و... گاهی هم آنقدر عمل ِ شرّ با وجود من عجین می شود که حقیقت وجودی ام در عین انسان بودن، تبدیل میشود به حیوان! -پناه بر خدا-

اما اگر کسی به معاد «ایمان» داشته باشد، در هرلحظه و هرحالتی که باشد، حتی اگر در حال مرگ هم باشد و بزرگ ترین ضررها متوجه او باشد، حواسش را خوب جمع میکند و کلاهش را محکم میگیرد تا تندبادهای دنیا اخلاق انسانی و ایمانی اش را بر باد ندهند...

 

پ.ن: با خودم فکر میکنم دین دار بودن چقدر سخت است... با این حرف ها که کلاهم پس معرکه است!


مطالب مرتبط:

دین‌داری مصلحت جویانه

ملااحمدی
۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۸

با خودم مرور میکنم...

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً

آرام باش مرد! مشقّت و سختی شلّاق تکامل است. با این شلاق مسیر خودت به سمت کمال را پیدا کن! چونان انسانی که در میان امواج بلاء گرفتار است و دست ِ بی دستی ِ خدا مراقب است غرق نشود، آسوده باش و تلاش کن تا به ساحل آرامش برسی...

راستی ساحل آرامش... آه!

تلاش کن و بدان که «إِنَّ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً فَأَخَذَ بِعَضُدِهِ فَأَدْخَلَهُ فِی هَذَا الْأَمْرِ» که اگر الآن در نقطه ای ایستاده ای که هیچوقت نمیخواستی و تمام تلاشت را هم کرده ای که در این نقطه نباشی و این دنیا هربار به نحوی مانع تو شده است، پس بدان که خدا تو را هُل داده است به این سمت. وقتی عالَم را به هم ریخته ای و باز دنیا با تو اینچنین کرده، اگر خودت نخواسته ای، پس خدای تو خواسته است. خدا بازویت را گرفته و تو را هُل داده است به این نقطه...

و خدای ارحم الراحمین، کسی نیست که برای بنده اش بهترین خوبی ها را نخواسته باشد...

پس آرام باش و به صاحب اختیارت اعتماد کن

 

مرور میکنم...

فَقَدْ مَضَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ کَائِنٌ فَلَوْ جَهَدَ النَّاسُ أَنْ یَنْفَعُوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ لَکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ وَ لَوْ جَهَدُوا أَنْ یَضُرُّوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ عَلَیْکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ

خیالت آسوده باشد... نفع و ضرر تو دست خلق خدا نیست! اگر عالَم پُشت به پشت هم بزنند تا تو را از پا در بیاورند و خدا نخواسته باشد، آنها هم نخواهند توانست. خیر و صلاح خودت را به أرحم الراحمین بسپر...

 

مرور میکنم

أحَسِبَ الناسُ أن یُترَکوا أن یَقولوا آمنّا و هم لایُفتَنونَ ؟

خوب حواست را جمع کن؛ سختی ِ دنیا می گذرد. هرچه که باشد و هرچقدر هم سخت باشد، میگذرد. مراقب باش که بخاطر این واقعیت ِ گذران، ایمانت به مسلخ نرود. ادعای ایمان کرده ای؟ پای ادعایت بایست. به تو ظلم شده است؟ از انصاف در گفتار و رفتار و قضاوت خارج نشو؛ اگر خارج شوی، تو هم با ظالمان تفاوت نخواهی داشت. خوب کلاهت را بچسب!

 

مرور میکنم

لَنْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً

در این بالا و پایین حیرت انگیز دنیا، اگر روز و شب بر تو سخت میگذرد و گاه چون کوهنوردی تنها که مسیر را گم کرده و نمیداند به کدامین سو حرکت میکند بی قرار میشوی، اگر دست خدا را بالاسرت حس نمیکنی، خیال نکن حقیقتاً بی‌چاره ای! این سختی را و این حال خودت را قدر بدان و چشم به قله ای بدوز که اگر استقامت کنی بی‌شک به آن می رسی. پس این شرایط را برای خودت «نعمت» بدان؛ نه نقمت!

 

مرور میکنم

فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ بِالصَّبْرِ مَعَ الْیَقِینِ فَافْعَلْ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَاصْبِرْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَکْرَهُ خَیْراً کَثِیراً وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ وَ أَنَّ الْفَرَجَ‏ مَعَ الْکَرْبِ وَ أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً

پس اگر میتوانی صبر ِ همراه یقین –به آنچه مرور کردی- داشته باشی، چنین کن؛ و اگر نمیتوانی، پس باز هم صبر کن؛ چه، که در صبر بر آنچه انسان خوش ندارد، خیر بسیاری نهفته است؛ و بدان که حقیقتاً نصر خدا، همراه صبر است؛ و حقیقتاً فرج ، همراه سختی است؛

و حقیقتاً همراه ِ سختی، آسایش است؛

إنَّ مع العُسر یُسراً

 

مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج



ملااحمدی
۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۰

1- سال های ابتدایی ِ ورود به حوزه، با استادی آشنا شدم که از قضا استاد منطق بود. میتوانم بگویم در واقع او به منطق عشق می ورزید!! سال های سال مستمرّ(شاید تا امروز نزدیک به بیست سال) یک درس را از یک کتاب تدریس می کرد – و میکند!- و هیچگاه خسته نمی شد. میگفت «هربار که تدریسش میکنم، نکته های تازه ای از آن یاد میگیرم. نکته هایی برای صحیح تر اندیشیدن و صحیح تر زندگی کردن...» گویا حقیقتاً منطق با گوشت و خون او عجین شده بود. تصادف سختی که کرده بود و سخنی که در همان لحظات ِ بدون هشیاری گفته بود، من را به این اطمینان رساند! چقدر زیبا قرآن را تجزیه ی منطقی میکرد و قوانین منطقی را از آن استخراج میکرد. روشی که حتی می توانست سبکی نوین در روش تفسیر باشد...

انتقادی که من و دیگران همیشه به او داشتیم، این بود که زیاد از حد منطقی هستی! بیش از حد مسائل را تحلیل منطقی می کنی و در جستجوی صحیح بودن یا نبودن ِ آنها هستی. اینگونه زندگی را بر خودت و اطرافیانت سخت میکنی. به خاطر همین منطقی بودن ِ او، بسیاری اوقات که با شخصی وارد بحث علمی می شد و به تحلیل منطقی مسائل می پرداخت و طرف مقابل توان همقدمی ِ با او را نداشت، وی را متهم به «سفسطه» میکرد و میگفت که چون منطق را خوب بلدی، الان داری سفسطه میکنی تا بر من غالب شوی!!... آری؛ پذیرفتن منطق، خیلی سخت است و خودش نیاز به منطق (در اندیشه و شخصیت) دارد که رسیدن به این منطق، خودش نیاز به تمرین !

آن روزها که خودم بارها با او به بحث و گفتگو می نشستم که نباید اینچنین منطقی بود و سعی می کردم به او ثابت کنم همیشه هم خوب نیست اینچنین باشی و در پی ِ استدلال بر «منطق ِ بی منطقی» (!) بودم، هیچگاه تصور نمیکردم که روزگار، خودم را در موقعیتی قرار دهد که همین منطقی بودن، تبدیل بشود به یکی از پررنگ ترین بهانه ها برای اثبات اشتباه بودنم!


2- واقعا منطقی بودن یعنی چه؟! در ابتدای درس منطق میگویند که اصول منطقی، از جنس «قانون» اند؛ یعنی «واقعیت های ثابتی که ما با تفکر و تلاش ذهنی، سعی در "کشف" آنها می کنیم.» سپس میگویند «قوانینی اند که "رعایت کردن" آنها باعث صحیح اندیشیدن می شود» و من اضافه میکنم: «صحیح زندگی کردن» من اما، بیشتر به این دومی فکر کردم. پس از اینکه راه صحیح اندیشیدن را آموختیم، باید بتوانیم راه صحیح زندگی کردن را نیز بیاموزیم؛ وگرنه اولی هیچ فایده ای نخواهدداشت.

حالا سؤالم را تغییر می دهم: واقعا منطقی بودن یعنی چه؟ و این بار به جای اندیشه ، از زندگی پرسش میکنم. واقعاً منطقی زیستن یعنی چه؟ سال ها به این می اندیشیدم که برای صحیح زندگی کردن باید چگونه بود و کدامین اصول را رعایت کرد؟ مثلاً در این «منطق» که ظاهری کاملاً خشک و انعطاف ناپذیر دارد، احساسات و عواطف چه جایگاهی دارند؟...


3- عالَم، بر اساس "عدل "خلق شده است. عدالت یعنی اینکه هرچیزی دقیقاً همانجایی هست که باید باشد. یعنی اگر این گیاه یک میلیمتر آنطرف تر رشد کرده بود، نظم خلقت به هم می ریخت. یعنی اگر آن مورچه پایش را یک میلیمتر آنطرف تر بگذارد، نظم عالَم به هم می ریزد. یعنی آن شهاب سنگ که از بالای سر من میگذرد، در موقعیتی هست که اگر یک هزارم ِ ثانیه زودتر یا دیرتر رد بشود و یک هزارم میلیمتر دورتر یا نزدیک تر از فاصله ای که با زمین دارد باشد، نظام خلقت به هم می ریزد...

و در این میان، فقط انسان ِ صاحب اراده است که از جانب ِ خالق ِ عالَم اجازه دارد این نظم شگفت آور را به هم بزند و پایش را از گلیم خودش درازتر کند! و چه ظالم و فَجور است این انسان!


4- اگر بخواهم مثال ملموس تری برای عدالت در نظام خلقت بزنم، میگویم: مثلا نوع نیاز عاطفی و فیزیولوژیکی که کودک به مادر دارد، و همچنین در آن سو نیاز روحی و روانی و حتی فیزیولوژیکی که مادر به وجود بچه دارد، بخشی از نظام خلقت است که حتما باید باشد و اگر نباشد، نظم خلقت به هم می ریزد. مثلا وقتی در این لحظه کودک نیاز به شیر مادر دارد و در لحظه ی بعد نیاز به نوازش عاطفی مادر، اگر این نیاز در این لحظه ی خاص در وجود بچه نباشد، عالَم دیگر عادلانه نیست. و در آن سو هم، اگر مادر نیاز دارد که به کودک محبت کند و به او نگاه سرشار از محبت بکند، این نیاز بخشی از نظام عادلانه ی خلقت است که اگر نباشد، تمام خدا بودن ِ خدا زیر سوال می رود!... همین مثال را درباره ی نوع رابطه ی پدر و فرزند، خواهر و برادر، خواهر و خواهر، برادر و برادر، همسر و همسر ، دوست و دوست و... می توان سرایت داد.


5- برای اینکه بتوانیم قوانین صحیحی برای زندگی کردن قرار بدهیم، باید خوب بفهمیم که جای هر چیزی دقیقاً کجاست. علم انسان و تجربه ی آزمایشگاهی او، تا حدی می تواند در کشف این ها کمک کند. یعنی لازم هست، اما کافی نیست. بدون کمک خالق ِ این عالَم، نمی توان جای هرچیزی را خوب تشخیص داد. عقلی که به انسان عطا شده، کمک خدا به بشر است. آنچه در قرآن آمده، مهم ترین و دقیق ترین و صحیح ترین و بی اشتباه ترین کمک خدا به بشر است. و آنچه در احادیث معصومین علیهم السلام بیان شده، کمکی مضاعف برای فهم بهتر ِ قرآن و برای راهنماییِ عقل به صحیح اندیشیدن


6- معتقدم منطقی زندگی کردن، یعنی عادلانه و منطبق با نظم خلقت زندگی کردن...

یعنی انسان خوب بفهمد که در زندگی، هر موضوع و مسأله ای در چه جایگاهی دارد، کجا باید باشد، تا چه اندازه اهمیت دارد و چگونه باید با آن برخورد شود. یعنی انسان بفهمد که در هر موقعیت و شرایط خاص، دقیقا جای کدامین اصل رفتاری هست و جای کدامیک نیست. یعنی انسان یاد بگیرد زندگی اش را منطبق با  ارزشِ واقعی هر موضوعی بسازد. اگر بخواهم از این یعنی ها بگویم، شاید ده ها جمله ی دیگر جا داشته باشد. ولی همین اندازه کافیست. اما این را خوب میدانم که رسیدن به همه ی این "یعنی"ها، نیاز به سلوکی ده ها ساله دارد!... و حکمت

تبصره: در این طرز تفکر، احساسات و عواطف هم جای خودش را در منطق ِ زندگی دارد. به عبارتی اساساً «احساسات خودش یک اصل منطقی است!...» اما باید حواسمان باشد که هر اصلی، جایگاه و موقعیت و حدود و مرزهای خودش را دارد. که نه یک قدم باید از آن مرزها فراتر رفت، و نه یک قدم فروتر؛ که اگر اینچنین شد، در نظم ِ احساسات و عواطف زندگی خلل ایجاد می شود.



مطالب مرتبط:

مصاف عقل و عشق

تصمیم منطقی کدام است؟

ملااحمدی
۱۵ دی ۹۳ ، ۲۳:۱۵

«مشارطه» ، «مراقبه» و «محاسبه» سه مرحله ای است که اساتید اخلاق برای تهذیب نفس و سلوک قدم به قدم ِ آهسته و پیوسته سفارش می کنند. معمولاً از مجموع این سه عمل با عنوان «مراقبه» یاد میکنند. عملی که انسان از آغاز تهذیب نفس و سیروسلوک تا درجات عالیه ی آن، باید با خود همراه داشته باشد.

فعلاً مجال توضیح تفصیلی این عمل نیست. اما عصاره ی آن را در بیان یک عارف کامل (رضوان الله علیه) می توان در این لینک مشاهده کرد. در قسمت «جواب علامه به نامه اول»

غرض اینکه


معتقدم انسان ها در زندگی همسرانه شان باید چنین مراقبه ای را در دستور کار خود قرار دهند تا لذت سلوک عاشقانه و زندگی شیرین ِ همسرانه را بچشند. این مراقبه را در عرصه های گوناگون می توان اعمال کرد، اما فعلا محل سخن، در ابتدای روابط همسرانه است. البته اینجا از آخر شروع می شود! با این توضیح که:


هریک از زوجین گاهی بنشینند و به این بیندیشند که چه چیزی در رفتارها و روابط همسرانه شان بر وفق مراد هست و چه چیزی نیست. چه چیزی آنگونه که باید، هست و چه چیزی آنگونه که باید، نیست. ( تذکر: اینکه بایدها و نبایدهای همسرانه چه چیزهایی هستند، در این مقال نمی گنجد. بخش کوچکی از آنها در اینجا اشاره شده است.)

پس از اینکه نقاط مثبت ارتباط شان را یافتند، آنها را تقویت کنند. تقویت به اینصورت که اولاً خدا را به خاطر این نعمت شاکر باشد و ثانیاً آن را به زبان بیاورد و قدردان باشد. قدردانی زبانی و عملی همسران از یکدیگر تأثیری نرم و شگرف در تقویت رفتارها و خصوصیات خوب دارد.

ازسوی دیگر، پس از آنکه نقاط منفی را یافتند، تلاش کنند این مشکل حل شود. حل مشکل به اینست که اولاً سعی کند نقش خود را در ایجاد آن بیابد. بعید است مشکلی در زندگی همسرانه یافت شود که فقط ریشه در اشتباه یک نفر داشته باشد. بلکه غالباً هردو نقشی تعیین کننده در وجود مشکل دارند. وقتی هریک از دو نفر ناخواسته اشتباهی کوچک مرتکب شود، دو اشتباه باهم مزدوج شده و تولید یک مشکل بزرگ تر می کنند و... همینگونه ادامه خواهد داشت! پس تا وقتی که هر دو نتوانند نقش خود در نقاط منفی را پیدا کرده و برای حل و جبران آن تلاش کنند، مشکل حل نمی شود. شاید مسکوت بماند، اما حل نمی شود. ثانیاً «کمک» طرفینی برای پاک کردن این نقطه ی منفی. گذشت کردن و بخشیدن، صحبت کردن درباره مشکل و اشتباه (حتی به دو جمله ای که رد و بدل می شود) ، درک متقابل، فرصت دادن برای جبران و... همه ی اینها را میتوان کمک طرفینی دانست. (تا اینجا را می توان محاسبه نامید)

طبیعتاً وقتی نقاط مثبت و منفی روشن شود و هریک از همسران بهتر از قبل بدانند که چه رفتارهایی باید و چه رفتارهایی نباید داشته باشد، با خود قرار میگذارد که این اصول رفتاری را رعایت کند (مشارطه) و در طول زندگی هم سعی می کند مراقب رفتارش در چهارچوب آن اصول باشد (مراقبه)


وقتی هرازگاهی این سه کار توسط هر یک از زوجین صورت بگیرد، هم باعث می شود حس زنگ زدگی ِ عشق رخ ندهد و محبت میان آن دو صیقل پیدا کند. و هم اینکه باعث می شود درک دوسویه آنها بهتر شود و پس از مدتی که این اصول به ملکه ی رفتاری آنها تبدیل شد، صمیمیت و آرامش بیشتر و عمیق تری بر روح شان مستولی خواهد شد...


نوشته های مرتبط:

عشق همسرانه


ملااحمدی
۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۲:۲۱ ۰ نظر

1-   این جریان «تفکیک جنسیتی شهرداری» هم این روزها حکایت جدیدی است که آدم را انگشت به دهان وامی‌گذارد! که چه خوب و چقدر عجیب که حالا شهرداری به فکر اجرای این قانون افتاده و از دیگر سو، چه زشت و چه عجیب تر که بعضی ها که اسمشان را نیاورم حمله ور شده اند به این موضوع!

هر روز اتفاق جدیدی می افتد و در این وانفسای دنیای سیاست آدم متحیّر می ماند که چه شد فلانی چنان کرد و چرا فلانی چنین گفت؟! حدس زدن آری، اما ساده نیست فهم واقعیتِ انگیزه های بازیگرانِ سیاست که هر دم از این باغ بری می رسد! نه میتوان خوشبین بود و حسن ظن داشت که فلانی چه آدم خوبی شده، و نه می توان بدبین بود و سوءظن داشت که إلاولابدّ حتما کاسه ای زیر نیم‌کاسه اش هست؛ اولی بخاطر اینکه آدم را به ورطه ی ساده اندیشی و حـُمق می‌اندازد و دومی بخاطر اینکه از تقوا به دور است!...

فعلا آنچه به تخصص من مربوط میشود، نه تحلیل انگیزه ها و اندیشه ها و ثمرات سیاسی این جریانات، که تحلیل درستی یا نادرستی این مسأله از منظر دین است. پس در بررسی ابعاد سیاسی-اجتماعی این موضوع عذر تقصیر دارم و می‌پردازم به آنچه وظیفه و تخصص من است...

اصل موضوع روشن است: خانم ها و آقایان کارمندی که مجبور بودند حداقل یک سوم ساعات شبانه روز را در یک اتاق در کنار هم زیست کنند. وقتی محل کارشان یکی است، یعنی کارشان آنقدر باهم مرتبط بوده که باید میز کارشان نزدیک هم می بوده و این یعنی «ضرورت ِ تعامل ِ زیاد میان دو کارمند» که بسیار طبیعی و منطقی است.

 

2-   حقیقت اینست که روح انسان دائما در حال «شدن» و «دگرگونی» است. این شدن ها که هرلحظه و هر روز در حال وقوع است، یا توسط ِ خود ما انجام میگیرد (با رفتارها و اندیشه ها) و یا اینکه روح خودمان را –خواسته یا ناخواسته- می سپریم به واقعیتی خارج از خودمان تا شاکله اش را آنگونه که میخواهد بسازد. این واقعیت خارج از ما که بسیاری از «شدن»های روح ما متأثر از آنست، میتواند یک انسان مثل دوست یا همسر یا استاد یا... باشد، میتواند یک رسانه مثل تلوزیون و اینترنت و موبایل و ماهواره و... باشد، و میتواند یک موقعیت و محیط باشد مثل خانواده یا مدرسه یا دانشگاه یا حوزه یا محل کار یا هر محیط اجتماعی دیگر.

این شدن‌ها و دگرگونی‌های روح، در ادبیات علمای اخلاق عبارت است از «تربیت». در ادبیات محاوره ی ما وقتی از تربیت گفته می شود، ذهن ها به سراغ این میرود که با کودکان چگونه باید و چگونه نباید رفتار کنیم تا شاکله ی شخصیتی آنها به نحو احسن شکل گرفته و رشد کنند. اما از منظر حکمای اسلامی این تربیت مختص دوران کودکی نیست. بلکه هر دوران و هر موقعیتی، مرحله ای از تربیت انسان است که حداقل تا چهل سالگی در جریان است و انسان تا این سن در حال تربیت شدن. حاصل این تربیت در پایان عمر دنیایی، یا به انسانیت ِ خلیفةاللهی منتهی میشود و یا حیوانیت...

 

3-   سال ها پیش آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه بحثی را به دنبال موضوع «تربیت» مطرح کردند و به سرانجام رساندند. امروز که رفتم به سراغ همان بحث ها، کأنّه این حرف ها را امروز براساس نیاز جامعه بیان میکرد.

آن حکیم الهی می گفت: «روح با استمرار یک عمل، روش می‏گیرد و کار برایش عادی می‏شود. وقتی یک چیز عادت شد یعنی مَلَکه شده است و ملکه هم همان تربیت است. در اینجا محیط شغلی و خود شغل، مربی من شده است. «شغل» چگونه دارد من را تربیت می‏کند؟ با تکرار عمل، تربیت تخریبی و اثر سوء دارد. چنین روشی را می‏دهد که قبح برخی گناهان را از بین می‏برد. مثل زرگری که قبح رباخواری را پیش من از بین می‏برد. من قبلاً گفتم که تربیّت اینچنین نیست که من قصد بکنم تحت تربیت قرار بگیرم. خیر؛ ناخودآگاه صورت می گیرد. محیط روی ما اثر می‏گذارد. این جوّ حاکم، بر روی انسان اثر می‏گذارد. من دارم راجع به محیط شغلی بحث می‏کنم. محیط شغلی یک چنین محیطی است. تأثیرش ناخودآگاه است. چون امور مادّی است. اگر انسان با امور مادّی سر و کار پیدا کرد، همان ابعادی که با مادّیّت هم‏سو هستند، زنده می‏شوند. همه اینها برای محیط است. در روایات ما میفرمایند محیط‏های شغلی ای هست که باید حواست جمع باشد یک وقت شیطان فریبت ندهد...»

 

4-   تا اینجا درباره ی تأثیر محیط بر تربیت روح انسان سخن گفته شد. در این بخش کار من فقط کپی-پیست از سخنان آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی است. جالب اینجاست که آن استاد بزرگ الهی، درباره ی اصل موضوع مورد بحث یعنی «محیط شغلی» و «همکاران شغلی» هم براساس روایات حرف دارد:

« انسان باید مراقب باشد که می‏خواهد با چه کسی همکار شود! مهم است که انسان در نهادها و سر کار، با چه کسی دارد کار می‏کند. منظور من این است که تو در اتاقی که نشسته‏ای ببین چه کسانی در آنجا هستند؟ چه می‏گویند؟ چه قیافه‏هایی دارند؟ ما گفتیم: ابعادِ تربیتی، دیداری، گفتاری و رفتاری است. هر روز که می‏روم آنجا چشمم به صورت چه کسی می‏افتد؟ حرف‏هایی که می‏زند به گوشم می‏خورد چیست؟ ممکن است کسی به او مراجعه کند و با من کاری نداشته باشد، ولی من که برخورد او با مراجعه کننده را می‏بینم و حرف‏هایش را می‏شنوم؛ پس باید در این دقت کنم. من مطالب را خیلی جزئی می‏گویم تا خیال نکنی مسأله ی همکار شوخی بردار است...

بعد می‏رویم سراغ مراجعین که این‏جا مصیبت بالاتر است، چون رابطه، رابطه مستقیم است. چه مراجعینی به من مراجعه می‏کنند؟ از چه طایفه‏ای هستند؟ با چه شکل و قیافه‏ای می‏آیند؟ بیش از این اشاره نمی‏کنم. خودتان می‏توانید تطبیق دهید. آیا این مراجعین دیدارشان من را به یاد خدا می‏اندازد یا من را به یاد شیطان می‏اندازد؟ چه با قیافه‏اش، چه با سخن گفتنش و امثال اینها کدام نیروی درونی من را تحریک می‏کند؟

مثلاً افرادی که مراجعه می‏کنند در موردی که خیلی بارز هم هست مراجعین به شخص، از جنسِ مخالف باشند. این مسأله چون مورد ابتلا است، عرض می‏کنم که اگر شخص زن است، مراجعه کننده او مرد باشد و اگر مرد است، مراجعه کننده او زن باشد. این از آن جاهایی است که زمینه برای تخریب آماده است. من نمی‏خواهم به‏طور مفصّل وارد این مورد شوم، فقط به‏طور گذرا به آن اشاره می‏کنم.

در روایتی از پیغمبر اکرم داریم که فرمودند:«قال رسول الله صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم: ما من صباح الا و ملکان ینادیان: ویل للرجال من النساء و ویل من نساء من الرجال!» هیچ روزی نیست مگر این‏که دو فرشته با هم ندا می‏کنند و داد می‏زنند که «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان!» نکته‏ای در این روایت است که من این را عرض می‏کنم. در روایت دارد «ما من صباح» یعنی هیچ روزی، هیچ صبحی نیست دو ملک ندا می‏کنند «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان»؛ حالا چرا نمی‏گویند: هیچ شبی نیست مگر این‏که...؟ جهت این است که روابط اجتماعی در روز برقرار می‏شود. شب هر کسی در خانه‏ خود است. در روز است که هم‏جنس‏ها و مخالف جنس‏ها در صبح روابطِ اجتماعی دارند. سخن پیغمبر اکرم در مورد اختلاف جنسیّتی است.

یکی از خطرات مهم مراجعین این است که هم‏جنس نباشند، اینجا است که زمینه فراهم می‏شود آن بعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد. مخصوصاً این‏که شرایط هم طوری باشد که جنبه خصوصی پیدا کند. یک وقت به قول ما طلبه‏ها در ملاء عام است و یک وقت رابطه شکل پنهانی دارد و در برابر دیگران نیست. آن‏ رابطه‏ای که جنبه خصوصی دارد، بدتر است.

اگر این حداقل ها رعایت نشود، کم‏کم رابطه با نامحرم برایت عادی می‏شود و نعوذبالله یک سنخ محرمات اصلاً قباحتش از بین می‏رود. به خاطر مراوده با نامحرم‏ها به اقتضای شغل خود، دیگر قبحی سرت نمی‏شود. البته فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود والّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! »

 

5-   هر حرفی را لازم به گفتن نیست. مخاطب باید عاقل باشد که بحمدالله هست. آن‎‌که غرض و منفعت نداشته باشد، آنگونه که باید سخن را تحویل میگیرد. فقط از بین سخنان آن حکیم الهی، بر دو نکته تأکید میکنم.

اول جمله ی آخر که « فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می‏شود و الّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! » و دوم اینکه هیچکس در این بیان محکوم به گناهکاری و یا مرضِ نفسانی نمیشود، تمام کلام در اینست که برخی شرائط و موقعیت ها باعث می شود که «زمینه فراهم شود آن بُعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد.» این نکته را از پست های وبلاگ نویسان خوبی که به تحلیل عینی و ملموس موضوع پرداخته اند، به خوبی میتوان دریافت. مثلا این و این


6-   این حرف ها اگر قرار باشد بصورت کاربردی تئوریزه شود، ظاهر بسیار متحجّرانه ای خواهد داشت. مثلا از نتایج عملی این حرف ها اینست که شرائط ایده آل محیط کاری است که هیچ زن و مرد نامحرمی با هم در ارتباط نباشند یا کمترین ارتباط ممکن را با هم داشته باشند. اینکه آقا و خانم هراندازه که اهل تقوا باشند و واقعا هم ترس از ارتباط با نامحرم داشته باشند، به هرحال نفس امّاره دارند و حتی به یک شوخی کاملا سربسته و ساده و حیاءمدارانه هم که شده، کم کم این قبح برایشان ساده میشود. و آنگاه که باب ِ قبح شکنی باز شود، ابتدای راهی است که منتهایش راهی جز حیوانیت نیست... و غیره.  از این ترسی ندارم که با این حرف ها متهم شوم به تحجّر. قبلا در باب روشن‌فکری آنچه باید، گفته شده است.

ملااحمدی
۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۲

(این مطلب برای پرونده ی "زنان و عشق"به سفارش رواق مهرخانه نوشته شده است)

 

این روزها مهم ترین آرزوی جوان ایرانی، یک «زندگی عاشقانه» است. اینکه چنین زندگی ای چه مختصاتی دارد و تصویر ساخته شده از چنین زندگی ای چیست و باید چگونه باشد، محل سخن نیست. ما به چیستی عشق می پردازیم. در جستجوی عشقی هستیم که بین زن و شوهر باید حاکم باشد و از آن تعبیر به «عشق همسرانه» می کنیم.

 

 

مفهوم عشق:

در یک تعریف کلی، «عشق» یعنی «حد اعلای محبت» یا همان «محبت افراطی». بین حکماء معروف است که « اسم عشق را از عَشَقَه گرفته‏اند و عشقه نام آن گیاهى است که در باغ پدید آید. از ریشه ی درخت آغاز می کند و ابتدا ریشه اش را در زمین محکم کند، سپس از خاک سر بر آرد و خود را دور درخت تنه ی درخت پیچد و همچنان مى‏رود تا همه ی درخت را فراگیرد؛ از غذای درخن استفاده کرده و رشد کند و چنانش در شکنجه کشد که نَم در میان رگ درخت نماند و برگ هایش زرد شوند ... تا آن گاه که درخت خشک گردد.»[1] در این تمثیل، عاشق همچون درختی است که خود را فدای معشوق کرده و محبت معشوق درون قلب عاشق ریشه کرده است؛ این عشق با معشوق چنان کند که چهره اش زرد شده و بدنش بی رمق و نهیف گردیده و در نهایت جان عاشق را می گیرد.

 

لازمه ی عشق، محبت است. اما یک محبت معمولی نیست؛ انسان می تواند نسبت به یک گل محبت پیدا کند؛ یا حتی نسبت به شخص دیگری محبت پیدا کرده و همه ی اطرافیان از این محبت مطلع شوند. این محبت ها مثل محبت دو دوست و رفیق چندساله، درجه ای از دوست داشتن است که آثار و ملزوماتی دارد و بسیار ارزشمند هم هست. اما عشق از جنس محبت های اینچنینی نیست. «عشق درجه ای عالی از محبت است که مُحبّ را وادار می کند به خاطر محبوب سختی هایی را به جان بخرد.» این را می توان مفهومی نسبتاً جامع از عشق دانست که همه ی تقسیم های متفکران و عارفان را شامل شود.

 

اما برای اینکه بدانیم «عشق همسرانه» دقیقاً چه چیزی هست، ابتدا باید ذهنمان را از کلیشه های پیش ساخته رها کرده و بفهمیم که «چه چیزی نیست». بنابراین فارغ از همه ی تعریف ها و تقسیم ها سه گونه تعریف از عشق عنوان کرده و مشخصه ها و مؤلفه های هریک را تبیین می کنیم.

 

1.      عشق عارفانه

عاشق، وقتی زیبایی های وجودی معشوق را شناخت و خودش را در برابر او ناقص یافت، در اثر این معرفت وجودش غرق در لذّت محبت شده و شوق ِ رسیدن به کمالات معشوق در وجودش شعله می گیرد. این شوق به روح او نشاط بخشیده و او را متلاطم می کند تا به معشوق برسد. وصال عاشق به معشوق، در معنای عرفانی یعنی اتحاد روحانی با معشوق. وقتی عاشق می خواهد با معشوق یکی بشود، تمام تلاش او اینست که خودش و تعلقات و خواسته های خودش را از بین برود. پس تا وقتی عاشق از زندان «من» آزاد نشود، وصال معنا ندارد.

 

در ادبیات عرفانی ما، تمثیلات زیبا و دقیق بسیاری برای این عشق بیان شده است. آنچه درباره درخت و گیاه عشقه گفته شده است، در حقیقت این معنای عشق را مدنظر دارد. یکی دیگر از بهترین تمثیل ها، نسبت میان پروانه و شمع است: آن گاه که شمع روشن می شود، پروانه عاشقانه به دور نور او می چرخد. پروانه دور شمع می گردد و می گردد تا کم کم بال هایش از حرارت می سوزد. اما او آنچنان محو کمال وجودی (نور) شمع شده و آنچنان بی قرار وصل است که این سوزش را حس نمی کند. تا وقتی محبّ به غیر از محبوب توجه دارد، وجودش آرام ندارد و برای قطع این توجه و تعلق تلاش می کند. سالک عاشق، تا جان در بدن دارد آن قدر به دور محبوب می چرخد و از تعلقاتش رها می شود که حتی خود را هم نمی بیند و کم کم تمام وجودش می سوزد و کنار شمع می افتد.

 

عشق در این تعریف، شعله ایست که در جان عاشق می افتد و هرآنچه در وجودش هست را می سوزاند. عاشق برای وصال (اتحاد حقیقی) به معشوق، خودش را و هرآنچه برای خودش هست را فدا می کند و تمام سختی های این راه را با شوق و نشاط به جان  می خرد. او نه خواب آسوده دارد و نه غذای کافی می خورد. بدنش نهیف، چهره اش زرد و چشمانش گود شده است. تمام همّت او وصل است. او از زمان و مکان فارغ است و از فراق محبوب میسوزد و میسازد. اگر عاشق بتواند به کمال عشق برسد، در این مرحله وی را حالتى دست میدهد که حقیقتاً از خود بیگانه و ناآگاه میشود. هرچه می بیند رنگ محبوب دارد و هرچه می گوید، سخن از محبوب است. از محبوب جز حُسن و زیبایی هیچ نمی بیند.[2]

 

عارفان حکیم، این عشق را تقسیم کرده اند به عشق حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آنست که به معشوق حقیقی تعلق بگیرد. معشوق حقیقی کسی است که تمام زیبایی ها و کمالات وجودی را دارا باشد. خداوند سبحان معشوق حقیقی است که عشق ناب او مختصّ اولیاء خاص الهی است. اما عشق مجازی، عشق به کسی است که تجلّی گاه کمالات و زیبایی های معشوق حقیقی است. کمالات محبوب، عاشق را مدهوش می کند. نمونه ی واقعی این عشق، محبت زلیخا به حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام است. گفته اند وقتی زلبخای عاشق می خواست حجامت کند، خونش که بر روی زمین جاری شد، نقش نام «یوسف» به خود گرفت[3]!...  «مجاز» یعنی محلّ عبور. این عشق که نزد فیلسوفان ِ عارف مسلک از آن تعبیر به «عشق عفیف» شده است، مسیری است که سالک طی می کند تا به عشق حقیقی برسد. همچنان که زلیخا از عشق یوسف عبور کرد و به معشوق حقیقی رسید.

 

2.      عشق حیوانی

عارفان آن را «عشق دروغین» می دانند. چرا که حقیقتاً استحقاق نام «عشق» را ندارد. اما امروزه تحت تأثیر رسانه های لیبرالیستی این کشش و جاذبه ی غریزی را عشق می نامند. از نگاه علم تجربی، عشق به عنوان یک غریزه ی موجود در پستانداران همانند گرسنگی و تشنگی وجود دارد. روانشناسی عشق را پدیده ای اجتماعی و فرهنگی قلمداد می کند که سه رکن دارد: صمیمیت، تعهد، شهوت و در میان این سه، شهوت رکن اساسی است که بدون آن عشق معنا ندارد. هنگامی که فرد عشق (تمایل شهوانی) خود را بروز می دهد، تعدادی عنصر شیمیایی در مغز او فعال می شود. وقتی کسی برای اولین بار عاشق می شود، میزان مولکولی که عامل رشد عصب شناخته شده، افزایش می یابد. اما پس از یکسال ارتباط بین طرفین، این مولکول به حالت اول بر می گردد. در این تعریف، عاشق یعنی کسی که تمایل شهوانی بیشتری نسبت به طرف مقابل دارد و به شیوه ی بهتری  می تواند این تمایل را بروز دهد.

 

با یک نگاه مبنایی می توان عشق حیوانی را به هرگونه کشش که مربوط به نیروی شهوانی انسان است نسبت داد. تمایل افراطی به جنس مخالف یا حتی جنس موافق(!) ، خودشیفتگی بیش از حدّ، حرص افراطی برای جمع مال و ثروت و تلاش برای رسیدن به انواع ریاست، از شاخه های این عشق دروغین هستند.

 

3.      عشق همسرانه

تا اینجا روشن شد که محبت عمیق همسرانه چه چیزهایی نیست؛ اما حالا بپردازیم به اینکه چه چیزی هست:

خداوند متعال به عنوان خالق حکیم، در وجود همسران سرمایه ی اولیه ای قرار داده است که زوجین می توانند به کمک آن، رابطه ی عاشقانه شان را هرچه بیشتر عمق ببخشند.

«عشق همسرانه» دو مؤلفه ی اساسی دارد: «مودّت» و «رحمت» که حاصل این دو مؤلفه، حقیقتی است روحانی به نام «آرامش

 

خدای سبحان در آیه ۲۱ سوره مبارکه روم این خصوصیت که در میان همسران حاکم است را یکی از نشانه های عظمت و قدرت الهی دانسته که در وجود همسران به ودیعت نهاده شده است:

 

«و از نشانه های خدائی اش اینکه از جنس انسانی خودتان، همسرانی خلق کرد تا در کنارش به آرامش برسید و میان شما مَوَدّت و رحمت قرار داد. حقیقتاً در این امر، نشانه هایی است برای آنان که می اندیشند.»[4]

 

«مودّت» یعنی محبتی که در گفتار و رفتار انسان ظاهر شود. روشن است که این یک محبت معمولی نیست. از دیگر سو «رحمت» همان مهربانی و عطوفت و ملاطفت روحی است که در اثر مشاهده ی نقص دیگران در انسان پدید می آید.[5]

 

این دو خصوصیت وقتی با هم جمع شده و در یک نقطه بروز پیدا کنند، عشق پاک همسری حاصل می شود. مودت اثر دوستی ِ عاقلانه است. اگر محبت براساس غریزه (نه عقل) باشد، وقتی جوانی یا زیبایی های ظاهری محبوب فروکش کرد، این دوستی هم کمرنگ شده و نظام خانواده متزلزل می شود. از سوی دیگر اگر در روابط همسری مهربانی و رحمت و عاطفه و گذشت نباشد، خودخواهی طرفین باعث می شود محبت کمرنگ شده و زندگی همسری در معرض خطر قرار می گیرد.[6]

 

از نکته ی مهمی هم نباید غافل بود که این محبت اولیه به صورت فطری در نهان همسران قرار داده شده است. اما استمرار و عمیق کردن آن بر عهده ی خود آنهاست. یعنی گرچه آغاز این مودت و رحمت فطری و غیراختیاری است، اما استمرار و عمق آنها بر عهده ی خود انسان است. بخاطر همین است که در فرهنگ اسلامی مان می بینیم همسرانی که ده ها سال از عمر زندگی مشترک شان گذشته است، بسیار بیشتر از دو جوان همسر نسبت به هم محبت دارند و عشق می ورزند.[7]

 

محبت کافی نیست!

از منظر قرآن، وجود محبت قلبی میان همسران کافی نیست! هریک از زوجین باید از رفتار دیگری این برداشت را بکند که محبوب اوست. اینکه در روایات اسلامی بسیار تأکید شده است به اینکه همسران محبت را با کلام و رفتار به یکدیگر بروز دهند، همین مودّت است.

 

یکی از مهمترین نیازهای خانواده ها که از بسیاری مشکلات جلوگیری کرده و باعث صمیمیت و محبت بیشتر میان همسران می شود، تبادل احساسات است. ارتباط کلامی و رفتاری ِ مثبت است. در محیط خانه نباید ساعتی بگذرد که سکوت و سکون در خانه حاکم باشد و هیچیک نسبت به دیگری ابراز احساسات نکرده باشند. مودّت یعنی همین که زوجین به صورت مستمرّ، به یکدیگر ابراز محبت کنند؛ چه از طریق گفتار و چه از طریق رفتار. زوجین نیاز دارند بدانند که همسرشان دوست شان دارد و این محبت برایش ارزشمند است.

 

لازمه ی مودّت اینست که خوشحالی و ناراحتی ِ هریک از همسران برای دیگری مهم باشد. وقتی اینگونه باشد، اگر مسأله ای یکی از آن دو را ناراحت می کند، دیگری باید سعی کند مانع آن اتفاق شود و از دیگر سو اگر موضوعی خوشحالش می کند، دیگری تلاش کند که بستر را برای این شرائط خوشحال کننده فراهم نماید. اینجاست که می توان به  آن «عشق عارفانه» نزدیک شد. زیرا بسیاری اوقات لازمه ی مودت و بروز ِ محبت اینست که انسان منافع و خواسته ی خودش را نادیده بگیرد و برای خوشحال شدن و ناراحت نشدن ِهمسرش تلاش کند.

 

تحقیر کردن ممنوع!

از سوی دیگر لازمه ی «رحمت» اینست که هریک از زن و مرد وقتی نقص رفتاری یا شخصیتی از دیگری مشاهده می کند، اولاً سعی کند چشمش را بر این نقیصه ببندد و همسر را بخاطر آن سرزنش نکند، و ثانیاً به طور مستقیم یا غیرمستقیم به همسر کمک کند تا این نقص برطرف شود. همچنین وقتی مرد یا زن رفتار اشتباهی می کند که باعث ناراحتی یا حتی خشم طرف مقابل می شود، او گذشت کرده و این اشتباه را نادیده بگیرد. «بالأخره همه ی ما غیر از معصومین اشتباهاتی داریم؛ گاهی حرف تندی می زنیم، گاهی کُندی و کوتاهی می کنیم، گاهی مسائل و مشکلات مزاجی و جسمی داریم؛ گاهی مشکلات اقتصادی داریم؛ اگر یکی از ما اینچنین بود دیگری فوراً بزرگواری کند و صرف نظر کند؛ این خودش شرمنده می شود. فرمود این رحمت، این عاطفه، این گذشت، زندگی خانواده را تشکیل می دهد.»[8] درک ِ صحیح این کاستی هایی که هر انسانی دارد، به ارتباط عاشقانه ی همسران بسیار کمک می کند. روشن است که همین گذشت ها و نادیده گرفتن ها نیز می تواند در تحصیل آن عشق عارفانه به همسران کمک کند. زیرا لازمه اش این است که انسان منافع و خواسته های خودش را نادیده بگیرد و همسر را بر خودش در اولویت قرار دهد.

 

عشق طرفینی

براساس آنچه از ظاهر آیه مذکور استفاده می شود، لازمه ی تحقق عشق همسرانه اینست که خانم و آقا «هر دو» مقتضیات مودت و رحمت را رعایت کنند و هر دو تلاش کنند تا این عشق حاصل شود. پس نمی توان از هیچیک توقع داشت که بیش از دیگری این نکات را رعایت کند. همانگونه که رعایت نکردن یکی از زوجین نمی تواند بهانه ای برای رعایت نکردن ِ دیگری باشد. بنابراین «عشق همسرانه ی عارفانه» با آنچه قبلاً درباره ی عشق عارفانه توضیح دادیم، تفاوت مهمی دارد و آن اینکه این عشق، دوسویه و دو طرفه است. برخلاف عشق عارفانه [9]

 

وقتی هر یک از زوجین سعی کند تا حدّ ممکن از منافع خود گذشته و به فکر دیگری باشد و حتی گاه خود را به سختی بیندازد و همسر را در اولویت قرار دهد، وقتی این از خودگذشتگی ها طرفینی باشد، این حالت خودش تولید محبت می کند و آنها را به عشق عارفانه نزدیک تر می کند. عشق همسرانه که خودش پاک است، هر اندازه به عشق عارفانه نزدیک تر شود، خالص تر شده و قداست بیشتری پیدا می کند.

 

عشق خود را هدر ندهید!

همسران باید مراقب باشند که «منت گذاشتن، زحمت را باطل می کند.» پس اگر هریک از آنها تحت شرائطی، این از خودگذشتگی ها و تلاش ها را با کلام تلخ شمارش کرد و به روی همسر آورد، نه تنها اثر محبتی ِ این تلاش ها از بین می رود، بلکه بر دوش او سنگینی می کند و این خود از محبت میان آن دو می کاهد.

 

سلوک عاشقانه

براساس روایات و معارف اسلامی، میان دینداری و عشق همسرانه ارتباط وثیقی برقرار است. هر اندازه که ایمان در قلب مردان الهی نفوذ کند، محبت همسرانشان هم بیشتر در وجودشان سریان پیدا کرده است[10] و هر اندازه محبت به همسر بیشتر باشد، نشان از سلوکی است که انسان در مراتب ایمانی طی کرده است. حاصل این سلوک، «آرامش» است. هراندازه این عشق همسرانه عمیق تر باشد، آرامش بیشتر و عمیق تری برای فرد حاصل می شود. آرامشی که حاصل حسّ محبوب بودن است...

 

 

[1] مجموعه مصنفات شیخ اشراق ؛ ج 3 ؛ پرتو نامه ؛ ص 6

[2] سخن عمیق حضرت زینب سلام الله علیها که پس از آن همه مصیبت و تلخی و سیاهی فرمود «ما رأیت منه إلا جمیلا»

[3]  أنیس الوحدة و جلیس الخلوة

[4] «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة إنّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون» (روم ؛ 21)

[5] تفسیر المیزان ؛ ج 16 ؛ ص 249

[6] آیت الله جوادی آملی ؛ جلسه تفسیر 9/11/1391

[7] همان

[8] همان

[9] زیرا عشق عارفانه میان یک موجود کامل و یک موجود ناقص بود و این عشق میان دو موجود ناقص است.

[10] نبیّ اعظم صلی الله علیه و آله: کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاءِ . هر اندازه ایمان انسان بیشتر شود، محبت او نسبت به خانواده اش بیشتر می گردد. (بحارالأنوار ؛ ج 100 ؛ 228)

 

لینک مطلب در رواق مهرخانه

 

نوشته های مرتبط:

مراقبه ی همسرانه

مصاف عقل و عشق

ملااحمدی
۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۳

« پس آن گاه که دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش کم ارزشان و جاهلان مشغول است، و روز به روز شعله های آتش جهالت و گمراهی برافروخته تر و بدحالی و نامردی فراگیرتر می شود، ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم... 

و از دنیای خمود و جُمود و ناسپاسی به گوشه ای پناه بردم و در انزوای گمنامی وشکسته حالی به گوشه ای خزیدم...

نه درسی گفتم و نه کتابی نوشتم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشکالات و شبهات و... نیازمند تصفیه ی روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می شنود و چشم می بیند، چگونه چنین فراغتی ممکن است؟!....

ناچار از اختلاط و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس شدم و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی اعتنا شدم. 



آن گاه روی فطرت به سوی سبب سازِ حقیقی نموده و با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذرانده ام...

سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت ، نور الهی در درون جانم تابیدن گرفت و قلبم از شعله ی شهود مشتعل گشت؛ پس انوار ملکوتی بر وجودم افاضه شد و الطاف الهیه شامل حالم گردید. در پی آن، به اسراری دست یافتم که در گذشته نمی دانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق عقل و برهان نیافته بودم و هرچه از اسرار الهی و حقایق ربوبی و ودیعه های عرشی و رمز راز صمدی را با کمک عقل و برهان می دانستم، با شهود و عیان روشن تر یافتم...

اینجا بود که عقلم آرام گرفت و به آرامش رسیدم و نسیم انوار حق، صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست... »


الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة  /  ج 1  / ص 34-35

ملااحمدی
۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۷

این مسأله، موضوعی است که از منظر دینی بسیار مهم است و در روایات هم درباره ی آن بسیار سخن گفته شده است. اما نیاز به پژوهشی اجتهادگونه دارد تا به خطا نرود!... بخاطر همین حساسیتی که این موضوع داره، شخصاً هیچگاه به خودم جرأت ندادم وارد این موضوع بشم و مستقیم بروم به سراغ استنباط از روایات. اما به مطلب جالبی از آیت الله مجتبی تهرانی رضوان الله علیه (که از مراجع بزرگ زمان ما بودند) برخوردم. به خاطر اهمیت موضوع و مفید بودنش، این مطلب را عیناً از کتاب «حاج آقا مجتبی» (خاطرات ایشون)  نقل میکنم. البته در سایت ایشون هم این مطلب و دیگر خاطرات نقل شده...

 

 

وقتی تازه میخواستم به بچه دار شدن فکر کنم خدمتشان رسیدم و عرض کردم تازه میخواهیم به فکر بچه دارشدن بیفتیم. چه کنیم؟ فرمودند: « خوب کردی اول آمدی پیش من... » بعد نکات مهمی فرمودند: 

ü    بهترین ماههای سال برای انعقاد نطفه ماه رمضان است. نزدیک های نیمه ماه هم از همه بهتر است. چون هر دو روزه گرفتید و هر دو یک حالت تلطیف روحی پیدا کردید.

ü        من نسبت به هر پنج بچه ای که دارم روزانه در پنج نمازی که در شبانه روز میخواندم 5 دعا میکردم. میگفتم خدایا سالم باشد صالح باشد خوش روزی باشد خوش قدم باشد. با این 5 دعا دنیا و آخرت را با هم جمع کرده بودم. ضرر هم نکردم. نه در دخترش نه در پسرش الحمدلله. خودم این کار را کردم.

ü       از نظر تغذیه مادر وقتی باردار شد هر چیزی نخورد...

ü    مسئله «توسل» خیلی موثر است؛ به خاطر اینکه این خصوصیات پنج گانه که من گفتم در او باشد. یعنی سالم باشد صالح خوش روزی. خوش قدم (چون بعضی از بچه ها بد قدم هستند هیچ تعارف هم ندارد و تردید هم در او نیست.)  و مهمترین چیز هم عاقبت به خیری است.

ü    قبل از انعقاد نطفه هم تغذیه خیلی موثر است و در نطفه اثر دارد. این از واضحات است. باید مراعات کنید. من یک چیزی بگویم به تو: در خانه ما از هرجایی هر چیزی بیاید اینها دست نمی زنند. صبر می کنند تا من بیایم جهات شرعی اش را دقت کنم. این در خانه ما سنت شده و از ملکات اینهاست. چون این اثر دارد.

ü    بعد فرمودند اگر در ماه رمضان نشد ادامه بدهید فقط قمر در عقرب نباشد. روایات هم در این زمینه داریم. هم عقد در قمر در عقرب نباشد هم عمل آمیزشی و نکاح.

ü       من هرکاری برای بچه های خودم کرده ام به شما هم یاد می دهم.توجه کنید: از امام هشتم علیه السلام روایت داریم که بعد از هر نماز فریضه، مؤمن یک دعای مستجاب دارد. شما بعد از هر نماز واجب، هم خودت و هم خانمت، از زمانی که میخواهید تصمیم به بچه دار شدن بگیرید تا موقع بارداری و حتی بعد از بارداری، یک صلوات میفرستی و بعد یک استغفار میکنی و دوباره صلوات میفرستی. صلوات دوم را که فرستادی همینطور فارسی می گویی: «خدایا این اولاد من را و فرزندان من را سالم و صالح و خوش قدم و خوش روزی و عاقبت بخیر قرار بده» و بعد باز یک صلوات بفرست. میفرمود من خودم مقید بودم و بعد از هر نماز این کار را انجام دادم و هیچوقت هم ترک نکردم. فرزند بزرگ من پنجاه سالش هست و هنوز دارم این کارها را می کنم.

ü       بعد فرمودند این چیزهایی که گفتم، جمع تمام روایات درباره ی بچه دار شدن است.

ملااحمدی
۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۰۵


1.    خصوصیت مهمی در «دعا» هست که باعث شده ائمه معصومین علیهم السلام این همه بر آن سفارش کنند؛ و آن اینکه در دعا ارتباط «عبد» و «ربّ» به بالاترین و بهترین شکل ممکن تجلّی و ظهور پیدا میکند که انسان خودش را در موقعیتی نیازمند و خاکسار به درگاه الهی می یابد و از او درخواست می کند. این حالت همان حالتی است که انسان را به کمال نهایی اش یعنی «خود را ندیدن و خدا را دیدن و دیگر هیچ» نزدیک میکند. آنچه از روایات بر می آید اینست که ما انسان های معمولی – اولیاء و انبیاء الهی حساب خودشان را دارند- در هر موقعیتی و برای هر امری باید دعا کنیم و از خدا بخواهیم. آنچنان که روایت هست که برای نمک غذا و بند کفش  هم دعا کن!... خلاصه اینکه زیاد دعا کردن باعث میشود انسان محبوب خدا شود.

 

2.    انسان ها در طول زندگی لحظاتی را تجربه می کنند که شاید به تعداد انگشتان یک دست هم در زندگی هرکس اتفاق نیفتد. حالتی که خود این حال روحی باعث میشود همه ی درهای آسمای به روی او باز شود و انسان در این حال هرچه بگوید و هردرد دلی بکند و هر خواسته ای داشته باشد، سخن او مستقیم و بدون واسطه به خداوند متعال می رسد. مهم اینست که بتواند چنین حالی را برای دعا کردن غنیمت بشمارد.

زمانی را به یاد بیاور که سختی ها شدت پیدا کرده و حلقه های بلا و مشکلات دائم در حال تنگ شدن هستند، هیچ راهی برای حلّ مشکل نمی یابی، همه ی تدابیر به بن بست رسیده اند و همه ی تلاش هایت بی ثمر شده؛ حال خودت را به یاد بیاور که مانند کودک شیرخواری که ساعت ها از مادر دور بوده و گرسنگی بر جانش مسلط شده و اضطرار وجودش را گرفته، خود را در اوج ضعف و ناتوانی و اضطرار می یابی و بر اثر این استیصال و بی چاره گی، قلبت می شکند... در یک لحظه همه ی دنیا در نظرت بی ارزش می شود، مانند کسی که وسط دریا در حال غرق شدن هست در یک آن از همه جا و همه کس می بُری... این حالت آنچنان مهم است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: « خدا قلب های محزون و غمزده را دوست دارد.خدا دقیقاً همانجاست که قلبی شکسته می شود» (البحار ؛ ج 70 ؛ ص 157)

البته این حالت روحی و قلبی مخصوص زمان سختی و مشکل نیست، گاهی انسان تحت تأثیر شرائط دیگری این موقعیت را تجربه میکند. مهم اصل این حال قلبی است و رهاشدن «قلب» از تمام دنیا...

در این لحظه قلب به حقیقت خویش بازگشته است؛ حقیقت قلب از جنس ملکوت است، نه این دنیا (نفختُ فیه من روحی ) پس قلب –یعنی عصاره ی وجود انسان- از خاک رها شده و در این لحظه پرواز میکند به سمت آشیانه...

این لحظه ها در زندگی ما آدم ها بسیار کم اتفاق می افتد. اما به جرأت میتوان آن ها را مهم ترین لحظات حیات انسانی دانست.

 

3.       سخن که به اینجا رسید، میخواهم یک پله بالاتر هم بروم!

حضرت ایّوب علی نبیّنا و آله و علیه السلام که در میان انبیاء به شدیدالبلاء معروف است، با وجود تمام سختی ها و بیماری ها و مصیبت هایی که بر سرش آوار شد، هیچگاه دعا نکرد که این سختی ها تمام شود!...

تا اینکه در پایان همه ی این مصیبت ها «اجازه ی دعا کردن» را دریافت کرد و دعا کرد و خدا هم سریع دعایش را اجابت کرد!... این چیزیست که خدا در جریان حضرت ایوب بیان میکند. (سوره انبیاء. آیه 84 و سوره ص آیات 41-42) اما برای فهم این مطلب نکته ای کلیدی را باید دانست:

وقتی قلب انسان شکسته شده و به ستوه آمده و نمی داند چه کند، وجود او آماده ی ارتباط با ملکوت است. چون از این دنیا رها شده است. اما هنوز «جواز دعا» صادر نشده است. پس از این، انسان حالتی را تجربه میکند که ناخودآگاه وجودش متوجه آسمان می شود و در قلب او القا میشود که این موضوع با خدایم در میان بگذارم... این حالتِ ناخودآگاهِ قلبی که با اضطرار و بریدن از همه ی عالَم برایش حاصل شده، به این معناست که «جواز دعا» برای او حاصل شده به او گفته اند (به قلب او الهام شده) که «بخواه». از اینکه قلب او شکسته است و جدّاً تصمیم گرفته با خدا گفتگو کند، معلوم میشود پیام از جای دیگری آمده است. اینجاست که قلب انسان به آسمان و ملکوت توجه پیدا میکند. و تمام جان انسان می شود قلب او...  در این موقعیت است که دعا ، چون مستقیم از قلب انسان –که عرش خداست- برمی‌خیزد ، مستقیم و بدون واسطه به خود خدا میرسد و بدون تردید هم مستجاب است. همچون حضرت ایوب که بلافاصله پس از دعایی که کرد، خدا جوابش را داد و آسایش را به او بازگرداند.

 

این حالت قلبی است که اگر برای کسی پیش آید، باید غنیمتش بداند...

 

پ.ن: آنچه گفته شد، بیانی متفاوت (و گاه عینی) از گفتارهای آیت الله جوادی آملی (سایه اش مستدام) در دروس تفسیر است. از جمله اینجا


مطالب مرتبط:

تاریک و روشن

سختی ، تقدیر ، صبر ، فرج

دعایی که سرنوشت را تغییر میدهد

ملااحمدی
۱۲ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۴۰