نگاهی به زندگی شخصی بالاترین مقام حکومتی کشور ایران (2)
بسم الله الرحمن الرحیم
روزنامه جام جم سال گذشته بمناسبت بیستمین سال رهبری آیت الله خامنه ای ویژه نامه ای منتشر کرد. با مطالب بکر و نابی که دارد، حقیقتاً خواندنی است.
بنده در این موقعیت فعلاً یک قسمت کوچک آن را منعکس میکنم. مصاحبه با " معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری" یعنی حجت الاسلام و المسلمین احمد مروی.
وی طول 20 سال گذشته در سمت فعلی و همچنین از آنجاکه قبل از انقلاب در مبارزات انقلابی تحت نظر ایشان در مشهد فعالیت میکرد، از همان زمان بعلت ارتباط نزدیکی که در با زندگی شخصی و خصوصی مقام معظم رهبری داشته، نکات شنیدنی جالب و بکری دارد که در این مصاحبه بخشی از آنها را بازگو میکند.
و بنده هم در اینجا بخشی از آن بخش(!) را منعکس میکنم.( اگر کسی میخواهد متن کامل مصاحبه را مطالعه کند، میتواند به اینجا مراجعه کند.)
ضمناً لازم بذکر است بعلت محدودیت هایی که از طرف سایت بلاگفا وجود دارد، مطلب (بخشی از آن بخش) را در دوبخش عرضه میکنم. باعرض معذرت!
سرفصل موضوعات:
1) رفتار رهبری با دیگران
2) ساده زیستی رهبری
3) eفرزندان ایشا-->4) مسأله ی مرجعیت و رهبری
5) منابع خبری و اطلاعاتی ایشان
6) رفتار نسبت به بیت المال
7) برخی خلقیات و روحیات ایشان
رفتار رهبری با دیگران:
& یکی از چیزهایی که از اوّل برای من خیلی جالب بوده و همین برخوردهای حضرت آقا است که بنده و امثال بنده را مجذوب کرد، آن روحیّه صمیمی مقام معظم رهبری است که با افراد، خیلی صمیمی، خیلی راحت و بدون تکلّف برخورد میکنند. این را ما هم قبل از انقلاب شاهد بودیم، هم بعد از انقلاب و هم در دوره رهبری حضرت آقا. هیچ فرقی از این جهت نکرده است.
ü & با همه، همین جور بودند؛ لذا منزل ایشان قبل از انقلاب، پاتوق طلبههای جوان و دانشگاهیها بود. گاهی ما ایّام تابستان که مشهد مشرف میشدیم، میرفتیم منزل ایشان، بیست نفر، سی نفر در منزل ایشان بودند، اصلاً حالت مهمانی و اینها هم نبود، حالت یک حجره بزرگ طلبگی بود. همانجا یک بساط چای هم کنار اتاق بود. خود طلبهها و دانشجوها چای درست میکردند و پذیرایی میکردند، حضرت آقا هم مثل نگینی در میان این جوانها نشسته بودند. این دانشگاهیها بحث میکردند. مباحث عقیدتی، مباحث سیاسی، از انقلاب، از مبارزه، همه مباحث مطرح بود. یک فضای زیبایی بود. خیلی فضای صمیمی بود.
ü & با اینکه حضرت آقا در یک موقعیت برجسته علمی، فقهی و سیاسی هستند، رهبری انقلاب را برعهده دارند، مرجع تقلید هستند و جهات مختلف دارند، ولی آن قدر راحت و صمیمی برخورد میکنند که وقتی انسان خدمتشان میرسد، هیچ احساس وحشت و دلهره و نگرانی ندارد بلکه خیلی راحت میتواند مطلبش را منتقل کند. من که قبل از انقلاب هم خدمتشان رسیدم، الان هم خدمتشان میرسم، از نظر این روحیّه صمیمی و متواضع، هیچ فرقی حقیقتاً نمیبینم.
ساده زیستی رهبری:
ü & گزارشی را خدمت ایشان دادم. با اینکه خیلی خانه گرانقیمتی هم نسبت به شرایط آن روز نبود، ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد این قضیه مال مثلاً دوازده سیزده سال قبل است. با اینکه بیست میلیون تومان آن موقع هم خیلی زیاد نبود و خانه هم آن چنانی نبود. بعد فرمودند ما داریم یک طبقه جدید از مترفین بهوجود میآوریم.
این را با یک نگرانی اظهار کردند و فرمودند من نگرانم که بر اثر انقلاب و امکانات و موقعیتهایی که هست و میشود به یک جاهایی دستاندازی کرد، یک طبقه جدید از مترَفین را ما روحانیون بهوجود بیاوریم. من نگران این هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهی میروند منزل بعضی از آقایان و میآیند تعریف میکنند که مثلاً دورتادور اتاق، پشتی قالیچهای بود؛ که ایشان فرمودند من تعجب میکنم! چه ضرورتی دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتی قالیچهای باشد؟! نمیشود یک پشتی معمولی باشد؟ حتماً باید قالیچهای باشد؟ گران قیمت باشد؟ یک پشتی باشد که به دیوار تکیه ندهند؛ با یک پارچه معمولی هم میشود این را تأمین کرد و کنار اتاق گذاشت. چه ضرورتی دارد مخصوصاً ما روحانیون، زندگیها، خانهها و وضعیتمان این جوری باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما یک فرش دستبافت بیشتر نداریم، این هم جزو جهیزیه خانمم بوده است که الان هم دیگر نخنما شده است. ولی چون یادگاری است، این را در خانه نگه داشتیم؛ والاّ همه خانه ما موکت هست و اصلاً فرش دستبافت نداریم، حتی فرش ماشینی هم در خانه ما نیست و کلاً خانه ما با موکت فرش شده است.
بعد این را هم خودشان فرمودند که من برای اینکه بیشتر در داخل خانه حضور داشته و کنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب که همهاش مبارزه و زندان و تبعید و اینها بود و ما نبودیم که بچهها خیلی خلا نبود پدر را احساس نکنند، فرمودند من به دفتر گفتم که یک مبل دو نفره نه یک سرویس برای ما تهیه کنند که وقتی داخل خانه و زندگی شخصی میروم، روی مبل باشم که کمر و پایم درد میگیرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به کارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه کنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس کنند... بعداً من سؤالی از دوستان دفتر کردم، گفتند این یک مبل دست دومی بود، این را تهیه کردیم، دادیم تعمیرش کردند، پارچهای روی آن کشیدند و برای آقا آوردیم.
ü & روز آخر ماه رمضان بخاطر استهلال همراه یکی از دوستان در دفتر مانده بودیم. ایشان وقتی متوجه شدند، مارا به منزلشان برای صرف افطاری دعوت کردند.گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه کردهاند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم. این آقای حاج ناصر که پذیرایی میکند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یک مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم که غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که میآمد، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه، که اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اینها سیر نکنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر میآمدیم، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند چربتر از غذای حضرت آقا بود.
ü & این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونهها تقریباً فراوان است که واقعاً زندگی آقا، یک زندگی کاملاً زاهدانه است. یعنی من میتوانم به جرات عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است.
ü & اداره زندگی ایشان عمدتاً یعنی آن قدر که من اطلاع دارم که تا حدی دقیق است بیشتر از نذوراتی است که مردم در مورد حضرت آقا انجام میدهند. نذورات میآید. برای امام هم (رضوانالله تعالی علیه) خیلی نذورات میرفت. برای حضرت آقا هم نذورات زیاد میآید که نذر شخصی آقا میکنند که آقا، زندگیشان عمدتاً از همین نذورات اداره میشود و از بیتالمال و از دفتر استفاده نمیکنند. از وجوهات که اصلاً هیچ استفاده نمیکنند. عمدتاً همین نذورات است.
ü & یک وقت یادم هست، چند سال پیش آقای شیخ عباس حجتی ابردهی که از منبریها و روضهخوانهای مشهد و از دوستان آقاست یک بار آمد و به من گفت من یک سری مطالبی دارم. من یادداشت کردم که خدمت آقا مطرح کنم. از جمله درخواستهای ایشان، این بود که من خانهام را میخواهم تعمیر کنم، پول ندارم، حضرت آقا سه چهار میلیون از پول شخصی خودشان به من بدهند، از پول بیتالمال نباشد. من به حضرت آقا عرض کردم آقا! ایشان یکی از خواستههایشان این است. این قضیه، مال مثلاً ده سال، یازده سال قبل است.
فرمودند من سه چهار میلیون پول اضافه از خودم داشته باشم! من چنین پولی ندارم. بعد ایشان فرمودند ما خانه مشهد را که بعد از انقلاب فروختیم، وقتی آمدیم تهران، یک خانه در خیابان ایران خریدم (آن خانه الان هست، ظاهراً دست مستأجر باشد). فرمودند من پول آن خانه را نداشتم، بخشی را از این پول خانه` مشهد دادم، بخش دیگر آن را وام گرفتم؛ من تا چند ماه پیش اقساط آن وام را میدادم، تا قسطهای آن خانه تمام شد. حالا ایشان سه چهار میلیون پول از شخصی ما میخواهد! پولی ندارم که بخواهم بدهم.
ü & یک وقت یک عبای خوب برای ایشان هدیه آورده بودند، حضرت آقا عبا را به ما دادند و فرمودند این عبا را برای من آوردهاند. عبای گران قیمتی بود من که عبای چند ده هزار تومانی روی دوشم نمیاندازم ولی اگر بدهم به یک نفر، خود او عادت میکند که لباسهای آن چنانی بپوشد. این هم درست نیست. من نباید این کار را بکنم. به من فرمودند پس شما این عبا را بفروشید و تبدیل به سه، چهار عبا کنید و بدهید به چهار نفر. به یک نفر ندهید که این را ما ترویج نکرده باشیم. ما عبا را به قم بردیم، فروختیم و دادیم به سه چهار نفر.
فرزندان ایشان:
ü & واقعاً آقازادههای آقا خیلی خوبند، از هر جهت، خیلی خوب تربیت شدهاند. دیانت، پاکی، زهد، بیتعلقی به دنیا و عدم اقبال به مسائل دنیا و امکانات. بالاخره ایشان در این موقعیتی که هستند، خیلی امکانات برایشان هست. برای کسانی که خیلی خیلی مراتب پایینتر هستند، بالاخره امکاناتی هست. برای اینها که در این مقام، در این رتبه هستند، خیلی امکانات برایشان بیشتر هست. امّا حقیقتاً ما نمیبینیم که از این امکانات استفاده بکنند.
ü & در مهمانیهایی که خانواده آقا تشریف میبرند، گاهی خانوادههای ما هم هستند، میآیند تعریف میکنند که خانواده حضرت آقا تقریباً جزو سادهترینها در این مهمانیها، از نظر لباس و وضع ظاهری، هستند. آقازادههای حضرت آقا هم همین جورند.
ü & لذا میبینید حتی ضدانقلابترین مجموعهها و گروهها، داخل و خارج، برای هر کس حرفی بزنند البته من آن حرفها را تأیید نمیکنم، خیلی از آنها هم شایعات و حرفهای دروغ است، من نمیخواهم آنها را تصدیق کنم ولی در مورد حضرت آقا و آقازادهها من نشنیدهام چیزی گفته شود. هیچ کس هم شاید نشنیده باشد. چون میدانند اگر این را بگویند، کسی باور نمیکند و آن حرفهای دیگرشان را هم کسی باور نمیکند. یعنی این قدر زندگی آقا و زندگی خانواده و فرزندان آقا سادگیشان، بیرغبتیشان و بیتوجهیشان به مسائل دنیایی تقریباً محرز است که هیچ وقت حتی آن ضدانقلابها، متعرض این معنا نشدهاند.
ü & فرزندانشان بیشتر همین مسائل درس و بحث برایشان مطرح است و نگرانیهایی که نسبت به مردم و نسبت به زندگی طلاب و نسبت به قضایای دیگر دارند، همان دغدغههایی است که خود آقا دارند. این که آنها برای خودشان دنبال آیندهای باشند زندگی، مال، منال، پول، پسانداز اصلاً وجود ندارد. اگر بود، من مطلع میشدم. چون خیلی با اینها مأنوسم. من چنین چیزی واقعاً در اینها ندیدهام.
ü & آقا مصطفی آقازاده بزرگ آقا همان سال اول ازدواجشان که طلبه قم بودند الان هم قم هستند خانهای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند - ما را یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود، ماههای اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم. من واقعاً تعجب کردم که آیا این خانه، خانه یک تازهداماد است؟! حالا نه خانه فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه یک تازهداماد هم این نیست. یعنی یک خانه تازهداماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و برق خانه تازهداماد و خانه تازه عروس، هست. من توی خانه اینها، واقعاً همان زرق و برق معمولی یک تازهداماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش ماشینی، آن هم نه سه در چهار چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را نگاه میکردم. حواسم بود و تا آنجا که میتوانستم، رصد میکردم اوضاع و احوال خانه را. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو سه تا پشتی ابری معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی! زندگی ساده و خوبی در آقازادههای ایشان سراغ داریم.
ü & آقازادهها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازادهها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند. درس میخوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است.
ü & آقازادههای ایشان مراسم عروسی که داشتند، ما هم دعوت بودیم. در همین دفتر، چند نفری را دعوت کردند، بستگانشان و چند نفر هم همین دفتریها مراسم ایشان، هیچ کدام در تالار و مفصل نبوده است. در همین دو سه تا اتاقهای دفتر بوده است. یادم هست یکی از همین جلسات مهمانی همیشهاش همین جوری بوده، این سه چهار تا عروسیهایی که داشتند، ما شرکت کردیم میوه، همان میوه فصل، آن هم دو رقم. مثلاً سیب و خیار. آن هم نه اینکه دیس بچینند بلکه توی بشقاب، یک خیار و یک دانه سیب. با یکی از دوستان دفتر بودیم. گفت این مجلس ختمهای تهران، بیشتر از مجلس عروسی پسران حضرت آقا پذیرایی میکنند. آنها باز یک شیرینی، چیزی هم میآورند. حلوا هم میآورند. میبرند دور میگردانند. باز دو سه رقم میوه میگذارند. اینجا حلوا هم نیست، شیرینی هم که همین یک شیرینی دانمارکی و یک سیب، یک خیار. بیشتر هم نمیشود خورد!
هیچ وقت من ندیدم سر سفره ایشان، چه جلسات عمومی، چه مهمانیهای خصوصی، حتی دو نفر، سه نفر، من ندیدم که دو رقم خورش سر سفره ایشان باشد. شبها که حاضری است. مهمان داشته باشند، نداشته باشند. یک شب یادم هست خدمت حضرت آقا بودیم. سفره انداخته بودند، آقای هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضائیه هم مهمان آقا بودند. نان و پنیر و سبزی، یک مختصر هم سوپ خیلی رقیق، فقط همین. برنامه شبشان یک غذای خیلی سبک و خیلی ساده است.