ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.

درس .... غذا .... خواب .... بحسب عادت نماز ... درس .... غذا .... خواب .... بحسب عادت نماز ... درس .... غذا .... خواب .... بحسب عادت نماز ... ...

همین روال برای همیشه ادامه دارد!...

غذا میخورم که بتوانم درس بخوانم ...

میخوابم تا بتوانم زود بیدار شوم و به فعالیت علمی ام بپردازم ...

درس میخوانم تا .... تا .... تا درس خوانده باشم ....!

 « بله انسان ذاتاً موجودیست کمال جو و یکی از ابعاد این حس فطری او ، طلب علم است. پس ، از علم سیر نمیشود و لذا دوست دارد دائماً درحال تحصیل علم باشد... پس هست! »

این ، تمام آن چیزیست که برای خودم مرور میکنم ...!

(و البته این ، در خوش بینانه ترین حالت است. یعنی بدون لحاظ زمانهایی که به بطالت میگذرانم و یا نعوذبالله ثانیه هایی که إحیاناً به گناهان دم دستی ِ بزرگی مثل غیبت و... میگذرند!... پس آنچه در پیش میآید ، با لحاظ بهترین فرض متصور است!...)


*****

گفته اند سگ ، 10 صفت خوب دارد : با وفاست ؛ هیچ گاه سیر نمیشود ؛ شب ها جای خواب ثابت ندارد ؛ تمام شب را نمیخوابد، بلکه بخشی از شب را از خواب بیدار میشود ... (بقیه را نمیدانم!)

گفتم ببینم چندصفت از اینها را دارم:

وفا....؟! بماند!

همیشه سیر غذا میخورم !...

جای نرم و گرم خواب را هم که نمیتوان رها کرد ...!

نیمه شب که هیچ ؛ برای نماز صبح از خواب بیدار شوم ، خدا را شکر میکنم!...

....

تازه اینها را که داشته باشم ، تازه صفات خوب یک حیوانِ نجس العین مثل سگ را دارا خواهم بود!!...


****

العلمُ نورٌ یـَقذِفـُه اللهُ فی قلبِ مَن یشاء

علم ، نوری است که خدایتعالی آن را در قلب کسی که اراده کند ، جای میدهد...


تمام آن فعالیت علمی ای که میکنم و درسی که میخوانم هم ، همه "سواد" است ؛ سیاهی است... سیاهی هایی بر روی سفیدی ...!

سیاهی در مقابل نور است...! همه ی آن سوادی که کسب میکنم، حجاب های ظلمانی هستند!...

پس آنهم بیهوده دارم خودم را گول میزنم...!

*****

خب تا اینجا که زندگی یک سگ بر زندگی من شرافت داشت!!...

«بل هم أضل سبیلاً » را یافتم!...

****

میماند نمازهایی که میخوانم و ... که این هم فقط رفع تکلیف است ، همینکه بخاطر نمازهایم عذاب بر سرم نازل نمیشود، باید خدا را شکر بکنم!...

و میماند برخی اعمال عبادی ای که گاهی توفیقش را «بدون استحقاق» میدهند مثل زیارت و عزاداری و لذت ذکر حسین علیه السلام و ... و مهم تر از همه ، آن محبتی که از 14 نور مقدس در جانــم عجین کرده اند ... «بدون استحقاق»...

حال با وجود این تفضّل هایی که «بدون استحقاق» عطا کرده اند ، اگر با همین سرمایه ، که تمام سرمایه ی مورد نیاز برای انسان شدنِ یک حیوان است ، اگر با اینها هم نتوانم «خلیفة الله» شوم ،...

توهین به آن حیوان است اگر زندگی خودم را «زندگی سگی» بنامم!!...

بله ، «بل هم أضلّ» را یافتم!...

۹۰/۱۰/۰۴
ملااحمدی

نظرات  (۱)

سلام
خیلی این پستی که نوشتی عالی بود
واقعا برجک آدم رو میزنه