نگاهی به زندگی شخصی بالاترین مقام حکومتی کشور ایران (1)
شهادت یادگار امام از زندگی ساده رهبری
وظیفه خود میدانم این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم که من از وضع منزل حضرت آیتالله خامنهای مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبری هرگز بیش از یک نوع غذا بر سر سفره نیست. خانواده ایشان روی موکت زندگی میکنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس و پوسیده زیر پاهایم پهن بود که من از زبری و خشنی آن فرش- که ظاهراً جهیزیه همسر ایشان بود- اذیت میشدم از آنجا برخاستم و به موکت پناه بردم.
(مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی)
مقدمات یک عروسی
چند روز پس از خواستگاری خانواده بزرگوار حضرتآیت الله خامنهای از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان فرمودند: آقای دکتر! اگر خدا بخواهد با هم خویشاوند میشویم. عرض کردم چطور؟ فرمودند: آقا مجتبی و دختر خانم شما ظاهراً یکدیگر را پسندیدهاند و در گفتگو به نتیجه رسیدهاند. حالا نظر شما چیست؟ عرض کردم: آقا اختیار ما هم دست شماست! آقا فرمودند: شما و همسرتان استاد دانشگاه هستید و زندگی شما با زندگی ما متفاوت است. تمام زندگی ما غیر از کتابهایم، یک وانت لوازم کهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندرونی دارد و یک اتاق بیرونی که مسئولان میآیند و با من دیدار میکنند.
من پولی برای خرید خانه ندارم. خانهای اجاره کردهایم که قرار است، در یک طبقه آن آقامصطفی و در طبقه دیگر آقامجتبی زندگی کنند. ما زندگی معمولی داریم و شما زندگی خوبی دارید، مثل ما زندگی نکردهاید. آیا دختر شما حاضر است با این وجود زندگی کند؟! زیبایی و دقت سخن رهبر معظم انقلاب برای من بسیار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روی باز استقبال کرد.
(غلامعلی حدادعادل رییس هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی)
حفظ بیتالمال
یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود که سفره گسترده شد، آیتالله خامنهای به وی نگاهی کرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست کردهام که با هم باشیم.
آقا فرمودند: این غذا از بیتالمال است، شما هم مهمان بیت المال هستید. برای بچهها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل کنند. من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.
(آیتالله جوادی آملی)
خاطره رهبر معظم انقلاب از پدر بزرگوارشان
... از جمله خصوصیاتی که هم مرحوم والد و هم مرحوم مادر ما داشتند و واقعاً از چیزهای عجیب بود و هر وقت فکر میکنم، در کمتر کسی نظیر این را میبینم، بیرغبتی آنها به افزایش زخارف دنیایی بود. همه ما واقعاً باید این خصوصیت را تمرین کنیم.
مرحوم شهید قاضی طباطبایی، امام جمعه تبریز، سال 51 اینجا آمده بود؛ رو کرد به ما و گفت من چهل سال قبل با پدرم از تبریز به مشهد آمدم و برای دیدن آقا سری به ایشان زدیم. آقا در چهل سال پیش همان جایی نشسته بود که الان نشسته، و من همان جایی نشستهام که پدرم نشسته بود و این اتاق و این خانه کمترین تغییری نکرده است.یک نسل عوض شده بود، اما ایشان مثل همان چهل سال پیش بود. وقتی اخوی - حسن آقا - میخواست داماد شود، چون جایی نداشتیم، آن اتاق را خراب کردند و از آن، دو اتاق کوچکتر ساختند. زیرزمین پایین یک در داشت. در آنجا حمامی درست کردند و خانه شد حمامدار. البته آن موقع، دیگر ماها نبودیم. آن وقت جای میهمانها در اتاق بزرگ بود.
رعایت بیتالمال
من در زمان ریاست جمهوری برای یک کار شخصی، خدمت ایشان رفتم. ایشان مشغول نوشتن بودند و کار اداری را انجام میدادند. وقتی آن کار شخصی را میخواستند یادداشت بکنند، دیدم خودکار دیگری را از جیبشان درآوردند و یادداشت کردند و من با چشمانم دیدم که تا این حدّ مسائل بیتالمال را رعایت میکنند. آقازادههای ایشان هم زمانی که من مسوولیت در روابط عمومی بیت رهبری داشتم، از ما بعضاً نوار میخواستند. میگفتند که پول این نوار چقدر میشود و پولش را میدادند و این مسائل را رعایت میکردند.
(حجّتالاسلام والمسلمین همدانی مسوول سابق روابط عمومی بیت رهبری)
خانه پدر رئیس جمهور!
در دوران ریاست جمهوری که مرحوم پدر و مادرم در منزل خودشان زندگی میکردند، هیچ وقت به ذهن هیچ کس - نه به ذهن آنها، و نه به ذهن ما - خطور نمیکرد که حالا مثلاً چون ما رئیس جمهور هستیم، دستی بر این خانه بکشیم و آن را تعمیری بکنیم. حتی هنگامی که یکی از همسایههای ما در اینجا ساختمان بلندی ایجاد کرده بود که بر این حیاط مشرف بود و مادر ما هم نمیتوانست دیگر بدون چادر در حیاط راه برود، بعضی از دوستان گفتند خوب است شما بگویید این کار را نکنند؛ ما پیغام دادیم، دیدیم که گوش نکردند! ما راه قانونی هم نداشتیم؛ یعنی آنقدر داعی و انگیزه پیدا نشد که به آن همسایه فشار بیاورند که خانهات را مثلاً یک متر کوتاهتر درست کن. این از آن چیزهایی است که در یک نظام و در یک کشور، برای همه مایه خشنودی و دلگرمی است.
مقام معظم رهبری در بازدید از منزل پدری در مشهد، هفدهم مرداد 1374
املت ساده
یک روز که در منزل مقام معظم رهبری در خدمت ایشان بودم بحث ما قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از اقامه نماز در محضر ایشان، معظمله رو به من کردند و فرمودند: آقا رحیم! شام را مهمان ما باشید. بنده در عین حال که این را توفیقی میدانستم، خدمتشان عرض کردم: اسباب زحمت میشود. مقام معظم رهبری فرمودند: نه! بمانید هر چه هست با هم میخوریم. وقتی سفره را پهن کردند و شام را آوردند، دیدم غذای ایشان و خانوادهشان چیزی جز املت ساده نیست. من نیز بر آن سفره مهمان بودم و مقداری از همان غذای ساده را خوردم.
(سردار سرلشکر رحیم صفوی، فرمانده سابق کل سپاه)
مردم باور نمیکنند!
مازمانی خدمت خدمت ایشانت رفتیم و از آقا درخواست کردیم که اجازه بفرمایند از داخل منزلشان و وضعیت زندگیشان فیلم برداری کنیم ؛ تا مردم وضعیت زندگی ره بر خود را ببینند و بفهمند که ایشان چگونه زندگی میکند. آقا فرمودند :« اگر شما زندگی مرا نشان دهید، میترسم خیلی ها باور نکنند.»
(حجت الاسلام سیدعلی اکبری)
نه حقوق میگیرند و نه وجوهات دریافت میکنند!
ایشان نه حقوق از جایی دریافت میکنند و نه از وجوهاتی که از اطراف و اکناف خدمت ایشان می آید، برای زندگی شخصی خود استفاده میکنند.زندگی ایشان از طریق هدایا و نذوراتی است که علاقمندان و ارادتمندان معظّم له تقدیم میکنند.
(حجت الاسلام محمدی گلپایگانی ؛ رئیس دفتررهبری)
استفاده از گوشت کوپنی!
مصرف گوشت آیت الله خامنه ای در زمان ریاست جمهوری تنها از طریق کوپن بود. ایشان در آن زمان به من فرمودند: من تاکنون غیر از همان گوشت کوپنی که به همه مردم داده میشود، گوشت دیگری از بازار نخریده ام. امروز هم زندگی ایشان مثل زندگی مردم محروم و مستضعف است.
(آیت الله مصباح یزدی)
اشتباه کردید؛ همان زیلوها را برگردانید
چندعدد زیلو در خانه ی مقام معظم رهبری بود. آنها را جمع کردیم و فروختیم و مقداری هم از مال شخصی خودم روی آنها گذاشتم تا بجای آن زیلوها برای منزل آقا فرشی تهیه کنیم. وقتی زیلوها را عوض کردیم و فرش ها راپهن نمودیم، آقا تشریف آوردند و فرمودند: اینها دیگر چیست؟ گفتم زیلوها را عوض کردیم.فرمودند: «اشتیاه کردید که عوض نمودید؛ بروید همان زیلوها را بیاورید. اصرار را بی فایده دیدم و رفتم باهزار مکافات همان زیلوها را پیدا کردم و توی خانه انداختم. زیلوهایی که وقتی به آنها نگاه میکردی، میدیدی که نخ شان در آمده و ساییده شده اند!»
(سردار سرتیپ شوشتری)