ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن . . . . . مگر آنکه شمع رویش به رهم چراغ دارد

ره رو

اگر انس و جن جز برای عبادت خلق نشده اند و اگر علی علیه السلام که «صراط مستقیم» است، تنها "راه" رسیدن به این هدف متعالی است، پـس کـامـل شدن در این عصـر ، جـز بـا تـمـسک به ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) امکانپذیر نیست.
و حـال که از او چـونـان خـورشـیـد پـشت ابـر بـایـد بـهـره بـبـریم ، تـنـها "راه" جاودانه گی ، طی کردن مسـیـر «ولایت» است که نائبانش آنرا روشن کرده اند.



پیش گفتار:
پنج مقدمه ی نسبتاً طولانی که ابتدا بیان شده، مطلب تازه ای ندارد و باتوجه به ترتیب، چینش و نوع بیان، فقط بعنوان پیش فرض وبا همان مقدمات استدلال بیان میگردند. قسمت اصلی نوشتار حاضر که شاید بتواند سخن تازه ای بیان کند، همان بخش «نتیجه گیری» است که بدون مرور و دقت در مقدمات پنجگانه، این بخش نیز بی حاصل و بی معنا مینماید.

1) خداوند حکیم،قرآن عظیم را بعنوان آخرین و کاملترین کتاب و دستورالعمل الهی برای بشریت،بر قلب مطهر و مقدس نبیّ اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل فرمود و به ایشان - بعنوان یک «امام»- امر فرمود که این کتاب عظیم را برای انسان ها تبیین و تفسیر فرمایند.
اما از آنجا که مسلماً برای انجام این مهم ،زمان کافی نبود،برای تفسیر کامل تر  و بر اساس مقتضیات زمان، أئمه ی هدی (علیهم الصلوه و السلام) را بعنوان «حجت»های خود برروی زمین مأمور کرد تا این أمر عظیم و بس مهم را –بمثابه ی مهم ترین مسأله ی بشریت- در جهت نیل به منتها هدف خلقت به سرانجام برسانند.
در طول حدود دوقرن و نیم تاریخ پرافتخار امامت، باوجود تمام فراز و نشیبها، کارشکنی ها و سخت گیری ها از سوی دشمنان اسلام،گنجی بس گران بها از«سیره»ی آن «حجج الهی» که مظهر تام و کامل صفات جمال و جلال الهی میباشند، به یادگار ماند.
ایشان در فرمایشات، أوامر و نواهی، و مواضع خویش در قبال هریک از مسائل جاری زمانه(اعم از اعتقادی ،اجتماعی،سیاسی و...)مهم ترین و اساسی ترین اصول نظری اسلام ناب را در تمام حیطه های مورد نیاز بشری (بدون محدودشدن به زندان زمان) را آنچنان جامع و کامل تبیین فرمودند که بشریت را توشه ایست مکفی تا «روز موعود».
اما کم کم خطری مسیر حرکت بشری را تهدید میکرد! تمام «حجج الهی» یک به یک در زیر شمشیر و زهر کین طاغوتیان و شیاطین إنسی زمان به شهادت میرسیدند و میرفت که چراغ هدایت و سعادت بشری بی فروغ شود.
این شد که انسان ها آنچه را که مستحقش بودند، دیدند و از وجود ظاهری و مادی امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) که آخرین «حجت» خدا بر روی زمین است، بی نصبب ماندند. لذا شیعیان و بلکه تمام عالم بشریت باید آنقدر این بی نصیبی را بچشد تا آنکه جامعه ی جهانی خلأ «مهدی»(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را با تمام وجود درک کندو حقیقتاً انتظار بکشد؛ که انتظار،دردیست دردناک تر از مرگ! (الإنتظارُ أشدُّ من الموت)

2) با تأمل و دقت در آیات قرآن، روشن میشود که سه شأن و مقام مختلف است که هرسه، ار مختصات رسول اکرم است. بدین معنا که مستقیماً از جانب خداوند به ایشان اعطاء گردیده و از ناحیه ی ایشان هم به دیگران میرسد و رسیده است:
یک مقام،همان مقام پیغمبری یا «رسالت» است: از طرف خداوند احکام و معارف الهی به وی وحی شده و ایشان هم مأمور بودند آنچه را یهشان وحی و ابلاغ شده، عیناً به مردم ابلاغ کند و کرد.
مقام دیگر، مقام « قضاوت» و داوری میان مردم است: مردم درحیطه ی حقوق اجتماعی باهم اختلاف پیدا میکنند؛ باید مقامی در اجتماع باشد تا به آن موضوع رسیدگی کرده و طبق قانون خاصی رأی و حکم دهد.
مقام سومی که پیغمبر دارد و آنرا هم خدا برای وی معین کرده و هم باید بکند، مقام«حکومت» است. ایشان حاکم و سائس مردم بودند ؛ ولیّ امر اجتماع بودند.اشان حکومت تشکیل دادند و خودشان هم در رأس فرمان میدادند.(که محل بحث ما در این قسمت است.)
ایشان این سه مقام را پس از خودشان، به علیّ بن ابطالب علیه السلام و دیگر امامان معصوم تفویض فرمودند. با این تفاوت که رسالت به آن معنای مصطلح، دیگر نیابت بردار نیست. بلکه پس از ایشان، وظیفه ی «پیغام بری» به این شکل است که دیگر احکام از طیق «وحی» به آن شخص نمیرسد. بلکه از طریق «تعلم»، رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معارف و احکام را به امام یاد دادند؛ یعنی«وصایت» و این، همان«امامت» است. و اما دو نکته:
نکته اول اینکه این سه مقام ، سه شأن «مقدس» هستند. بدین معنا که «باید از جانب خداوند به شخص اعطا گردد» تا وی بتواند آنرا إعمال کند.
نکته دیگر اینکه از میان این سه مقام، مقام اول (رسالت و وصایت)یک مقام شخصی است و نمیتوان آنرا بصورت کلی بیان کرد و بگوید هرکس دارای فلان اوصاف و شرائط بود، این مقام را داراست. بلکه باید مصداقش مشخصاً از جانب خداوند معین گردد.
امام دو مقام دیگر (قضاوت و حکومت) میتوانند کلی باشند و خداوند مصداقش را بصورت کلی و با بیان اوصاف مشخص نماید.(1)

3) بر اساس آیات و روایات و همانگونه که متکلمین شیعه تصریح کرده اند، مهم ترین وظائف «امام» بعنوان «حجت خدا» بر روی زمین عبارتند از:
اول: تبیین و تفسیر قرآن حکیم و دوم: اداره ی جامعه ی بشری و ایصال به هدف خلقت.
بعلت وظائف بسیار مهم، عظیم و حساسی که شخص «امام» بر دوش دارد، لذا مسلماً تشخیص و تعیین وی از سوی مردم و حتی پیام آور اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امکانپذیر نیست و فقط خداوند متعال حق و توان تعیین چنین شخصیت والایی را دارد تا وی را از طریق «امام» پیشین به مردم معرفی نماید.(تذکر: رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز دارای مقام امامت میباشند.)
این سیر معرفی هریک از امامان توسط امام قبلی ادامه داشت تا اینکه حضرت امام حسن عسکری(علیه الصلوه و السلام) بعلت وجود موانعی و بنابه مصالحی، آخرین آنها را -جز برخی خواص از اصحاب- به عامه ی مردم معرفی نفرمودند تا اینکه پس شهادت ایشان ، به پس پرده ی غیبت رفتند.
که مهم ترین مصالح غیبت حضرت ولیّ عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را با توجه به روایات، میتوان در سه مورد خلاصه کرد:
1- حفظ جان حضرت
2- اینکه طوق بیعت با هیچ حکومتی بر گردن ایشان نباشد.
و3- اینکه جامعه بشری برای پذیرش ظهور جسمی و حکومت جهانی ایشان قابلیت لازم را پیدا کرده و حقیقتاً منتظر «منجی حقیقی» باشند.(2)
نکته ی دیگر اینکه باتوجه به «خاتمیت» دین مبین اسلام، وظائفی که برعهده ی امامان دین (علیهم السلام) است، تاروز قیامت ادامه دارد و در حقیقت تا آن زمان، هریک از آیات قرآن حکیم پرده ای از

4) «امام»، بعلت جایگاه ویژه ای که در جریان خلقت دارد،بالاترین حد «ولایت» را نسبت به مخلوقات داراست. این ولایت که در طول ولایت تامه ی الهیه میباشد، خاصه ی آنکسی است که بعنوان «حجت خدا» بر روی زمین در میان مردم زیست میکند.
اگر بخواهیم در معنای لغوی و اصطلاحی کلمه ی «ولایت» کندوکاوی کرده و تعبیری نسبتاً دقیق از آن ارائه دهیم، میتوان گفت حقیقت و جوهره ی اصلی ولایت، «تدبیر و إعمال مدیریت» است.(3)که وقتی میگوییم شخص امام بالاترین حدّ آنرا داراست، بدین معناست که که نه تنها ولایت «تشریعی» داشته و از جانب خداوند، قادر بر امرونهی بوده و این حق را داراست، بلکه با داشتن ولایت «تکوینی»، قدرت تصرف در نفوس انسانها و حقائق موجودات عالم را نیز داراست.که به إذن الهی این «ولایت» را در مواقع صلاحدید به منصه ی ظهور میرساند.
و پرواضح است که «حکومت بر جوامع بشری»، یکی از مصادیق ولایت تشریعی امام میباشد که فقط اوست که حق إعمال چنین ولایتی را داراست. که البته مسلماً برای اینکه این ولایت به منصه ی ظهور برسد، پذیرش مردم نبز لارم است.
این إعمال ولایت را تنها در دوره ی زعامت نبیّ اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سپس -با فاصله ی 25 سال- در دوره ی هرچند کوتاه، اما پر افتخار و پربرکت حکومت أمیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و امام حسن مجتبی (علیهما الصلوه و السلام) مشاهده میکنیم. اما متأسفانه بعلت شرائط خاص سیاسی و اجتماعی و عدم اقبال و پذیرش مردم، این جریان حق از حرکت بازایستاد و حکومتهای طاغوت، یکی پس از دیگری برسرکار آمدندو سپس هم -همانگونه که ذکرش گذشت-  عصر غیبت آغاز شد.

5) آنچه پس از بیان نکات فوق قصد مطرح کردنش را داشتیم، این مسأله است که:
در دوران غیبت که انسانها مستقیماً دسترسی به «حجت خدا» ندارند، تکلیف دین خدا و خداباوران چیست؟ وظائفی که بعهده ی امام بود- بدلیل ختم نبوت – همچنان تا روز قیامت پابرجاست، مصالح غیبت هم هیچیک اقتضا نمیکنند که مردم از حداقل هدایت الهی بی نصیب بمانند. پس در این میان سرانجام این همه انسان که طی قرن ها و بلکه شاید هزاره های متمادی در دوران غیبت می زیند، چه میشود؟! با توجه به حکیم بودن خداوند، آیا پذیرفتنی است که میلیونها و بلکه میلیاردها انسان را به حال خود واگذارد؟! آیا ممکن است پس از گذشت حدود دو قرن از تولد دین «خاتم» و نازل شدن آخرین کتاب آسمانی(باتوجه به اینکه مسلماً این کتاب نیاز به تفسیر و تبیین از سوی یک منبع معصوم دارد،) ناگهان تمام درب ها به حقیقت بسته شده و وراه دین و سعادت مسدود گردد؟!
حال شاید در احکام و امور فردی بتوان گفت که باتوجه به آن توشه ی بجا مانده از امامان معصوم، همان احکام قدیمی که سنت ایشان است را اجرا میکنیم. اما در بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی که سابقه ای نداشته و در ظرف زمانی خاصی پیش میآید، نظر دین اسلام چه بوده و تکلیف مسلمانان چیست؟ اگر اینگونه باشد، پس خاتمیت دین اسلام چه میشود؟ آیا میتوان فلسفه ی ختم نبوت را طی این دوران زیر سؤال برد؟!

*****
به تصریح قرآن کریم، اسلام دین خاتم است و هیچ دینی پس از آن نخواهد آمد. بنابراین، قطعاً سؤالات فوق پاسخ مناسب و روشنی دارد و خداوند حکیم برای عصر غیبت نیز،برای بندگان صالحش راهی به حقیقت ارائه داده است تا در این مدت مدید هم (که قرار است از وجود ظاهری امام بی نصیب باشند،) «چونان خورشید پشت ابر» ، از وجودش بهره مند شوند؛ اما کیفیت این بهره مندیبه چه صورت است؟!
مهدی (علیه آلاف التّهیّه و السلام) که از آدم تا خاتم، جملگی انبیاء بشارت آمدنش را دریافت کرده و به بشریت ابلاغ فرموده اند، در مورد دوران غیبت خویش و در پاسخ به سؤالی همچون سؤالات بالا، اینچنین میفرمایند:
«... و أمّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها إلی رُواه حدیثنا؛ فأنّهم حجّتی علیکم و أنا حجه الله علیهم» ( و اما در هر پیش آمدی ، به فقهای عصر خود که راویان سخنان ما باشند رجوع کنید. که آنان « حجت من بر شما » بوده و من نیز، حجت خدا برآنها هستم.)
همانگونه که ملاحظه میکنیم، امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مقام «ولایت تشریعی» -یعنی همان قضاوت و حکومت - را  به فقهای عصر غیبت انتقال داده اند. و به ایشان «حق حکومت» داده و مردم را هم «مکلف به تبعیت» فرموده اند.

نتیجه گیری:
با توجه و دقت در مطالب پیشین، میتوان به نکات زیر دست یافت:

نکته اول: تعیین فقیه بعنوان تنها مرجع مورد اعتماد و «حجت الهی» در عصر غیبت، نشان از آن دارد که، آنانکه «نوّاب عام» میخوانیمشان، تنها تفاوتشان با نوّاب خاص در یک خصوصیت است:امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نواب خاص را – در زمان غیبت صغری – صراحتاً و با اسم و رسم به شیعیان معرفی میفرمود؛ اما نواب عام را بگونه ای دیگر معرفی میکند و آن:«بیان اوصاف و شرائط لازم برای مقام نیابت توسط فقیه». و در حقیقت، آن فقیهی که شیعیان و بالخصوص علماء و فقهاء شیعه بعنوان نائب امام «می یایند»، قطعاً همان شخصی است که امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وی را بعنوان جانشینش تعیین فرموده.

نکته دوم: آنچه که به ما دستور رسیده – مبنی بر لزوم اطاعت از فقهاء عصر- درحقیقت دنباله ی آن جریانی است که از جانب خداوند متعال آغاز شده و آخرین حلقه ی آن، دسترسی مردم به «ولیّ» است.
به تعبیر دیگر، ولایتی که برای «فقیه» در یک جامعه ی اسلامی قائل هستیم،در طول ولایت الله تعالی و امام معصوم (علیه السلام) بوده و از همین جهت (إعطاء مقام ولایت از جانب خداوند متعال) از سنخ همان ولایت امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میباشد.

نکته سوم: کامل ترین مصداق رجوع به فقها و حجت قرار دادن آنها در پیشگاه الهی، نظریه « ولایت مطلقه فقیه» است که کامل ترین و آخرین تقریر آن، توسط حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه هم إرائه و تبیین شده و هم اینکه برای اولین بار در عصر غیبت، به منصه ی ظهور رسید.

نکته چهارم: براساس سه نکته ی بالا، شخصی که از جانب نمایندگان مجلس خبرگان (فقهاء عصر) بعنوان «ولیّ فقیه» به مردم معرفی میشود، قطعاً همان شخصی است که امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) وی را بعنوان جانشینش تعیین فرموده. و مجلس خبرگان در حقیقت وی را«انتخاب» نکرده؛ بلکه  «کشف» کرده و «می یابد»؛ و در این میان تنها نقش مرآه (آینه) را برای معرفی نائب امام را ایفا میکند.
وبر این اساس مجلس خبرگان، به ولی فقیه، «ولایت» را إعطاء نمیکند، بلکه ولایتِ ولی فقیه قبلا از سوی امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به وی إعطاء شده و فقهاء خبرگان تنها کاری که میکنند، اینست که وی را «یافته» و به مردم «معرفی» میکنند.

نکته پنجم: از آغاز عصر غیبت کبری تا به امروز، دائماً و بصورت مستمر شخصی بعنوان «نائب امام» و یا همان «ولی فقیه» وجود داشته که از سوی امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) «ولایت» به وی إعطاء شده و از جانب ایشان معین گردیده است.حال گاهی إقبال عمومی نبوده و طبیعتاً وی هم فرصت إعمال این ولایت را پیدا نکرده؛ وگاهی هم از جانب مردم زمانه پذیرش صورت گرفته و وی «مقبولیت » لازم را پیدا کرده و بنابراین این ولایت را إعمال کرده. که میتوان کاملترین مصداق این فرض اخیر را از زمان آغاز انقلاب اسلامی تا به امروز مشاهده نمود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی: 1) اسلام و نیازهای زمان؛ شهید مطهری    3) چالشهای فکری نظریه ولایت فقیه؛ مصطفی جعفرپیشه فرد 2) آموزش کلام اسلامی؛ محمد سعیدی مهر
« والسلام علی عبادالله الصّالحین »