سلوک
« پس آن گاه که دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش کم ارزشان و جاهلان مشغول است، و روز به روز شعله های آتش جهالت و گمراهی برافروخته تر و بدحالی و نامردی فراگیرتر می شود، ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم...
و از دنیای خمود و جُمود و ناسپاسی به گوشه ای پناه بردم و در انزوای گمنامی وشکسته حالی به گوشه ای خزیدم...
نه درسی گفتم و نه کتابی نوشتم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشکالات و شبهات و... نیازمند تصفیه ی روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می شنود و چشم می بیند، چگونه چنین فراغتی ممکن است؟!....
ناچار از اختلاط و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس شدم و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی اعتنا شدم.
آن گاه روی فطرت به سوی سبب سازِ حقیقی نموده و با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذرانده ام...
سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت ، نور الهی در درون جانم تابیدن گرفت و قلبم از شعله ی شهود مشتعل گشت؛ پس انوار ملکوتی بر وجودم افاضه شد و الطاف الهیه شامل حالم گردید. در پی آن، به اسراری دست یافتم که در گذشته نمی دانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق عقل و برهان نیافته بودم و هرچه از اسرار الهی و حقایق ربوبی و ودیعه های عرشی و رمز راز صمدی را با کمک عقل و برهان می دانستم، با شهود و عیان روشن تر یافتم...
اینجا بود که عقلم آرام گرفت و به آرامش رسیدم و نسیم انوار حق، صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست... »
الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة / ج 1 / ص 34-35