« ... و خداوند ما را در زمره ی شما محشور گرداند ؛
از خدایتعالی میخواهم که دوران شادی و فرج شما را به من نشان دهد ؛
...و در قیامت، این حقیر را در معیت شما محشور کند و در زمره ی رسول الله صلی الله علیه و آله در یک جمع قرار دهد؛
... و معرفت به شما را از من سلب نکند ؛
آنچه من را به خدا نزدیک میکند، محبت شما ست و دوری از دشمن شما»
این را میدانم که هرچه هست، مخاطب ما برای چنین عباراتی ، چهارده نور مقدس است که از اهلبیت رسول خدا هستند و خصوصیت ویژه شان اینست که «معصوم» اند و مولای عالم اند ؛ تمام عالم هستی، ریزه خور خوان کریمانه ی وجود مبارک همین چهارده نور مقدس اند؛ همانان که واسطه ی فیض الله تعالی بوده و تجلی گاه نهائی ِ اسماءوصفات الهی هستند ...
این را میفهمم (اگر به فهم آید) که این عبارات را به ایشان میتوان گفت. این شما ها را به همینان میتوان گفت. اینهایند که محبت شان ، سبب تقرّب إلی الله است و اینانند که باید در انتظار دیدن دوران شادی و فرج شان بود؛ اینانند که انسان باید آرزو کند در زمره شان محشور شود و اینانند که باید در پیشگاه الهی التماس کنیم که نور «معرفت»شان را از ما سلب نکند... آخر معرفت اینها پر طاووسی است که کسب آن، مردافکن است!
اینرا میدانم که چهارده نفر در عالم خلقت یافت میشوند که میتوان این عبارات بالا را بهشان خطاب کرد...
اما...
حیرت من آنجاست که ما اینها را خطاب به کسی میگوییم که مسلماً یکی از آن چهارده نور مقدس نیست! مشکلم هم اینجاست که انکارش هم نمیتوانم بکنم!... اگر روایت و سند معتبری نداشت، بسادگی کنارش میگذاشتم، اما نمیشود! حضرت شمس الشموس علیه السلام به شیعیانشان «امر» فرموده اند که این عبارات را در زیارتنامه ، خطاب به خواهر بزرگوارشان بیان کنیم!
بلی ، آنکه باید این ها را خطابش کنیم ، سیده ی جلیله ی معظّمه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها است!...
این را نمیفهمم که جایگاه این شخصیت تا چه حد در این هستی والا و بالا و متعالی است که باید تعبیراتی را در موردش بکار ببریم که فقط درباره ی چهارده نفر در این عالم میتوان آنگونه سخن گفت!...
بعد هم ما اینها را صرفا به شخص ایشان که نمیگوئیم، تمام خطابهایمان « شما » است!... یعنی ایشان را در کنار همان چهارده نور مقدس میگذاریم!... و این یعنی ایشان را ملحق به همان چهارده نور میدانیم!...
و این یعنی چه؟!.... نمیفهمم!... این را دیگر نمیفهمم!... نمیفهمم این «شما»ها یعنی چه!
و درد هم آنجاست که همان امام، جناب علیّ بن موسی الرضا علیه السلام فرمود: «هرکس او را درحالیکه به حق وی «معرفت» دارد زیارت کند، بهشت بر او واجب است» این یعنی باید نسبت به او معرفت داشت. و «میشود» معرفت داشت ... اما مگر میشود عارف به او شد؟! وقتی میدانیم که معرفت به حقیقت آن ذوات مقدسه صلوات الله علیهم أجمعین اساساً امکان ندارد، و بعد هم ایشان را ملحق به همان بزرگواران میکنیم، آیا میشود گفت که عرفان به ایشان ممکن است؟!... از سوی دیگر هم اگر ممکن نبود که حضرت نمیگفتند «عارفاً بحقّها»... !
پس این «عارفاً بحقـّها» چگونه است؟!
نمیدانم، شاید همین که «بفهمیم» که جایگاه آن بانوی بزرگ آنقدر متعالی است که به گنجایش فهم بشر معمولی نمیآید و آن را «نمیفهمیم» ، شاید همین هم مصداق «عارفاً بحقـّها» باشد!...
خدا و اولیائش عالم اند!