......
حالا مُشتی از آن آب «نسبتاً داغ » پر کن و بر صورت بریز !!!...
بگونه ای که تمام صورتت را آب بگیرد!!...
نترس... سختی ِ داغی اش چندلحظه بیشتر طول نمیکشد!
داغی اش ، هرچقدرهم که باشد ، به امتحانش می ارزد!!
....
کلیشه ها اموری خودستیزند!...
اینجا عمداً از بیان نمونه و مثال إبا دارم ! اما بعدا به بهانه هایی به آنها خواهم پرداخت إن شاءالله. در این مقام سخنم ناظر به ماهیت آنهاست...
کلیشه ها غالباً اموری خودستیزند! هم خوب اند و هم بد!
"خوب" از آن جهت که معمولا دارای محتوایی عمیق میباشند (فارق از صحیح بودن یا نبودن آن محتوا) و اصلا همین خصیصه باعث شده که تبدیل شوند به یک "کلیشه"...
اما از دیگر سو "بد" هستند چرا که بدلیل همین کلیشه بودنشان ، از جایگاه حقیقی محتوائیشان تنزّل پیدا کرده و آنقدر بر سر زبان ها افتاده و تکرار شده اند، که دیگر تأمل در آنها مضحک مینماید!...
غرض اصلی کلام اینکه باید توجه داشت آن خصیصه ی منفی ، ذهن ما را تحت الشعاع قرار ندهد و گاهی لازم است کلیدواژه ها و گزاره های کلیشه ای که ذهنمان سراسر مملـوّ از آنهاست را بازنگری ای داشته باشیم . چه ، که عدم توجه به این مساله چه بسا عامل بسیاری مغالطات ناخودآگاه در ذهنمان شده باشد...
*****
پ ن : دوست محترمی قبل از شیر این مطلب ، این نوشتار را مطالعه کرد و در نهایت این جمله را بعنوان نتیجه بیان نمود : «چرت و پرت بود! اینها چیه مینویسی؟!...»
صفحه ی "ایجاد پیام جدید" موبایلم رو باز کردم... نوشتم:
« یادم تو را فراموش . . . . . نمیکند! »
شماره ی دوست عزیزی رو وارد کردم ؛ همینکه خواستم گزینه ی " ارسال" رو بزنم
یه لحظه خشکم زد...!
حرفی ندارم جز این ضمیر دو حرفی :
ببین ! به او که می رسد همه ی زبان ها یکی می شوند . می بینی چه ساده می گویی . نه لب می خواهد ، نه زبان . با هر نفسی می گویی . بی آنکه خواسته باشی . که اصلا دست تو نیست . اوست که با هر نفسِ تو رها می شود ، دعا می شود که می خواهم هنوز باشم و باز نفس بکشم با تو . و تو پیر می شوی بی آنکه بفهمی چقدر صدایش کرده ای . بی آنکه یک لحظه خودت باشی و حس کنی که هیچ نمی خواهی . . .
کاش می شد بگویم چیزی ندارم جز این ضمیر دو حرفی . که تا لحظه ی بریدن ، با یک چشم یقین ، چیزی نبینم جز این ضمیر دو حرفی .
اما نه ! هنوز خیلی کم دارم . هنوز نمی فهمم اینهمه پیچ و تاب چیست . گوش داده تا هیچ نشنوم جز او . چشم داده تا هیچ نبینم جز او . زبان داده تا هیچ نگویم جز او . و قلب داده تا هیچ نخواهم جز او . وای ! چه درد غریبیست اینکه بدانی و نتوانی . ببینی و نخواهی . . .
اینجاست که حس می کنم کسی هست جز او برای توسل . . .
saharvaladbeygi.blogfa.com
با انقلاب اسلامی 57 به رهبری آن حکیم متألّه، انقلابی نه فقط از بعد سیاسی - که با تغییر دولت حاصل شود- بلکه زمینه و مقدمات تحولی شگرف در حوزه فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... در تمام نهادهای فکری و اجرایی این کشور اسلامی ایجاد شد.
و نکته قابل توجه اینکه منشا تمام ابعاد این حکومت عظیم مردمی بنایی «ا یدئولوژیک» داشت و به تعبیر بهتر این انقلاب انقلابی دینی با تمام ابعاد آن بود که منجر به انفجار نور و پرتو افکنی در اکناف عالم شد.
با کمی دقت می توان ادعا کرد هدف از این قیام لله آنگونه که آن رهبر عظیم الشان ترسیم میفرمود «ایجاد مدینه فاضله ای منطبق با مبانی اسلام ناب (شیعی) در تمام ابعاد آن» بود؛ بگونه ای که از جهات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و تمام ابعاد بشری در تمام سطوح جامعه نمود پیدا کرده و تشعشعات آن در تمام دنیا ساطع گردد؛ تا بلکه آمادگی ای عمومی در سطح جهانی برای پذیرش انتظار "قائم" حقیقی و انقلاب جهانی اش از جان و دل حاصل شود و نیک مسلم است که تحصیل این هدف عزمی بس راسخ و تلاشی خستگی ناپذیر می طلبد.
اما در این میان کیست که بتواند اهمیت حوزه های علمیه را نادیده بگیرد؟!
اگر این انقلاب اساسا انقلابی ایدئولوژیک است - که هست- و مرجع و منبع اصیل این ایدئولوژی غنی اسلامی حوزه های علمیه هستند، به جرأت می توان ادعا کرد که مهمترین نهاد فکری و علمی - و احیانا اجرائی- کشور که بقاء این حکومت اسلامی منوط به بقاء و استمرار آن است، همین حوزات دینی میباشند.
....(ادامه دارد)
عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود
« اجمل بنات عصرها » (زیباترین دختر روزگار )
گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم .
اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا" زیارت و ملاقات کنید .
کدام را انتخاب می کنید ؟!...
"بیژن عبدالکریمی"
همه هستند، اما تو «هست»ی و از آن روی که تو «هست»ی، همه از تواند، همه در تواند و همه با تو اند.
اما تو چیزی نیستی و هیچ چیزی تو نیست.
اما اگر تو «هست»ی و هستی تویی، پس چیستی چیست؟
از آن روی که تو «هست»ی، بنیاد هر چیزی که هست تویی.
اما بنیاد چیستیِ هر آنچه هست را کجا باید جستجو کنم؟
بیرون از تو، یعنی بیرون از هستی، چیست که بتواند بنیاد چیستی هر آنچه که هست باشد؟
بیرون از تو، یعنی نیستی؛ و نیستی چگونه می تواند بنیادی برای چیستی هر آنچه که هست باشد؟
اندیشه ام، جز تو، بنیادی برای چیستی هر آنچه که هست نمی شناسد.
تو یگانه بنیادی، هم بنیاد هست ها و هم بنیاد چیست ها.
اما حقیقت این سخن چیست جز جاودان راز ناگشوده و سر به مهری که مرا در حیرتی ابدی غرقه کرده است؟
تو را و جهان را جز با تو و در پرتو تو نمی توان شناخت.
و تو را و جهان تو را با تو و در پرتو تو نمی توان شناخت
چرا که چگونه می توان شناختِ یک امر را در پرتو خود آن امر شناسایی نامید؟
"منبع: سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت"
در آغاز دهه هشتاد میلادی واقعه بسیار شگفت آوری در کره زمین روی داد که غرب را از خواب غفلتی که به آن گرفتار آمده بود خارج کرد. در نقطه ای از کره زمین که یکی از غلامان خانه زاد کاخ سفید حکومت می کرد، ناگهان میلیون ها نفر از مردم از خانه ها بیرون ریختند و فارغ از ملاحظات و معادلات غریزی مربوط به حفظ حیات، سینه در برابر گلوله ها سپر کردند و ارتشی هم که ده ها میلیارد دلار خرج آن شده بود به انفعالی گرفتار آمد که چاقو در برابر دسته خویش دارد: چاقو دسته اش را نمی برد. مردم چه می خواستند؟ عجیب اینجاست. مردم چیزی می خواستند که هرگز با عقل حاکم بر دنیای جدید جور در نمی آمد: حکومت اسلامی. نمونه ای هم که برای این حکومت سراغ داشتند به سیزده قرن پیش باز می گشت. مردم ایران این « پیام » را از کدام رادیو و تلویزیون، فیلم و یا تئاتری گرفته بودند؟ این پرسشی بود که غرب نمی توانست به آن جواب گوید. مهم نیست که غرب این نوع حرکت های اجتماعی را چه می نامد: « بنیادگرایی » ، « ارتجاع » و یا هر چیز دیگر ... مهم این است که این واقعه نشان داد: "حصارهای اطلاعاتی قابل اعتماد نیستند".
روزنامه جام جم سال گذشته بمناسبت بیستمین سال رهبری آیت الله خامنه ای ویژه نامه ای منتشر کرد. با مطالب بکر و نابی که دارد، حقیقتاً خواندنی است.
بنده در این موقعیت فعلاً یک قسمت کوچک آن را منعکس میکنم. مصاحبه با " معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری" یعنی حجت الاسلام و المسلمین احمد مروی.
وی طول 20 سال گذشته در سمت فعلی و همچنین از آنجاکه قبل از انقلاب در مبارزات انقلابی تحت نظر ایشان در مشهد فعالیت میکرد، از همان زمان بعلت ارتباط نزدیکی که در با زندگی شخصی و خصوصی مقام معظم رهبری داشته، نکات شنیدنی جالب و بکری دارد که در این مصاحبه بخشی از آنها را بازگو میکند.
و بنده هم در اینجا بخشی از آن بخش(!) را منعکس میکنم.( اگر کسی میخواهد متن کامل مصاحبه را مطالعه کند، میتواند به اینجا مراجعه کند.)
ضمناً لازم بذکر است بعلت محدودیت هایی که از طرف سایت بلاگفا وجود دارد، مطلب (بخشی از آن بخش) را در دوبخش عرضه میکنم. باعرض معذرت!
سرفصل موضوعات:
1) رفتار رهبری با دیگران
2) ساده زیستی رهبری
3) فرزندان ایشان
4) مسأله ی مرجعیت و رهبری
5) منابع خبری و اطلاعاتی ایشان
6) رفتار نسبت به بیت المال
7) برخی خلقیات و روحیات ایشان