وقتی حسین علیه السلام یک نفس راحت کشید !...
اشک ریخت .... نه اشک نریخت!...
گریه کرد... نه گریه هم نکرد!...
«بـَکی بـُکاءً شدیداً» .... گریه ای شدید کرد!...
اما این یکی فرق داشت!
... و آنگاه که حسین علیه السلام وارد سرزمین کربلا شده و به ایشان گفتند که اینجا سرزمین «کربلا» است ،
«فَتَنَفَّسَ الصُعَداء و بـَکی بـُکاءً شدیداً » ...!
«نفس راحتی کشید و گریه ی شدیدی کرد»
چه شده است او را؟! از طرفی "نفس راحت میکشد" اما از دیگر سو "گریه ی شدید میکند" !!...
آیت الله مجتبی تهرانی حفظه الله میفرمود:
«حسین علیه السلام در این صحنه – با زبان حال – میگوید من در سیرإلی الله بودم ؛ به مقصد نزدیک شدم ؛ دیگر تمام شد سیر ظاهری ام... لذا "فَتَنَفَّسَ الصُعَداء" ... »
دیگر به مقصدش رسیده است. پس به وصال محبوب نزدیک است. اینست که «بـَکی بـُکاءً شدیداً » .... من میگویم این گریه ، گریه ی حزن و ناراحتی نیست... گریه ی شوق است... گریه ی شوق و وصال...
در جملات بعدی این شوق ش را بیان میفرماید. آنقدر شوق دارد که با قسم به خدای سبحان سخنش را بیان میکند:
« حسین علیه السلام با دست مبارکش اشاره کرده به این سرزمین و فرمودند:
به خدا قسم اینجا همان جائیست که قرار است مردان ما کشته شوند!... به خدا قسم اینجا همان جائیست که قرار است اطفال ما ذبح شوند!... به خدا قسم اینجا محل توقف ماست!... »
اینها را با چه ذوق و شوقی میگوید!... چه ، که به محبوب نزدیکـــ ش میکنند.
پس درآخرنکته ی اصلی را میفرماید:
" به خدا قسم بدن های ما در همین محلّ دفن خواهد شد!..."
کـَربــــ والبلاء