1. اولین بار ، وقتی که نامه ی تاریخی شهید مطهری رضوان الله علیه را میخواندم ، متوجه شدم که دکتر شریعتی دو نفر را وصیّ محتوائی ِ آثارش قرار داده و از آنها خواسته که آثارش را تصحیح کرده و اشتباهات محتوائی آن را تصحیح و حذف و جرح و تعدیل کنند؛ مرحوم علامه محمدتقی جعفری رضوان الله علیه و استاد محمدرضا حکیمی.
این برایم خیلی جالب بود. اولین معنایش این بود که خود ایشان در اواخر عمرشان به این واقعیت پی برده اند که کتاب هایشان مشتمل بر بسیاری اشتباهات اعتقادی هست و به همین دلیل دو نفر که از فضلاء علوم دینی و از دوستانش هم بوده اند را وصیّ قرار داده و از ایشان خواسته است که اشتباهات اعتقادی ایکه در کتاب هایش هست را به صلاحدید خودشان تصحیح یا حذف کنند.
2. شهید دکتر بهشتی رضوان الله علیه در صفحه 97 کتاب «شریعتی ، جستجوگری در مسیر شدن» میگویند: «در قسمتى از نوشته هاى دکتر که سال ها پیش مطالعه مى کردم در حاشیه آنها از این یادداشت ها بطور مکرر نوشته ام که دکتر در اینجا یک اندیشه اى را دوست داشته، دلش مى خواسته که این اندیشه، اندیشه مستند اسلامى باشد. بعد رفته و این آیات یا روایات را پیدا کرده و خواسته آنها را طورى معنا کند که سند اسلامى اندیشه هاى دلخواه خودش باشد . ما به طور کلى این شیوه را شیوه صحیحى نمى دانیم و معتقدیم که انسان وقتى مى خواهد دنبال اسلام شناسى برود، مى تواند با اندیشه هاى گوناگون براى فهم قرآن برود، ولى وقتى دنبال فهم قرآن رفت، اول باید تحقیق کند که قرآن کدام اندیشه را تأیید مى کند، بعد بگوید که اندیشه قرآنى این است ولو این اندیشه براى خودش اندیشه اى نباشد که از لحاظ استدلال و عقل قابل پذیرش باشد. انسان اگر بخواهد اسلام شناسى بکند ، باید بدون پیش داورى به سراغ اسلام برود هر چند که درباره همه مکتب ها همین طور است؛ ولى این مسئله خصوصاً در مورد اسلام که مکتب وحى است دقیق تر مى باشد . در مواردی (متأسفانه سال ها فاصله شده و نمونه هایش یادم نیست، اما در آن کتاب یادداشت کرده ام) به نظر مى رسید که دکتر این طور باشد. در دیدارهاى مأنوس کننده اى که گه گاه با مرحوم دکتر شریعتى داشتیم، این نکات را با صداقت و صراحت و برادرانه با ایشان در میان گذاشتم و در ایشان هم مقاومتى ندیدیم برعکس آنچه در مورد او مى گویند که یکدنده بود و روى آراى خود پافشارى مى کرد. یادم مى آید که یک بار مفصل با ایشان صحبت کردم و ایشان پذیرا بودند. برادر عزیزمان آقاى خامنه اى در مورد دیگرى نقل کردند که درباره موضوعى با دکتر بحث کردند و ایشان پذیرا بودند.»
همچنین در صفحه ی 118 همین کتاب میگویند « یادم مى آید در ماه رمضان سال 53 یا 54 که حسینیه ارشاد را بستند؛ قبل از بستن حسینیه و تعطیلى سخنرانیهاى دکتر و دستگیرى او، در همان بالاخانه اى که قدرى بالاتر از حسینیه به صورت حجره ی طلبگى است و دکتر در آن زندگى مى کرد قرار گذاشته بودیم. به آنجا رفته، مقدار زیادى صحبت کردیم؛ در آن دیدار من مى دیدم که دکتر صمیمانه مى گوید، من نمى گویم که در اندیشه هایم نقص نیست؛ اشتباه و لغزش نیست؛ هست !چرا شماها کمک و همکارى نمى کنید تا نقصها برطرف شود و آن چه هست خالص تر و کامل تر عرضه شود؟ گفتم خب، اشکال کار در این است که شما یک سخنرانى مى کنید و منتشر مى شود، بعد ما باید شروع کنیم روى لغزشها بحث کردن. ایشان گفت: خوب ، قبل از انتشار سخنرانى هم مى شود این تبادل نظر را داشته باشیم...»
3. گذشته از این که اصلاً چه معنی دارد که شخصی (هرچند بزرگوار) در طول زندگی هرآنچه میتواند بنویسند و سخنرانی کند و کتاب تولید کند و در آخر عمر به دونفر دیگر بسپرد که به تصحیح آن همه آثارش بپردازند (!) ، این موضوع برایم سؤال شد که پس چرا آن دو بزرگوار چنین نکردند؟ با توجه به کثرت مخاطبینی که آثار مرحوم شریعتی داشت ، به جا بود وقت میگذاشتند و این کار بزرگ را انجام میدادند. اما چرا چنین نکردند؟!...
چندسال پیش کتابی به دستم رسید از مؤسسه ی انتشاراتی مرحوم دکتر شریعتی (متأسفانه در حال حاضر در دسترس نیست تا نام و مشخصات دقیق آن را بگویم) که در آن از استاد محمد رضا حکیمی نقل کرده بود که ایشان به یکی از نزدیکان گفته بودند «دلیل اینکه بنده کتب دکتر شریعتی را تصحیح نکردم این بود که پس از مطالعه ی بخش هایی از برخی کتب ایشان به این نتیجه رسیدم که کتاب هایشان عاری از اشکال است و نیازی به تصحیح بنده ندارد.» !! حقیقت اینست که از این موضوع حیرت کردم. چراکه خود بنده شخصا در کتب مرحوم شریعتی با مطالبی برخورد کرده بودم که در تضاد با معارف و معتقدات اسلامی بود و از طرفی هم استاد حکیمی را فاضل برجسته ای میدانستم که با مبانی و معارف اسلامی آشنایی و تسلط خوبی دارند. لذا چنین سخنی از چنان شخصیتی بسیار بعید می نمود. بخصوص اینکه خود مرحوم شریعتی هم به اشتباهاتشان اعتراف داشته اند ؛ و این ، بر تعجبم می افزود!
4. دو سال پیش در نمایشگاه کتاب تهران توفیق شد و استاد محمدرضا حکیمی حفظه الله را در گوشه ای نشسته ، دیدم. فرصت را غنیمت شمردم و اطراف را که خلوت دیدم خدمت شان رفتم و پس از عرض سلام و ارادت ، از ایشان سؤالی را پرسیدم که مدت ها ذهنم را درگیر کرده بود. وقتی صحت سخن ِ نقل شده از آن کتاب را از ایشان جویا شدم ، ایشان با حیرت تکذیب کردند و دلیل تصحیح نکردن را اینگونه بیان کردند که « به دلیل مشغله ی زیاد فکری و علمی و... فرصت بررسی کتاب های ایشان را نیافتم» (نقل به مضمون) بعد از این سخن ، از ایشان راهنمایی خواستم درباره ی مطالعه ی کتب مرحوم شریعتی و ایشان که فهمیدند طلبه هستم ،گفتند « تا زمانیکه مبانی اعتقادی ات محکم و قوی نشده است ، به سراغ کتاب های دکتر شریعتی نرو» و در توضیح، بیان زیبا ، قوی و گیرای دکتر را گفتند که اگر انسان حواسش نباشد ، ناخواسته مبانی اعتقادی اش بصورت اشتباه و غلط شکل میگیرد.بعد هم خاطره ای گفتند مبنی بر اینکه خود استاد شهید مطهری رضوان الله علیه که معروف بودند به مخالفت با ایشان ، قرار بود یک هیأت علمی تشکیل دهند از مجموعه ای اندیشمندان داخل کشور برای تبیین شخصیت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و گسترش آن ؛ که در این هیأت ، مرحوم شریعتی را هم دعوت کرده بودند و وقتی من از این موضوع تعجب کردم، ایشان گفته بودند که انتقادات علمی ما به جای خودش هست ؛ ولی دلیل نمیشود که از متفکری چون آقای شریعتی استفاده نکنیم... (متأسفانه به دلیل تجربه ی تلخی که از ضبط صدایشان داشتند، اجازه ضبط کردن صدا را به بنده ندادند و فقط اجازه دادند از سخنانشان یادداشت برداری کنم و در آخر هم خودشان یک بار یادداشت را مرور کردند تا اشتباهاً مطلبی را ننوشته باشم!)
5. شهید آیت الله بهشتی – که رضوان خدا بر او - در وصف مرحوم شریعتی تعبیری دارند بسیار شعف آور:
«دکتر شریعتی چنین کسی بود ؛ که آرائش ، اندیشه هایش ، برداشت های اسلامی اش ، برداشت های اجتماعی اش ، در حال دگرگونی و در مسیر «شدن» بود. چون انسان ، موجودی در حال شدن است. و نه فقط انسان ، بلکه همه ی موجودات عالم ، واقعیت هایی شدنی هستند. ولی انسان ، در میان همه ی موجودات ، شدنش شگفت انگیز تر است ؛ ای انسان! تو سراپا «شدنی» ... » (صفحه 28 همان کتاب)