انکار حقیقت!... با کدامین مبنا؟!...
او انکار کرد... و چه مسخره انکار کرد!... او بدیهی ترین امور را انکار کرد!... البته انکار نکرد! بلکه در حقیقت خودش را انکار کرد... عقل خودش را...حقیقت خودش را... و وجود خودش را...! او "حقیقت" را انکار کرد!....
اگر "مهدویت" حقیقت و واقعیت نباشد، دیگر حقیقت چیست؟!! مگر میتوان منشأ تمام واقعیت های عالَم را انکار کرد؟! خدا را مگر میتوان انکار کرد؟! این سخنان دیگر قدیمی شده. دیگر کمترین سخنی که از از متفکران الهیات - در هر دین و مذهبی- شنیده میشود، انکار سرچشمه ی هستی و علت العلل است...، الله ، GOD ، خدا ... یا هرآنچه میخواهی نامش را بگذار... دیگر دلیل آوردن برای اثبات وجود خدا و و صفات او تاحدودی خنده دار مینماید. دیگر بشریت وجود خدا را "باور" کرده. در این باب هیچ نمیگویم.
اما مگر میتوان خدا را باور کرد و "شناخت"؛ و در عین حال وجود "حجّت خدا" بر روی زمین را انکار کرد؟!! "الله" نیست آنکه خلق کند و "خلیفه" ای در میان مخلوقاتش نگذارد... "ربّ" نیست آنکه تدبیر عالم را بکند و در عین حال "حجت" بر عالم قرار ندهد... "حکیم و عادل" نیست آنکه دنیا و قیامت، بهشت و جهنم ، جنّ و إنس را بیافریند و انسان را دو ساحت "روح و جسم" عطا کند، اما در عین حال در میان آنها "إمام" ننهد...
کیست که از "عقل"- این نعمت الهی همگانی- بهره ای داشته باشد و در عین حال بتواند "اصالت مهدویت" را انکار کرده و سخن از انکار آن بگوید؟!.. آری او "اکبر" است، نامش را میگویم: "اکبر"، "بزرگتر" است اما در چه چیز بزرگتر؟ در صفت "حُمق" یعنی "حماقت"... چه بسا نتوان نام برد کسی را که امروزه در این صفت به آن موجود .... برسد. او "گنجی" هم هست. گنجی را دارد که هیچکس دارا نیست! لااقل امروزه... هیچکس به اندازه ی او از گنج "نداری" بهره مند نیست! آری؛او هیچ ندارد؛ عقل،منطق، انسانیت و... او بزرگترین و داراترین است در "حماقت" و"نداری"...او اکبر گنجی است...
تناقض...پارادوکس...چیزی که بسیار در این عبارات دیده میشود...چه میتوان کرد؟ چاره ای نیست! وقتی گوینده سخنی میگوید پر از پارادوکس و تناقض، معلوم میشود زندگیش هم مملوّ است از تناقض... تفکرش هم بر مبنای تناقض استوار است... اصلاً او خودش تبدیل شده به مصداقی برای تناقض!!....
****
آنها فهمیده اند چه بگویند. دانسته اند کجا را هدف بگیرند. خوب هم دانسته اند. میدانند که تفکر امروز شیعه – که تمام تمدن غرب و شرق را به چالش کشیده- بر دو بال استوار است و در حال سعود:
«گذشته ی سرخ» و «آینده ی سبز» ؛ «عاشورا» و «انتظار»...
در روز عاشورای 1431 بال سرخ را نشانه رفتند ؛ و امروز بال سبز را...
آنها میدانند که آنچه قلوب مردم ایران اسلامی را به حکومت جمهوری اسلامی و ولیّ فقیه اتصال داده، "ولایت" است و آنچه که گذشته ی سرخ را به آینده ی سبز اتصال داده هم "ولایت" و "مرجعیت" است... آنها فلج شده اند؛ از هر راهی میآیند به بن بست میخورند؛ آخرین نقشه شان راهم به اجرا گذاشتند:
« برای جدا کردن مردم ایران از ولایت و مرجعیت راهی نیست جز ایجاد تردید و تزلزل دراساس و زیربنای ایندو... یعنی "اصالت مهدویت" »
****
« و نُریدُ أن نَمُّنَّ علی الّذینَ استُضعِفوا و نجعلَهم أئمُّةً و نجعلَهُمُ الوارثینَ» (قصص/5)
و اراده ی ما بر این امر تعلّق گرفته که بر مستضعفان عالَم منت بنهیم و آنان را بعنوان پیشوایان و امامان [بر خلق خدا] قرار دهیم و وارثان [روی زمین] قراراشان دهیم.
آری ؛ در نبرد نهایی حق علیه باطل، این حق است که جاودان میماند و با تشکیل حکومت واحد و عدل جهانی انتظار تاریخی بشریت را به سر آورد. آری؛ "مهدی" (علیه الصلوة و السلام) تا به امروز زنده بوده است ؛ امروز نیز به کوری چشم دشمنانش زنده است ؛ و فردایی که إن شاءالله چندان دور نیست، می آید و آن وعده ی تاریخی خداوندی را تحقق میبخشد...
ادامه دارد...